پورتال اهل‌بیت(ع) ـ وابسته به مجمع جهانی اهل‌بیت (ع)

سایت قرآن کریم، نهج‌البلاغه، صحیفه سجادیّه و ادعیه و زیارات پورتال اهل‌بیت علیهم‌السلام

دسته بندی مقالات

عنوان مقاله

اعتبارسنجي انگاره ستايش امام علي(ع) از خليفه دوم بر پايه خطبه ۲۲۸ نهج البلاغه (3)
مهدي مرداني


تعداد بازدید 538 دسته بندی: شرح برخی از بخشها
متن مقاله

نکته‌اي که در اين ميان قابل توجه است، سخن لغت‌شناسان و صاحبان معاجم عربي است که در شرح واژگان خطبه، جملات ياد شده را به علي(ع) نسبت داده‌اند و اين خود شاهدي بر صحت انتساب اين خطبه به امام(ع) است؛ چنان که ابن قتيبه (م۲۷۶ ق) در غريب الحديث،(78) زمخشري (م۵۸۳) در الفائق،(79) ابن اثير (م۶۰۶ ق) در النهاية(80) و ابن منظور (م۷۱۱ ق) در لسان العرب(81) به اين نسبت تصريح کرده‌اند؛ به عنوان مثال، ابن اثير ذيل واژه «عمد» مي‌نويسد:
و في حديث عمر إنَّ نَادِبَته قالت: «وَاعمَرَاهُ أقام الأوَدَ وَشَفَي العَمَد»، العَمَد بالتَّحريک: وَرَمٌ و دَبَرٌ يکون في الظَّهر. أرادتْ أنه أحْسَن السّياسَة و منه حديث علي: «لِلّهِ بَلاءُ فُلان فلَقَد قَوَّم الأوَدَ وَدَاوَي العَمَدَ».(82)
اعتبارسنجي تأييد امام(ع) از ستايش خليفه:
اکنون با پذيرش اين مطلب ـ که ستايش ذکر شده در خطبه ۲۲۸ انشاي امام علي(ع) نبوده، بلکه حکايت جملاتي است که توسط نوحه‌گر خليفه دوم ايراد گرديد ـ اين سؤال مطرح مي‌گردد که چرا حضرت آن اوصاف را تکرار نمودند؟ آيا همان طور که بعضي از عالمان اهل سنت برداشت کرده‌اند، حضرت تلويحاً از خليفه دوم تمجيد و قدرداني کرده است؟
آن چه مسلم است، ستايش امام علي(ع) از خليفه دوم به هيچ روي با مباني و باورهاي شيعه قابل جمع نيست و نمي‌توان صدور چنين محتوايي را از اميرالمومنين(ع) پذيرفت؛ هر چند اين محتوا در قالب گزارش‌هاي متعدد تاريخي نيز آمده باشد.(83) اما اگر بخواهيم علت اين بازخواني و دلالت آن بر ستايش خليفه را بررسي و تحليل کنيم، بايد گفت که در اين باره ديدگاه‌‌هاي متفاوتي از سوي دانشوران شيعي بيان شده است. برخي همچون ابن ميثم بحراني (م۶۷۹ ق) بر اين باورند که اين بازخواني به منظور مماشات با پيروان خليفه و جلب توجه آنان بوده است:
فإنّه جاز أن يکون ذلک المدح منه(ع) علي وجه استصلاح من يعتقد صحّة خلافة الشيخين و استجلاب قلوبهم بمثل هذا الکلام.(84)
برخي ديگر، بيان اين ويژگي‌ها را تعريضي به وضعيت خليفه سوم دانسته و آن را روشنگري امام(ع) نسبت به فتنه عثمان تفسير کرده‌اند؛ چنان که آيت الله سبحاني گفته است:
اگر صدور اين کلام از امام(ع) را صحيح بدانيم و از شکوک و ابهاماتي که پيرامون آن وجود دارد، چشم بپوشيم، بايد گفت که اين سخن براي هشدار به حکومتي ايراد شده که مسلمانان به زودي بدان مبتلا مي‌گشتند و به همين جهت، او را با عبارت «فتنه را پشت سر گذاشت» توصيف نمود که با خلافت عثمان سازگار است.(85)
ايشان در جاي ديگر احتمال داده است:
به احتمال قوي، تکرار کلامِ ندبه‌گر عمر از سوي امام علي(ع) از باب اظهار تعجب بوده است.(86)
بعضي، اين حکايت را چنين معنا کرده‌اند که کلام علي(ع) در تصديقِ سخنان دختر ابي‌حثمه، استفهامي بوده است و در حقيقت، ايشان از واقعيتِ آن اوصاف سؤال کردند؛ چنان که شهيد مطهري آورده است:
