عنوان مقاله
شرک و اخلاص در قرآن و مرز بين آن دو در قرآن کريم(قسمت نخست)
مژگان سرشار
متن مقاله
چکيده:
يکي از جلوههاي نور و ظلمت، اخلاص و شرک است. اخلاص بالاترين مرتبه توحيد به شمار ميآيد. اين دو مفهوم زماني قابل درک و فهم عميق هستند که در آيات قرآن کريم در مقابل هم و با دقت مورد پژوهش قرار گيرند. چرا که قرآن در بسياري از آيات شريفه، تمامي انسانها را به وحدانيت خداوند سبحان دعوت ميفرمايد. از اينرو بايد دانست که منظور از اين وحدانيت چيست و قرآن کريم در مسير اين دعوت، آدمي را از چه چيزي برحذر ميدارد؟ به عبارت ديگر، از ديدگاه قرآن چه چيزي شرک تلقي ميشود تا از رهگذر چنين پژوهشي، مرز بين شرک و اخلاص روشن شود؟ در اين نوشتار برآنيم که معناي حقيقي «شرک» را از ميان آيات شريفه استخراج کنيم و به بررسي انواع و مراتب آن بپردازيم. آنگاه استدلال قرآن کريم را بر نفي شرک، و سپس مفهوم حقيقي اخلاص را تبيين کنيم.
با توجه به اينکه پيام قرآن در اين راستا «لا تعبدوا إلاّ اللّه» است، بايد معناي عبادت نيز روشن شود، تا مرز بين اين دو مفهوم -شرک و اخلاص- بارز گردد. ليکن قبل از هر کلام ديگر، ابتدا گزارش کوتاهي از معناي لغوي اين دو واژه ارائه ميدهيم.
کلمات کليدي:
شرک، اخلاص، انواع شرک، مراتب شرک و اخلاص، نفي شرک، مرز بين آن دو، عبادت.
بررسي لغوي شرک و اخلاص:
کلمه «الشرک» به معناي بند کفش و شرکت النعل به معناي بند کفش پاره شده است. الشرک نيز به معناي دام و ريسماني است که صيد در آن گير ميکند.(1) وقتي گفته ميشود: «أصلحوا شرک نعالکم»، يعني بندهاي کفشهايتان را ببنديد. و بالأخره، «الشرک» اسم است از «شرک» به معناي بهره و سهم و نصيب. زماني که ميگوييم: «ولي فيه شرکة»، يعني براي من در آن نصيبي است.(2) اصل در اين ماده، تقارن دو شخص يا اشخاصي در يک عمل يا يک امر است؛ به طوري که بر هريک از آنها در آن امر، نصيبي يا تأثيري موجود است و به اين مناسبت، بر سهم و نصيب اطلاق شده است.(3)
در نتيجه، در يک جمعبندي ميتوان گفت که «شرک» يعني گرفتاري در بند غير خدا، يعني کسي را در عرض خدا در نظر گرفتن و او را منشأ حوادثي فرض کردن و سهمي براي اراده جهان به او دادن.
در مقابل، واژه «اخلاص» در اصل به معناي روغن (کره) شير است که از آن خارج ميشود و «خلص الشيء» يعني از گرفتاري نجات و سلامت يافت.(4) و «خلصت اليه» يعني بدو رسيدم.(5) بدين سان بايد گفت که اخلاص يعني رهايي و نجات از بندها و دامهاي غير خدايي و توحيد خالص براي خدا. اکنون ببينيم که از نظر قرآن تعريف شرک و اخلاص چيست؟
تعريف شرک و اخلاص در قرآن کريم:
قرآن کريم براي بيان اخلاص چهرههاي شاخصي ارائه ميفرمايد.اين چهرههاي والامقام، بندگان مخلص خدايند که پروردگار سبحان ايشان را بدين وصف معرفي مينمايد که: ﴿وَاذْکُرْ فِي الْکِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ کَانَ مُخْلَصًا وَکَانَ رَسُولًا نَبِيًّا﴾(6)؛ «و موسي را که بندهاي مخلص و فرستادهاي پيامبر بود، در اين کتاب ياد کن».
