عنوان مقاله
اعتبارسنجي انگاره ستايش امام علي(ع) از خليفه دوم بر پايه خطبه ۲۲۸ نهج البلاغه (2)
مهدي مرداني
متن مقاله
بررسي مصادر و منابع خطبه ۲۲۸:
با مراجعه به کتبي که به معرفي مصادر نهج البلاغه پرداختهاند، در مييابيم که گردآورندگان اسناد نهج البلاغه جز تاريخ الطبري کتاب ديگري را به عنوان مصدر خطبه ۲۲۸ معرفي نکرده اند،(38) اين در حالي است که با تتبع در منابع تاريخي متوجه ميشويم که شمار ديگري از عالمان اهل سنت اين کلام را نقل کردهاند.
۱. تاريخ المدينة:
ابو زيد، عمر بن شُبّه نميري (م۲۶۲ ق) در تاريخ المدينة ـ که از مهمترين مصادر طبري نيز بوده است ـ مسنداً از «عبدالله بن مالک بن عيينة»(39) روايتي نقل ميکند که بعضي از ابهامات موجود در گزارش سيد رضي را برطرف ميسازد. ابن عيينه ميگويد:
لما انصرفنا مع علي(ع) من جنازة عمر رضي الله عنه دخل فاغتسل ثم خرج إلينا فصمت ساعة ثم قال: لله بلاء نادبة عمر لقد صدقت ابنة أبي خثمة حين قالت واعمراه! أقام الاود و أبدأ العهد(40) واعمراه! ذهب نقي الثوب قليل العيب واعمراه! أقام السنة و خلّف الفتنة، ثم قال والله ما درّتْ هذا و لکنّها قُوِّلَتهُ و صَدَقَتْ، والله لقد أصاب عمر خيرها و خلف شرها و لقد نظر له صاحبه فسار علي الطريقة ما استقامت و رحل الرکب و ترکهم في طرق متشعبة لا يدري الضالّ و لا يستيقن المهتدي؛
وقتي به همراه علي(ع) از تشييع جنازه عمر فارغ شديم، او داخل منزلش شد و غسل کرد. سپس بر ما وارد شد و پس از آن که مدتي را به سکوت گذراند، گفت: خدا ندبهگر عمر را خير دهد! همانا دختر ابيخثمه راست گفت، آنگاه که گفت: دريغا بر عمر! کجي را راست و بيماري را درمان کرد. دريغا بر عمر! پاک جامه و کم عيب از دنيا رفت. دريغا بر عمر! سنت را به پا داشت و فتنه را پشت گذاشت. آنگاه علي(ع) گفت: به خدا سوگند! [دختر ابيحثمه خود] اين جملات را نگفته است، بلکه به او تعليم دادند. و راست گفت: به خدا قسم! عمر نيکي خلافت را دريافت و شرّ آن را پشت سر گذاشت و اين در حالي بود که همراهش به او نگاه ميکرد. پس در طريق [آخرت] گام نهاد و درنگ نکرد. از دنيا رفت و مردم را در راههاي گوناگون انداخت [به طوريکه] گمراه راه نمييابد، و راه يافته به باور نمي رسد.(41)
۲. انساب الاشراف:
احمد بن يحيي بلاذري (م۲۷۹ ق) در اين کتاب تنها سخنان دختر ابيحثمه را آورده و کلام امام علي(ع) را نقل نکرده است. وي به نقل از مدايني مينويسد:
المدائني قال: لما مات عمر رضي الله عنه ندبته ابنة أبي حثمة(42) فقالت: واعمراه! أقام الاود و أبرأ العمد و أمات الفتن و أحيا السنن، واعمراه! خرج من الدنيا نقي الثوب بريئاً من العيب؛ زماني که عمر مرد، دختر ابوحثمه بر او ندبه خواند و گفت: دريغ بر عمر! کجي را راست و بيماري را درمان کرد. فتنهها را ميراند و سنتها را زنده کرد. دريغ بر عمر! از دنيا رفت در حالي که پاک جامه و بيعيب بود.(43)
