عنوان مقاله
آسيبشناسي روايات ابن ابي الحديد دربارهامام حسين(ع) در شرح نهج البلاغه (2)
علي اکبر فراتي
متن مقاله
از ديگر مواردي که شارح در آن ناقل صرف است و گويي بدون پيشفرضهاي تاريخي و نه اعتقادي خويش آن را در شرح خود گنجانده است، روايتي است به تحقيق از موضوعات روايات تاريخي که جز وهن ائمه(ع) و استهزاي آل هاشم را در بر ندارد، حال آنکه شأنيتي مثبت، والا و کريم براي آل بوسفيان منافقان ملعون پيامبر(ص) و دشمن آل الله متصور ميسازد، و شگفتي نگارنده را از جنبههايي موجب شد، از جمله اين که چگونه مؤلّفان ما اين روايات را در کتب خود ميآورند و حتي گاه به توجيه آن ميپردازند، و ديگر اينکه آيا کسي نيست که به آن پاسخ داده باشد، ضمن بررسي طولاني در کتابهاي تاريخي مطلبي يافتم از محقق مورخ جعفر مرتضي عاملي که اين روايت را برساخته دانسته و بر آن دلايلي آورده که هر قلب سليمي خواهد پذيرفت، اما روايت مفتعل مدايني که گويي تنها راوي آن است و ديگران از شارح نهج البلاغه و غيره از او گرفتهاند: ترجمه روايت: مدايني نقل ميکند که روزي معاويه به عقيل گفت: آيا نيازي داري که براي تو آن را برآورم؟ گفت: آري، کنيز دوشيزهاي را خواستم بخرم، ولي صاحبانش آن را به کمتر از چهل هزار درهم نفروختند. معاويه که دوست داشت با عقيل شوخي کند، گفت: اي عقيل، تو که کوري و با کنيز دوشيزهاي که پنجاه درهم ارزش داشته باشد، بي نياز ميشوي؛ چه نيازي به کنيزي که چهل هزار درهم ارزش دارد، داري؟! گفت: آرزومندم با او همبستر شوم و پسري بزايد که چون او را به خشم آوري، گردنت را با شمشير بزند. معاويه خنديد و گفت: اي ابا يزيد، با تو شوخي کرديم و فرمان داد همان کنيز را براي او خريدند و از همان کنيز دوشيزه، مسلم بن عقيل متولد شد. چون مسلم هيجده ساله شد و در آن هنگام عقيل درگذشته بود، به معاويه گفت: اي اميرالمومنين، مرا در فلان جاي مدينه زميني است که صد هزار درهم ميخرند و دوست دارم اگر تو بخواهي آن را به تو بفروشم، پولش را به من بده! معاويه فرمان داد آن زمين را گرفتند و بهاي آن را به مسلم پرداختند. چون اين خبر به امام حسين(ع) رسيد، نامهاي به معاويه نوشت که: اما بعد فإنک غررت غلاماً من بني هاشم فابتعت منه أرضاً لا يملکها، فاقبض من الغلام ما دفعته إليه واردد إلينا أرضنا؛ نوجواني از بنيهاشم را فريفتهاي و زميني را که در واقع از او نبوده است از او خريدهاي اينک پولي را که دادهاي از آن نوجوان بگير و زمين ما را به خودمان برگردان. معاويه به مسلم پيام فرستاد و چون آمد نامه امام حسين(ع) را براي او خواند و گفت مال ما را پس بده و زمينت را بگير؛ چون ظاهراً چيزي را که مالک نبودهاي، فروختهاي. مسلم گفت: اين کار را بدون اين که سرت را با شمشير بکوبم انجام نخواهم داد. معاويه در حالي که از شدت خنده به پشت افتاده بود و پاهاي خويش را به هم ميماليد گفت: پسرکم، به خدا سوگند! اين سخني است که پدرت هنگامي که مادرت را براي او خريدم، گفت. معاويه آن گاه براي حسين(ع) نامهاي نوشت که من زمين شما را به خودتان برگرداندم و آنچه را هم که مسلم گرفته است، حلالش کردم. امام حسين(ع) فرمود: أبيتم يا آل أبي سفيان الا کرماً: اي آل ابوسفيان شما فقط ميخواهيد کرم و بخشش کنيد.(36) اما اشکالهاي فراوان و جدي به اين متن به ظاهر روايت شارح مدايني نهج البلاغه وارد است که بر ساخته بودن روايت را مسلم ميگرداند. درباره اين داستان، علامه جعفر مرتضي عاملي سخن سودمندي دارد. ايشان ضمن مقالهاي داستانها و رواياتي را که بر رفتن عقيل نزد معاويه دلالت دارد، تنها به گونهاي پذيرفته که شارح نهج البلاغه آورده، يعني پس از شهادت امام علي(ع) و صلح امام حسن(ع) و اين روايات را به دلايلي افترا به عقيل ميداند.(37) در اينجا خلاصه دلايل مورخ عاملي را بيان ميکنيم مبني بر اين که امکان ندارد اين روايت صحيح باشد: الف. اين که معاويه، بدون مقدمه، از عقيل بخواهد نيازش را برايش بگويد تا برآورد، اگر نگوييم غيرممکن است، لااقل خلاف معمول وي بوده است؛ ب. درخواست خريد کنيز با شخصيت عقيل، پيرمردي فرتوت پا به سن گذارده، سازگار نيست؛ زيرا سن عقيل در آن زمان قريب هشتاد بود، و بلکه بيشتر؛ ج. روايت جز مدايني سندي ندارد؛ د. پولهاي وارد شده در روايت مشخص نيست که درهم است يا دينار، ضمن اين که کنيزي به قيمت چهل هزار در آن زمان بعيد است؛ زيرا قيمت کنيزان، هرچند گران، اين مبلغ نبوده است؛ ه. از روايت برميآيد که مسلم زمينش را به کسي که در مدينه