ملاحظه ميشود که اين آيه، پيامبر عظيم الشأن خدا، موسي بن عمران(ع) را با عنوان «مخلص» معرفي فرموده و اين بالاترين وصف براي انبياست. پيامبر اکرم(ص)، نيز نمونه بارز مخلصان هستند؛ زيرا شاخصه اول ايشان بندگي تمام عيار خداي سبحان است.(7) بنابراين بايد گفت که ارزش و برتري مقام انسان، به ميزان اخلاص (درجه بندگي) او در پيشگاه خداوند متعال بستگي دارد؛ يعني هر چه درجه بندگي انسان در ميان بندگان خدا بالاتر برود، به همان نسبت مقام او نيز فزوني مييابد. ميدانيم که تجلي بندگي خدا در مرحله عبادت خداست و درست به همين دليل است که اولين پيام قرآن، توسط مبشرين و منذرين از جانب خداي سبحان، «نهي از پرستش غير خداست.»(8) و همواره در طول تاريخ بشريت اولين فرياد انبياي الهي(ع)، از اولين پيامبر صاحب شريعت، حضرت نوح(ع)(9) تا آخرين پيامبر حضرت محمّد مصطفي(ص) همين پيام بوده است. پس نکته اصلي پيام قرآن «انحصار عبادت در خداوند سبحان» است.
با دقت در قرآن کريم، ديده ميشود که پيامبران الهي(ع حتي يکبار هم به قوم خود نفرمودهاند، به وجود خدا اقرار کنيد. گويي همگان اين معنا را قبول داشتهاند و هيچ قومي به عدم وجود خدا معتقد نبوده است. اما، اين اقوام «مشرک» بودهاند؛ يعني براي خداوند شريک قائل بودهاند و بدين جهت از خط دين الهي خارج شده بودند. البته اين بدان معنا نبوده است که ذات احديّت را قبول نداشتهاند. مشرکان حجاز مردمي بودند که آثاري از آئين حضرت ابراهيم(ع) در ميان آنها بود. مثلاً حج به جا ميآوردند، اما حجّي تحريف شده. طواف ميکردند، اما با مناسکي نابجا. قرباني ميکردند، ليکن با گماني خام.(10) کعبه را هم به بتکدهاي تبديل کرده بودند.(11) تمام اين رفتارها شاهدي بر اين است که آنان ذات احديت را قبول داشتند؛ چنان که قرآن ميفرمايد: ﴿وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَکُونَ﴾(12)؛ «و اگر از آنها بپرسي چه کسي آسمانها و زمين را آفريده و آفتاب و ماه را رام کرده است؟ آنها حتماً خواهند گفت: «الله». پس به کدام راه افترا و دروغ ميروند؟»
از اينرو است که ميبينيم در تاريخ انبيا(ع) و در قرآن کريم، محل بحث، مسأله وجود خدا نبوده است؛ چنانکه در سوره «ابراهيم» آمده است: ﴿قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ...﴾(13)؛ «پيامبرانشان گفتند: آيا در خدا، آفريننده آسمانها و زمين، شکي هست؟»
با اين سخن، پر واضح است که پيامبران(ع) به وجود خدا استدلال نميکردند، بلکه وجود او را مسلم ميانگاشتند و اينک متذکر آن ميشوند. از سوي ديگر، همگان به وحدانيت دعوت ميشدند. اينک بايد ديد که آنچه در قرآن کريم به عنوان وحدانيت مطرح ميشود چيست؟ و قرآن چه چيزي را شرک ميداند که انسانها را از آن برحذر ميدارد؟
ابتدا بايد دانست، اگر به معيارهايي که خداوند براي بشر بيان فرموده است، توجه نکنيم، تعدادي به سمت شرک و عدهاي نيز به سوي نفي مقدسات دين گام برميدارند؛ همان طور که اين معنا در يک جهانبيني مادي مشهود است. در کتاب «جهانبيني و ايدئولوژي» آمده است: «در گذشته قدرتهاي سهگانه حاکم بر تاريخ، بيشتر عوام را ميفريفتند و به نام کلام (فلسفه ديني) و به نام نيروي احساس (روح مذهبي) شرک را جانشين توحيد ميکردند يا به آن جامه توحيدي ميپوشاندند. اما پس از رنسانس و در اوج آن در قرنهاي 18 و 19، روشنفکران را فريفتند و به نام علم که فلسفه اقتصادي بود و به نيروي عقل يعني منطق مادي يا روح غريزي، ماديت را جانشين مذهب کردند، يا آن را جامه معنويت يعني انسانيت (اومانيسم) پوشاندند.»(14)
انواع شرک و مراتب شرک و اخلاص:
در يک تقسيمبندي ميتوان شرک را دو نوع دانست:
الف) شرک جلّي، ب) شرک خفّي.