۳. تاريخ الامم و الملوک:
محمد بن جرير طبري (م۳۱۰ ق) نيز جريان ياد شده را مسنداً از «مغيره بن شعبه» نقل کرده است، اما فضاي صدوري که راوي ماجرا (مغيره) ترسيم کرده، با آنچه در گزارش ابن شبه آمده، متفاوت است. او ميگويد: پس از آن که عمر دفن شد، نزد علي(ع) رفتم، زيرا دوست داشتم سخني از او درباره عمر بشنوم. پس علي(ع) در حالي که غسل کرده بود و آب از سر و صورتش ميچکيد، ملحفهاي به خود پيچيد و از خانه خارج شد. گويا ترديد نداشت که خلافت پس از عمر به او باز ميگردد. پس گفت:
يرحم الله ابن الخطاب! لقد صدقت ابنة ابي حثمة لقد ذهب بخيرها و نجا من شرها اما و الله ما قالَتْ و لکن قُوِّلتْ؛
خدا پسر خطاب را بيامرزد! دختر ابي حثمه راست گفت، او از خيرش بهره برد و از شرّش خلاص يافت، به خدا سوگند! او [خود اين سخنان را] نگفت، بلکه به زبانش نهادند.(44)
۴. المعجم:
احمد بن محمد بن زياد، معروف به ابن الأعرابي (م ۳۴۰ ق) در کتاب المعجم ـ که مورد توجه بزرگاني چون ذهبي و ابن حجر عسقلاني بوده است(45) ـ داستان ياد شده را به اسناد خود از «ابن بحينه» نقل کرده است. ابن بحينه مي گويد: وقتي عمر مرد، [با خود] گفتم: به خدا قسم! نزد علي(ع) ميروم تا سخنش را بشنوم. پس علي(ع) در حالي که غسل کرده بود، خارج شد و پس از مدتي سکوت گفت:
لله نادبة عمر عاتکة، و هو يقول: واعمراه! مات والله نقي الثوب، مات والله قليل العيب، أقام العوج و أبرأ العهد. واعمراه! ذهب والله بحظها و نجا من شرها، واعمراه! ذهب والله بالسنة و أبقي الفتنة. قال علي رضي الله عنه والله ما قالتْ و لکنها قُوِّلَتْ؛
خدا ندبهگر عمر، عاتکه را خير دهد! در حالي که ميگفت: به خدا قسم! پاک جامه مرد، به خدا قسم! کم عيب مرد، کجيها را راست و عهد را ادا کرد. دريغا بر عمر! به خدا قسم از خلافت بهره برد و از شرّش نجات يافت، دريغا بر عمر! به خدا قسم سنت را برد و فتنه را باقي گذاشت. آنگاه علي(ع) گفت: به خدا سوگند، او [اين سخنان را] نگفت، بلکه به او ياد دادند.(46)
۵. معرفة الصحابه:
ابونعيم احمد بن عبدالله الاصفهاني (م ۴۳۰ ق) در کتاب معرفة الصحابة داستان پيش گفته را با سندي متفاوت، از «اوفي بن حکيم» نقل کرده است. وي مي گويد: وقتي عمر هلاک شد، علي(ع) در حالي که غسل کرده بود، بر ما وارد شد. پس نشست و مدتي سر به زير انداخت، آنگاه سر برداشت و گفت:
لله دَرُّ باکية عمر، قالتْ: واعمراه! قوم الاود و أبرأ العمد، واعمراه! مات نقي الثوب قليل العيب، واعمراه! ذهب بالسنة و أبقي الفتنة؛
خدا گريه کننده عمر را خير دهد! گفت: دريغا بر عمر! کجي را راست کرد و درد را درمان ساخت. دريغا بر عمر! پاک جامه و کم عيب مرد. دريغا بر عمر! سنت را برد و فتنه را باقي گذاشت.(47)
