عنوان مقاله
عدالت از ديدگاه امام على(ع)
زهرا رياحى زمين
متن مقاله
مقدمه:
يکى از اساسىترين مباحثى که از آغاز خلقت، هماره ذهن بشر متفکّر و انديشمند را به خود مشغول داشته، مسئله عدالت و نقطه مقابل آن، ظلم بوده است. اين موضوع، يکى از پُر بَسامدترين موضوعاتى است که در نهج البلاغهى مولى الموحدين اميرالمؤمنين على(ع) بدان توجّهى خاص و درخور شده است.
در اين مقاله، سعى بر آن است که با استناد به کتاب شريف مولا، سيره نظرى و عملى آن حضرت را در مقوله عدالت، هر چند مختصر، به بيان درآوريم. بدين منظور، نخست، به نظريهپردازى هاى امام(ع) در خصوص عدالت و ظلم، و نشانه هاى اهل عدل و اهل ظلم، اهميت و نتايج هر يک از موضوعات عدالت و بى عدالتى و انواع عدالت از ديدگاه ايشان، نگاهى مى افکنيم و آن گاه، سيره عملى ايشان را در مورد برپايى عدالت با ذکر چند نمونه تاريخى برگرفته از نهج البلاغه پى مى گيريم.
۱. سيره نظرى امام(ع) در مورد عدالت(1)
در اين مبحث، پرداختن به موارد زير ضرورى مى نمايد:
۱ ـ ۱. تعريف عدالت و ظلم
از ديدگاه حضرت على(ع)، عدل، نهادن کارها در جايگاه خود است.(2) ايشان در تفسير آيه شريف ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ﴾ (نحل، آيه ۹۰)، عدل را به انصاف تعبير مى نمايد.(3) انصاف نيز از نظر ايشان، ادا کردن حقّ هر چيز است.(4)
از نگاه حضرت(ع)، عدل، يکى از چهار ستون استوار ايمان در کنار صبر، يقين و جهاد است(5) و بر چهار شعبه، تقسيم مى شود: ژرفانديشى و ژرف نگرى و فهم درست، درک حقيقت و کُنه دانش، داورى صحيح و بردبارى پايدار.(6)
همچنين عدالت را ويژگى ها و صفاتى است، از جمله آن که مورد تهمت واقع نمى شود(7) و تدبيرکننده و سياستمدارى است که حکم او شامل حال همگان مى گردد و بر جود ـ که بيرون بردن چيزها از جايگاه آنهاست و تنها بر خواص عارض شده، آنها را بهرهمند مى کند ـ شرافت و فضيلت دارد.(8)
چنين عدالتى سنگين و گران است؛ امّا براى حق طلبان و عدالتجويان، دلنشين.(9) در مقابل، آنان که توان شنيدن و ديدن حق و عدالت را نداند، عمل کردن به حق و عدالت را تاب نمى آورند.(10)
همان سان که ديديم، عدل، قرار دادن امور در جايگاه مناسب آنهاست. بنابراين، ظلم، که نقطه مقابل آن محسوب مى شود، قابل تعبير است به نهادن امور در غير جايگاه مناسب خود.
ظلم بر سه نوع است: ظلمى که آمرزيده نمى شود؛ ظلمى که رها نمى گردد؛ و ظلمى که آمرزيده شده، مورد بازخواست واقع نمى شود. نوع اوّل از ظلم، به استناد آيه ۴۸ سوره نساء که مى فرمايد ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَکَ بِهِ﴾ و آيه ۱۳ سوره لقمان که در آن آمده: ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾، شرک به پروردگار است که بخشودنى نيست.
نوع دوم آن که ستمى است که بندهاى بر بنده ديگر روا مى دارد و جزاى آن، قصاصى سخت در روز قيامت است و وا گذارده نمى شود، و در نهايت، نوع سوم ظلم، ستم بر نفس خود در انجام دادن برخى گناهان است که آمرزيده مى گردد و انسان، بدانها مؤاخذه نمى شود.(11)
۱ـ ۲. نشانه هاى اهل عدل و اهل ظلم
امام على(ع) در جاى جاى نهج البلاغهى شريف خود، به افراد دادگر و ستمگر و ويژگى هاى هر يک اشاره کرده، صفات متعدّدى را براى هر گروه برشمرده است. اين صفات در موقعيت هاى مختلف و افراد متفاوت، دگرگون مى شود و با توجّه به مناصب گوناگونى که افراد در اجتماع به عهده دارند، معيار عدالت يا ظلم آنان نيز متغيّر مى گردد؛ امّا به طور کلّى، از همه فرمايش حضرت(ع) مى توان مواردى را به عنوان ويژگى هاى خاصّ اهل عدل و اهل ظلم، بيان کرد.