الف) شرک جلّي:
1. در مرحله اعتقاد مقابل اخلاص در اعتقاد
2. در مرحله عمل مقابل اخلاص در عمل
ب) شرک خفي:
1. در مرحله اعتقاد مقابل اخلاص در اعتقاد
2. در مرحله قلب مقابل اخلاص در قلب
3. در مرحله عمل مقابل اخلاص در عمل
الف) شرک جلي:
1. در مرحله اعتقاد:
شرک جلي در مرحله اعتقاد اين است که انسانها همشأن خداوند، همانندهايي براي او قائل شوند و معتقد به «رب النوعهايي» باشند. در قرآن کريم با بررسي وضع مشرکان مکه به خوبي روشن ميشود که آنان به لحاظ اعتقادي، قائل به انواع خدايان و الههها بودند. و زماني که پيامبر اسلام (ص) ايشان را به وحدانيت خداوند سبحان دعوت ميفرمود، ميگفتند: ﴿أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ﴾(15)؛ «آيا همه خدايان را يک خدا گردانيده است؟ سخن بسيار عجيبي است».
بنابراين مشرکان مکه خدا را قبول داشتند، ليکن همسطح او شرکا و اندادي(16) براي او قائل بودند. از اينرو پيامبر اکرم (ص) اولين پيام توحيدي خود را بر فراز کوه صفا(17) با نداي بلند چنين اعلام فرمودند: «أدعوکم علي شهادة أن لا إله إلاّ اللّه و خلع الأنداد؛ شما را به وحدانيت خدا ميخوانم که بگوييد الهي غير از الله نيست و الهههاي غير از خدا را کنار بگذاريد».
با اين نداي توحيدي، مشرکان مکه عصباني شدند و بر سر آن حضرت(ص) ريختند و با تهاجمي سخت بدن مبارک آن سرور را زخمي کردند...
باري آنچه که بر ايشان گران آمده بود و حاضر به پذيرش آن نبودند، کنار گذاردن الههها بود.
اصل اعتقاد مشرکان به «رب النوع» از جمله افکار وارداتي از يونان بود. خداي آفتاب، خداي آتش، خداي باد، خداي رحمت و... که براي هريک از آنها به طور مستقل شأني در عالم قائل بودند. اين اعتقاد در عربستان به صورت جاهلانهتري مطرح شد، تا جايي که هر قبيلهاي براي خود بتي را به عنوان مظهر ربالنوع ميپرستيد.
به عنوان مثال، «در جنوب عربستان جرمهاي آسماني چون ماه و ستاره و خورشيد را ميپرستيدند. و يا بيابان نشينان پارهاي چيزها را منشأ خير و شر ميدانستند.»(18)
بتهايي چون لات، عزي، منات، ود، سواع، يغوث، يعوق، نسر، هبل، از جمله بتهاي قبيلههاي موجود در عربستان بودند(19) و در کنار خدا پرستيده ميشدند. يعني در مقام اعتقادي، چنين فکر ميکردند که الههها در اداره عالم همانند خداوند داراي شؤوني هستند. البته نه به اين معنا که از خداوند اجازه ميگيرند و به اذن او فرمانهايش را اجرا ميکنند، که اين معنا را ما درباره فرشتگان باور داريم. ما معتقديم که: «فرشتگان مدبّرات امر خدايند. ﴿فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا﴾(20) و ايشان امر تدبير شده نازله از خداي سبحان را در زمين به مرحله اجرا ميگذارند و سپس به پايگاه خود برميگردند: ﴿يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ﴾(21)؛ «خداوند امر را از آسمان به سوي زمين تدبير ميکند، سپس (همين امر) به سوي خدا برميگردد؛ در روزي که از نظر شما هزار سال است». بله، و مأموريت يک روزه ايشان معادل هزار سال کار در زمين است.