گفتني است ابن عساکر شافعي (م ۵۷۱ ق) ماجراي ياد شده را در تاريخ مدينة دمشق دو بار گزارش کرده است که يک بار به روايت «اوفي بن حکيم» و بار ديگر، به روايت «ابن بحينه» بوده است.(48) احمد بن عبدالله طبري، معروف به محب الدين طبري (م ۶۹۴ ق) نيز روايت «اوفي بن حکيم» را با اندک تفاوتي در الرياض النضرة في مناقب العشرة نقل کرده است.(49) همچنين اين روايت را ابن اثير (م ۶۳۰ ق) در الکامل و ابن کثير (م ۷۷۴ ق) در البداية و النهاية به نقل از طبري(50) و جلال الدين سيوطي (م۹۱۱ ق) در جامع الاحاديث و متقي هندي (م۹۷۵ ق) در کنزالعمال به نقل از ابونعيم اصفهاني ذکر کردهاند.(51)
نتايج بررسي مصادر و منابع
با بررسي تاريخ الطبري(52) و ديگر منابع نام برده، چنين به دست ميآيد که پس از مرگ خليفه دوم، زني که از او با نام «ابنة ابي حثمة» ياد شده است، جملاتي را در رثاي عمر بر زبان جاري ساخت که امام علي(ع) ـ در شرايطي که مغيره بن شعبه و ديگر راويان توصيف کرده اند ـ همان جملات را تکرار کردند.
اين زن ـ که پدرش «ابوحثمة بن حذيفة بن غانم» و مادرش کنيزي از قبيله تنوخ و از اسيران جنگي اعراب بود(53) ـ «ليلي» نام دارد که از او درباره اسلامِ عمر بن خطاب روايتي نقل شده است.(54) وي نخستين زني بود که به همراه همسرش «عامر بن ربيعة» به مدينه هجرت کرد.(55) عامر بن ربيعه از هم پيمانان عمر بن خطاب و از جمله مسلماناني بود که به حبشه هجرت کرد.(56) گفتني است که همسر ديگر ابوحثمه، «شفاء بنت عبدالله بن عبدالشمس» نيز با خليفه دوم رابطه خوبي داشت؛ به گونهاي که نوشته اند: «عمر پيوسته با او مشورت ميکرد و نظر او را بر رأي ديگران ترجيح ميداد و گاهي نيز او را متولّي امور بازار ميساخت.»(57) اما نکتهاي که در اين باره حايز اهميت است، آن است که تمامي مصادر و منابع ياد شده، با وجود اختلافي که در سند و متن روايات داشتند، در يک چيز مشترک بودند و آن اينکه اين اوصاف و تعبيرات درباره خليفه دوم وارد شده است؛ اگر چه اين نکته فضيلتي را براي عمر بن خطاب ثابت نميکند؛ زيرا ـ چنان که گفته آمد ـ ستايش انجام شده انشاي امام علي(ع) نبوده و از اول، توسط ايشان صادر نشده است. علاوه بر اين، با مقايسه منابع فوق با يکديگر نکات ديگري نيز به دست ميآيد که از اين قرار است:
۱. از ميان يازده کتاب نام برده، چهار مصدر نخست، يعني تاريخ المدينه، انساب الاشراف، تاريخ الطبري و المعجم، مقدّم بر سيد رضي بوده و پيش از تدوين نهج البلاغه تأليف شدهاند.
۲. راوياني که اين ماجرا را گزارش کردهاند، سه نفرند که اسامي آنها بدين ترتيب است: ۱) «ابن بحينه» در سه کتاب: تاريخ المدينه، المعجم و تاريخ مدينة دمشق. ۲) «اوفي بن حکيم» در پنج کتاب: معرفة الصحابة، تاريخ مدينه دمشق، الرياض النضرة، جامع الاحاديث و کنزالعمال. ۳) «مغيرة بن شعبه» در سه کتاب: تاريخ الطبري، الکامل و البداية و النهاية.