ولي برخي از متتبعين عصر حاضر، از مدارک ديگر غير از طبري داستان را به شکل ديگر نقل کرده‌اند و آن اين که علي(ع) پس از آن که بيرون آمد و چشمش به مغيره افتاد، به صورت سؤال و پرسش فرمود: آيا دختر ابي‌حثمه آن ستايش‌ها را که از عمر مي‌کرد، راست مي گفت؟(87)
و بالاخره بعضي نيز تصديق امام(ع) را تنها در مورد بخشي از جملات ذکر شده، پذيرفته و نسبت به بقيه آن انکار کرده‌اند؛ چنان علامه شوشتري گفته است:
اما آن چه که ابن ابي الحديد از طبري نقل کرده است ـ با آن که روايتِ مخالف في حدّ نفسه غير مقبول است ـ چيزي از آن فهميده نمي‌شود، جز آن که امام(ع) از سخنان دختر ابي حثمه، تنها جمله «از خير خلافت بهره برد و از شرّش نجات يافت» را تصديق نمود... اما باقي جملات افترا و تهمت است که يا از روي عمد به امام(ع) نسبت داده شده است و يا به خاطر کلام امام(ع) که فرمود: «همانا دختر ابي حثمه راست گفت»، گمان کردند که به تمام سخنان دختر ابي حثمه برمي‌گردد.(88)
با توجه به مطالب بيان شده، چنين مي‌نمايد که اصل تصديق امام(ع) نسبت به سخنان دختر ابي حثمه، مورد قبول صاحب‌نظران واقع شده است و تنها در تأويل و توجيه و يا وسعت و ضيق معنا اختلاف نظر وجود دارد، در حالي که نقلِ ستايش‌هاي ندبه‌خوان خليفه و بازگويي سخنان وي به معناي پذيرش و يا تصديق آن جملات نيست؛ هر چند نمي‌توان امکان چنين برداشتي را انکار نمود؛ زيرا اولاً، دليلي که تصديق و يا تأييد امام(ع) نسبت به اوصاف بيان شده را ثابت کند، در دست نيست و ثانياً، تمام قراين و شواهدي که در اين باره وجود دارد، ضعيف و قابل خدشه است.
نقد و بررسي قراين کلامي ستايشِ خليفه:
صاحب‌نظران اهل سنت براي اثبات ستايش امام علي(ع) از خليفه دوم، تنها به تعابير به کار رفته در خطبه ـ که به گمانشان صريح در مدعاست ـ استناد کرده‌اند،(89) اما با تحليل گزارش‌هاي موجود از خطبه ۲۲۸ مي‌توان قراين و شواهدي را کشف کرد که بر تأييد و يا تصديق امام(ع) از ستايش صورت گرفته دلالت دارد.
بر اساس، گزارش برخي از منابع، امام علي(ع) ضمن بازگويي سخنان دختر ابي‌حثمه، ستايش وي در حقّ عمر را تصديق کرده و فرمود: «لقد صدقت ابنة ابي حثمة؛ به درستي که دختر ابي‌حثمه راست گفت!».(90)
اين عبارت، يکي از شواهدي است که مي‌تواند دست‌مايه مخالفان قرار گيرد و در اثبات ستايش علي(ع) از عمر بدان استناد شود. اما با ارزيابي مصادر خطبه متوجه مي‌شويم که از ميان يازده منبع نام برده، تنها کتاب‌هايي اين جمله را نقل کرده‌اند که راويان آنها از مخالفان مکتب اهل بيت(ع) (مغيرة بن شعبة) و يا از نزديکان مکتب خلفا (ابن بحينة)(91) بوده‌اند.(92) علاوه بر آن که بعضي از اين منابع از نظر وثاقت تاريخي نيز دچار ضعف بوده، قابل اعتماد نيستند. گواه اين مطلب، پژوهش‌روشنگرانه علامه عسکري است که درباره سيره طبري و ابن کثير در تحريف حقايق تاريخي ارائه کرده است. ايشان در اين باره مي‌نويسد:
يکي از انواع پرده پوشي و کتمان در مکتب خلفا، حذف قسمتي از سنت پيغمبر(ص) و تبديل آن به کلمه‌اي گنگ و مبهم است... نمونه اين روش، کاري است که طبري و ابن کثير درباره نامه محمد بن ابي بکر به معاويه انجام داده‌اند. در اين نامه از فضايل و مناقب امام علي(ع) سخن به ميان آمده و معاويه نيز در پاسخ، به همه آنها اعتراف کرده است. اين در حالي است که طبري، با اشاره به سند خبر دو نامه، آنها را حذف کرده و چنين توجيه کرده است که مردم عامه تحمل شنيدن آن را ندارند! و ابن کثير نيز در تاريخ خود به نامه محمد بن ابي بکر اشاره کرده است، اما تنها به اين اندازه بسنده کرده که بگويد: در نامه خشونت به کار رفته است.(93)
از اين رو، مي‌توان گفت که عبارت ياد شده جزء کلام امام علي(ع) نبوده و بعدها به ايشان نسبت داده شده است.
اما يکي ديگر از قرايني که گمانِ تأييد امام(ع) نسبت به اوصاف بيان شده را بر مي‌انگيزاند، دعايي است که در ابتداي کلام امام(ع) نقل شده است. چنان که مطابق نقل طبري، امام علي(ع) پس از شنيدن مرثيه‌سرايي دختر ابي‌حثمه فرمود: «يرحم الله ابن الخطاب؛ خداوند فرزند خطاب را رحمت کناد!»(94)
پذيرش صدور اين تعبير از سوي امام(ع) مي‌تواند بيانگر اين مطلب باشد که آن حضرت، عمر را شايسته رحمت خداوند مي‌دانست و لذا ستايش‌هاي ذکر شده در حق وي را نيز قبول داشت. اما با بررسي مصادر موجود در مي‌يابيم که تنها طبري اين تعبير را نقل کرده است و بقية مورخان، عباراتي چون: «لله درّ باکية عمر»، «لله درّ نادبة عمر»، «لله نادبة عمر» و يا «لله بلاء نادبة عمر» آورده‌اند که در حقيقت، بيانگر دعاي حضرت در حق گوينده آن توصيفات (ابنة ابي‌حثمه) است، نه پسر خطاب!(95) از اين رو، اين احتمال که تعبير «يرحم الله ابن الخطاب» نيز جزء سخنان امام(ع) نبوده و بعدها بدان افزوده شده است، قوت مي يابد.
اينک با عنايت به اين که هر دو عبارت مورد بحث، يعني «لقد صدقت ابنة ابي حثمة» و «يرحم الله ابن الخطاب»، تنها در کتابي نقل شده است که راوي آن «مغيرة بن شعبة» است، مي‌توان چنين نتيجه گرفت که اين عبارات ساخته و پرداخته وي بوده است؛ کسي که سابقه تاريکش در تحريف واقعيات و نيز دشمني آشکارش با اهل بيت(ع)، گواه روشني بر اين امر محسوب مي‌گردد. چنان که امام علي(ع) در کلامي، ماهيت او را فاش ساخته و به اين خصيصه وي تصريح نمودند. شيخ مفيد به نقل از «مالک بن ابي عامر» گزارش مي‌کند:
هنگامي که علي بن ابي طالب(ع) از مدينه به سوي بصره (براي جنگ جمل) روانه شد، من کنار مغيرة بن شعبه ايستاده بودم که عمّار بن ياسر -رضي الله عنه- پيش آمد و به او گفت: اي مغيره آيا به خداي عزّوجلّ ميل داري؟ مغيره گفت: کجا برايم چنين چيزي خواهد بود؟! عمّار گفت: در اين دعوت داخل شو تا به گذشتگان برسي و بر آيندگان سروري پيدا کني... اميرالمؤمنين(ع) که از جريان آن دو باخبر شد فرمود: اي ابا اليقظان، اين يک چشم (مغيره) به تو چه مي‌گويد؟ به خدا سوگند او پيوسته کوشش مي‌کند که حق را به باطل بپوشاند و آن را وارونه جلوه دهد و به چيزي از دين نياويزد مگر که موافق دنيا باشد.(96)
همچنين رابطه نزديک و تنگاتنگ مغيره با خليفه دوم گواه ديگري است که احتمال طرح شده را پُر رنگ مي‌سازد.(97) علاوه بر آن که ارتکاب مغيره به گناه کبيره زنا و نجات وي از حدّ به خاطر ممانعت عمر از شهادت نفر چهارم، ماجراي معروفي است که جزئيات آن در کتب معتبر تاريخي آمده است.(98)