از طرف ديگر، «روح القدس» در مقام فرمانروايي فرشتگان قرار دارد و در عالم امر، در بارگاه قدس، مقام والايي در پيشگاه خداوند دارد: ﴿ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَکِينٍ * مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ﴾(22)؛ «نيرومند، نزد خداوند عرش، صاحب منزلت و فرمانبرداري امين است». و بسياري از امور عالم، توسط فرشتگان تحت فرماندهي روحالقدس انجام ميگيرد.(23)
و اين معنا را خود قرآن نقل ميکند و آن را براي فرشتگان به ثبوت ميرساند. ليکن حرف مشرکان و اعتقاد ايشان چيز ديگري است. آنان معتقد بودند که «رب النوع» و الهه، فرامين ذات احديت را به مرحله اجرا درنميآورند، بلکه براي اين الهه و خدايان به طور مستقل شأن و تقدّسي قائل بودند و فکر ميکردند که اينها در کنار خدا نشستهاند -نعوذ باللّه- و در اداره امور عالم مانند خدا فرمان ميرانند. اين همان چيزي است که قرآن به شدت آن را نفي ميکند: ﴿لَوْ کَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا...﴾(24)؛ «اگر الههاي غير از اللّه ميبود، آن دو تباه ميشدند (به فساد کشيده ميشدند)». ميدانيم که اگر الهه دوم فرمان خدا را اجرا کند، فسادي ايجاد نميشود. فساد هنگامي به وجود ميآيد که دو فرمان مستقل بخواهند در عالم جريان يابند که در اين صورت با هم تضاد پيدا ميکنند و موجب تباهي ميشوند.
و نيز ميفرمايد: ﴿...وَمَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَذَهَبَ کُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ...﴾(25)؛ «معبودي نيست، اگر جز اين بود، قطعاً هر خدايي آنچه را آفريده (بود) با خود ميبرد، و حتماً بعضي از آنان بر بعضي ديگر تفوق ميجستند... يعني ديگر اين نظم و وحدت و انسجام در عالم نبود».
استدلال قرآن کريم بر نفي شرک، اينگونه است که ثابت ميکند: 1. تنها کسي که خالق است، سزاوار پرستش است.
2. تنها کسي که خالق است، موقعيت ربوبيت و قانونگذاري دارد.
3. الوهيت و ربوبيت تنها منحصر به خداست. نتيجه اين که عبوديت نيز در خداي سبحان منحصر است. «و اين است مفهوم اخلاص.»
نتيجه اينکه: ايشان در مرحله اعتقاد، شرک در ربوبيّت خداوند سبحان داشتهاند. يعني معتقد بودهاند که «ربالنوع»هايي که بتها مظاهر آنهايند، همسطح خدا درباره اداره عالم، مستقل از خداي رحمان و نه در لواي مسؤوليت الهي، فرمان ميرانند، قانون ميگذارند و تدبير ميکنند.
قرآن کريم با بياني شيوا در قالب مثالي زيبا، اين مطلب را بيان ميفرمايد که:
﴿ضَرَبَ لَکُمْ مَثَلًا مِنْ أَنْفُسِکُمْ هَلْ لَکُمْ مِنْ مَا مَلَکَتْ أَيْمَانُکُمْ مِنْ شُرَکَاءَ فِي مَا رَزَقْنَاکُمْ فَأَنْتُمْ فِيهِ سَوَاءٌ تَخَافُونَهُمْ کَخِيفَتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ کَذَلِکَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾(26)؛ «خداوند براي شما از خودتان مثالي ميزند. آيا بردههاي شما، هرگز در آنچه به شما روزي دادهايم شريک شما هستند، آنچنان که با شما مساوي باشند تا آنجا که از آنها بترسيد، همانطور که از خودتان ميترسيد!؟ اين چنين آيات خود را براي کساني که تعقل ميکنند، شرح ميدهيم».