۳. در تمام مصادر، جملات مورد بحث از خطبه به صورت حکايت از علي(ع) نقل شده است و در هيچ يک از آنها اين عبارات به طور مستقيم به حضرت نسبت داده نشده است.
۴. فضاي صدوري که در منابع مذکور نقل گرديده است، يکسان بوده و تمام راويان، پس از مرگ خليفه دوم در پي شنيدن سخن امام(ع) درباره عمر بودند.
۵. جملاتي که در نهج البلاغه به امام(ع) نسبت داده شده است، به صورت نقل به معنا در تمامي مصادر آمده است، لکن کاملترين گزارش مربوط به ابن شُبّه نميري در «تاريخ المدينه» است.
۶. در اکثر مصادر خطبه، جملات حکايت شده توسط امام(ع)، با عبارتِ کنايهآميز «ما قالت و لکن قُوِّلَتْ؛ آن زن اين جملات را نگفت بلکه به او تعليم دادند» همراه بوده است.
بررسي سندي خطبه ۲۲۸:
از آنجا که سيد رضي براي خطبه ۲۲۸ سندي ذکر نکرده و آن را مرسلاً گزارش کرده است، براي بررسي سند روايت بايد به سراغ مصادر خطبه رفت. با مطالعه اسناد موجود، متوجه مي شويم که تمامي گزارشها به چهار طريق باز مي گردد که راوي دو تاي آنها يک نفر است. اين اسناد به ترتيب در کتابهاي «تاريخ المدينة»، «المعجم»، «تاريخ طبري» و «معرفة الصحابة» نقل شده است که اينک مورد بررسي قرار مي دهيم.
طريق ابن شُبّة در تاريخ المدينة:
حدثنا محمد بن عباد بن عباد، قال حدثنا غسان بن عبدالحميد، قال بلغنا أن عبدالله بن مالک بن عيينة الازدي حليف بني المطلب(58) قال...
ابن شُبّه در اين سند، تنها با دو واسطه به راوي ماجرا، يعني «عبدالله بن مالک»، معروف به ابن بحينه ميرسد. ابن بحينه ـ چنان که ابن حجر آورده است ـ فردي عابد و فاضل بود که در ايام خلافت مروان حکم درگذشت. نکته مهمي که درباره وي نقل شده است، آن است که او با مروان حکم معاشرت داشت و پيوسته بر او وارد مي شد: «و کان ينزل به».(59) همچنين ابن سعد او را از کساني شمرده که بعد از وفات عثمان، در مدينه فتوا ميدادند و از پيامبر حديث نقل ميکردند.(60) لکن درباره دو راوي ديگر ويژگي خاصي ذکر نشده است.(61)
طريق ابن الاعرابي در المعجم:
نا ابن المنادي، نا إبراهيم بن يوسف الزهري، نا بردان، عن صالح بن کيسان، عن أبي نجيبة(62) قال... .
ابن الاعرابي نيز در اين سند با چهار واسطه به «ابن بحينه» ميرسد که به غير از وي، تنها «صالح بن کيسان» از معاريف و مورد وثوق رجاليون بوده است.(63)
طريق طبري در تاريخ الامم و الملوک:
حدثني عمر، قال حدثنا علي، قال: حدثنا ابن داب و سعيد بن خالد، عن صالح بن کيسان، عن المغيرة بن شعبه، قال...