صفات عدل پيشگان
صفاتى که براى عدل پيشگان قابل ذکر است، عبارت اند از:
۱. بر نفس خويش مسلّطاند و عدالت را ملازم نفس خود قرار دادهاند. اوّلين نشانه عدالت آنها اين که هواهاى نفسانى را از خود دور کرده، جامه خواهش هاى نفس و شهوات را از تن بيرون آوردهاند. بنابراين، از کورى و مشارکت و همنشينى با هواپرستان رها شده اند؛(12)
۲. به داد، فرمان مى دهند و خود، بدان عمل مى کنند؛(13)
۳. از کار زشت، باز مى دارند و خود نيز از آن دورى مى کنند؛(14)
۴. حق را بيان مى کنند و بدان عمل مى نمايند؛(15)
۵. قرآن را رهبر و پيشواى خود قرار داده اند؛(16)
۶. اهل تفکّر و انديشه و بينادلى اند؛(17)
۷. اهل يقين و اطميناناند. چراغ هدايت در دل آنان، روشن شده راه راست را يافته اند. پس، خود در بيابان هاى تاريک و ظلمانى شبهات و مبهمات و مشکلات، چراغى روشن فرا راه ديگران، و راهنمايى ره يافتهاند و با نور بيدارى در چشم ها و گوش ها و دل ها پرتو عدالت را بر مى افروزند؛(18)
۸. خدا را بسيار ياد مى کنند و ايّام خدا را به ياد مردم مى آورند و ايشان را از عظمت مقام پروردگار، بيم مى دهند؛(19)
۹. گويى دنيا را در نور ديده، به آخرت رسيدهاند و بر پنهانى هاى اهل برزخ و حقايق محقّق شده قيامت، آگاهاند. پس، حقايقى را که خود دريافته اند، بر مردم نيز آشکار مى کنند؛(20)
۱۰. کارنامه خود را باز نموده، سرگرم محاسبه و رسيدگى به خُرد و درشت اعمال خويش اند؛(21)
۱۱. حزن و اندوه را شعار خويش ساخته، ترساناند، اندوه طولانى دل هايشان را و گريه بسيار، چشم هايشان را خسته کرده، و اين در حالى است که بار گناهان خود را بر دوش مى کشند و از تحمّل آن ناتواناند و با گريه و زارى به درگاه پروردگار خود، فرياد برمى آورند و اظهار پشيمانى نموده، به گناه خويش اعتراف مى کنند؛(22) تنها همّشان پروردگار است، دست دعا و درخواست و بخشايش به سوى او دراز مى کنند و بدو ـ که پهنه بخششش فراخ است ـ اميدوارند؛(23)
۱۲. سختى هاى اعمال را بر خود، هموار مى گردانند. پس، پروردگار نيز از سعى آنان خشنود است و مرتبه آنان نزد او گرامى است؛(24)
صفات ستمگران
امّا ستمگران را نيز صفاتى است که از برجستهترين آنها مى توان به موارد زير اشاره کرد:(25)
۱. بر آن که برتر از ايشان است، با سرکشى و نافرمانى ستم مى کنند؛
۲. بر آن که فروتر از آنهاست، با چيرگى و غلبه، ستم مى نمايند؛
۳. ستمگران را يارى و پشتيبانى مى رسانند.
۱ ـ ۳. اهمّيت عدل، آثار و نتايج عدالت و بى عدالتى
حضرت على(ع) که خود، الگوى مجسّم عدل و مصداق واقعى عدالتگسترى است، اغلب با تأکيدهاى عملى بر عدالت و دادگرى ـ که در برخوردهاى سياسى و اجتماعى و قضايى خود با مردم داشته ـ اهميّت اين مقوله را به کرّات بر مسلمانان نمايان ساخته، ايشان را بدان توجّه داده؛ امّا گاهى نيز علاوه بر کردار، با سخنان مکرّر خود، ميزان اهمّيت دادگرى را متذکّر شده است. به عنوان نمونه، در يکى از گفتگوهاى خود خطاب به مردم شام ـ که آنان را به جهاد در راه خدا و مبارزه با ستمگران و پَست شمردن گفتار آنان ترغيب مى کند ـ مراتب متفاوت مؤمنان را در نوع برخورد و عکسالعمل در مقابل ستم و زشتى بر مى شمارد. سپس از اعمال نيکى چون: جهاد، امر به معروف و نهى از منکر سخن مى گويد و از عدالتگويى در مقابل حاکم ستمکار ياد کرده، آن را برتر از اعمال مذکور مى داند.(26)
با همه ارزش و اعتبارى که اسلام و پيامبر اکرم(ص) براى جهاد در راه خدا قائلاند، مقام و مرتبه عدالت، آن قدر رفيع و خطير است که امام(ع)، حتّى آن را افضلِ از جهاد معرّفى مى کند و بر آن، تأکيد فراوانى دارد. در مقابل، عمل از روى ستم و بى عدالتى در نظر ايشان، پَست و ناچيز است.
نمونه اين ديدگاه در يکى از نامه هاى آن حضرت به وضوح آشکار است. ايشان، يکى از ياران خود به نام مُنذر بن جارود عبدى را به حکومت استخر فارس برگزيد. براى امام(ع)، خبر آوردند که منذر، مقدارى از مال خراج را براى خود برداشته است. امام(ع) با شنيدن اين خبر، نامهاى به منذر نوشت و در آن، ضمن تذکّر پارسايى پدر منذر، او را مورد سرزنش قرار داد و فرمود:
خبرى از تو به من رسيده، که اگر درست باشد، شتر اهل و تبار، و بند کفشت بهتر از توست و هر که چون تو باشد، شايسته آن نيست که مرزى بدو حفظ شود يا کارى به وسيله او به انجام رسد يا مرتبهاش بالا رود و در امانتى شريک شود يا در جلوگيرى از خيانتى، مورد اعتماد واقع گردد.(27)
علّت اين همه تأکيد امام على(ع) بر مسئله عدل و ظلم، آثار و نتايجى است که از اين امر بر جامعه و زندگى مردم، مترتّب مى گردد. امام(ع) معتقد است رعايت عدالت و دادگرى، قوام جامعه و حکومت اسلامى، و رفاه و آسايش مردم را تضمين مى کند و از طرفى، باعث ازدياد تعداد دوستان(28) و نيک نامى شخص مى گردد(29) و از سوى ديگر، موجب نظام پيوند ميان زمامداران و مردم و عزّت دينشان مى شود.
اگر زمامداران و عامّه مردم، همه به اصول عدالت عمل کنند، اين حقگزارى موجب ارزشمند شدن حقّ و حقيقت ميان آنان و پديدار گرديدن راه هاى دين مى شود و استوار شدن نشانه هاى عدالت و اجراى سنّت را به دنبال دارد. در اين صورت، کار زمانه آراسته گرديده، پايدارى دولت، چشم داشته مى شود و دشمنان نوميد شده، از پاى در مى آيند.(30) و اگر به عدالت عمل نگردد و در امور جارى، حقّانيت، ناديده گرفته شود، اين بىتوجّهى باعث مى شود که اختلاف کلمه و تفرقه پديدار آيد، نشانه هاى ظلم و ستم در جامعه آشکار گردد، فساد و تباهى در دين و خريدن حق (رشوه) افزايش يابد، گستره سنّت هاى نيک، رها گردد و احکام، فروگذاشته شوند، مردم از باطل پيروى کنند، به هواى نفس عمل شود، بيمارى نفوس زياد گردد، هر حقّى بدون ترس، رها شود و هر باطلى بدون بيم به کار گرفته شود که در نتيجه همه اينها، نيکانْ خوار و بى مقدار، و بَدانْ ارجمند مى گردند، عواقب بدى از جانب پروردگار بر بندگان مى رسد،(31) رعيّت و زيردستان آواره شده، شمشيرهاى مخالف از نيام برمى آيد.(32)
۱ ـ ۴. انواع عدالت
با بررسى اجمالى خطبه ها، نامه ها و حکمت هاى نهج البلاغة و موضوعات متنوّعى که در باب عدالت از سوى امام حق و عدل على(ع) مطرح شده، به انواع و مراتب عدالت، پى مى بريم.