صد هزار بابت آن ميپرداخت نفروخت، و حال آنکه آن را به همان مبلغ به معاويه فروخت؛ چرا مسلم از مدينه تا شام تحمل کرد تا آن را به معاويه بفروشد؛ و. طبق روايت، حسين(ع) به معاويه نوشته است که وي مسلم را فريفته و در خريد زمين بر او حيله زده است. از آنجا که روايت خود تصريح دارد که مسلم پيشنهاد فروش زمين را به معاويه داده، به چه توجيهي حسين(ع)، معاويه را متهم به حيلهگري ميکند؛ ز. روايت ميگويد که حسين(ع) نوشت: «مسلم آنچه مالک آن نبوده فروخته است»، و مسلم نيز سعي نکرده خود را از اين اتهام تبرئه کند. پس اگر مسلم در نزد حسين، جوان فريبکار نابخردي باشد که مال ديگري را بفروشد، چرا حسين(ع) او را پس از اندک زماني به عنوان نماينده به کوفه گسيل ميدارد، و دربارهاش ميگويد: برادرم و پسر عمويم و مورد اعتمادم (أخي و ابن عمي و ثقتي)؛(38) ح. روايت تصريح دارد که حسين(ع) معاويه و همه خاندان أبوسفيان را به وضوح مدح کرده است. ط. اين روايت با تاريخ شهادت مسلم و سن او مغايرت دارد؛ زيرا عمر او هنگام شهادتش بنا بر قول عقاد نزديک چهل سال بوده است. وي در زمان عمر بن الخطاب در زمره فاتحان روم و از فرماندهان رزمنده سپاه بوده است و در صفين نيز همراه حسن(ع) و حسين(ع) در ميمنه سپاه علي(ع) حضور داشت، و در کربلا دو فرزند مبارز داشت؛ ي. اين داستان با وفات عقيل در تعارض است. روايت بيان ميکند که عقيل در آن وقت کور بوده است؛ حال آنکه وي در اواخر عمر کور شده است؛ ک. و مهمترين دليل بر افتعال و جعلي بودن روايت، اثبات کرم و بزرگواري و بخشش براي معاويه از زبان حسين(ع) است و اين که بنيهاشم اهل خشونت و تندخويي بوده باشند ـ والعياذبالله ـ و آل أميه اهل حلم و کرم و صبر!!! ديگر دلايل که ما به جهت اختصار نياورديم.(39) اگر جز اين دليل آخر بر جعلي بودن آن هيچ نداشتيم، همين کافي بود تا به وضع آن حکم کنيم. مرحوم ميانجي ذيل اين روايت ميگويد: «أقول: فيه من آثار الافتعال ما لايخفي...»(40). چه بسا اين روايت بنا به گفته وي برساخته دست مدايني مورخ جعّال باشد(41). نقل ابن ابي الحديد و بحارالأنوار و ديگران تنها متفرد در اوست؛ بي آنکه حتي سلسلهاي برايش بيابيم.
جنگ امام با يزيد تنها بر مبناي اجتهاد و گمان او بوده؟!
از مواردي که ابن ابي الحديد درباره باب حسن(ع) و حسين(ع) مطرح ميکند، بحث اجتهاد آن دو است. وي همچون استاد معتزلياش قاضي القضاة معتقد است که يکي بر اساس اجتهاد خود صلح کرد و ديگري بر همان اساس جنگيد، وي اين مبحث را طي دفاع از عمر در مقابل طعنهايي که بر وي وارد است، مطرح کرده است؛ اما چکيده بخشي از بحث ميان قاضي و شريف مرتضي که شارح خود را داور ميان آن دو گرفته و البته بيش از حد واضح به جانبداري از شيخ معتزليش پرداخته است را بيان ميکنيم: قاضي قضاة در دفاع از عمر و اجتهادات هفتادگونه وي در يک مسأله تلاش کرده آن را با دو دليل توجيه کند: ۱. نقل جرياني جالب نزد پيامبر(ص) که حضرت از او و رفيقش ابوبکر درباره اسيراني مشورت کرده باشند، خليفه نخست به رهايي آنان حکم کرده، و خليفه دوم مسلمين پس از پيامبر(ص)، بر قتل همگان، و پيامبر هر دو را بر اجتهادشان مدح کرده و تأييد نموده است!! ۲. استناد دوم او به صلح امام حسن(ع) و در سوي ديگر قيام امام حسين(ع) است. وي ميگويد آن دو بزرگوار نيز هر دو بر پايه اجتهاد و ظن خود راهي را برگزيدند! سستي دليل نخست روشن است و مورد بحث ما نيز نيست. سيد مرتضي نيز آن را بيپاسخ رها نکرده است، ايشان در رد سخن قاضي درباره اجتهاد امامين شريفين(ع) دلايل آورده و سخن او را آشفته و بيپايه خوانده است که عمل حسنين را به اجتهاد و ظن غالبي خود و اختلاف در مصلحت بيني هر يک درباره آينده کار دانسته و نه در حال هر يک، چون حسن در حال، تمکن و توان بيشتري از حسين داشت، ولي حسن خذلان نيروهايش را گمان برد و حسين گمان ياري داشت. شارح در مقام داوري ميگويد: فقد بان أن قول قاضي القضاة غير مضطرب و لا متناقض. و بعد فقد ثبت أن اجتهاد الحسن(ع) في طلب الإمامة کان بخلاف اجتهاد الحسين(ع) لأنه سلم الامر و تمکنه أکثر من تمکن الحسين(ع) ولم يمنع ذلک من کونهما (ع) مصيبين.