طبري در اين طريق با چهار واسطه به «مغيره بن شعبه» ميرسد. مغيره ـ چنان که رجاليون اهل سنت نگاشتهاند ـ فردي زيرک و حيلهگر بود که براي هر مشکلي چارهاي ميانديشيد؛ چنان که گفتهاند:
اگر شهري هشت در داشته باشد که جز به مکر و نيرنگ نتوان از يکي خارج گشت، مغيره از تمامي درها خارج مي شود.(64)
طريق ابونعيم در معرفة الصحابة:
حدثنا أبو محمد بن حيان، ثنا محمد بن سليمان، نا الخليل بن أسد البصري، قال: ثنا نصر بن سلام الکوفي أبوعمرو، ثنا عباءة بن کليب الليثي، عن عثمان بن زيد الکناني، عن عيسي بن عبد الرحمن بن أبي ليلي، عن أوفي بن حکيم، قال...
در اين طريق، ابونعيم با هفت واسطه به راوي حديث «اوفي بن حکيم» ميرسد. ابن حکيم در ميان مصادر رجال و انساب فردي مجهول و ناشناخته است. با اين حال، خانوادهاش از افراد سرشناس و معروف قريش بودند؛ چنان که پدرش «حکيم بن أمية بن حارثة بن الأوقص السلمي» کسي بود که بني اميه را از دشمني رسول خدا(ص) باز ميداشت و قبل از بعثت، سفيهان قريش را از کارهاي ناشايست منع ميکرد.(65) خواهرش «خولة بنت حکيم بن أمية»، همسر عثمان بن مظعون و از زناني بود که خودش را به پيامبر(ص) هبه کرده بود(66) و بالاخره همسرش «عزة» دختر ابولهب عموي پيامبر بود.(67) در ميان ديگر روات اين سند، «عيسي بن عبدالرحمن» توثيق شده(68) و «عباءة بن کليب ليثي» صدوق(69) خوانده شده است و بقيه آنها مجهولاند.
با توجه به نکاتي که گذشت، ميتوان چنين گفت که تمام اين اسناد ـ به جهت مجهول بودن بسياري از راويان و نيز ضعف برخي از آنها ـ ضعيف و غير قابل اعتمادند. با اين حال، طرق متعدد و نيز متون فراواني که اين جريان را گزارش کرده اند، در ما گمان قابل توجهي ايجاد ميکند که اصل ماجراي ذکر شده در روايات معتبر است. با اين حال، وجود راوياني چون مغيرة بن شعبة اعتماد ما را به برخي گزارشها کاهش ميدهد.
بررسي صحّت انتساب خطبه ۲۲۸ به امام(ع):
يکي ديگر از مباحثي که درباره خطبه ۲۲۸ نهج البلاغه مطرح گرديده و در دوره معاصر نيز به صورت جدّي دنبال شده است، موضوع انتساب اين خطبه به امام علي(ع) است. در اين ميان، «محمدتقي شوشتري» (معاصر) نخستين کسي است که انتساب اين خطبه به امام(ع) را زير سؤال برده و آن را نپذيرفته است. وي با انتقاد از روش سيد رضي در اخذ کلمات منسوب به امام(ع)، صدور اين کلام از علي(ع) را بعيد شمرده و گفته است:
ميگويم: همانا سخن در اصل اين خبر و تحقق نسبت اين خطبه به امام(ع) است؛ زيرا سيد رضي زماني که کلام فصيحي را منسوب به امام علي(ع) ميديد، بدون تدّبر در معنايش آن را ميپذيرفت؛ هر چند که شواهدي برخلافش وجود داشته باشد...(70)
هر چند سخن علامه شوشتري درباره نسبت خطبه ۲۲۸ به امام(ع) قابل تأمل است، اما ديدگاه وي درباره سيد رضي(ره) به هيچ روي پذيرفتني نيست؛ زيرا گرچه انگيزه اصلي سيد رضي -رضي الله عنه- در گزينش سخنان امام علي(ع) جلوههاي فصاحت و بلاغت بوده است، اما اين مسأله موجب نگرديده که وي از محتوا و مضمون احاديث نيز غفلت ورزد و به آن توجه ننمايد. گواه اين مطلب توضيحات عالمانهاي است که سيد رضي -رضي الله عنه- در جاي جاي نهج البلاغه درباره کلمات امام(ع) ارائه کرده است.(71) افزون بر اين، مقدمه سيد رضي -رضي الله عنه- نيز نشان ميدهد که نکتههاي ناب محتوايي برايش از ظاهر به هم پيوسته کلمات مهمتر بوده است:
چه بسا در ميان آنچه انتخاب نمودهام، فصولي ناهماهنگ، و سخنان زيبايي نامنظم آمده، علت اين مسأله آن است که من نکات و سخنان درخشنده را گردآوري ميکنم، و قصدم نظم و پيوستگي ميان آنها نيست.(72)
از اين رو، تأکيد ميکنيم که سيد رضي نه تنها اديبي سخنشناس، بلکه عالمي حديثشناس بود که ظرايف لفظي و معنوي کلمات اميرالمومنين(ع) را به خوبي ميشناخت و بدان آگاهي داشت.