بررسي دلالي عبارت «ما قالت و لکن قُوِّلَت»:
آخرين قرينه و شاهدي که مي‌تواند در تأييد ستايش عمر مورد استناد قرار گيرد، تعبير پاياني امام(ع) است که بعد از تکرار سخنان ندبه‌‌گر عمر فرمود: «أما والله ما قالتْ و لکن قُوّلتْ؛ به خدا سوگند دختر ابي‌حثمه [اين سخنان را] نگفت بلکه به او تعليم دادند».
اين عبارت را ـ چنان که در کتب‌لغت عربي آمده است ـ چنين تفسير کرده‌اند که دختر ابي‌حثمه خود توانايي انشاي آن ستايش‌ها‌درباره عمر را نداشت، بلکه خداوند آن جملات را بر زبان او جاري ساخت و در واقع، آن کلمات به او الهام شده بود.(99) بر اين اساس، اين برداشت شکل مي‌گيرد که تکرار سخنان ندبه‌گر خليفه از سوي علي(ع) به معناي تأييد آن اوصاف بوده است و امام(ع) آن کلمات را مرتبه‌اي فراتر از توان بشري مي‌دانست.
بايد اظهار داشت که اين نگاه نادرست به عبارت ياد شده، از اين جهت ناشي شده است که برخي با اعتماد کامل به اهل لغت، سخن آنان در اين باره را بدون تأمل پذيرفتند، در صورتي که اگر در کلام آنان دقت شود، متوجه مي شويم که اين معنا، تفسير شخصي بعضي از اهل لغت بوده است، نه معناي حقيقي آن واژگان؛ زيرا با تتبّع در استعمالات ماده «قول» در باب تفعيل در مي‌يابيم که اين کلمه به معناي تلقين کردن، تعليم دادن و آموزش آنچه بايد گفت، به کار مي‌رفته است.(100) اما برخي از لغويون با اشاره به حديث پيش گفته، آن را از جانب خود تفسير کرده و به معناي الهام و غيره گرفته‌اند. چنان که ابن قتيبه آورده است:
في حديث عمر أن نادبته قالت: وا عمراه! أقام الأود و شفي العمد فقال علي(ع): أما والله ما قالتهُ و لکنَّها قُوِّلَتهُ ... و أما قول علي(ع): «ما قالته و لکنها قولته»، فإنه أراد: ما هي قالته و لکنها ألقي علي لسانها کأنّ الله جل و عز ألقاه عليه. يقال: أقوَلتُ فلانا کذا و کذا و قوَّلتُهُ إذا لَقَّنتَهُ الشئَ فقالَهُ.(101)
به روشني پيداست که ابن قتيبه پس از اشاره به حديث، با عبارت «فإنّه أراد....» به بيان ديدگاه و تفسير خود پرداخته و سپس معناي واژه را بيان کرده است. از اين رو، آنچه مربوط به رأي شخصي وي بوده با معناي واقعي کلمه در هم آميخته است.
همچنين جارالله زمخشري در الفائق، پس از ذکر معناي کلمه «قوّل» به بيان مراد خود پرداخته و گفته است:
«قوّلتَهُ الشيءَ و أقولتَهُ: إذا لقَّنتَهُ إياه و ألقيتَهُ علي لسانه و المعني أن الله أجراه علي لسانها».(102)
ابن اثير جزري در النهايه نيز اين چنين برخورد کرده و بعد از ذکر معناي واژه «قوّل» آن را از جانب خود تفسير کرده است:
و في حديث علي(ع) سمع امرأة تندب عمر فقال: «أما والله ما قالتهُ و لکن قُوِّلَتهُ» أي: لُقّنتهُ و عُلّمتهُ و اُلقي علي لسانها، يعني من جانب الالهام أي: أنه حقيق بما قالتهُ فيه.(103)