خداوند اين گونه با مشرکان سخن ميگويد تا بطلان اعتقاد شرک را براي ايشان اثبات کند. براي آنها مطابق با رسومات آن زمان حجاز در نظام بردهداري مثالي ميزند. يعني از زندگي خود ايشان مثال ميآورد و ميفرمايد: آيا تا به حال شده است که آنچه را به خداوند نسبت ميدهيد، براي خود قبول داشته باشيد و به وجود آوريد!؟ هيچ شده است که يکي از شما، فردي از بردگان خود را کنار دست خود بنشاند و تا آن اندازه به او قدرت دهد که با او برابر شود؟
و از آنها همانطور بترسيد که از خودتان ميترسند!؟ همانگونه که رئيس قبيلهاي از رئيس قبيله ديگري ميترسد که مبادا روزي بر عليه او لشکر بکشد، شما هم بايد از برده خود بترسيد که مبادا عليه شما لشکرکشي کند. چون او نيز اکنون مستقيماً تصميم ميگيرد و صاحب فرمان و قدرت مستقل شده است. بايد از برده خود بترسيد، نکند که فردا در مورد زن و فرزندان شما نيز برخلاف نظرتان تصميمي بگيرد. خداوند ميفرمايد: آيا خود شما چنين کاري کردهايد که به خدا نسبت ميدهيد؟ ببينيد ما مطلب را چگونه باز ميکنيم. اگر کسي تعقل کند، حقيقت را به روشني مييابد.
ما از اين مثال درمييابيم که:
1. در درجه اول، مشرکان الهه را همانند خدا و هم سطح او و مستقل از او قبول داشتهاند.
2. مشرکان، الهه را در رتق و فتق امور عالم با خداوند سبحان مساوي ميدانستند (شرک در ربوبيت اللّه).
3. از نظر مشرکان، الههها به گونهاي بودند که خداوند بايد از ايشان بترسد.
بنابراين در مرحله اعتقاد، مشرکان اينچنين براي خداوند انداد قائل بودند و فکر ميکردند که اين همانندها، بدون اذن خدا، مانند او در عالم دخل و تصرف ميکنند.
چنين شرکي است که انسان را از دايره دين اسلام خارج ميکند و موجب ميشود که او به عنوان «نجس» تغيير شخصيت دهد.(27)
2. شرک جلي در مرحله عمل:
آنچه از آيات قرآني فهميده ميشود، اين است که مشرکان در مقام عمل، الهه را ميپرستيدند. چنانکه ميفرمايد: ﴿... أَصَلَاتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا...﴾(28)؛ «آيا اين نماز تو باعث شده است که به ما بگويي خداياني را که پدران ما ميپرستيدهاند، ما نپرستيم؟!»
و تمام آياتي که در قرآن کريم راجع به نفي شرک آمدهاند، در دو زمينه، اعتقاد و عمل، مطرح شدهاند. و خداوند مشرکان را از اين دو جهت مورد توبيخ قرار ميدهد.
مانند اين که ميفرمايد: ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا الْکَافِرُونَ * لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ﴾(29)؛ «(به مشرکان) بگو: اي کفار! آنچه را که شما ميپرستيد، من نميپرستم.» و اين بدان معناست که سران شرک بتها را ميپرستيدند.
و نيز ميفرمايد: ﴿وَقَالَ الَّذِينَ أَشْرَکُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ...﴾(30)؛ «و مشرکان گفتند اگر خداوند ميخواست ما اين بتها را نميپرستيديم». (يعني اينک داريم ميپرستيم).
و نيز ميفرمايد: ﴿... مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى...﴾(31)؛ «ما آن بتان را نميپرستيم، مگر براي اينکه ما را به خدا نزديک کنند». (و اين اعتراف خود ايشان است بر پرستش بتان).
و نيز به پيامبر اکرم(ص) ميفرمايد: ﴿قُلْ أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجَاهِلُونَ﴾(32)؛ «بگو اي جاهلان؛ آيا شما ميگوييد من غير خدا را بپرستم؟!».
بدينسان معلوم ميشود که سران شرک به پيامبر اسلام (ص) ميگفتند: چرا الهه ما را نميپرستي؟ بنابراين در مرتبه عمل، پرستش ايشان شرکآور بوده است.
نتيجه بحث:
در اصطلاح قرآن، شرک يعني پرستش غيرخدا و درست به همين دليل است که در قرآن کريم استدلالهايي که بر نفي شرک وارد شده است، بر انحصار «پرستش» در خداي سبحان دلالت دارد و اين است پيام اصلي قرآن کريم: ﴿أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ...﴾(33).