در يک تقسيم بندى کلّى مى توان عدل را به عدل تکوينى و عدل تشريعى تقسيم نمود.
۱ ـ ۴ ـ ۱. عدل تکوينى:
با آن که در نهج البلاغه، بارها به اين حقيقت که هر کسى بر ديگرى حقّى دارد و تنها کسى که حقّى بر او نيست، پروردگار سبحان است، اشاره شده؛(33) امّا در عين حال، اين حقيقت، قابل ردّ و انکار نيست که عدالت خداوند در هر چيزى که قضاى او در آن سارى و جارى است، نمايان است.(34) او دادگرى عادل و داورى جداکننده حق از باطل است(35) و از آن رو که آفريدگان را از روى دانش و بينش، بى تقليد و آموختن از غير و بى داشتن نمونهاى از آفريدگارى ديگر، بدون خطا و بدون حضور و مشورت ديگران پديد آورده است، با داد، ميان آنان حکم مى کند و عدالت مى گسترد.(36) اين عدالت، دنيا و آخرتِ مخلوقات را در برمى گيرد و بى هيچ لغزش و خطايى، آنان را به محکمه داورى و جزاى الهى مى کشاند.(37) به همين دليل، حتّى برترين خلايق، على اعلى(ع) را بيمناک مى کند، بدان سان که از پروردگار مى خواهد کار او را به بخشايش خود، واگذارد نه به عدالتش.(38)
بخشى از اين عدالت الهى، شامل عدالت تکوينى مى شود. عدل تکوينى، مربوط به آفرينش و اصولى است که از جانب پروردگار در خلقت موجودات و از جمله انسان، رعايت شده است. پستى ها و بلندى هاى آسمان به عدالت او منظّم گرديد(39) و حرکات و جنبش هاى زمين، تحت تأثير دادگرى او با سنگ ها و کوه هايى استوار، تنظيم شد،(40) ناسازگارى هاى طبيعت با عدل او با هم سازگار شد و فراهم آمد،(41) در آفرينش مور و ملخ، که از جمله خُردترين مخلوقات اند، استوا و تناسب را در نظر گرفت(42) و نه تنها در هيئت که حتّى در آميزش رنگ پرهاى طاووس نيز آثار عدالت خود را به ظهور آورد.(43)
بنابراين، در آفرينش کوچک و بزرگ از موجودات، تساوى و تعادل را به کار آورد.(44) هر چيزى را که آفريد، سنجيد و اندازه گرفت و آن را استوار نمود و براى آن، حدّى و جايگاهى قرار داد که از آن فراتر نمى تواند رفت.(45) کجى ها و ناراستى ها هر چيز را راست کرد و ناهمگون ها و متضادها و ناهماهنگ ها را همگون و مناسب و هماهنگ نمود(46) و در يک کلام، عدل خود را حتّى در تقسيم روزى ها، شامل همه مخلوقات کرد.(47)
1 ـ ۴ ـ ۲. عدالت تشريعى:
نوع ديگرى از عدالت که در نهج البلاغه به طور مفصّل بدان پرداخته شده، عدل تشريعى و مخصوص انسان هاست. در اين نوع از عدل، که خود به چند بخش تقسيم مى شود، آنچه مهمّ است، رعايت عدالت از جانب نوع بشر در روابط مختلفى است که با ديگر همنوعان خود دارد. به منظور آن که چنين عدالتى از سوى انسان محقّق شود، لازم است که براى آن، اصول و قوانينى پىريزى گردد. اين اصول و قوانين، از کتاب خدا و سنت پيامبر خدا(ص) برگرفته شده است. دست يافتن به چنين عدالتى، تنها از طريق اين دو منبع سرشار متّصل به وحى ميسّر است.
امام على(ع)، پس از آن که طلحه و زبير را در امر خلافت با ايشان بيعت نمودند، ضمن اعلام بىميلى خود به خلافت و حکومت و اجبار در پذيرش آن، به اين اصل مهم اشاره کرد که چون کار حکومت به من واگذار شد، به کتاب خدا و آنچه براى ما معيّن کرده و بدان حکم نموده، و نيز به سنّت پيامبر اکرم(ص) روى آوردم و از آن پيروى نمودم و بر طريق آن ره سپردم.(48)
در يک طبقهبندى اوّليه، عدالت تشريعى به دو بخش کلّى تقسيم مى شود: رعايت عدالت در انجام دادن امور و وظايف شرعى شخصى در مقابل پروردگار يکتا، و رعايت عدالت در انجام دادن امور و وظايف انسان ها در قبال اجتماع و ديگر انسان ها.
امّا از جمله وظايفى که انسان ها در مقابل پروردگار بىهمتا بر عهده دارند و در نهج البلاغه از آنها با عنوان «حقّ پروردگار بر بندگان» ياد شده، مى توان به پرهيزگارى، خيرخواهى به ميزان توان، يارى در برپايى حق ميان مردم، و اطاعت پروردگار اشاره کرد.(49)
از اين دسته وظايف و حقوق، برخى واجب شده است؛ در صورتى که در قبال آن، حقّى گزارده شود و پارهاى جز بر گروهى خاص، بر ديگران واجب نيست.(50)
اداى اين حقوق و وظايف، موجب رعايت عدالت و سرباز زدن از انجام دادن آنها باعث بى عدالتى و ستم مى گردد.
بخش ديگر عدالت تشريعى، انجام دادن امور و وظايف انسان ها در قبال اجتماع و ديگر انسان هاست. اين بخش، عدالت اجتماعى، عدالت اقتصادى، عدالت سياسى و عدالت حقوقى و جزايى را در برمى گيرد.
بيشتر خطبه ها و نامه هاى نهج البلاغه که خطاب آن، حاکمان و فرمانداران سرزمين هاى مختلف اسلامى است، مربوط به اين نوع از عدالت است. اعتقادات و انديشه هاى حضرت على(ع) را در اين مقولات، مى توان از ميان اين خطبه ها و مکتوبات و فرمان ها استخراج نمود.