بعد از علامه شوشتري، شهيد مطهري ديگر انديشمند شيعي است که با رويکري انتقادي انتساب اين خطبه به امام(ع) را زير سؤال برده و اظهار داشت:
در نهج البلاغه ضمن خطبه شماره ۲۲۶ جمله هايي آمده است مبني بر ستايش از شخصي که به کنايه تحت عنوان «فلان» از او ياد شده است. شرّاح نهج البلاغه درباره اين که اين مردي که مورد ستايش علي(ع) واقع شده کيست، اختلاف دارند؛ غالباً گفتهاند مقصود عمر بن الخطاب است که يا به صورت جدّ و يا به صورت تقيه ادا شده است.(73)
وي سپس با استناد به گزارش ابن ابيالحديد از تاريخ الطبري، به صراحت اعلام کرده است:
عليهذا جملههاي بالا نه سخن علي(ع) است و نه تأييدي از ايشان است نسبت به گوينده اصلي که زني بوده است و سيد رضي -رضي الله عنه- که اين جملهها را ضمن کلمات نهج البلاغه آورده، دچار اشتباه شده است.(74)
گفتني است اين کلام شهيد مطهري براي ديگر صاحبنظران نيز بابي گشود که در نسبت خطبه ۲۲۸ به امام علي(ع) به ديده ترديد بنگرند و با انکار انتساب آن به امام(ع)، به گمان خود، از باور شيعه درباره خليفه دوم دفاع کنند.(75) در صورتي که اگر در سخن شهيد مطهري تأمل شود، متوجه ميشويم که دليل او در اين نظر، روايتي است که طبري در تاريخش نقل کرده است و اين گزارش با نتيجهاي که از آن گرفته شده است، مغايرت دارد؛ زيرا نه تنها در گزارش طبري، بلکه در تمام نقلهاي خطبه به صراحت آمده است که جملات ياد شده بر زبان امام علي(ع) جاري شد و حضرت آن اوصاف را ايراد فرمودند. تنها نکته موجود، آن است که امام(ع) اين کلمات را با واسطه و به نقل از دختر ابيحثمه ايراد فرمودند و اين، غير از آن چيزي است که شهيد مطهري و ديگران از گزارش طبري برداشت کردهاند.
