عنوان مقاله
آسيبشناسي روايات ابن ابي الحديد دربارهامام حسين(ع) در شرح نهج البلاغه (1)
علي اکبر فراتي
متن مقاله
چکيده:
هر کس اندک آشنايي با شرح ابن ابي الحديد بر نهج البلاغه داشته باشد، از وجهه و جايگاه تاريخي آن نزد مورخين آگاه است، از اين رو نگارنده سعي دارد جنبههايي از شرح را درباره امام حسين(ع) بکاود که به عنوان موضوعي خاص در آن مطرح و بحث نشده است. در اين ميان رواياتي وجود دارد که نيازمند آسيبشناسي و راستيآزمايي است و نقدپذير مينمايد که در اين نوشتار بدان پرداخته شده است. مطمئناً اين کار آغازي خواهد بود براي کارهاي بيشتر و بهتر محققان در زمينه روايات تاريخي اين شرح.
کليد واژه: شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، روايات تاريخي، امام حسين(ع)، آسيبشناسي.
درآمد:
شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد(1) ـ که بزرگترين و نيکوترين شرح بر نهجالبلاغه ـ است يکي از مهمترين منابع تاريخي نيز به شمار است. وي در لابهلاي شرح سخنان امام علي(ع) به مناسبتهاي گوناگون وقايع و رواياتي تاريخي را نقل کرده است که امروزه در برخي، چنان که خواهد آمد، تنها منبع مورد استشهاد است. از سويي گوشههايي از تاريخ ائمه(ع) را نيز ميتوان در آن کاويد. يکي از اين بزرگواران امام حسين(ع) است که در اين نوشتار بدان پرداخته شده است. ديدگاه شارح نسبت به اهل بيت(ع) و دشمنان ايشان روشنتر از آن است که نيازي به بيان آن باشد، اما به عنوان نمونه مطلبي را در باره يزيد از زبان شارح ميآوريم که در آن جايگاه يزيد و امام حسين(ع) در قلب شارح برايمان آشکار شود. آن گاه پس از اندک سخني در باره شارح و شرحش به اصل بحث ورود مييابيم: و أغلظ ما انتهک، و أعظم ما اجترم، سفکه دم الحسين بن علي ، مع موقعه من رسول الله(ص) و مکانه و منزلته من الدين و الفضل و الشهادة له و لأخيه بسيادة شباب أهل الجنة، اجتراء علي الله و کفراً بدينه، و عداوة لرسوله، و مجاهرة لعترته، و استهانة لحرمته، کأنما يقتل منه و من أهل بيته(ع) قوماً من کفرة الترک و الديلم، و لا يخاف من الله نقمة، و لا يراقب منه سطوة، فبتر الله عمره، أخبث أصله و فرعه، و سلبه ما تحت يده، و أعد له من عذابه و عقوبته، ما استحقه من الله بمعصيته.(2)
روش تاريخي در شرح
هر مؤلّفي در تأليف شيوه و روشي دارد، و موسوعهنگاران در نگاشته خود روشهاي متعددي را پي ميگيرند. کتاب ابن ابي الحديد، پيش از آن که شرح خاص يک کتاب خاص باشد، موسوعه و دانشنامهاي است در موضوعات مختلف و زمينههاي گوناگون، و اين به دو امر بازميگردد: نخست شموليت و جامعيت نهج البلاغه که طبق گفته شارح، علوم و فنون متنوعي را دربردارد و دوم جامع الاطراف بودن ابن ابي الحديد در علوم اسلامي و غير اسلامي که شرح کتابي چون نهج البلاغه آن را ميطلبد. اين علامه مدايني در شرحش بر نهج البلاغه از منابع مختلف و بسياري در دانشهاي متعددي چون کلام و ادب و تاريخ و فلک و... بهره برده است. دليل آن است که وي مستقيماً از کتابخانه شاهنشاهي بغداد استفاده ميکرد(3)، از نگاهي گذرا بر کتاب، گونهگوني زمينههايي که شارح در بيان سخن امام(ع) بدان وارد شده است برميآيد. وي در شرح خود بر نهج از روشهايي چند بهره برده است که از مهمترين آنهاست: ۱. منهج تاريخي؛ ۲. منهج کلامي؛ ۳. منهج ادبي؛ ۴. منهج بلاغي؛ ۵. منهج لغوي. منهج و روش تاريخي را ميتوان در رأس مناهج اين شرح دانست و ميتوان آن را شرحي تاريخي دانست. وي از منابع تاريخي مهم و دست اول و به اصطلاح امهات کتب استفاده کرده است که برخي از مطالب آن را امروزه، حتي در صورت وجود کتاب، در کتاب نمييابيم، و چون خود او مدتها سرپرست کتابخانه هاي بغداد بوده است، امکانات بسياري در اختيار داشته و طبيعي است که کتابخانه دههزار جلدي ابن علقمي هم در اختيار او بوده است، به عنوان مثال در همين مطالب تاريخي از کتابهايي استفاده کرده که بيشتر آنها پيش از تاريخ طبري تأليف شده است و برخي از آنها مورد استفاده طبري و در اختيار او نبوده است.