امام(ع) با تذکّر اين اصل کلّى که از ديدگاه عدالت، مردم از حقّ و حقوقى يکسان برخوردارند،(51) براى هر طبقه از دست اندرکاران امور جامعه اسلامى، وظايفى را تعيين مى کنند که با ميزان و ترازوى راست عدالت، همسوست و درستى و نادرستى کردار هر گروه، به کمک آن قابل سنجش و ارزيابى است.
در ميان همه طبقات ويژگى ها و وظايفى که براى خليفه مسلمانان و حاکم بلاد مختلف، وزير و مشير حکومت، قاضى، سپاهى، کاتب امور حکومتى و عامل جمع آورى خراج و زکات ذکر شده، از همه حائز اهميّتتر است. علّت اين امر نيز پُر واضح است؛ زيرا همه اين مناصب و مقام ها مستقيماً به مردم و جامعه مربوط مى شود و بى توجّهى در مورد هر يک، موجب تزلزل نظام اجتماع و در نتيجه، سقوط حکومت مى گردد.
در بحث از رهبر حکومت اسلامى، امام على(ع)، فاضلترين بندگان خدا را پيشواى دادگرى مى دانند که خود، هدايت شده، ديگران را رهبرى کند و سنّتى شناخته شده را برپا دارد و بدعتى ناشناخته را از بين ببرد. در مقابل، بدترينِ مردم را پيشواي ستمگرى مى دانند که گمراه شده، ديگران را نيز گمراه کند، سنّت هايى را که بدان عمل مى شود، نابود کند و بدعت هاى متروک را زنده گرداند.(52)
حکومت در نظر امام(ع)، بى ارزشتر و فروتر از نعلينى پينه زده(53) و ناپايدارتر از سرابى مَجازى يا ابرى پراکنده(54) جلوه مى کند و حکم ميدانى براى مسابقه و پيشى گرفتن مردان بر يکديگر و عدالتجويى و حق طلبى دارد(55) و از آن جا که بيشترين نياز مردم به حاکم در شکايت از ستمى يا درخواست عدالت در معاملهاى است که براى حاکم، رنج و زحمتى ندارد(56) و اصولاً حاکمان با برقرار شدن عدالت در شهرها و پديدار شدن دوستى بين مردمان، شادمانتر شده، ديده آنها روشنتر مى گردد،(57) بنابراين امام(ع) نيز بر همين قضيه معدلت، بسيار سفارش مى کند و کارگزاران و فرمانداران خود، از جمله مالک اشتر نخعى، حاکم مصر را به برپا داشتن عدالت در همه سطوح و ميانهروى در کارها فرا مى خواند که موجب خشنودى مردم مى گردد.(58)
ويژگى هاى زمامداران عادل
برخى از مهمترين ويژگى هاى زمامداران عادل که از نامه ها و خطبه هاى نهج البلاغه به دست مى آيد، عبارتاند از:(59)
۱. خيرخواهى، ۲. دادن حقّ هر کس از بيت المال، ۳. تعليم نادانان، ۴. يکسان ديدن همگان در عدالت گسترى و داددهى و دادستانى، ۵. تضمين سلامت اجتماع از طريق بر پا داشتن عدالت، ۶. توانايى، اقتدار و دانشجويى، ۷. زندگى کردن همسان با مردم ناتوان و تنگدست تا آنان به طغيان وا داشته نشوند، ۸. دورى از فخرفروشى، ۹.ناپسند داشتن سخنان ستايشآميز ديگران، ۱۰. فروتنى، نرمخويى و گشاده رويى، ۱۱. يکسان نگريستن به همگان (يکسان بودن حالت نگاه) و ديدار عام داشتن، ۱۲. دگرگون نشدن هنگام فراخْدستى، ۱۳. رازگويى با مردم جز در امور جنگ و مشورت با آنان، جز در حکم شرع (که معيّن است)، ۱۴. پوشاندن عيب مردم، ۱۵. گشودن گِره هر کينه و پاره کردن سبب هر دشمنى، ۱۶. اظهار بى اطّلاعى از آنچه آشکار نيست، ۱۷. نپذيرفتن شتابناک گفته سخنچينان، ۱۸. مشورت نکردن با بخيل، ترسو و حريص، ۱۹. انتخاب نکردن وزيران شرور که در گناهان با اشرار شرکت داشتهاند و محرم قرار ندادن آنها، ۲۰. هم نشينى با تقواپيشگان و راست گويان و هم سخنى با دانشمندان، ۲۱. حُسن ظن به مردم با نيکى کردن بدانان، ۲۲. دورى از سنّت شکنى و بدعتگذارى، ۲۳. توجّه به طبقات مختلف اجتماع و اداى حقّ هر يک، ۲۴. منّت ننهادن بر مردم به خاطر احسان، ۲۵. دورى از هواى نفس.
بنابراين، سزاوار نيست انسانى بخيل که بر ناموس و جان و غنيمت ها و احکام مسلمانان و پيشوايى آنان بخل مى ورزد، بر آنان حکومت داشته باشد؛ زيرا در مال هاى آنان طمع مى بندد. همچنين، شايسته نيست نادان که به خاطر نادانى، مسلمانان را به گمراهى مى کشاند يا ستمگرى که با ستم کردن، حقّ آنان را از بين مى برد و بى عدالتى که حقّ همگان را يکسان رعايت نمى کند و رشوه خوارى که در صدور حکم، رشوه مى گيرد، و نيز آن که سنّت را ضايع مى کند و امّت را به تباهى مى کشد، به حکومت برسد.(60)
حضرت على(ع)، هنگامى که مالک اشتر را به جاى محمّد بن ابوبکر، حاکم مصر کرد، در نامهاى بسيار مفصل، وظايف حاکم و دست نشاندگان او (اعم از سربازان، قاضيان، کاتبان و کارگزاران ماليات) را يادآور شد. در همه آنها مهمترين تأکيد امام(ع) بر انتخاب اصلح و پس از آن، بر عدالت و عمل کردن از روى اطمينان و يقين قلبى، دادگرى، رفع نيازهاى مردم، نيکورفتارى و خيرخواهى، يارى رسانى به مردم، و توجّه به حقوق مستمندان و ستمديدگان است که موجب پايدارى و ثبات و بقاى مسلمانان و حکومت اسلامى مى شود.(61)
2. سيره عملى امام(ع) در مورد عدالت
امام على(ع) همان سان که در بُعد نظرى عدالت، با جدّيت و تأکيد، اين موضوع را موشکافى مى کند و زواياى تاريک آن را با بيانى شيوا براى همگان روشن مى نمايد، در جنبه عملى نيز با استوارىاى هر چه تمامتر بر مواضع عدالتجويانه خود، پافشارى نموده، اندکى از مسير دادگرى و حق خواهى واپستر نمى رود. چند مورد بسيار مشهور در تاريخ زندگى امام که اتّفاقاً در نهج البلاغه نيز ذکر شده، گواه اين حقيقت است.