استدلال قرآن کريم بر نفي شرک:
آنچه از تدبّر در آيات قرآن کريم در زمينه بيان الوهيّت و ربوبيّت و پرستش خداوند سبحان به دست ميآيد، اين است که:
1. قرآن کريم با اسلوبهاي گوناگون، عجز الههها را در زمينه خلقت يا هر گونه تأثيرگذاري بر آن به تصوير ميکشد: ﴿وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَا يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ...﴾(34)؛ «و آنان غير از خداوند «الهههايي» براي خود برگزيدند. معبودهايي که چيزي نميآفرينند، بلکه خودشان آفريده شدهاند».
و نيز با مثال بسيار زيبايي همين عجز و ناتواني را ترسيم ميفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾(35)؛ «اي مردم! مثالي زده شده است، به آن گوش فرادهيد. کساني را که غير از خدا ميخوانيد، هرگز نميتوانند مگسي بيافرينند، هر چند براي اين کار دست به دست هم دهند! هر گاه مگس چيزي از آنها بربايد، نميتوانند آن را بازپس گيرند! طلب کننده و مطلوب، عابد و معبود، هر دو ضعيف و ناتوانند!».
نتيجه اين که خالقي جز خدا نيست.
2. مرحله دوم در استدلالهاي قرآن کريم بيان «انحصار الوهيت در اللّه» است که از طريق انحصار بر خالقيت پيريزي شده؛ زيرا به عقيده صاحبنظران خالقيت بارزترين صفت الوهيت است.(36)
چنانکه قرآن کريم ميفرمايد: ﴿ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ خَالِقُ کُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ ...﴾(37)؛ «اين است پروردگار شما! «هيچ الهي» جز او نيست. آفريننده همه چيز اوست، پس او را عبادت کنيد».
و نيز ميفرمايد: ﴿...هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ...﴾(38)؛ «آيا آفرينندهاي جز خدا هست که شما را از آسمان و زمين روزي دهد؟ هيچ الهي جز او نيست».
يعني تنها کسي که منشأ خلقت است، سزاوار پرستش است. در نتيجه، پرستش در خداي سبحان منحصر است.
3. مرحله سوم استدلالهاي قرآني اثبات ميکند که: «ربوبيت منحصر در اللّه» است. بدين معنا که بسياري از آيات شريفه قرآن کريم، دال بر انحصار قانونگذاري (رتق و فتق امور عالم) در پروردگار جهانيان است.
همانطور که ميفرمايد: ﴿إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مَا مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ﴾(39)؛ «پروردگار شما، خداوندي است که آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، سپس بر عرش استيلا يافت و به تدبير کار پرداخت. هيچ شفاعت کنندهاي جز با اذن او نيست. اين است خداوند، پروردگار شما! پس او پرستش کنيد! آيا متذکر نميشويد؟» يعني تنها کسي که خالق است قدرت رب بودن و شايستگي پرستش را دارد و در نتيجه ربوبيت در خداي سبحان منحصر است.
بنابر نظريه علامه سيد مرتضي عسکري، اين آيه شريفه و بسياري ديگر از آيات شريفه قرآن کريم در همين زمينه، بر انحصار ربوبيت در پروردگار سبحان دلالت دارند.(40)
نتيجه:
اينک با توجه به مطالب ياد شده، به طور خلاصه ميتوان گفت که استدلال قرآن کريم بر نفي شرک، اين گونه است که ثابت ميکند:
1. تنها کسي که خالق است، سزاوار پرستش است.
2. تنها کسي که خالق است، موقعيت ربوبيت و قانونگذاري دارد.
3. الوهيت و ربوبيت تنها منحصر به خداست.
نتيجه اينکه عبوديت نيز در خداي سبحان منحصر است.(41) «و اين است مفهوم اخلاص.»(42)
ب) شرک خفي:
نوع ديگري از شرک را «شرک خفي» نامگذاري کردهاند. اين مرحله از شرک، موجب خروج از دايره اسلام نميشود. اما انسان را از رسيدن به مراحل عاليه ايمان و تقوا بازميدارد. قرآن کريم ميفرمايد: ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِکُونَ﴾(43)؛ «و اکثر خلق به خدا ايمان نميآورند، مگر آنکه مشرک باشند».