(4) اين استفاده به همين بسنده نميشود، بلکه عناوين و بخشهايي از کتابهاي بسياري را که در شمار ميراث مفقود عربي است، در خود جاي داده است؛ به گونهاي که خواننده ميتواند از هر فصلي مطلب جديدي برداشت کند، اگر نگويم در هر صفحهاي چيز جديدي ميتواند يافت. لذا آن همواره کتابي کهن و در عين حال نو است. و به قول دکتر صفا خلوصي، تاريخ اسلامي از عهد رسالت تا سال ۶۲۳ قيعني سيزده سال پيش از سقوط بغداد به دست تاتار در مجلدات کتاب پخش است. و بسياري مطالب تاريخي ديگر، از جمله کتاب وقعة صفين اثر نصر بن مزاحم المنقري، و کتاب التاج اثر ابن الراوندي، و کتاب العباسية اثر جاحظ، و الموفقيات از زبير بن بکار، و کتاب السقيفة اثر احمد بن عبدالعزيز الجوهري، و کتاب وقعة الجمل اثر ابي مخنف، و کتاب الغارات از ابن هلال الثقفي، و کتاب الجمع بين الغريبين از هروي، و الجراح از قدامة بن جعفر، که شرح را به موزهاي از کتب قديم تبديل کرده است.(5) منظور ما از آسيبشناسي وقايعنگاريها در حقيقت نقد برخي روايات است که انتساب قول يا فعل آن به معصومي چون امام خون حسين(ع) درست نمينمايد؛ همانگونه که همگان ميدانند، يکي از بيشترين صحنههاي تاريخي که گرفتار وضع و جعل و دروغ قصاص و مادحين و مغرضين شده است واقعه کربلا و عاشوراست. از اين رو، مناسب ديديم بخشي از مقاله را به اين مهم اختصاص دهيم و با کنکاش شرح، نيک ديديم اين امر را در دو بخش ارائه دهيم: الف) نقد شارح بر ديگران؛ ب) نقد ما بر شارح. که به هريک جداگانه خواهيم پرداخت:
الف) نقد شارح بر ديگران
برخي مواضع ابن ابي الحديد نسبت به برخي نقلها ستودني است. وي در جاهاي مختلف نشان داده است که تعصب ندارد و بسياري از فضايل ائمه را ميپذيرد؛ همچون اخبار غيبي حضرت امير و جايگاه فعليت مطلق داشتن امام و برتري علي(ع) نسبت به خلفاي ثلاثه، و از سويي با ريزبيني برخي خطاها را که توسط نابخردان يا سودجويان و... به نام ائمه القا شده است، تذکر ميدهد؛ هر چند ما نميتوانيم تمام آنچه را ميگويد بپذيريم، ولي خطاهاي وي بيشتر علمي است و در برخي موارد هم مانند رد عصمت امام به ديدگاه کلامياش بازگشت دارد. نمونههاي نقد او به برخي مقولات در باره امام حسين(ع) از قرار زير است:
کينه مرواني نسبت به حسين(ع) و رفتار شرمآور وي با سر مطهر امام
ابن ابي الحديد در جايي به نقل از ابو جعفر اسکافي از بخشي از دشمنيهاي مغيره بن شعبه نسبت به علي(ع) پرده برميدارد؛ وي روزي نزد معاويه ميگويد: پيامبر دخترش را به همسري علي(ع) به خاطر اينکه دوستش داشت در نياورد، بلکه تنها ميخواست با اين کار نيکيهاي ابوطالب را به خود جبران کند، و بارها لعن و ناسزاي علي(ع) بر منابر ميگفت. پس از آن ميآورد که مروان بن حکم پستتر و دونتر از آن است که در شمار صحابه فاسد العقيده هم شمرده شود؛ چه وي نيز چون پدرش حکم بن أبي العاص مطرود و رانده و ملعون پيامبر بود، اما مروان عقيدهاي ناپاکتر داشت، و الحاد و کفري عظيمتر از پدرش، اما جسارت وي به امام حسين(ع) بس عظيم است. شارح به نقل از ابو جعفر ميگويد: وي هموست که روزي که سر حسين(ع) به مدينه ـ که او آن روزگار امير آن بود ـ رسيد، سخنراني کرد و سر امام را بر روي دو دست گرفته، حمل ميکرد و ميخواند: «يا حبذا بردک في اليدين * و حمرة تجري علي الخدين * کأنما بت بمسجدين؛ خوشا سردي و خنکي تو در دو دست، و سرخي [خون] که بر دو گونهات روان شده، گويا ديشب را ميان دو لشکرگاه(6) گذراندهاي»(7). آن گاه سر را به سوي مرقد پيامبر(ص) پرتاب کرد و گفت: اي محمد، امروز به جاي روز بدر. و اين سخن او برگرفته از شعري است که يزيد بن معاويه هم روزي که سر امام حسين(ع) به او رسيد، به آن تمثل جست و آن خبر مشهور است.(8)
نقد تاريخي شارح به اسکافي
ابن ابي الحديد پس از اين نقل به نقد تاريخي اين جريان پرداخته، ميگويد: مي گويم: هر چند شيخ ما ابو جعفر اسکافي چنين گفته است، ولي صحيح آن است که مروان در آن هنگام امير مدينه نبوده است و امير مدينه در آن زمان عمرو بن سعيد بن العاص بوده است و سر امام حسين(ع) را نزد او نبردهاند، بلکه تنها عبيدالله بن زياد نامهاي به او نگاشت و مژده کشته شدن امام حسين را به وي داد. وي نيز آن نامه را روي منبر قرائت کرد و آن رجز را خواند و در حالي که به آرامگاه پيامبر اشاره مي کرد مي گفت: امروز به تلافي روز بدر. گروهي از انصار بر اين سخن او اعتراض کردند و آن را ناپسند داشتند(9).(10)