(42) لذا وي هر دو امام را در کار خود درست و مصيب ميداند، اما مبناي اين اصابت و درستي عمل ايشان را تنها در اجتهاد ميشمرد. عمدهايراد ما در اين بخش به شارح نهج البلاغه در حمايت کور از همعقيده کلامي خود است؛ زيرا وي مانند برخي از مغرضان کور اهل تسنن نبود که جنگ يزيد و امام را اجتهاد دو صحابي شمردهاند و حتي روضهخواني سيدالشهدا(ع) را منع و حرام دانستهاند، چونان غزالي عرفان نويس،(43) بلکه مانند برخي ديگر چونان مسعودي رفتار يزيد را فرعون مآبانه و بلکه بدتر از فرعون ميداند و به پلشتي وي خستوست؛(44) چنان که از لعن امثال او نيز، چنانچه گذشت، دفاع کرده است، اما اشکال در حمل فعل ائمه بر اساس گمان و ظن و آيندهنگري و مصلحتانديشي اجتهادي است نه علم و يقين، والا وي هر دو را در کارشان مصيب ميشمرد و حتي در جايي در شرح فراز: «وخض الغمرات إلي الحق»، از کلام نهج البلاغه در پاسخ به شبهه احتمالي اين که چرا امام حسن با توجه به اين وصيت پدر خود را در سختي نيفکند و نجنگيد، آن را از عدم توانايي و فقد انصار شمرده، و در کنار آن امام حسين را غور کننده در غمرات بدون انصار ميخواند و همين را سبب فضل و تقديم او بر برادرش نزد گروهي از مردم، اما عقيده خود را چنين بيان ميدارد که نزد ما هر دو در فضيلت يکي هستند: هما عندنا في الفضيلة سيان، أما الحسن فلوقوفه مع قوله تعالي: «إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا وأما الحسين فلإعزاز الدين»(45) و تمام سخن سيد مرتضي همين است که آنها هر دو مسلماً درست عمل کردهاند، اما نه از روي حدس و گمان و ظن و نشانهها و دو اجتهاد مختلف، بلکه از روي علم امامت و يقين،(46) و ديگر اين که اگر حسن را توان بيشتر از حسين بود و بر اساس ظن صلح کرد، نبايد او به صلح تن ميداد و آن بزرگوار ديگر به نبرد، چون در اين صورت يکي که ميتوانسته نکرده و آنکه نميتوانست خود را به هلاک انداخته است، زيرا امارات تمکن و توان مقابله براي حسين(ع) پس از مشاهده پيمان شکني کوفيان از ميان رفت و امام حسن(ع)، تعداد ياران را نبايد امارات و نشانههاي مسالمه ميديد. خود شارح در ادامه ضمن اين که قول قاضي قضاة را نيکو شمرده و رديه سيد مرتضي را ناخوش انگاشته، ولي ناخواسته به ياري او شتافته و گويد: «ليس بمستحيل أن يعتمدا ذلک بوصية سابقة من أبيهما(ع)»(47). و اين همان يقين به کار خود است، از کسي که به قول خود شارح، بيان شيوايش را نيز تنها از علم الهي دارد، نه از بندگان و معلم بشريت است.(48) علم امامت دريافت کردن، عين اليقين يافتن و شدن است، نه اجتهادي که ميتوانست خطا هم باشد؛ چونان اجتهاد ديگر صحابهاي که قاضي القضاة سخت به تکلف دفاع از خبطشان گرفتار آمده است. از شارح که خود روايت منزلت امام(ع) نزد عمر را بيان کرده که شأنيت وجهاللهي ائمه(ع) را در آن به وضوح ميتوان ديد. سپس در اين که ايشان با علم امامت که البته از پدرش و او از نبي مکرم اسلام(ص) به ارث بردهاند، به قيام برخاسته و برادرش با شرايطي قعود پيشه کرده، يا با اجتهاد شخصي و گمان و ظن غالبي که ميان خطا و درست شناور است، به دفاع از قاضي ميپردازد. جاي بسي شگفتي است که آيا وي تنها موسوعهاي از آنچه به دستش آمده گرد آورده است يا ندانسته که آنکه موي بر سر تواند روياند ـ البته به اذن الله ـ از روي علم امامت و يقين من ربّه تصميم ميگيرد که خطا در آن راه ندارد، نه اجتهادي همچون اجتهاد خليفه دوم و امثال وي. البته شارح با وجود ارادت خاصش به ائمه، بويژه امام علي(ع) و فرزندانش، در برخي موارد اعتقادات کلاميش را بر شأن ايشان برتري داده و برخي اصول اماميه را به خطا متهم کرده است، مسأله عصمت امامان از اين قرار است، و تأثيرات عقايدي و کلامي در شرح وي بروز دارد.(49) از ديگر موارد که شارح در شرح سخن امام نيز اين عقيده را به مخاطب القا ميکند، و باز لفظ گمان، آن هم گمان خطا، را به امام حسين(ع) نسبت ميدهد، به بهانه آوردن مصداقي براي سخن حضرت امير(ع) است که خطاب به امام حسن(ع) فرمود: «ربما نصح غير الناصح، و غش المستنصح»(50) وي نصيحت دشمن آشکار را از اين قبيل دانسته و در تعيين مصداق گويد: و استشار الحسين(ع) عبدالله بن الزبير و هما بمکة في الخروج عنها، و قصد العراق ظانا أنه ينصحه فغشه، و قال له: لا تقم بمکة، فليس بها من يبايعک، و لکن دونک العراق، فإنهم متي رأوک لم يعدلوا بک أحدا(51). گويي امام(ع) فريب عبدالله بن زبير دشمن آشکار و رقيبش(52) را خورد و به کربلا در آمد و به مهلکه افتاد، بيآن که اطلاعي از نصيحت حيلهجويانه عبدالله داشته باشد! و اين نمونه ديگري از خطاي اعتقاد شارح در اين باب است که حتي لفظ «ظن» را آورده، امام گمان نصيحت خيرخواهانه به قول عبدالله برد حال؛ آنکه چنين نبود! لذا در پايان سخن شارح ميخوانيم: «فخرج إلي العراق، حتي کان من أمرهما کان».