بنابراين، معلوم گرديد که چگونه شماري از اهل لغت بين معناي عبارت مورد نظر و ديدگاه شخصي خود جمع کرده و تصوير نادرستي از آن ارائه کرده‌اند. اين در حالي است که به تصريح جوهري واژه «قوّل» نوعي ادّعا و نسبت دروغ را نيز در خود جاي داده است(104) و اين، مؤيد ديگري است بر اين که سخنان دختر ابي‌حثمه، گفته خودش نبوده، بلکه ادعايي بود که ديگران بر زبانش گذاشتند و به او تعليم دادند.
ارزيابي پاياني:
با توجه به مجموع گزارش‌ها و فضاي صدوري که در آنها ذکر شده است، چنين به نظر مي‌رسد که حکايت سخنان دختر ابي‌حثمه توسط امام(ع) از روي رضايت نبوده و ايشان در اين بازگويي هدف خاصي را دنبال مي‌کردند. هدفي که با مطالعه دوباره و تأمل در سبب صدور خطبه قابل برداشت است. محمد ابن جرير طبري از «مغيرة بن شعبه» نقل مي‌کند:
وقتي عمر دفن شد، نزد علي(ع) رفتم؛ زيرا دوست داشتم سخني از او درباره عمر بشنوم. پس علي(ع) در حالي که غسل کرده بود و آب از سر و صورتش مي‌چکيد، ملحفه‌اي به خود پيچيد و از خانه خارج شد. گويا ترديد نداشت که خلافت پس از عمر به او باز مي‌گردد. آن‌گاه گفت...(105)
همچنين ابن اعرابي به نقل از ديگر راوي خطبه، «ابن بحينه» آورده است:
وقتي عمر مرد، [با خود] گفتم: به خدا قسم! نزد علي(ع) مي روم تا سخنش را بشنوم. پس علي(ع) در حالي که غسل کرده بود خارج شد و پس از مدتي سکوت گفت... .(106)
و سومين راوي خطبه، «اوفي بن حکيم» نيز در ترسيم فضاي صدور خطبه گفته است:
هنگامي که عمر مرد، [با خود] گفتم: به خدا قسم! نزد علي(ع) مي روم و سخنش [درباره عمر] را مي‌شنوم. پس [به در خانه علي(ع)] رفتم که ناگاه مردمي را ديدم که منتظرش بودند. پس مدتي درنگ کرديم تا آن که علي(ع) در حالي که ناخوش بود، از منزلش خارج شد و سلام کرد. او مدتي سر به زير انداخت و آن‌گاه سر برداشت و گفت...(107)
چنان که پيداست، راويان اين جريان، همگي از طيف جريان حاکم و داراي سوابقي معلوم در ارتباط با خليفه بودند. از اين رو، با ذهنيتي پيش ساخته و به منظور شنيدن نظر امام(ع) درباره خليفه، نزد ايشان رفتند. از سوي ديگر، اين جملات در اجتماع مردم و در حضور افرادي ايراد گرديد که بيشتر از دوستان خليفه بودند و از نارضايتي امام از خليفه تازه درگذشته اطلاع داشتند. از اين رو، بايد گفت که موقعيت امام براي ايراد خطبه کاملاً غير طبيعي و ناخواسته بود و حضرت در شرايطي قرار گرفتند که گويا چاره‌اي جز بيان جملاتي درباره خليفه نداشتند. به همين خاطر، ناگزير گرديدند که با اين گونه سخن (حکايت کلام ديگري) ـ که شايد بوي ستايش نيز از آن استشمام گردد ـ به خواسته حاضرين پاسخ دهند.