از رفتارهاى عملى امام(ع) در زمان خلافت، واکنش شديد حضرت نسبت به عمل عثمان در واگذارى تيول به برخى از نزديکان خود بود. ايشان پس از آگاه شدن از اين حقيقت و بازگردانيدن زمين ها به صاحبانشان فرمود:
به خدا سوگند، اگر به وسيله اين مال، زنانى به نکاح درآمده يا کنيزکانى خريدارى شده اند، آن را باز مى گردانم؛ زيرا در عدالت، گشايشى است و هر که عدالت بر او دشوار آيد، ستم بر او سختتر و دشوارتر و تنگتر است.(62)
از ديگر رفتارهاى امام، تقسيم مساوى بيت المال بين مسلمانان بود. اين عمل امام(ع)، دائماً مورد اعتراض و انتقاد زياده طلبان واقع مى شد. از جمله، فردى به نام عبداللّه بن زمعه ـ که از شيعيان امام(ع) بود ـ در روزگار خلافت حضرت، نزد ايشان آمد و مالى از بيت المال طلب کرد. امام(ع) در پاسخ درخواست او فرمود:
اين مال، نه از آنِ من و نه از آنِ توست؛ بلکه فِىء مسلمانان و براى جذب شمشيرهاي آنان است. اگر تو در جنگ با آنان همراه باشي بهرهاي همچون آنان خواهي برد.(63)
اين خردهگيري نسبت به تقسيم مساوي ماليات در جاهاي ديگر نهج البلاغه نيز ديده مي شود؛(64) اما مشهورترين آن در برخورد بسيار قاطعانه امام(ع) با برادر خود عقيل است، آن هنگام که در جواب درخواست مني گندم اضافي از بيت المال، آهني تفته بر تن عقيل، نزديک مي کند و آتش دوزخ را به ياد مي آورد و آنگاه مي فرمايد:
به خدا سوگند، اگر شب را تا صبح بر خارهاي سعدان بيدار بمانم و مرا اسير، در زنجيرهاي آهنين، از اين سو بدان سو کشند، نزد من محبوبتر است از اين که روز قيامت، خدا و رسول او را ملاقات کنم، در حالي که ظلمي بر بندهاي روا داشتهام و مالي اندک از دنيا را غصب کردهام.(65)
اما زيباترين و در عين حال، جانسوزترين صحنه عدالت عملي امام(ع) در نهج البلاغه، وصيت حضرت در بستر مرگ به فرزندان برومندش امام حسن(ع) و امام حسين(ع) در مورد قاتل خود است. امام(ع) در اين وصّيت، پس از سفارش حسنين به حقگويي و ظلم ستيزي و توجه به يتيمان و مستمندان و همسايگان، خطاب به آن دو بزرگوار مي فرمايد:
به خاطر کشته شدن من، مسلمانان ديگر را نکشيد و تنها قاتلم را قصاص کنيد. اگر من به اين يک ضربت از دنيا رفتم، او را تنها يک ضربت، مجازات نماييد. قاتل مرا مثله نکنيد که پيامبر(ص) از اين کار، نهي نمود.(66)
منابع و مراجع
(1) شماره خطبه ها، نامه ها و حکمت ها بر اساس نهج البلاغهى صبحى صالح است.
(2) «العدل يضع الأمور مواضعها» (حکمت ۴۳۷).
(3) «العدل الانصاف و الاحسان التفضّل» (حکمت ۲۳۱).
(4) در جملاتى چون «أنصف اللّه و أنصف الناس من نفسک» (نامه ۵۳) و «أنصفوا الناس من أنفسکم» (نامه ۵۱)، بدين معنا بر مى خوريم. جمله «از نفس خود، انصاف بده» در باب تيرانداز و ماده شير کليله و دمنهى نصراللّه منشى (ص ۳۳۶) نيز در همين تعبير به کار رفته است.
(5) «الإيمان على أربع دعائم: على الصبر و اليقين و العدل و الجهاد» (حکمت ۳۱).
(6) «العدل منها على أربع شعب: على غائض الفهم و غورالعلم و زهره الحکم و رساخه الحلم» (حکمت ۳۱).
(7) «سئل عن التوحيد و العدل، فقال(ع): التوحيد إلا تتوهّمه، و العدل إلاّ تتهّمة» (حکمت ۴۷۰).
(8) «سئل(ع) أيّما أفضل: العدل أو الجود؟ فقال(ع): العدل يضع الأمور مواضعها، و الجود يخرجها من جهتها، و العدل سائس عام و الجود عارض خاص. فالعدل أشرفهما و أفضلهما» (حکمت ۴۳۷).
(9) «إنّ الحق ثقيل مرىء و إنّ الباطل خفيف و بىء» (حکمت ۳۷۶).
(10) «من استثقل الحق أن يقال له أو العدل أن يعرض عليه کان العمل بهما أثقل عليه» (خطبه ۲۱۶).
(11) «ألا و إن الظّلم ثلاثه: فظلم لا يغفر، و ظلم لا يترک، و ظلم مغفور لا يطلب فأمّا الظلم الذى لا يغفر فالشرک باللّه... و أما الظلم الذى يغفر فظلم العبد نفسه عند بعض الهنات، و أما الظلم الذى لا يترک، فظلم العباد بعضهم بعضا» (خطبه ۱۷۶).