سکوت شارح نسبت به بياحترامي و دروغي ديگر
شارح در بخش ديگري طي سخن از بني اميه و بنيهاشم مطلب درازي از شيخ اعتقاديش ابوعثمان جاحظ با عنوان شيخنا ابوعثمان نقل کرده است که در ميان آن به قسمتي ميرسيم که سخن از جور بنياميه نسبت به بنيهاشم رفته است، در آن کلامي آورده است که گفتن آن شرم آور است چه رسد به پذيرفتن آن. و ابن ابي الحديد نيز متأسفانه هيچ نقدي در باره آن نميآورد. سخن اين است: فکان جزاء بني هاشم من بنيه [بني اميه] أن حاربوا عليا، وسموا الحسن، وقتلوا الحسين، وحملوا النساء علي الأقتاب حواسر، «وکشفوا عن عورة علي بن الحسين» حين أشکل عليهم بلوغه کما يصنع بذراري المشرکين إذا دخلت دورهم عنوة.(53) اين مطلب را در کتاب الرسائل السياسية جاحظ يافتيم که بدون اندک تصرف و تغييري در شرح آمده است(54)، منابع بعدي که شرح اين افسانه را در آن ميبينيم، عبارتاند از الکامل ابن اثير،(55) و الفتوح ابن اعثم(56)، در ردّ اين بيحيايي، شرمآور بودن آن کافي است. به نظر ميرسد جاحظ نخستين کسي است که اين مطلب را آورده و شايد ديگران از او گرفته باشند، و در نقلهاي نزديک به مقتل امام نيامده است که اگر ميآمد، نيز قابل قبول نبود. امام معصوم(ع) مفترض الطاعه هيچ گاه با چنين بيحرمتي آشکاري کنار خواهد آمد؟! ديگر سن امام سجاد(ع) است که در واقعه عاشورا ۲۴ سال داشت و نيز صاحب فرزند (امام باقر(ع)) بود، چگونه اين امر امکان دارد؟ حتي اگر کسي از اين ملحدان بيماري حضرت را بهانه کنند و توجيه اين روايت جعلي بدانند، آيا امام در مواضع ديگري، در کوفه و شام، که آن چنان کوبنده سخن راندند و به رسواگري بني اميه و آل زياد و يزيديان و دفاع از حريم آل الله پرداختند، بيمار نبودند که در اين بيحرمتي بيماري بر ايشان غالب آمده باشد؛ چنان که توانا در اين هتاکي ـ اگر بوده ـ لب از لب بر نداشتهاند؟ اين روايت جعلي به هيچ روي توجيه ندارد. چگونه شارح که گاه با ريزبيني تاريخي به نقد برخي وقايع پرداخته که چندان به جايي هم برنميخورد ـ چنان که در اين نوشتار هم ديدهايم ـ چگونه در چنين مواردي سکوت اختيار کرده است؟!
رسول الله(ص) حسن را از حسين دوستتر ميداشت؟!