نتيجه:
با توجه به آنچه که در ارزيابي ديدگاه شارحان و صاحب‌نظران و نيز بررسي منابع و مصادر خطبه آورديم، نتايج ذيل به دست مي آيد:
۱. در تمام نسخه‌هاي موجود نهج البلاغه نام شخص ستايش شده معلوم نگرديده و تنها واژه کنايي «فلان» ذکر شده است. اما به استناد مصادري که خطبه را گزارش کرده‌اند، اوصاف ذکر شده درباره خليفه دوم وارد شده است و احتمالات ديگري که در اين باره ذکر شده، به دليل عدم ارائه مستند مرجوح مي‌گردد.
۲. خطبه ۲۲۸ نهج البلاغه انشاي امام علي(ع) نبوده و مستقيماً از سوي ايشان صادر نشده است، بلکه حضرت آن جملات را به نقل از دختر ابي‌حثمه ـ که در رثاي خليفه دوم ندبه خوانده بود ـ بدون تأييد و تصديق بازگو نمودند. البته نسبت اين خطبه به امام(ع) از آن جهت که بر زبان حضرت جاري شده و امام آن را ايراد فرمودند، صحيح است.
۳. خطبه ياد شده در يازده منبع تاريخي يافت شده است که تاريخ نگارش چهار تاي آنها ـ از جمله تاريخ الطبري ـ پيش از تدوين نهج البلاغه بوده است، اما گزارش طبري به دليل ضعف سندي (وجود مغيرة بن شعبه) و محتوايي قابل اعتماد نيست.
۴. برخلاف گمان صاحب‌نظران اهل سنت که ايراد اين خطبه را به منزله ستايش علي(ع) از عمر قلمداد کرده‌اند، بازخواني جملات مذکور نشانه تصديق و يا تأييد امام(ع) نبوده و تمام قرايني که در اين باره وجود دارد، مخدوش و غير قابل استناد است.