(12) «إعانه اللّه على نفسه» (خطبه ۸۷). «قد ألزم نفسه العدل فکان أوّل عدله نفى الهوى عن نفسه» (خطبه ۸۷). «خلع سرابيل الشهوات» (خطبه ۸۷). «خرج من صفّه العمى و مشارکه أهل الهوى» (خطبه ۸۷).
(13) «يأمرون بالقسط و يأتمرون به» (خطبه ۲۲۲).
(14) «ينهون عن المنکر و يتناهون به» (خطبه ۲۲۲).
(15) «يصف الحق و يعمل به» (خطبه ۸۷).
(16) «قد إمکن الکتاب من زمامه فهو قائده و إمامه» (خطبه ۸۷).
(17) «نظر فابصر» (خطبه ۸۷).
(18) «فهو من اليقين مثل ضوء الشمس» (خطبه ۸۷). «زهر مصباح الهدى في قلبه» (خطبه ۸۷). «قد أبصر طريقه و سلک سبيله» (خطبه ۸۷). «تصير کلّ فرع إلى أصله مصباح ظلمات کشّاف عشوات مفتاح مبهمات دفاع معضلات دليل فلوات» (خطبه ۸۷). «بمنزلة أدلّة في الفلوات» (خطبه ۲۲۲). «کانوا کذلک مصابيح تلک الظلمات و أدلّة تلک الشبهات» (خطبه ۲۲۲). «لرايت أعلام الهدى و مصابيح الدجى» (خطبه ۲۲۲). «سلک سبيلاً جدّد» (خطبه ۸۷). «فاستصبحوا بنور يقظه في الأبصار و الأسماع و الأفئدة» (خطبه ۲۲۲).
(19) «ذکر فاستکثر» (خطبه ۸۷). «يذکرون بأيّام اللّه و يخوفون مقامه» (خطبه ۲۲۲).
(20) «فکأنّما قطعوا» الدنيا إلى الآخرة و هم فيها فشاهدوا ما وراء ذلک فکأنّما أطلعوا غيوب أهل البرزخ في طول الإقامه فيه و حققت القيامة عليهم عداتها فکشفوا غطاء ذلک لأهل الدنيا» (خطبه ۲۲۲).
(21) «قد نشروا دواوين أعمالها و فرغوا لمحاسبه أنفسهم عن کل صغيرة و کبيرة» (خطبه ۲۲۲).
(22) «استشعر الحزن و تجلبب الخوف» (خطبه ۸۷). «جرح طول الأسى قلوبهم و طول البکاء عيونهم» (خطبه ۲۲۲). «حملوا ثقل أوزارهم ظهورهم فضعفوا الإستقلال بها فنشجوا نشيجاً و تجاوبوا نحيباً يعجون إلى ربّهم من مقاوم ندم و اعتراف» (خطبه ۲۲۲).
(23) «تخلّى من الهموم إلاّ هما واحداً إنفرد به» (خطبه ۸۷). «يتنسمون بدعائه روح التجاوز. رهائن فاقة إلى فضله و أُسارى ذله بعظمته... لکلّ باب رغبه إلى اللّه منهم يد قارعه يسألون من لا تضيق لديه المنادح و لا يخيب عليه الراغبون» (خطبه ۲۲۲).
(24) «هون الشديد» (خطبه ۸۷). «فرضى [اللّه] سعيهم و حمد مقامهم» (خطبه ۲۲۲).
(25) «للظالِم من الرجال ثلاث علامات: يظلم من فوقه بالمعصيه، و من دونه بالغلبه، و يظاهر القوم الظلمه» (حکمت ۳۵۰).
(26) «و ما أعمال البرّ کلّها و الجهاد في سبيل اللّه عند الأمر بالمعروف و النهى عن المنکر إلاّ کنقثة في بحر لجى و انّ الأمر بالمعروف و النهى عن المنکر لا يقرّبان من أجل و لا ينقصان من رزق. و أفضل من ذلک کلّه کلمه عدل عند إمام جائر» (حکمت ۳۷۴).
(27) «لئن کان ما بلغنى عنک حقا لجمل أهلک و شسع نعلک خير منک و من کان بصفتک فليس بأهل أن يسدّ به ثغر أو ينفذ به أمر. و يعلى به قدر أو يشرک به أمانة أو يؤمن به خيانة» (نامه ۷۱).
(28) «بالنصفة يکثر المواصلون» (حکمت ۲۲۴).
(29) «العدل منها على أربع شعب: على غائض الفهم، و غورالعلم، و زهره الحکم، و رساخه الحلم، فمن فهم علم غور العلم و من علم غور العلم صدر عن شرائع الحکم و من حلم لم يفرط في أمره و عاش حميداً» (حکمت ۳۱).
(30) «و أعظم ما افترض سبحانه من تلک الحقوق حقّ الوالى على الرعيّة و حق الرعيّة على الوالى فريضة فرضها اللّه سبحانه لکلّ على کل فجعلها نظاماً لأُلفتهم و عزاً لدينهم فليست تصلح الرعيّة إلاّ بصلاح الولاة و لا تصلح الولاة إلاّ باستقامة الرعيّة، فاذا أدت الرعيّة إلى الوالى حقّه و أدى الوالى إليها حقّها عزّ الحق بينهم و قامت مناهج الدين واعتدلت معالم العدل و جرت على إذلالها السنن فصلح بذلک الزمان و طمع في بقاء الدولة و يئست مطامع الأعداء» (خطبه ۲۱۶). «و بالسيرة العادلة يقهر المناوىء» (حکمت ۲۲۴).
(31) «و إذا غلبت الرعيّة و إليها و اجحف الوالى بالرعيتة اختلف هنالک الکلمة و ظهرت معالم الجور و کثر الإدغال في الدين و ترکت محاج السنن فعمل بالهوى و عطلت الأحکام و کثرت علل النفوس فلا يستوحش لعظيم حقّ عطل و لا لعظيم باطل فعل فهنالک تذل الأبرار و تعزّ الأشرار و تعظم تبعات اللّه عند العباد» (خطبه ۲۱۶). «فانما أهلک من کان قبلکم أنهم منعوا الناس الحق فاشتروه و أخذوهم بالباطل فاقتدوه» (نامه ۷۹).