همچنين آيت الله جعفر سبحاني در گفتگوي مکتوبي که با «صالح بن عبدالله الدرويش» انجام داده است، اين انتساب را نپذيرفته و نوشته است:
آنچه از گزارش طبري ظاهر ميشود، آن است که اين خطبه از کلمات امام(ع) نيست، بلکه از سخنان دختر ابي حثمه است و امام(ع) تنها در دو کلمه «ذهب بخيرها، نجا من شرّها» او را تصديق نمود.(76)
وي در ادامه، خطاب به صالح بن عبدالله الدرويش مينويسد:
آيا صحيح است به کلامي استدلال شود که گويندهاش شناخته شده نيست و معلوم نيست که آيا از بافتههاي مغيرة بن شعبة است يا غير او که آن جملات را به خاطر مصالحي معين به ندبهگر عمر القا کرده است؟!(77)
روشن است که آيت الله سبحاني نيز در اين رأي با استناد به گزارش طبري درباره گوينده خطبه داوري کرده است، اما ـ چنان که در نقد ديدگاه شهيد مطهري گذشت ـ نقل قول سخنان دختر ابيحثمه و حکايت جملات وي از سوي امام(ع)، انتقادي را متوجه سيد رضي نميسازد؛ زيرا او با استناد به منابع کهني که در اختيار داشته است، اين جملات را منسوب به امام علي(ع) ديده و بر همان اساس در نهج البلاغه گرد آورده است. علاوه بر آن که ممکن است آنچه ما تا به امروز نسبت به مصادر اين خطبه يافتهايم، تمام ماجرا نبوده و مصدر سيد رضي در اين خطبه، کتابي غير از تاريخ الطبري و امثال آن بوده که به دست ما نرسيده است.
ادامه دارد...
منابع و مراجع
(38) ر.ک: مصادر نهج البلاغة و اسانيده، ج ۳، ص ۱۶۰؛ استناد نهج البلاغة، ص ۵۱ ؛ روشهاي تحقيق در اسناد و مدارک نهج البلاغه، ج ۴، ص ۱۹۱؛ تمام نهج البلاغة، ص ۶۰۲؛ مستدرک نهج البلاغة، ص ۲۳۱؛ نهج السعادة في مستدرک نهج البلاغة.
(39) وي همان « ابن بحينه ازدي» است که در ديگر اسناد نيز آمده است: «عبدالله بن مالک بن القشب الأزدي أبو محمد، حليف بني المطلب يعرف بابن بحينة صحابي معروف مات بعد الخمسين» (تقريب التهذيب، ج ۱، ص ۵۲۷).
(40) کلمه «العهد» تصحيف کلمه «العمد» است. ر.ک: نهج البلاغه، خ ۲۲۸ و نيز: تاريخ الامم و الملوک، ج ۴، ص ۲۱۸).
(41) تاريخ المدينة، ج ۳، ص ۹۴۱.
(42) نام اين زن در بسياري از نقلها با تصحيف همراه بوده و با عباراتي چون: ابنة ابيخنتمه، خيثمه، خثيمه، خثمه و... ذکر شده است.
(43) انساب الاشراف، ج ۱۰، ص ۴۳۰.
(44) تاريخ الامم و الملوک، ج ۴، ص ۲۱۸.
(45) ذهبي در ميزان الاعتدال و ابن حجر در تغليق التعليق از اين کتاب نقل کردهاند.
(46) المعجم، ج ۱، ص ۱۲۰.
(47) معرفة الصحابة، ج ۱، ص ۲۱۷.
(48) تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۴، ص ۴۵۷ و ۴۵۸
(49) الرياض النضرة في مناقب العشرة، ج ۱، ص ۱۹۷.
(50) الکامل في التاريخ، ج ۳، ص ۶۱؛ البداية و النهاية، ج ۷، ص ۱۴۰.
(51) جامع الاحاديث، ج ۳۲، ص ۲۴؛ کنزالعمال، ج ۱۲، ص ۷۰۰.
(52) اهميت تاريخ الطبري در ميان منابع ياد شده از اين جهت است که اين کتاب يکي از مصادر سيد رضي بوده است (ر.ک: نهج البلاغه، قصار ۳۷۳). و لذا اين احتمال که سيد رضي، خطبه مورد نظر را از تاريخ الطبري اخذ کرده باشد، بسيار است.
(53) ر.ک: الطبقات الکبري، ج ۸، ص ۲۱۰.