گذشتن فاطمه از قاتل پسرش ضمن سخن درباره مشبهه
شارح جرياني را نقل ميکند در رد مشبّهه و مجسّمه که ضمن اين که مخالف قطعي با کلام اسلامي و اعتقادات صحيح است، محتوايي غير ديني و مغاير شأن معصومين(ع) است. اين روايت دروغين که توسط قصهپردازي نادان يا مغرض گفته شده است، از قول ابن ابي الحديد چنين است: «و در طبرستان قصهپرداز و داستانسرايي از فرقه مشبهه بود، بر مردم نقالي مينمود، روزي در خلال داستانهايش گفت: در روز قيامت فاطمه دخت محمد ميآيد، پيراهن فرزندش حسين در دست، خواهان قصاص از يزيد بن معاويه، چون خداوند تعالي او را از دور ديد، يزيد را که پيش رويش بود، نزد خود خواند، بدو گفت: زير پايههاي عرش برو تا فاطمه به تو دست نيابد، يزيد داخل شود و زير پايهها پنهان گردد، و فاطمه حاضر گردد، تظلم کند و گريه سر دهد، خداي سبحان گويد: اي فاطمه، به پاي من بنگر، و پايش را براي فاطمه بيرون زد، که در آن جاي زخم تير نمرود بود، سپس گفت: اين زخم نمرود است در پاي من، من از او درگذشتم، حال آيا تو از يزيد نميگذري؟ و فاطمه گويد: اي پروردگار من، تو شاهد باش که از او گذشتم»(11). جدا از تشبيه و تجسيم باطلي که در اين نص است و شارح به همين قصد آن را بيان داشته، درخواست گذشتن فاطمه از يزيد(12)، اين دشمن خدا، توسط خدا در قيامت، با عدالت و حکمت حق تعالي ناساز است و بطلان و جعل آن ثابت است، چونان اسرائيلياتي که در تفسير کلام وحي وارد شدهاند. در همين زمينه از مواردي که شارح قياسي نابجا نموده آنجاست که سخن امير مؤمنان(ع): «اللهم احملني علي عفوک و لا تحملني علي عدلک»(13) را با قول زني مرواني خطاب به زني هاشمي ضمن بحثي ميانشان مقايسه نموده است، اما سخن رد و بدل شده ميان دو زن طبق داستان شارح: «پس از کشته شدن مروان بن محمد زني مرواني به يکي از زنان هاشمي گفت: چه خوب است عدل، شما ما را فرو گيرد. آن زن هاشمي پاسخ داد: در آن صورت نبايد هيچ يک از شما را زنده باقي بداريم که شما با علي(ع) جنگ کرديد و حسن(ع) را زهر خورانديد و حسين(ع) و زيد و پسرش را کشتيد و علي بن عبدالله را زديد و ابراهيم امام را در جوال آهک خفه کرديد.»(14) که البته مقصود حضرت از معامله خدا با عفو و نه با عدل، آنچه معتزلي شارح فهميده نيست، که قاتلان معصومين نيز شامل آن شوند، آيا ديگر اميدي ميرفت که آيه ﴿لَا يَسْتَوِي أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ﴾(15) ﴿وَمَا يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَلَا الْمُسِيءُ قَلِيلًا مَّا تَتَذَکَّرُونَ﴾(16) به وقوع بپيوندد، آيا عفو و رحمت خدا که مسلماً همه چيز را شامل ميشود و هر که را او اراده کند، در بر ميگيرد، بيهيچ مناسبت با قانون الهي و سنت بلاتبديل و تحويل او، به يزيديان و قابيليان تعلق ميگيرد؟!
رد شبهه در جواز لعن قاتلان
وي در جايي بحث لعن را مطرح کرده، در شرح حکمت ۴۱۳ نهجالبلاغه خطاب به عمار ياسر درباره نهي او از نصيحت مغيرة بن شعبة(17) که شارح در آغاز شرح آن ميگويد: «ياران ما در سکوت بر مغيره اتفاق نظر ندارند، بلکه بيشتر عالمان بغداد وي را فاسق ميخوانند...»(18)، وي قول ابوالمعالي جويني را به عدم جواز لعن صحابه و حتي يادکرد خطاهاي ايشان را طي فصلي تحت عنوان «ايراد کلام لأبي المعالي الجويني في أمر الصحابة و الردّ عليه» آورده و با نقل رديه ابو جعفر اسکافي بدان پاسخ داده است(19). وي در ضمن بخشي از پاسخ ابوجعفر از قول او چنين ميگويد: اگر اين موضوع را معتبر بدانيم، که حرمت عمرو بايد به خاطر زيد نگه داشته شود که او را لعن نکنند، بايد حرمت صحابه در مورد فرزندان ايشان نيز حفظ شود و مثلاً حرمت سعد بن ابي وقاص درباره پسرش عمر بن سعد ـ که قاتل حسين(ع) است ـ رعايت شود و او را لعنت نکنند، يا حرمت معاويه در مورد يزيد قاتل حسين(ع) و کسي که واقعه حره را پديد آورده و مسجدالحرام را در مکه به هراس انداخته است، رعايت کنند و او را لعن و نفرين نکنند... .(20) لذا شارح لعن قاتلان حسين(ع) را ميپذيرد و از آن دفاع ميکند. آنچه گذشت تنها بخشي از استدلالهاي عقلي و نقلي اوست.