(32) هنگامى که على(ع)، زياد بن ابيه را به جاى عبداللّه بن عباس به حکومت فارس گمارد، در سخنى طولانى که در آن، زياد را از گرفتن پيش از وقت خراج، نهى مى کرد، فرمود: «إستعمل العدل و احذر العسف و الحيف فإن العسف يعود بالجلاء والحيف يدعو إلى السيف» (حکمت ۴۷۶).
(33) «و لو کان لأحد أن يجرى له و لا يجرى عليه لکان عليه لکان ذلک خالصاً للّه سبحانه دون خلقه لقدرته على عباده و لعدله في کلّ ما جرت عليه صروف قضائه» (خطبه ۲۱۶).
(34) «و أشهد أنّه عدل عدل و حکم فصل» (خطبه ۲۱۴).
(35) «عدل فى کلّ ما قضى و علم ما يمضى مبتدع الخلائق بعلمه و منشئهم بحکمة بلا إقتداء و لا تعليم و لا احتذاء لمثال صانع حکيم و لا إصابة خطاء و لاحضرة ملاء» (خطبه ۱۹).
(36) «إذا رجفت الراجفة و حقت بجلائلها القيامة... فلم يجز في عدله و قسطه يومئذ خرق بصرفى الهواء و لا همس قدم في الأرض إلاّ بحقّه» (خطبه ۲۲۳). «الذى صدق في ميعاده و ارتفع عن ظلم عباده و قام بالقسط في خلقه و عدل عليهم في حکمه» (خطبه ۱۸۵).
(37) «اللّهم احملنى على عفوک و لا تحملنى على عدلک» (خطبه ۲۲۷).
(38) در توصيف آسمان: «نظم بلا تعليق رهوات فرجها» (خطبه ۹۱).
(39) در توصيف زمين: «عدل حرکاتها بالراسيات من جلاميدها» (خطبه ۹۱). «أرزها فيها أوتاداً فسکنت على حرکاتها من أن تميد بأهلها أو تسيخ بحملها أو تزول عن مواضعها» (خطبه ۲۱۱).
(40) «مؤلّف بين متعادياتها مقارن بين متبايناتها مقرّب بين متباعداتها» (خطبه ۱۸۶).
(41) خطبه ۱۸۵.
(42) «و من أعجبها خلقاً الطاووس الذى أقامه في أحکم تعديل و نضد ألوانه في أحسن تنضيد... و قل صبغ إلاّ و قد أخذ منه بقسط» (خطبه ۱۶۵).
(43) «و ما الجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف و القوى و الضعيف في خلقه إلاّ سواء و کذلک السماء و الهواء و الرياح و الماء» (خطبه ۱۸۵).
(44) «قدر ما خلق فأحکم تقديره و دبّره فالطف تدبيره و وجّهه لوجهته فلم يتعدّ حدود منزلة ولم يقصرون الإنتهاء إلى غايته» (خطبه ۹۱).
(45) «فأقام من الأشياء أودّها و نهج حدودها و لائم بقدرته بين متضادّها و وصل أسباب قرائنها» (خطبه ۹۱).
(46) «و إحصاهم [المخلوقين] عدده و وسعهم عدله» (خطبه ۹۱). «و قد الأرزاق فکثرها ... فعدل فيها» (خطبه ۹۱).
(47) «فلمّا افضت إلى نظرت إلى کتاب اللّه و ما وضع لنا و أمرنا بالحکم به فاتّبعته و ما أستسن النبى(ص) فاقتديته» (خطبه ۲۰۵).
(48) «أوصيکم عباداللّه بتقوى اللّه فإنّها حق اللّه عليکم» (خطبه ۱۹۱). «ولکن من واجب حقوق اللّه على عباده النصيحه بمبلغ جهدهم و التعاون على اقامه الحق بينهم» (خطبه ۲۱۶). «جعل حقّه على العباد أن يطيعوه...» (خطبه ۲۱۶).
(49) «ثمّ جعل سبحانه من حقوقه حقوقاً افترضها لبعض الناس على بعض، فجعلها تتکافأ في وجوهها و يوجب بعضها بعضاً و يا يستوجب بعضها إلاّ ببعض» (خطبه ۲۱۶).
(50) «إنّ الناس عندنا في الحق أُسوة» (نامه ۷۰).
(51) «أنَّ أفضل عباداللّه عنداللّه إمام عادل، هدِىَ و هَدَى، فأقام سنّة معلومةً و أمات بدعةً مجهولةً... و إنّ شرّ الناس عنداللّه إمام جائر ضلّ و ضلّ به، فأمات سنةً مأخوذة و أحيا بدعةً متروکةً» (خطبه ۱۶۴).
(52) عبداللّه بن عبّاس نقل مى کند که هنگام بيرون شدن براى جنگ جمل در منطقه ذى قار ـ که سرزمينى ميان کوفه و واسط است ـ نزد اميرمؤمنان رفتم و او کفش هاى خود را وصله مى زد. از من پرسيد: «ارزش اين کفش چه قدر است؟». گفتم: ارزشى ندارد. فرمود: «و اللّه لهى أحب إلىّ من إمرتکم إلاّ أن أقيم حقاً أو أدفع باطلاً. به خدا سوگند که اين، در نزد من، از فرمانروايى بر شما، دوست داشتنىتر است، مگر آن که حقّى را به پا دارم يا باطلى را دور سازم».
(53) «... ولايتکم التى إنّما هى متاع أيّام قلائل يزول منها ما کان کما يزول السراب أو کما يتقش السحاب» (نامه ۶۲).
(54) «الولايات مضامير الرجال» (حکمت ۴۴۱).
(55) «أکثر حاجات الناس إليک ممّا لا مؤونة فيه عليک من شکاة مظلمه أو طلب إنصاف في معاملة» (نامه ۵۳).
(56) «و إنّ أفضل قرة عين الولاة إستقامة العدل في البلاد و ظهور مودة الرعية» (نامه ۵۳).
(57) «أنصف اللّه و أنصف الناس من نفسک و من خاصّة أهلک و من لک فيه هوى من رعيّتک فإنک إلاّ تفعل تظلم... و لکن أُحبّ الأُمور إليک أُوسطها فِى الحق و أعمها فِى العدل و أجمعها لِرَضى اللّه» (خطبه ۵۳).