مراحل شرک و اخلاص خفي:
با تدبر در آيات الهي، روشن ميشود که شرک خفي خود سه مرتبه دارد و نيز در مقابل آن اخلاص نيز داراي سه مرتبه است:
1. در مرحله اعتقاد: اخلاص در عقيده اين است که انسان تنها يک ارزش را قبول کند و ساير امور را در صورتي داراي ارزش بداند که وابسته به همان يک ارزش و همان يک محور تقدس، يعني خداي سبحان باشند. اين اولين مرحله اخلاص، خدامحوري، است.
باري محور تقدس و ارزش، خداست و نه هيچ چيز ديگر. در مقابل آن، شرک در عقيده بدان معناست که انسان چيزي را در کنار خداوند مقدس بداند و براي آن مستقل از خدا ارزش قال شود: ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِکُونَ﴾(44)؛ «و اکثر خلق به خدا ايمان نميآورند، مگر آنکه مشرک باشند» (شرکي در وجودشان هست).
به عنوان مثال: درست است که علم مقدس است، اما اين در صورتي است که مستقل از خدا نباشد. به عبارت ديگر، علم اگر چراغ راه رسيدن به خدا باشد مقدس است و اگر در برابر او قرار گيرد، ضد ارزش خواهد بود. بنابراين در يک کلام هيچ چيز مقدس نيست، مگر در ارتباط با خدا. در اين صورت تقدس خود را از او ميگيرد و اين، ريشه حرف تمام اديان الهي است.
2. در مرحله احساسات قلبي و هدف: اخلاص قلبي آن است که دل تنها حرم خدا باشد و دلبستگيها به خاطر خدا باشد و جز خدا را در اين حرم راه ندهد. چنين قلبي جلوهاي از نور توحيد است و تنها خواستار رضوان الهي و عطاي اوست.(45) در مقابل آن، شرک در هدف و احساسات قلبي است؛ قلبي که صاحبش جز آسوده زيستن در اين دنيا هدفي ندارد و احساسات و دلبستگيهايش به خاطر خدا نيست؛ قلبي شرکآلود است.
3. در مرحله عمل: اخلاص در عمل اين است که آدمي تمام تلاشهاي خويش را فقط براي رضاي خدا انجام دهد. اگر نماز ميخواند، اگر انفاق ميکند، اگر عمل خيري در جامعه انجام ميدهد، يا به رتق و فتق امور همسر و فرزندان خود ميپردازد، و... همه و همه تنها براي جلب رضايت خدا انجام گيرد.
شرک خفي در عمل، مانند اين است که انسان نماز بخواند يا انفاق کند، اما بخواهد که ديگران اعمال او را ببينند و تحسين کنند. به عبارت ديگر رياکاري در عمل، خود نوعي شرک است. البته شرک خفي، خروج از اسلام نيست. اگر چنين امري در عبادت باشد، موجب بطلان عبادت ميشود و اگر در اعمال عادي زندگي باشد، ارزش عمل را پائين ميآورد. به همين دليل است که در روايات تأکيد ميکنند، اعمالتان را خالص کنيد و براي خدا انجام دهيد و گرنه فاقد ارزش ميشوند. پس انسان بايد سعي کند، قدم به قدم شرک را از خود دور کند و اگر در کارهايش رد پاي نفس را ميبيند، به اصلاح آن بپردازد.
به عنوان مثال: اگر در مرحله عمل اطاعت انسان از رسول خدا(ص) و اولياي الهي و محبت و مودت نسبت به آنها و... به خاطر خدا باشد، عين عبادت «اللّه» است. اما اگر اطاعت از رسول اکرم(ص) به دليل اين بود که وجهه و مقامي در ميان مردم پيدا کند، همين اطاعت نوعي از شرک است، البته نه شرکي که باعث خروج از دايره اسلام ميشود.
ادامه دارد...
منابع و مراجع
(1) العين، ج 5، ص 293.
(2) اساس البلاغة، جار اللّه زمخشري، دار بيروت للطباعة و النشر، ص 328. و نيز التحقيق في کلمات القرآن الکريم، حسن المصطفوي، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360، ج 6، ص 49.
(3) همان، ص 50.
(4) لسان العرب، ج 7، ص 26.
(5) العين، ج 4، ص 186.
(6) مريم/آيه 51.
(7) «أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله...»