ب) نقد ما بر شارح
آنچه در نقد متن تاريخي مهم است، اين است که پژوهشگر ضمن اينکه با دقت و با استفاده از ابزار تحقيق همچون مقارنه ميان مصادر و منابع مختلف تاريخي به نقد نص تاريخي بپردازد، خواه نقد خارجي و شکلي و خواه نقد داخلي و محتوايي و مضموني، اين است که ميان کذب و تزوير مورخ و خطا و لغزش او يا فريبي که از اطلاعات غلط خورده است، فرق گذاشت.(21) هميشه صرفاً و لزوماً مؤلّف و مورخ که دچار خطايي در نقل و اعتماد بر يک راوي ميشود، غرضورز نبوده است. شارح معتزلي نيز به نظر نميرسد همهجا که خطايي تاريخي مرتکب شده، غرضي منفي را پي ميگرفته است، لذا ارزش تاريخي کتاب وي با آسيبها و نقدهايي که متوجه آن است، کم نميشود، بلکه در جهت اعتماد بيشتر اصلاح ميگردد. حال به برخي از نقدهاي روايات تاريخي وي ميپردازيم:
نقل خبر مجعول مصادره اموالي که از يمن براي معاويه ميبردند توسط امام حسين يکي از اتهامهايي که به امام حسين(ع) بسته شده، اين است که ايشان کارواني را که اموالي را از يمن به سوي معاويه ميبردند، در مدينه مصادره و ميان خاندان و دوستانش تقسيم کرده و معاويه با بزرگواري!!! از خطاي!!! او درگذشته است. اين روايت از اين قرار است: و کان مال حمل من اليمن إلي معاوية فلما مر بالمدينة وثب عليه الحسين بن علي(ع)، فأخذه و قسمه في أهل بيته و مواليه. وي گويد: در پسِ اين جريان حسين عليه السلام نامهاي به معاويه اين چنين نگاشت: من الحسين بن علي إلي معاوية بن أبي سفيان، أما بعد، فإن عيراً مرت بنا من اليمن تحمل مالاً و حللاً و عنبراً و طيباً إليک لتودعها خزائن دمشق و تعل بها بعد النهل بني أبيک، و إني احتجت إليها فأخذتها. و السلام. که گويي اعلامي است به معاويه که من تو را قبول ندارم و اموال تو را هر جا باشد، توقيف خواهم کرد و اين بيشک نشانه جنگ و مخالفت عملي با معاويه است، شارح در پي آن ميآورد که معاويه در جواب چنين نوشت: من عند عبدالله معاوية أميرالمؤمنين إلي الحسين بن علي: سلام عليک، أما بعد، فإن کتابک ورد علي تذکر أن عيراً مرت بک من اليمن تحمل مالاً و حللاً و عنبراً و طيباً إلي لأودعها خزائن دمشق، و أعل بها بعد النهل بني أبي، و أنک احتجت إليها فأخذتها و لم تکن جديراً بأخذها إذ نسبتها إلي لان الوالي أحق بالمال، ثم عليه المخرج منه، و أيم الله لو ترک ذلک حتي صار إلي، لم أبخسک حظک منه، ولکني قد ظننت يا بن أخي أن في رأسک نزوة وبودي أن يکون ذلک في زماني فأعرف لک قدرک، و أتجاوز عن ذلک، و لکني والله أتخوف أن تبتلي بمن و لا ينظرک فواق ناقة، و کتب في أسفل کتابه: يا حسين بن علي أو ليس ما * جئت بالسائغ يوما في العلل أخذک المال و لم تؤمر به * إن هذا من حسين لعجل قد أجزناها و لم نغضب لها * واحتملنا من حسين ما فعل يا حسين بن علي ذا الامل لک بعدي وثبة لا تحتمل وبودي أنني شاهدها * فأليها منک بالخلق الاجل إنني أرهب أن تصلي بمن * عنده قد سبق السيف العذل؛ از پيشگاه بنده خدا معاويه اميرالمؤمنين به حسين بن علي(ع)، سلام بر تو، اما بعد، نامهات به من رسيد که نوشته بودي کارواني که براي من از يمن اموال و حله و عنبر و عطر مي آورده است تا نخست در گنجينه هاي دمشق بگذارم و سپس پس از سيراب بودن فرزندان پدرم به ايشان بدهم، از کنار تو گذشته است و تو به آنها نياز داشتهاي و گرفتهاي، تو که خود، آنها را به من نسبت مي دهي، سزاوار به گرفتن آن نبودهاي که والي به مال سزاوارتر است و خود بايد از عهده آن بيرون آيد. و به خدا سوگند! اگر اين کار را رها مي کردي تا آن اموال پيش من برسد، در مورد نصيب تو از آن بخل نمي ورزيدم، ولي اي برادرزاده، گمان مي کنم که تو را در سر جوش و خروشي است و دوست دارم اين جوش و خروش به روزگار خودم باشد که به هر حال قدر تو را مي شناسم و از آن مي گذرم، ولي به خدا سوگند! بيم آن دارم که به کسي گرفتار شوي که تو را به اندازه دوشيدن ناقهاي مهلت ندهد. پايين نامه هم اين اشعار را نوشت: «اي حسين بن علي اين کار که کردي سرانجام پسنديده ندارد، اين که اموالي را بدون آن که به آن فرمان داده شده باشي، بگيري، کاري است که از حسين همراه شتاب بوده است، ما اين مسأله را روا دانستيم و خشمگين نشديم و هر کاري که حسين انجام دهد، تحمل مي کنيم... ولي بيم آن دارم که سرانجام گرفتار کسي شوي که پيش او شمشير بر هر چيز پيشي گيرد.