شارح در سخن از امام حسن(ع) مطلبي را از مورخ مشهور ابوالحسن مدايني نقل ميکند که چشمهاي از روايات مجعول تاريخياش را ديديم، و آن تصريح رسول خداست بر اين که ايشان حسن را از حسين بيشتر دوست ميداشت، اما روايت: قال المدائني: و کان الحسن(ع) أکبر ولد علي، وکان سيداً سخياً حليماً خطيباً، وکان رسول الله(ص) يحبه، سابق يوماً بين الحسين و بينه فسبق الحسن، فأجلسه علي فخذه اليمني، ثم أجلس الحسين علي الفخذ اليسري، فقيل له: يا رسول الله! أيهما أحب إليک؟ فقال: أقول کما قال إبراهيم أبونا، وقيل له: أي ابنيک أحب إليک؟ قال: أکبرهما و هو الذي يلد ابني محمدا(ص).(57) اين روايت را از ميان مؤرخين پيش از ابن ابي الحديد که به نقل از مدايني آن را آورده و پس از وي، تنها بلاذري (مقرن ۳ق) به طور مرسل نقل ميکند که «رُوِي أنّ...»(58) و ما در کتب ديگر تاريخي آن را نيافتيم، چنان که در حاشيه انساب الاشراف نيز تنها منبعي که علاوه بر بلاذري، براي اين مطلب ذکر شده، شارح معتزلي است در شرح نهج البلاغه، ضمن غربت و عدم شهرت حتي تاريخي اين روايت، محتواي آن نيز چندان با روح نبوت و سيره ايشان سازگار نبوده، مهمتر اين که با روايات ديگر در باب دو سبط پيامبر(ص) تعارض آشکار دارد. در هيچ روايتي ديده نشده که پيامبر(ص) حسن را بر حسين به هر دليلي برتر دانسته باشد، يا يکي را از ديگري دوستتر داشته باشد، مگر همين روايت ابوالحسن مدائني، بلکه بررسي خانواده روايات مرتبط همه نشان از اين داشت که حضرت ميفرمود: من حسن و حسين را دوست ميدارم و خدا نيز دوستدار ايشان را دوست دارد و دشمنشان را دشمن، و اين دو از اسباطاند، و... حتي حضرت رسول(ص) وقتي علي(ع) پرسيد: مرا بيشتر دوست داري يا فاطمه را؟ فرموده باشد: «فاطمة أحب إلي منک، و أنت أعز علي منها»(59) و به گونهاي سخن ميگويد که بفهماند که آن دو هر دو نزد او دوست داشتنياند و البته از مقام نبوت همين انتظار ميرود، حال آيا درباره حسن(ع) و حسين(ع) که هر دو امامان بعد از او و جانشينان او خواهند بود به مفاضلهاي چنين ميپردازد؟! نکته ديگر دليل دوست داشتنيتر بودن حسن(ع) نزد رسول خدا(ص) را در اين روايت بنگريم، چون حسن(ع) است که فرزندي به نام محمد خواهد آورد؟! چرا اعتراض حسين برنخواست که مگر خود نفرمودي امامان پس از من از فرزندان مناند، چرا فرزند او را که امامت هم ندارد، باعث شد او را خوبتر داري از من؟ وضع روايت روشنتر از آن است که نياز به دلايل بيشتر باشد. ضمن اين که مدايني در نقل آن متفرد است و هر دو نقل نيز به ارسال مبتلاست.
حسين(ع) امام زمانش توسط برادر ناتنياش به وصيت برادر متنبه ميشود؟!
از جمله روايات ديگري که ابوالحسن مدايني که ذکر او را پيشتر هم داشتيم، نقل کرده و اندک دستبردي در آن ديده ميشود که در ديگر روايات مشابه ـ که خود شارح نقل کرده ـ وجود ندارد و قطعاً مخالف تاريخ قطعي و سنت ائمه و اعتقاد شيعه است، مطلبي است که در جريان دفن حضرت امام حسن(ع) نقل ميکند، وقتي امام حسن(ع) وصيت فرمود: «ادفنوني عند قبر رسول الله(ص) إلا أن تخافوا أن يکون في ذلک شر» بنيهاشم و بنياميه گرد آمدند، مروان بن حکم نيز بود، و وقتي خواستند بنابر وصيت امام(ع) را در کنار قبر پيامبر(ص) دفن کنند، مروان مانع شد که چرا عثمان در فلان جا و حسن در کنار پيامبر؟ و هر دو گروه يارانشان را خواندند و سلاح گرفتند، گويي ابوهريره پيش آمد و جايگاه حسن و حسين نزد پيامبر را به مروان گوشزد کرد که: «الحسن والحسين سيدا شباب أهل الجنة»، مروان گفت: «دعنا منک» و توهين کرد که حديث رسول خدا از بين رفت چون تنها تو و ابوسعيد خدري آن را روايت کردهايد و تو روز خيبر اسلام آوردي و...، عايشه نيز در اين ميان ترسيد، شر بالا گيرد و خوني ريخته شود، گفت: خانه خانه من است و اجازه نميدهم کسي در آن دفن شود. حسين نپذيرفت که برادر جز در کنار جد بزرگوارش به خاک سپرده شود. در همين زمان محمد بن الحنفية رو به او کرده، گفت: اي برادرم، اگر او وصيت کرده بود که اينجا دفنش کنيم، حتماً يا چنين ميکرديم، يا اين که پيش از دفن او ميمرديم (تا پاي جان استقامت ميکرديم)، ولي او استثنا کرده و فرموده که «مگر اين که از شري بيم کنيد»، و چه شري از آنچه اکنون در آنيم بالاتر! پس امام را در بقيع به خاک سپردند(60). آيا حسين(ع) وصيت برادر را نميدانست يا اين که چون اهل نزاع و جنگ بود و شور و خروشي در سر داشت، خشم بر او غالب شد و به وصيت توجهي نکرد يا اين که محمد حنفيه حکيمتر و خويشتندارتر از امام زمانش بوده يا...؟! به واقع، آيا اين روايت درست به نظر ميرسد؟ خوب شد محمد بن حنفيه اينجا مانع شد، والا ممکن بود دين صدمه ببيند، و کاش حسين(ع) به نصيحت برادرش هنگام خروج از مدينه نيز گوش ميکرد تا خود را به کشتن نميداد! واي از اين مدايني که چنين زيرکانه يا نابخردانه ضربه ميزند.