(8) ﴿أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنَّنِي لَکُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ﴾ (هود/2).
(9) ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ...﴾ (المؤمنون/23)؛ «و نوح را بر قومش فرستاديم. گفت: اي قوم من، خداي يکتا را بپرستيد، شما را الهي جز او نيست».
(10) ﴿لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا...﴾ (الحج/آيه 37)؛ «گوشت و خون اين شتران به خدا نميرسد...» ذيل اين آيه شريفه در تفسير «جوامع الجامع» آمده است که عرب زمان جاهليت وقتي قرباني ميکردند، خون آن را به در و ديوار کعبه ميماليدند. جوامع الجامع، أمين الدين ابوعلي الفضل بن الحسن الطبرسي، انتشارات دانشگاه تهران، ج 3، ص 49.
(11) ﴿... وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ﴾ (الحج/آيه 26)؛ «...و خانه مرا براي طواف کنندگان و به نماز ايستادگان و راکعان و ساجدان پاکيزه کن».
(12) العنکبوت/آيه 61.
(13) ابراهيم/آيه 10.
(14) جهانبيني و ايدئولوژي، ص 30.
(15) ص/آيه 5.
(16) انداد جمع ندّ، به معناي همانند، نظير و مثل است. فرهنگ لاروس، ج 2، ص 2035.
(17) تاريخ الامم و الملوک، ابي جعفر محمد بن جرير الطبري، انتشارات الحسينيه المصرية، ج 2، ص 319.
(18) تاريخ تحليلي اسلام، دکتر سيد جعفر شهيدي، مرکز نشر دانشگاهي، ص 29 و 30.
(19) همان، ص 30.
(20) النازعات/آيه 5.
(21) السجده/آيه 5.
(22) التکوير/آيات 21 و 20.
(23) براي توضيح بيشتر به «سيماي انسان مختار در قرآن»، نوشته دکتر سيد محسن ميرباقري، ص 35 الي 42 رجوع کنيد.
(24) الانبياء/آيه 22.
(25) المؤمنون/آيه 91.
(26) الروم/آيه 28.
(27) ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا...﴾ (التوبة/آيه 28)؛ «اي کساني که ايمان آورديد! محققاً مشرکان نجس هستند و بعد از اين سال نبايد به مسجد قدم گذارند».
(28) هود/آيه 87.
(29) الکافرون/آيات 1 و 2.
(30) النحل/آيه 35.
(31) الزمر/آيه 3.
(32) الزمر/آيه 64.
(33) هود/آيه 2.
(34) الفرقان/آيه 3.
(35) الحج/آيه 73.
(36) عقايد اسلام در قرآن کريم، علامه سيد مرتضي عسکري، ترجمه محمّدجواد کرمي، انتشارات منير، ج 1، ص 42.
(37) الانعام/آيه 102.
(38) فاطر/آيه 3، البته اين آيه شريفه بيانگر توحيد ربوبي نيز هست. به جهت اينکه ميفرمايد: «اين خالق شماست که شما را از آسمان و زمين روزي ميدهد».
(39) يونس/آيه 3.
(40) عقايد اسلام در قرآن کريم، ج 1، ص 158. ناگفته نماند که علامه عسکري در همين کتاب با استفاده از آيات متعدد اثبات کرده است که از نظر قرآن کريم، پرستش منحصر به خالق است و خالق تنها اللّه است. ص 39 الي 49.
(41) براي توضيح بيشتر به: عقايد اسلام در قرآن کريم، جلد اول، مباحث الوهيت و ربوبيت، ص 31 الي 166.
(42) موارد 1 و 2 و 3 بيانگر اخلاص در اعتقاد و نتيجه نيز بيانگر اخلاص در عمل است.
(43) يوسف/آيه 106.
(44) همان.
(45) ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّکِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبَادِي * وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾ (الفجر/آيات 30- 27)؛ «اي نفس قدسي! مطمئن و دلآرام، امروز به حضور پروردگارت باز آي که تو خشنود و او راضي از توست. باز آي و در صف بندگان خالص من درآي و در بهشت من داخل شو».
------------------------------
منبع: www. maarefquran.org
مقالات ارائه شده لزوماً منعکس کننده نظر مجمع جهانی اهل البیت (علیهم السلام) نمی باشد