(22) شارح معتزلي پس از نقل اين داستان، سخني اين چنين ميگويد: «وهذه سعة صدر وفراسة صادقة». اما بررسي کوتاهي در اين باره: چه بسا اين داستان از کتاب ابن ابي الحديد به برخي منابع منتقل شده باشد. اين داستان دقيقاً شبيه روايتي است که مصادره اموال يزيد که از يمن برايش ميبردند توسط امام را گزارش کرده است. اين روايت بدين شرح است که امام در منزل تنعيم به کارواني برميخورند که اموالي را از سوي يجير بن زياد (ريسان) الحميري حاکم يمن به هديه براي يزيد ميبرد. امام آن را توقيف فرموده، به کاروانيان فرمود: «هر که دوست دارد با ما جانب عراق گيرد و دستمزدش را به تمامه ميدهيم و با او نيکو رفتار ميکنيم، و آنکه صحبت ما نخواهد بازگردد و اجرتش را تا همين جا بستاند». گروهي پذيرفتند و گروهي بازگشتند.(23) به اين دو روايت دقت کنيم، در مورد اين دو روايت ميتوان چهار موضع متصور بود که همه وجود دارند، ولي يکي صحت دارد؛ ۱ و ۲. رد آن روايات چه در زمان معاويه باشد و چه در زمان يزيد، ۳. پذيرش هر دو، ۴. پذيرش يکي از دو روايت. برخي روايت را در زمان معاويه را نياورده و تنها به نقد و رد روايت در زمان يزيد پرداختهاند. مسلماً آنکه دومي را نپذيرد، نخواهد پذيرفت که امام در زمان معاويه چنين کرده باشد. از جمله اين افراد دکتر ضيايي در کتاب جامعه شناسي تحريفات عاشورا است. وي مصادره اموال کاروان يمن براي يزيد توسط حسين(ع) را اتهام راهزني و گردنهگيري دانسته، آن را مجعول ميداند که زبان مخالفان را به تشنيع و ملامت خود دراز گرداند.(24) برخي همچون موسوعهنگاران سخنان امام(ع) هر دو روايت را آوردهاند، بيآن که به نقد يکي پردازند،(25) و برخي هر دو روايت را پذيرفتهاند و به توجيه توقيف اموال معاويه توسط امام پرداختهاند، شيخ علي کوراني از اين دسته است،(26) برخي از نويسندگان نيز به سان ابن ابي الحديد روايت را در زمان معاويه نقل کرده و پذيرفتهاند و يا رد نکردهاند(27) اما بعد از اين همه بايد گفت همانگونه که نويسنده کتاب موسوعة الثورة الحسينية به درستي اشاره کردهاند توقيف اموال يزيد توسط امام روايتي صحيح است و اين کار در موقعيتي که امام با يزيد بيعت نکرده و در حقيقت براي مبارزه آشکار با وي آماده شده است، رفتاري طبيعي و درست است؛ چه عاقلانه نمينمايد که حسين(ع) حکومت بر امت را براي يزيد جايز نداند، ولي حقوق و اموالي به نام حکومت را براي او بپذيرد،(28) ضمن اينکه نبايد از نظر دور داشت که معاويه پس از بيعت گرفتن براي يزيد، در حقيقت، يکي از بندهاي مهم صلحنامه را زير پا گذارده بود. لذا پس از مرگش هيچ حقي براي يزيد وجود نداشت که امام قايل به آن باشد، علاوه بر اينکه يزيد بر خلاف پدرش ـ که در کفر و فحشا پنهانکار بود و ظاهر اسلامي خود را حفظ ميکرد ـ همه گونه فحشا را به ظاهر کشانده بود و شمشير بر ضد اسلام از رو بسته بود که امام نيز در نامهاي خطاب به معاويه به آن اشاره ميکند. اما در مورد اينکه چرا اين جريان نميتواند در زمان معاويه انجام شده باشد، بايد گفت چنانچه روايات تأييد ميکنند، امام پس از شهادت برادرش حسن(ع) به امامت رسيد. برخي نزد او آمدند و از او خواستند بر ضد معاويه قيام کند. شکي نيست همان طور که معاويه خود نيز ميدانست و در مواردي حسين(ع) در نامه يا حضوراً به تنهايي يا به همراهي برادر، به افشاگري او و فرزندش يزيد پرداخته بود و مشروعيتي براي حکومت او قايل نبود،(29) اما بينديشيم که آيا صلح امام حسن اعطاي مشروعيت به معاويه بود؟ و آيا حسين(ع) قصد داشت صلحنامه را در زمان حيات معاويه نقض کند و بر او بشورد؟! خير، شرايط سياسي اجازه نداد تا امام حسين(ع) ولايت خود را در زمان معاويه آشکار کند و مردم را به خود بخواند و معاويه را خلع کند و لذا به صلحي که ميان برادرش و معاويه واقع شد، پايبند بود،(30) و حتي ابومخنف نقل ميکند که امام حسين(ع) نامهاي به معاويه نوشت و در آن به پايبند بودن خود بر پيمان برادرش تأکيد کرد و سخناني که مبني بر پيمانشکني او به معاويه گزارش شده بود را ساخته دروغبافان سخنچين و تفرقهافکنان دانست.(31) و نيز بلاذري سخني از حضرت ميآورد ـ که باز دليل بر پايبندي امام به صلح است ـ مادام که معاويه زنده است، ايشان به مردماني از کوفه که پس از امام حسن(ع) طي نامهاي خواستار برکناري معاويه و بيعت با امام بودند، فرمود:
إني لأرجو أن يکون رأي أخي، في الموادعة، و رأيي في جهاد الظلمة رشدا و سدادا، فالصقوا بالأرض و أخفوا الشخص و اکتموا الهوي و احترسوا من الأظاء ما دام ابن هند حيا، فإن يحدث به حدث و أنا حي يأتکم رأيي إن شاء الله»(32). و مردم را به صبر دعوت کرد تا پس از مرگ پسر هند (معاويه) اگر حضرت زنده بود نظرش را اعلام فرمايد. حال آيا ميتوان پذيرفت امام از سويي دعوت مردم را براي بيعت تا زمان مرگ معاويه به خاطر صلح برادرش به تعليق درآورد و جنگي آشکارا ميان او و معاويه نباشد و از سويي به توقيف و مصادره اموال معاويه پردازد؟ آيا هيچ توجيهي براي مردم و تاريخ باقي ميماند؟! لذا جناب السماوي اين داستان را جعلي و برساخته دست دشمنان معرفي ميکند تا حادثه بعدي را نيز نوعي ياغيگري و دزدي و راهزني جلوه دهند،(33) چنان که به گاه توقيف اموال يزيد در منزل تنعيم، برخي گفتند او پيش از اين نيز چنين کرده بود. پس از اين همه بايد گفته علامه کاشف الغطا درباره شارح نهج البلاغه که «نعم المؤلّف لولا عناد المؤلّف»(34) را در اين مورد تصديق کرد و دليل آن سخني است که وي به سخافت و گستاخي پس از روايت داستان جعلي مذکور ميآورد و معاويه را به بزرگواري و سعه صدر و صدق تدبير ميخواند، گويي از تقصير جواني بيتجربه ـ العياذ بالله ـ درگذشته است و آن را حمل بر باد جواني در سر حسين دانسته است!!! چه زشت است اين سخن که «وهذه سعة صدر وفراسة صادقة». و زشتتر اين که شارح اين حکايت و ديگري را براي نشان دادن سعه صدر و حسن تدبير معاويه در حکومتداري آورده است، وي چنين مينويسد: «وکان معاوية واسع الصدر کثير الاحتمال و بذلک بلغ ما بلغ» و سپس بابي تحت عنوان «سعة الصدر و ما ورد في ذلک من حکايات» باز کرده و حکايت بالا را در آن آورده است.(35) روايتي مجعول در کسرت شأن آل هاشم و مسلم بن عقيل، و رفعت شأن آل بوسفيان با وصف کرامت براي ايشان از زبان امام حسين(ع).
ادامه دارد...
منابع و مراجع
(1) درباره سيره ابن ابي الحديد و مذهب و تأليفاتش ر.ک: مقاله «جلوههايي از آيين سخنوري در دستور سخن، نهج البلاغه، بر پايه شرح ابن ابي الحديد».
(2) شرح نهج البلاغه، ج ۱۵، ص ۱۷۸.
(3) جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، مقدمه، ص ۱۵.
(4) جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، مقدمه، ص ۱۵.
(5) مصادر نهج البلاغة و أسانيده، ج ۱، ص ۲۳۴.
(6) لشکرگاه را دکتر مهدوي دامغاني براي «مسجدين» در بيت آوردهاند (ر.ک: جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج ۲، ص ۲۳۹) که البته ندانستم چگونه چنين معنايي را برداشت فرمودهاند، ولي مسجدان را در لغت مسجد مکه و مدينه گفتهاند که سازگار نيست، و نيز مسجد غير نام مکان عبادت، به اعضاي بدن که در سجده روي خاک واقع ميشود هم گفته شده (ر.ک: لسان العرب)، اما لفظي که صحيح به نظر ميرسد، «محشدين» است که آقاي احمد رحماني همداني در کتاب الامام علي بن ابي طالب(ع) آورده است (ر.ک: ص ۷۰۴)، از حشد الجيش؛ چنان که بيت شاعر سالم بن غسان، مشهور به اللواح (م۹۲۰ ق) اين معنا را تداعي ميکند: و کأن أملاک السموات العلا قامت به في محشد العزّاء. نيز عسجدين به معناي زر، طلا و شتر تنومند نيز در برخي روايات آمده که ممکن است مسجدين تصحيف آن باشد و مقصود ظرف طلاي حامل سر مبارک بوده باشد نه چيز ديگر.