(58) «... فالنصيحة عليکم و توفير فيئکم عليکم و تعليمکم کيلا تجهلوا و تأديبکم کيما تعلموا» (خطبه ۳۴). «الذليل عندى عزيز حتى آخذ الحق له، و القوى عندى ضعيف حتى آخذ الحق منه» (خطبه ۳۷). «و أيم اللّه لأنصفنّ المظلوم من ظالمه و لأقودن الظالم بخزامته حتّى أورده منهل الحق» (خطبه ۱۳۶). «و أن تکونوا عندى في الحق سواء» (نامه ۵۰). «والبستکم العافية من عدلى» (خطبه ۸۷). «أيّها الناس إن أحق الناس بهذا الأمر أقواهم عليه و أعلمهم بأمر اللّه فيه» (خطبه ۱۷۳). «إنّ اللّه تعالى فرض على أئمة العدل أن يقدروا أنفسکم بضعفة الناس کيلا يتبيغ بالفقير فقره» (خطبه ۲۰۹).
(59) چون بزرگى خانه او و رفاهش را ديد، او را نکوهش کرده، او را به آخرت توجّه داد. علاء از برادرش عاصم بن زياد، نزد امام(ع) شکايت کرد که جامهاى پشمينه به تن کرده و از دنيا روى گردانده است. امام(ع) فرمود: «او را نزد من بياوريد». چون به خدمت امام(ع) رسيد، او را دشمن نفسش خطاب کرد و فرمود: «شيطان، تو را سرگشته کرده که بر زن و فرزندانت رحم نمى آورى و خود را از آنچه خدا بر تو حلال فرموده، محروم مى گردانى». او در پاسخ امام(ع) گفت: جامه تو نيز خشن و خوراکت ناگوار است. امام(ع) فرمود: «من چون تو نيستم. خداوند به رهبران دادگر امر فرموده که با تنگدستان و مستمندان، همسان باشند تا آنان، سرکشى نکنند».
(60) «و قد کرهت أن يکون جال في ظنکم أنّى أحب الاطراء و استماع الثناء». (خطبه ۲۱۶). «فاخفض لهم جناحک و الن لهم جانبک و أبسط لهم وجهک» (نامه ۲۷). «و اخفض للرعيّة جناحک و ابسط لهم وجهک و ألن لهم جانبک» (نامه ۴۶). «سع الناس بوجهک و مجلسک و حلمک» (نامه ۷۶). «آس بينهم في اللحظة و النظرة». (خطبه ۲۷ و ۴۶). «و لا تحجبن ذا حاجة عن لقائک بها» (نامه ۶۷). «فإنّ حقّاً على الوالى ألاّ يغيّره على رعيّته فضل ناله و لا طول خصّ به» (نامه ۵۰). «ألا و إنّ لکم عندى أن لا احتجز دونکم سرّاً إلا في حرب و لا أطوى دونکم أمراً إلاّ فى حکم» (نامه ۵۰). «فإنّ في الناس عيوباً، الوالى أحقّ من سترها» (نامه ۵۳). «أطلق عن الناس عقدة کل حقد و اقطع عنک سبب کلّ وتر» (نامه ۵۳). «تغاب عن کلّ ما لا يضح لک». (خطبه ۵۳). «ولا تعجلن إلى تصديق ساع... و لا تدخلنّ في مشورتک بخيلاً... و لا جباناً... و لا حريصاً... . ان شر وزرائک من کان للأشرار قبلک وزيراً و من شرکهم في ال آثام لا يکوننّ لک بطانة... الصق بأهل الورع و الصدق... و أکثر مدارسة العلماء و مناقشة الحکماء» (نامه ۵۳). «و اعلم انه ليس شىء بأدعى إلى حسن ظنّ راع برعيّته من إحسانه إليهم» (نامه ۵۳). «ولا تنقض سنة صالحة عمل بها صدور هذه الأُمة... و لا تحدثنّ سنه تضر بشىء من ماضى تلک السنن» (نامه ۵۳). «و اعلم إنّ الرعيّة طبقات لا يصلح بعضها ببعض... و لکلّ على الوالى حقّ بقدر ما يصلحه» (نامه ۵۳). «و اعلم إنّ الرعيّة طبقات لا يصلح بعضها ببعض... و لکلّ على الوالى حقّ بقدر ما يصلحه» (نامه ۵۳). «فإن الوالى إذا اختلف هواه منعه ذلک کثيراً من العدل» (نامه ۵۹).
(61) «قد علمتم إنّه لا ينبغى أن يکون الوالى على الفروج و الدماء و المغانم و الأحکام و إمامة "المسلمين البخيل فتکون في أموالهم نهمته، و لا الجاهل فيضلهم بجهله، و لا الجافى فيقطعهم بجفائه" و لا الحائف للدول فيتّخذ قوماً دون قوم و لا المرتشى في الحکم فيذهب بالحقوق و يقف بها دون المقاطع و لا المعطّل للسنة فيهلک الأمة» (خطبه ۱۳۱).
(62) نامه ۲۵، ۲۶، ۴۱، ۴۳، ۵۱ و ۵۳ حکمت ۲۲۰.
(63) «ان هذا الماس ليس لي و لا لک و انّما هو في المسلمين و جلب اسيافهم فان شرکتهم في حربهم کان لک مثل حظهم» (خطبه232).
(64) «اتامروني ان اطلب النصر بالجور فيمن ولّيت عليه... لو کان المال لي لسويّت بينهم فکيف، و انّما المال مال الله» (خطبه 126).
(65) «و الله لان ابيت علي حسک السعدان مسهداً و اجر في الاغلال مصفدا احب الي من ان القي الله و رسوله يوم القيامة ظالماً لبعض العباد و غاصباً لشيء من الحطام» (خطبه 224).
(66) «يا بني عبدالمطلب! لا الفينکم تخوضون دماء المسلمين خوضاً تقولون قتل اميرالمؤمنين(ع). الا لا تقتلن الّا قاتلي. انظروا اذا انامت من ضربتي هذه، فاضربوه ضربه يضربه و لا تمثلوا بالرجل فاني سمعت رسول(ص) يقول: «اياکم و المثله و لو بالکلب العقور» (نامه 47).
------------------------------
منبع: www.hadith.net
مقالات ارائه شده لزوماً منعکس کننده نظر مجمع جهانی اهل البیت (علیهم السلام) نمی باشد