أبوالحسن المدائني و روايات مشوش تاريخي
علي بن محمد بن عبدالله، أبوالحسن المدائني (۱۳۵ـ ۲۲۵ ق) راوي مؤرخ، کثير التصانيف، از اهالي بصره بود، ساکن مداين، سپس به بغداد رفت، و تا وفات آنجا ماند. ابن النديم نام صد و اندي کتاب از مصنفات وي در مغازي، و سيره نبوي، و اخبار نسا، و تاريخ خلفا، و تاريخ وقايع و فتوح، و جاهليين، و شعرا، و بلدان را ذکر کرده است. ابن تغري بردي گويد: «و تاريخه أحسن التواريخ و عنه أخذ الناس تواريخهم».(61) شارح، ابن ابي الحديد، از دو کتاب ابوالحسن المدائني نام برده از جمله: کتاب أمهات الخلفاء(62) از آن ياد کرده است، و ديگري کتاب أکلة.(63) شارح بسيار از اين مورخ نقل کرده است، طبق قول شيخ طوسي او کتابي تحت عنوان مقتل الحسين(ع) داشته است.(64) در گفتهها و منقولات تاريخي وي بايد کمي با دقت و تأمل نگريست؛ چه برخي موارد يافت ميشود که با اصول شيعي اسلامي سازش ندارد؛ چنان که گذشت.
نتيجه
با توجه به آنچه در اين مقاله بدان پرداختيم، بايد گفت هر چند بيشک، شرح ابن ابي الحديد بزرگترين شرح تاريخي نهج البلاغه است و از منابعي در آن ياد شده است که امروزه وجود ندارد، و از منابع مهم تاريخ به شمار است، ولي بايد مطالب متنوع و روايات گوناگون تاريخي آن دستهبندي موضوعي منظمي به خود گيرد و صحت و سقم آن کاويده گردد. آسيبشناسي روايات تاريخي شرح ما را از جانبداري کور نسبت به شارح و نيز کوفتن او بيدليل نگاه ميدارد. وي نيز همچون بسياري از مورخان در ثبت تاريخ دچار نقلهاي خطا شده است، و اين خود براي ما فرصت مغتنمي است تا برخي راويان را که نقلهاي نااستوار، لغزان و نادرست و جعلي در رواياتشان بيشتر است، شناخته، در تعامل با روايات ايشان هرچند در کتب رجال ممدوح باشند با تأمل برخورد کنيم، يکي از ايشان که در اين نگاشته بدان ميتوان رسيد، ابوالحسن مدايني مورخ نامدار درگذشته به سال ۲۲۵ق، است، نيز به مطالبي برميخوريم ارجمند که تنها شارح نگاهدارنده آن از گزند حوادث روزگار بوده است. اما در پايان بايد گفت شارح بيشتر تاريخنگار زبدهاي است تا تحليلگر تاريخ، و البته برخي از نقدهاي ما به شارح به عقيده او برميگردد.
کتابنامه:
ـ نهج البلاغة، محمد بن حسين رضي، تحقيق: د. صبحي الصالح، قم: مؤسسة دارالهجرة، ۱۴۰۷ ق. ـ احقاق الحق و ازهاق الباطل، قاضي نورالله شوشتري، قم: کتابخانة آية الله المرعشي، قم: ۱۴۰۹ق. ـ احياء علوم الدين، محمد غزالي، بيجا، بيتا. ـ الأخبار الطوال، ابوحنيفه احمد بن داود دينوري (م۲۸۲ق)، تحقيق: عبدالمنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم: منشورات الرضي، ۱۳۶۸ش. ـ الارشاد، محمد بن محمد بن نعمان المفيد، تحقيق: مؤسسة آل البيت(ع)، بيروت: دار المفيد، ۱۴۱۴ق. ـ أسد الغابة في معرفة الصحابة، عزالدين أبوالحسن علي بن محمد ابن الأثير الجزري (م۶۳۰ ق)، بيروت: دارالفکر، ۱۴۰۹ق/۱۹۸۹م. ـ الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال والنساء من العرب والمستعربين والمستشرقين، خيرالدين الزرکلي، بيروت، دارالعلم للملايين، ۱۹۸۹م. ـ الامام علي بن ابي طالب(ع)، احمد رحماني همداني، ترجمه: حسين استاد ولي تهران: مرکز فرهنگي انتشاراتي منير، ۱۳۷۷ش. ـ بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الائمة الأطهار(ع)، محمدباقر مجلسي: بيروت: مؤسسة الوفاء، ۱۴۰۳ق. ـ البداية و النهاية، أبوالفداء اسماعيل بن عمر ابن کثير الدمشقي (م۷۷۴ق)، بيروت: دارالفکر، ۱۴۰۷ ق/ ۱۹۸۶م. ـ البدء و التاريخ، مطهر بن طاهر المقدسي (م ۵۰۷ق)، بور سعيد: مکتبة الثقافة الدينية، بي تا. ـ تاريخ الأمم و الملوک، أبو جعفر محمد بن جرير طبري (م۳۱۰ق)، تحقيق: محمد أبوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث، ۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م. ـ تاريخنامه طبري، بلعمي (ق ۴)، تحقيق: محمد روشن، تهران: جلد ۱و ۲ سروش، ۱۳۷۸ش، جلد ۳ـ ۵ البرز، ۱۳۷۳ش. ـ جامعه شناسي تحريفات عاشورا، سيد عبدالحميد ضيايي، تهران: هزاره ققنوس، ۱۳۸۴. ـ جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، محمود مهدوي دامغاني، تهران: نشر ني، ۱۳۷۵ش. ـ «جلوههايي از آيين سخنوري در دستور سخن «نهج البلاغه» بر پايه شرح ابن ابي الحديد»، علي اکبر فراتي، علوم حديث، ش ۴۹. ـ جواهر التاريخ، علي الکوراني العاملي، بيروت: دار الهدي، ۱۴۲۵ق. ـ حياة الامام الحسين بن علي(ع)، باقر شريف قرشي، نجف مطبعة الآداب، ۱۳۹۸ق. ـ دراسات و بحوث في التاريخ والاسلام، جعفر مرتضي العاملي، بيروت: مرکز الجواد، ۱۴۱۴ق، بيروت. ـ ديوان المبتدأ و الخبر في تاريخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوي الشأن الأکبر (تاريخ ابن خلدون)، عبدالرحمن بن محمد بن خلدون (م ۸۰۸ق)، تحقيق: خليل شحادة، بيروت: دارالفکر، ۱۴۰۸ق/۱۹۸۸م. ـ الرسائل السياسية، عمرو بن بحر الجاحظ، بيروت: دار المکتبة هلال، ۱۴۲۳ق. ـ سبل الهدي و الرشاد في سيرة خير العباد، محمد بن يوسف الصالحي الشامي (م۹۴۲ق)، تحقيق: عادل احمد عبد الموجود و علي محمد معوض، بيروت: دارالکتب العلمية، ط الأولي، ۱۴۱۴ق/۱۹۹۳م. ـ سيرتنا وسنتنا، عبدالحسين الأميني، بيروت: دارالکتاب الاسلامي، ۱۴۱۲ق.
ـ شرح نهج البلاغة، عزالدين أبي حامد عبدالحميد بن هبة الله ابن أبي الحديد المعتزلي، تحقيق: محمد أبي الفضل ابراهيم، بغداد: دارالکتاب العربي، ۱۴۲۶ ق. ـ عقيل ابن أبي طالب، الأحمدي الميانجي، تحقيق و مراجعة: مجتبي فرجي، دارالحديث، ۱۴۲۵ق/ ۱۳۸۳ش. ـ الغدير في الکتاب والسنه و الادب، عبدالحسين الأميني، قم: مرکز الغدير للدراسات الاسلامية، ۱۴۱۶ق. ـ الفتوح، أبو محمد أحمد ابن اعثم الکوفي (م ۳۱۴ق)، تحقيق: علة شيرة، بيروت: دارالأضواء، ۱۴۱۱ق/ ۱۹۹۱م. ـ فرهنگ جامع سخنان امام حسين(ع)، پژوهشکده باقرالعلوم، ترجمه: علي مؤيدي، قم: نشر معروف، ۱۳۷۸ش. ـ الفوائد الرجالية، محمد المهدي بحرالعلوم الطباطبايي، تحقيق: صادق بحر العلوم و حسين بحرالعلوم، مطبعة آفتاب، ۱۳۶۳ش. ـ الفهرست، ابوجعفر محمد بن حسن طوسي، تحقيق: جواد قيومي، قم: مؤسسة نشر الفقاهة، ۱۴۱۷ق. ـ فيض الدموع، محمد ابراهيم نواب بدايع نگار، مقدمه و تصحيح: اکبر ايراني قمي، قم: انتشارات هجرت، ۱۳۷۴ش. ـ قاموس الرجال، محمدتقي شوشتري، تحقيق و نشر: مؤسسه نشر اسلامي، قم. ـ الکامل في التاريخ، عزالدين أبوالحسن علي بن ابي الکرم ابن الأثير (م ۶۳۰ ق)، بيروت: دار صادر ـ دار بيروت، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م. ـ کتاب جمل من انساب الأشراف، أحمد بن يحيي بن جابر بلاذري (م ۲۷۹ق)، تحقيق: سهيل زکار و رياض زرکلي، بيروت: دارالفکر، ۱۴۱۷ق/۱۹۹۶م. ـ لسان العرب، محمد بن مکرم ابن منظور بيروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، ۱۴۲۶ق. ـ اللهوف في قتلي الطفوف، علي بن موسي ابن طاووس، انوار الهدي، ۱۴۱۷ق. - مثير الأحزان، هبة الله بن نما الحلي: نجف، المطبعة الحيدرية، ۱۳۶۹ق. ـ مروج الذهب و معادن الجوهر، أبوالحسن علي بن حسين بن علي مسعودي (م ۳۴۶ق)، تحقيق: اسعد داغر، قم: دارالهجرة، ط ۱۴۰۹ق. ـ مصادر نهج البلاغة و أسانيده، السيد عبدالزهراء الحسيني الخطيب، بيروت: دارالأضواء، ۱۴۰۵ ق. ـ مقاتل الطالبيين، ابوالفرج علي بن حسين اصفهاني، (م ۳۵۶ق)، تحقيق: سيد احمد صقر، بيروت: دارالمعرفة، بي تا. ـ مقتل الحسين (مقتل أبيمخنف)، لوط بن يحيي ابومخنف ازدي، تحقيق: حسين غفاري، قم: مطبعة العلمية. ـ مقتل الحسين، موفق بن احمد مکي خوارزمي، قم: مکتبة المفيد، بيتا. ـ معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة، ابوالقاسم خويي، بيجا، بينا، ۱۴۱۳ ق. ـ منتهي الأرب في لغة العرب، عبدالرحيم صفي پور شيرازي، تحقيق: محمدحسن فؤاديان و عليرضا حاجيان، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۸۷ش. ـ منهج البحث التاريخي، حسن عثمان، مصر: دارالمعارف، ۱۹۸۰م.