(54) خلاصه روايت از اين قرار است که وقتي دختر ابي حثمه به همراه شوهرش آماده هجرت به حبشه بود، عمر بن خطاب ـ که تا آن روز مشرک بود ـ او را ميبيند و از علت رفتنش سؤال ميکند. دختر ابي حثمه پس از پاسخ ميگويد: احساس کردم که در او رقّت ايجاد شده و دلش براي پذيرش اسلام نرم شده است. (ر.ک: السيرة النبوية، ج ۱، ص ۳۴۳؛ أسد الغابة، ج ۶، ص ۲۵۷).
(55) ر.ک: الإصابة، ج ۳، ص ۴۷۰.
(56) ر.ک: الاستيعاب، ج ۲، ص ۷۹۱.
(57) «و کان عمر يقدّمها في الرأي و يرضاها و يفضّلها و ربّما ولّاها شيئاً من أمر السوق» (ر.ک: الاستيعاب، ج ۴، ص ۱۸۶۹).
(58) وي همان « ابن بحينه ازدي» است که در ديگر اسناد نيز آمده است: «عبدالله بن مالک بن القشب الأزدي أبو محمد، حليف بني المطلب يعرف بابن بحينة صحابي معروف مات بعد الخمسين» (تقريب التهذيب، ج ۱، ص ۵۲۷).
(59) تهذيب التهذيب، ج ۵، ص ۳۳۳.
(60) ر.ک: الطبقات الکبري، ج ۲، ص ۲۸۴.
(61) تاريخ الاسلام، ج ۱۵، ص ۳۷۴ ؛ ميزان الاعتدال، ج ۳، ص ۳۳۴.
(62) «ابي نجيبه» تصحيف «ابن بحينه» است.
(63) «صالح بن کيسان المدني أبو محمد أو أبو الحارث، مؤدب ولد عمر بن عبدالعزيز ثقة ثبت فقيه من الرابعة مات بعد سنة ثلاثين أو بعد الأربعين» (تقريب التهذيب، ج ۱، ص ۴۳۱).
(64) «المغيرة بن شعبة بن أبي عامر بن مسعود... أسلم عام الخندق و أول مشاهده الحديبية... کان يقال له: مغيرة الرأي، و کان داهية لا يستحر في صدره أمران إلا وجد في أحدهما مخرجاً... عن الشعبي: سمعت قبيصة بن جابر يقول: صحبت المغيرة بن شعبة، فلو أن مدينة لها ثمانية أبواب لا يخرج من باب منها إلا بمکر لخرج من أبوابها کلها» (تهذيب الکمال، ج ۲۸، ص ۳۶۹).
(65) ر.ک: الاصابة في تمييز الصحابة، ج ۲، ص ۹۶.
(66) ر.ک: تهذيب الکمال، ج ۳۵، ص ۱۶۴.
(67) ر.ک: الاصابة في تمييز الصحابة، ج ۸، ص ۲۳۹.
(68) همان، ج ۱، ص ۷۷۲.
(69) الکاشف في معرفة من له رواية في کتب الستة، ج ۱، ص ۵۳۷.
(70) بهج الصباغة في شرح نهج البلاغة، ج ۹، ص ۴۸۱.
(71) ر.ک: نهج البلاغه، خطبه هاي ۱۶، ۲۱، ۲۸، ۴۶ و ۱۰۴.
(72) نهج البلاغه، مقدمه.
(73) سيري در نهج البلاغه، ص ۱۶۵.
(74) همان، ص ۱۶۶. لازم به يادآوري است که اختلاف شماره خطبه در کلام شهيد مطهري با آنچه در اين مقاله اعلام گرديد، به جهت اختلاف نسخ نهج البلاغه بوده است.
(75) ر.ک: مفردات نهج البلاغه، ج ۱، ص ۱۰۰؛ تصنيف نهج البلاغه، ص ۴۴۲.
(76) حوار مع الشيخ صالح بن عبدالله الدرويش، ص ۷۰.
(77) همان، ص ۷۳.
------------------------------
منبع: www.hadith.net
مقالات ارائه شده لزوماً منعکس کننده نظر مجمع جهانی اهل البیت (علیهم السلام) نمی باشد