کتابنامه:
ـ استناد نهج البلاغة، امتياز عليخان عرشي، تحقيق: عزيزالله عطاردي، تهران: نشر عطارد، ۱۳۵۱ ش.
ـ الاستيعاب في معرفة الاصحاب، ابن عبدالبر، بيروت: دارالجيل، ۱۴۱۲ ق.
ـ أسد الغابة في معرفة الصحابة، عزالدين ابن اثير، بيروت: دارالفکر، ۱۴۰۹ ق.
ـ الاصابة في تمييز الصحابة، ابن حجر عسقلاني، بيروت: دارالکتب العلميه، ۱۴۱۵ ق.
ـ اعلام نهج البلاغه، علي بن ناصر سرخسي، تحقيق: عزيزالله عطاردي، تهران: نشر عطارد، ۱۴۱۵ق.
ـ الاغاني، ابوالفرج اصفهاني، بيروت: دارالاحياء للتراث العربي، ۱۴۱۵ ق.
ـ الامالي، شيخ مفيد، قم: کنگره هزاره شيخ مفيد، ۱۴۱۳ ق.
ـ الام‍ام‌اميرال‍م‍ومنين‌علي‌ب‍ن‌ابي طال‍ب(ع)، عزيزالله عطاردي، ت‍ه‍ران‌: م‍وس‍س‍ه‌ن‍ه‍ج‌ال‍ب‍لاغ‍ه‌، ۱۴۱۳ ق‌.
ـ انساب الاشراف، احمد بن يحيي بلاذري، بيروت: دارالفکر، ۱۴۱۷ ق.
ـ البداية و النهاية، اسماعيل بن عمر ابن کثير، بيروت: دارالفکر، ۱۴۰۷ ق.
ـ بهج‌ الصباغه في‌ شرح ‌نهج ‌البلاغه، محمدتقي شوشتري، تهران: انتشارات اميرکبير، ۱۳۷۶ ش.
ـ پرتوي از نهج البلاغه، محمد مهدي جعفري، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد، ۱۳۸۰ ش.
ـ پيام امام اميرالمؤمنين(ع)، ناصر مکارم شيرازي، قم: انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب(ع)، ۱۳۸۶ش.
ـ تاج العروس من جواهر القاموس، زبيدي، بيروت: دارالفکر، ۱۴۱۴ ق.
ـ تاريخ الاسلام، احمد بن عثمان ذهبي، بيروت: دارالکتاب العربي، ۱۴۰۷ ق.
ـ تاريخ الامم و الملوک، محمد بن جرير طبري، بيروت: دارالتراث، ۱۳۸۷ ق.
ـ تاريخ المدينة، ابن شبه نميري، تحقيق: فهيم محمد شلتوت، قم: دارالفکر، ۱۴۱۰ ق.
ـ تاريخ ‌اليعقوبي، احمد بن ابي يعقوب، بيروت: دارالصادر، [بي تا].
ـ تاريخ مدينه دمشق، ابن عساکر، تحقيق: علي شيري، بيروت: دارالفکر، ۱۴۱۵ ق.
ـ تأملات في نهج البلاغة، صالح بن عبدالله الدرويش، [بي جا]، [بي تا].
ـ تصنيف نهج البلاغه، لبيب بيضون، قم، دفتر تبليغات اسلامي، ۱۳۷۵ ش.
ـ تعامل امام علي(ع) با مخالفان، اعظم ويسمه، پايان نامه ارشد، دانشکده اصول دين، ۱۳۸۱ ش.
ـ تقريب التهذيب، ابن حجر عسقلاني، بيروت: دارالکتب العلميه، ۱۴۱۵ ق.
ـ تمام نهج البلاغة، سيد صادق موسوي، تهران: مؤسسه صاحب الزمان(عج)، ۱۳۷۶ ش.
ـ تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلاني، بيروت: دارالفکر، ۱۴۰۴ ق.
ـ تهذيب الکمال في اسماء الرجال، جمال الدين يوسف مزي، بيروت: مؤسسه الرساله، ۱۴۰۶ ق.
ـ جامع الاحاديث، جلال الدين سيوطي، [بي نا]، [بي تا].
ـ حوار مع الشيخ صالح بن عبدالله الدرويش، جعفر سبحاني، قم: مؤسسه الامام الصادق(ع)، ۱۳۸۱ ش.
ـ الديباج الوضي في الکشف عن اسرار کلام الوصي، يحيي بن حمزه حسيني، صنعا: مؤسسه الامام زيد، ۱۴۲۴ ق.
ـ روش‌هاي تحقيق در اسناد و مدارک نهج البلاغه، محمد دشتي، قم: نشر امام علي(ع)، ۱۳۶۸ ش.
ـ الرياض النضرة في مناقب العشرة، محب الدين طبري، [بي جا]، [بي تا].
ـ السيرة النبوية، ابن هشام، بيروت: دارالمعرفة، [بي تا].
ـ سيري در نهج البلاغه، مرتضي مطهري، قم: انتشارات صدرا، ۱۳۸۸ ش.
ـ شرح نهج البلاغة، محمد عبده، تحقيق: محمد محيي الدين عبدالحميد، مصر: مکتبه الاستقامه، [بي‌تا].
ـ شرح‌ نهج ‌البلاغه، ابن ابي الحديد، قم: مکتبه آيه الله مرعشي، ۱۳۳۷ ش.