منابع و مراجع
(36) شرح نهج البلاغة، ج ۱۱، ص ۲۵۱ـ۲۵۲؛ احقاق الحق وازهاق الباطل، ج ۲۷، ص ۱۶۵، به نقل از شرح نهج البلاغه؛ بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۱۱۶، به نقل از مدائني (ابوالحسن) هم منبع با شرح؛ مواقف الشيعه، ج ۱، ص ۲۳۴؛ عقيل ابن أبي طالب، ص ۶۴ـ۶۶، هر دو به نقل از شرح نهج البلاغه. ترجمه برگرفته از: جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج ۵، ص ۱۷۸ـ ۱۷۹.
(37) دراسات و بحوث في التريخ والاسلام، ج ۱، ص ۱۹۸.
(38) الأخبارالطوال، ص۲۳۰؛ تاريخ ابن خلدون، ج ۳، ص ۲۷؛ تاريخ الطبري، ج ۵، ص ۳۵۳؛ الفتوح، ج ۵، ص۳۰؛ الکامل، ج ۴، ص ۲۱.
(39) دراسات و بحوث في التاريخ و الاسلام، ج ۱، ص ۲۰۶.
(40) عقيل ابن أبي طالب، ص ۶۴ـ ۶۶.
(41) مواقف الشيعة، ج ۱، پاورقي ص۲۳۴، هر چند کتب رجال به استناد الفهرست شيخ، اين مورخ سني را چنين معرفي ميکنند: علي بن محمد المدائني، عامي المذهب، له تصانيف کثيرة حسنة في السير و له مقتل الحسين(ع) وحروب اميرالمؤمنين(ع) ...، (الفهرست، ص ۲۷۹؛ معجم رجال الحديث، ج ۱۲، ص ۱۷۶، و ج ۲۱، ص ۱۲۰).
(42) شرح نهج البلاغة، ج ۱۲، ص ۲۵۱.
(43) احياء علوم الدين.
(44) مروج الذهب، ج ۳، ص ۶۹: «و لما شمل الناس جوْرُ يزيد و عماله، و عمَّهم ظلمه، و ما ظهر من فسقه: من قتله ابن بنت رسول الله(ص) و أنصاره، و ما أظهر من شرب الخمور و سيره سيرة فرعون، بل کان فرعون أعدل منه في رعيته، و أنصف منه لخاصته و عامته».
(45) شرح نهج البلاغة، ج ۱۶، ص ۶۵.
(46) مسلماً علم و يقين مخالف دقت به امارات و آوردن دلايل اين فعل نيست.
(47) شرح نهج البلاغة، ج ۱۲، ص ۲۴۷ـ ۲۴۹.
(48) «وهذا من صناعة الخطابة التي علّمه الله إياها بلا تعليم، و تعلّمها الناس کلهم بعده منه» (شرح نهج البلاغة، ج ۱۳، خ ۲۳۸، ص۱۴۳).
(49) ر.ک: شرح نامه۳۱، وصيت امام(ع) به فرزندش حسن(ع)، همچنين ر.ک: مقاله المنهج اللغوي في شرح ابن ابي الحديد النهج البلاغه.
(50) نهج البلاغة، نامه ۳۱.
(51) شرح نهج البلاغة، ج ۱۶، ص ۱۰۱، ۱۰۲.
(52) شارح به نقل از زبير بن بکار آورده که چون حسين(ع) از مکه به سوي عراق روانه شد، عبدالله بن عباس بر شانه زبير زد و گفت: چشمت روشن، فضا برايت مهيا شد حسين به عراق رفت، و ميانشان مشاجرهاي لفظي درگرفت، و مرداني از قريش به سکوتشان خواندند. (شرح نهج البلاغة، ج ۲۰، ص ۱۳۳ـ ۱۳۷).
(53) شرح نهج البلاغة، ج ۱۵، ص ۲۳۶.
(54) الرسائل السياسية، ص ۴۲۱.
(55) الکامل، ج ۴، ص ۸۲.
(56) الفتوح، ج ۵، ص ۱۲۳.
(57) شرح نهج البلاغه، ج ۱۶، ص ۲۷.
(58) أنساب الأشراف، ج ۳، ص ۹.
(59) ر.ک: أسدالغابة، ج ۶، ص ۲۲۴؛ البداية والنهاية، ج ۷، ص ۳۴۱؛ سبل الهدي، ج ۱۱، ص ۳۸ و ۴۴.
(60) شرح نهج البلاغه، ج ۱۶، ص ۱۳، ۱۴.
(61) الأعلام، ج ۴، ص ۲۴۵.
(62) شرح نهج البلاغه، ج ۱۱، ص ۶۹.
(63) همان، ج ۱۸، ص ۳۹۸.
(64) الفهرست، ص ۲۷۹.
------------------------------
منبع: www.hadith.net
مقالات ارائه شده لزوماً منعکس کننده نظر مجمع جهانی اهل البیت (علیهم السلام) نمی باشد