(7) مقاتل الطالبين، ص ۱۱۹ چنين ميآورد: «و قيل: إنه تمثل أيضاً و الرأس بين يديه بقول عبدالله بن الزبعري: «ليت أشياخي ببدر شهدوا * جزع الخزرج من وقع الأسل * قد قتلنا القرم من أشياخهم * و عدلناه ببدر فاعتدل»، و البيتان من قصيدة أنشدها يوم أحد.»؛ و نيز ر.ک: الفتوح، ج ۵، ص ۱۲۹؛ تاريخنامه طبري، ج ۴، ص ۷۱۵؛ البدء و التاريخ، ج ۶، ص ۱۲؛ البداية و النهاية، ج ۸، ص ۲۰۴؛ أنساب الأشراف، ج ۳، ص ۲۱۴، پاورقي؛ الأخبار الطوال، ص ۲۶۷، اين منابع همه تنها شعر را تمثل يزيد ميدانند در لحظه جسارت به سر مبارک امام و يا در واقعه حره. جناب بدايعنگار در فيض الدموع اين بيتها را از زبان مروان چنين ميآورد: «يا حبذا بردک في اليدين * و لونک الأحمر في الخدين * شفيت نفسي من دم الحسين * أخذت ثاري و قضيت ديني» (ص ۲۳۸).
(8) شرح نهج البلاغة، ج ۴، ص ۷۰ ـ ۷۳.
(9) همان، ص ۷۲.
(10) ما اين روايت را در کتاب ديگري جز شرح نهج البلاغه با اين ابيات نديديم، برخي منابع همچون قاموس الرجال، ج ۱۰، ص ۳۵؛ والامام علي بن ابي طالب(ع)، احمد الرحماني الهمداني، ص ۷۰۴، نيز اين بيت را آوردهاند که ارجاع هر دو به شرح ابن ابي الحديد است. شارح گويد: اين روايت را ابوعبيده نيز در کتاب المثالب آورده است.
(11) شرح نهج البلاغة، ج ۳، ص ۲۲۶، ۲۲۷، اين داستان ساختگي را تنها در شرح يافتيم که به بررسي سير دروغپردازيهاي به نام عاشورا کمک ميکند.
(12) براي دانستن گوشهاي از جنايات و فواحش يزيد اين پليد بن پليد در شرح ر.ک: شرح نهج البلاغة، ج ۱۵، ص ۱۷۸، ۱۷۹. شارح در پايان سخنانش درباره سخافت شأن يزيد ميگويد: و قطع الله دابر الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين.
(13) نهج البلاغه، خ ۲۲۷.
(14) شرح نهج البلاغة، ج ۱۱، ص ۲۶۸.
(15) سوره حشر، آيه ۲۰.
(16) سوره غافر، آيه 58.
(17) امام وقتي ديد عمار ياسر مغيره را بيفايده نصيحت ميکند، به او فرمود: «دعه يا عمار، فإنه لن يأخذ من الدين إلا ما قاربه من الدنيا، و علي عمد لبس علي نفسه، ليجعل الشبهات عاذرا لسقطاته.» ر.ک: شرح نهج البلاغة، ج۲۰، ص ۸.
(18) شرح نهج البلاغة، همان، ص ۸.
(19) از جمله عبارات فقيه جويني اين است: «...بر فرض که يکي از صحابه به خطا کرده باشد، واجب است به جهت حرمت رسول خدا(ص) و هم به جهت مروت رعايت کرده شود. جوانمردي اقتضا مي کند که حرمت رسول خدا(ص) درباره همسرش عايشه و پسر عمهاش زبير و طلحه ـ که دست خود را سپر بلاي آن حضرت ساخته است ـ نگه داشته شود. وانگهي چه چيزي بر ما واجب و لازم کرده است که از مسلماني تبري جوييم يا لعن کنيم. خداوند روز رستاخيز به مکلف نمي گويد چرا لعن نکردي بلکه مي پرسد چرا لعن کردي و اگر انساني در تمام عمر خود ابليس را لعن نکند، گنهکار و سرکش نيست و اگر آدمي به جاي لعن کردن استغفر الله بگويد براي او بهتر است....» ر.ک: شرح نهج البلاغه، همان، يکي از کساني که اين گونه سخنها درباره قاتلان امام حسين(ع) بر زبان رانده و از علماي بزرگ اهل سنت و سرآمدان متصوفه به شمار ميرود، صاحب کتاب احياء العلوم است. آري غزالي! وي بسيار منفعلانه و يا مغرضانه روايت عاشورا و روضهخواني را قدغن دانسته و تحريم کرده است، به بهانه اينکه ما نبايد در نزاع و اجتهاد دو صحابي رسول خدا(ص) [يزيد را نيز جزو صحابه ميداند] دخالت کنيم! آيا قاتل امام حسين(ع) با او يکي است و قابل قياس!؟ (ر.ک: احياء علوم الدين، ج ۳، ص ۱۲۵): يحرم علي الواعظ و غيره رواية مقتل الحسين و حکايته و ما جري بين الصحابة من التشاجر و التخاصم، فإنّه يهيج بغض الصحابة و الطعن فيهم، و هم أعلام الدين، و ما وقع بينهم من المنازعات فيحمل علي محامل صحيحة، و لعلّ ذلک لخطأ في الاجتهاد، لا لطلب الرئاسة و الدنيا کما لا يخفي. نيز: الغدير في الکتاب والسنه و الادب، ج ۱۰، ص ۳۰۱.