منابع و مراجع

(78) ر.ک: غريب الحديث، ج ۱، ص ۲۹۱.
(79) ر.ک: الفائق في غريب الحديث، ج ۱، ص ۵۹.
(80) ر.ک: النهاية في غريب الحديث و الاثر، ج ۳، ص ۲۹۷.
(81) ر.ک: لسان العرب، ج ۳، ص ۳۰۵.
(82) النهاية في غريب الحديث و الاثر، ج ۳، ص ۲۹۷.
(83) چنان که يکي از معيارهاي پذيرفته شده نقد الحديث، مخالفت با مباني و باورهاي مذهب است و اين قاعده مي‌تواند حتي احاديث صحيح السند را نيز مخدوش کرده و زير سؤال ببرد.
(84) مصباح السالکين، ج ۴، ص ۹۹.
(85) حوار مع الشيخ صالح بن عبدالله الدرويش، ص ۷۴.
(86) همان، ص ۷۳.
(87) سيري در نهج البلاغه، ص ۱۶۶.
(88) بهج الصباغة في شرح نهج البلاغه، ج ۹، ص ۴۸۱.
(89) ر.ک: تأملات في کتاب نهج البلاغة، ص ۱۰؛ مجموعه مؤلفات (الشيعة و السنة)، ج ۴، ص ۱۳۵؛
(90) تاريخ الامم و الملوک، ج ۴، ص ۲۱۸.
(91) چنان که اشاره شد، ابن بحينه از اشخاصي بود که پيوسته بر مروان حکم وارد مي شد. (ر.ک: تهذيب التهذيب، ج ۵، ص ۳۳۳).
(92) چنان که تاريخ المدينة ابن شُبّه، تاريخ الطبري، الکامل ابن اثير و البداية و النهاية ابن کثير از اين گروه‌اند. يادآور مي‌شويم که ابن اثير و ابن کثير روايت مورد بحث را به نقل از طبري گزارش کرده‌اند.
(93) با تلخيص از معالم المدرستين، ج ۱، ص ۴۰۴ ـ ۴۰۶.
(94) تاريخ الامم و الملوک، ج ۴، ص ۲۱۸.
(95) لازم به يادآوري است که دعاي حضرت در حق «نوحه‌گر عمر» نيز به معناي تأييد وي نبوده است، بلکه بدين خاطر بود که اين زن مقصر اصلي نبود و تنها آلت دست ديگران قرار گرفته، بر اثر تعليم آنها اين جملات را بر زبان رانده بود. البته مي‌توان تعبير به کار رفته (لله درّ نادبة عمر) را نوعي کنايه دانست که در عرف ما نيز به کار مي‌رود و شخص به خاطر دلخوري و گلايه‌مندي از ديگري، به جاي نکوهش کردن مي‌گويد: «خدا خيرش دهد!»
(96) الامالي، ص ۲۱۸؛ نهج البلاغه، قصار ۴۰۵.
(97) اين ارتباط نزديک چنان بوده که آورده‌اند: «همانا براي مغيره نزد عمر جايگاه ويژه‌اي است؛ [زيرا] او در ساعتي بر عمر وارد مي‌شود که هيچ کس وارد نمي‌گردد» (الاصابة في تمييز الصحابة، ج ۶، ص ۱۵۷).
(98) ر.ک: شرح نهج‌البلاغة، ج ۱۲، ص ۲۳۷؛ الکامل في ‌التاريخ، ج ۸، ص ۳۷۳؛ تاريخ ‏يعقوبي، ج ‏۲، ص ۱۴۶؛ الاغاني، ج ۱۶، ص ۳۳۲.
(99) ر.ک: النهاية في غريب الحديث و الاثر، ج ۴، ص ۱۲۳.
(100) چنان که زبيدي به نقل از يکي از لغت شناسان کهن آورده است: «و قال شمر: تقول: قوّلني فلان حتي قلت: أي علّمني و أمرني أن أقول» (تاج العروس، ج ۱۵، ص ۶۳۹).
(101) غريب الحديث، ج ۱، ص ۲۹۱.
(102) الفائق في غريب الحديث، ج ۱، ص ۵۹.
(103) النهاية في غريب الحديث و الاثر، ج ۴، ص ۱۲۳.
(104) «و يقال: قوَّلتَني ما لم أقل و أقولتَني ما لم أقل، أي: ادَّعَيتَه علي» (الصحاح، ج ۵، ص ۱۸۰۶).
(105) تاريخ الامم و الملوک، ج ۴، ص ۲۱۸.
(106) المعجم، ج ۱، ص ۱۲۰.
(107) الرياض النضرة في مناقب العشرة، ج ۱، ص ۱۹۷.
------------------------------
منبع: www.hadith.net


مقالات ارائه شده لزوماً منعکس کننده نظر مجمع جهانی اهل البیت (علیهم السلام) نمی باشد

نام  


ایمیل  


متن نظر