(20) شرح نهج البلاغة، ج ۲۰، ص ۱۸.
(21) منهج البحث التاريخي، ص ۱۱۷ـ ۱۴۵.
(22) شرح نهج البلاغة، ج ۱۸، ص ۴۰۹؛ ترجمه از: جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج ۷، ص ۴۰۲؛ فرهنگ جامع سخنان امام حسين(ع)، ص ۲۷۸؛ حياه الامام الحسين(ع)، ج ۲، ص۲۳۲، به نقل از شرح؛ جواهر التاريخ، ج ۳، ص ۳۸۲، به نقل از شرح نهج و الفوائد الرجاليه، ج ۴، ص ۴۷.
(23) مقتل أبيمخنف (وقعه الطف)، ص ۱۵۷؛ الارشاد، ص ۲۱۹؛ اللهوف، ص ۱۳۰؛ مقتل الحسين(ع)، ج ۱، ص ۲۲۰؛ الأخبارالطوال، ص ۲۴۵؛ البداية والنهاية، ج ۸، ص ۱۶۶؛ تاريخ الطبري، ج ۵، ص ۳۸۵؛ الکامل، ج ۴، ص۴۰؛ أنساب الأشراف، ج ۳، ص۱۶۴؛ مثير الأحزان، ص ۴۲؛ بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۶۷؛ موسوعه الثوره الحسينيه، ج ۵، ص ۹۳؛ فيض الدموع، ص ۱۲۷.
(24) جامعه شناسي تحريفات عاشورا، ص ۸۳ .
(25) فرهنگ جامع سخنان امام حسين(ع)، ص ۲۷۸ و ص ۳۷۷.
(26) جواهر التاريخ، ج ۳، ص۳۸۲ و ۳۸۳، اين کتاب در اظهار نظر درباره اين روايت به دو مطلب ميپردازد: اول. چرا معاويه نسبت به اين کار امام نرم برخورد کرد: «أقول: من الواضح أن معاوية يعرف أن الإمام الحسين(ع) قرر أن لا يخرج علي معاوية بل ينتظر هلاکه ليخرج علي يزيد، ولذلک حذره وهدده!»؛ دوم. نويسنده سعي دارد به توجيه کار امام بر طبق منقول در اين روايت بپردازد، ميگويد: «أما عن مصادرة الإمام الحسين(ع) لقافلة بيت المال، فاعتقادنا أن بيت المال بيد الإمام المعصوم(ع) و أن الصرف منه لإدارة شؤونه وشؤون من يتصل به من الأولويات، و معاوية غاصب لمقام الإمامة السياسية و لبيت المال، والغصب لا يغير الملکية و الولاية، فالإمام الحسين(ع) أخذ ما هو حقه و في ولايته، و کذلک فعل في زمن يزيد و هو في طريقه إلي کربلاء، فصادر قافلة قيمة من اليمن».
(27) شرح نهج البلاغة، ج ۱۸، ص ۴۰۹؛ فيض الدموع، مقدمه، ص ۱۸، به نقل از شرح.
(28) موسوعة الثورة الحسينية، ج ۵، ص ۹۴.
(29) به عنوان نمونه به اين روايت بنگريم: شرح نهج البلاغة، ج ۱۶، ص ۴۶ ـ ۴۷، به نقل از مقاتل الطالبيين: «قال أبو الفرج: و حدثني أبو عبيد محمد بن أحمد، قال: حدثني الفضل بن الحسن البصري، قال: حدثني يحيي بن معين قال: حدثني أبوحفص اللبان، عن عبدالرحمن بن شريک، عن إسماعيل بن أبي خالد، عن حبيب بن أبي ثابت، قال: خطب معاوية بالکوفة حين دخلها، و الحسن و الحسين(ع) جالسان تحت المنبر، فذکر عليا(ع) فنال منه، ثم نال من الحسن، فقام الحسين(ع) ليرد عليه، فأخذه الحسن بيده فأجلسه، ثم قام فقال: أيها الذاکر عليا، أنا الحسن، و أبي علي، و أنت معاوية و أبوک صخر، و أمي فاطمة و أمک هند، و جدي رسول الله و جدک عتبة بن ربيعة، و جدتي خديجة و جدتک قتيلة، فلعن الله أخملنا ذکرا، و ألأمنا حسبا، و شرنا قديما و حديثا، و أقدمنا کفرا و نفاقا! فقال طوائف من أهل المسجد: آمين. قال الفضل: قال يحيي بن معين: وأنا أقول: آمين».
(30) فرهنگ جامع سخنان امام حسين(ع)، ص ۲۶۵.
(31) همان، ص ۲۶۷، به نقل از ابومخنف.
(32) أنساب الأشراف، ج ۳، ص ۱۵۲.
(33) موسوعة الثورة الحسينية، ج ۵، ص ۹۴.
(34) مصادر نهج البلاغة و أسانيده، ج ۱، ص ۲۱۷.
(35) شرح نهج البلاغة، ج ۱۸، ص ۴۰۷، وي در آغاز اين باب ميآورد: «ونحن نذکر من سعة الصدر حکايتين دالتين علي عظم محله [معاوية] في الرئاسة، وإن کان مذموما في باب الدين...».
------------------------------
منبع: www.hadith.net
مقالات ارائه شده لزوماً منعکس کننده نظر مجمع جهانی اهل البیت (علیهم السلام) نمی باشد