عنوان مقاله
انسان و آزادي در نگرش قرآني
محمد بسطامي
متن مقاله
چکيده:
سخن دربارهي آفريدهاي است که بيترديد معماي بزرگ قرون و اعصار بوده و هست؛ آفريدهاي که فراز و فرودهاي بسيار دارد و نشيبها، پستيها و بلنديهاي فراوان در زندگي او به چشم ميخورد. برخي متفکران از او تعبير به موجودي ناشناخته ميکنند. قرآن کريم نيز گاهي او را با صفات و فضائل بسيار عالي ميستايد، و گاه او را با صفات و خصائل سخيف و پست نکوهش و سرزنش ميکند. آنچه مسلم است دربارهي اين موجود، که انسان ناميده شده است، پرسشهاي بسياري مطرح است. پرسشهايي که متفکرين، به طور دائم در طول قرون و اعصار، دربارهي آن انديشيدهاند و بسيار هم انديشيدهاند. برخي از آن پرسشها عبارتند از:
انسان داراي چه نيازها و گرايشهايي است؟ نيازهاي اصيل و فطري او کدام است و نيازهاي کاذب وي کدام؟ نيازهاي انسان چگونه بايد ارضاء شود؟ آيا ارضاي آنها به هر نحو صحيح است يا نه؟
رابطهي انسان با خود چيست؟ رابطهي انسان با ديگران چيست؟ نقش انسان در تاريخ چيست؟ آيا انسان جامعه را ميسازد؟ يا جامعه انسان را؟ آيا انسان سازندهي تاريخ است يا اسير جبر تاريخ؟ آيا انسان موجودي آزاد است يا مجبور؟ اديان چه نظري در رابطه با شناخت انسان و آزادي او دارند؟ قرآن کريم چه تعريفي از او داشته و آزادي انسان را چگونه مطرح ميسازد؟ آيا قرآن کريم به همهي ابعاد انسان و آزادي او توجه کرده است يا نه؟ و در نهايت قرآن چه پاسخي و رهيافتي را در رابطه با پرسشهايي که به طور اختصار گفته شد، ارائه ميدهد. اينها برخي از آن پرسشهايي است که در مورد انسان مطرح است.
اين پژوهش در پي دستيابي به پاسخ يکي از اين پرسشها در رابطه با انسان و آزادي او، با رهيافت قرآني است.
واژگان کليدي: آزادي، انسان، دين، قرآن.
مقدمه:
در تعاليم اديان آسماني، به ويژه اسلام، پس از مسألهي خدا، انسان، محوريترين مسأله به شمار آمده و آفرينش جهان، فرستادن پيامبران(ع) و نزول کتابهاي آسماني براي رسيدن او به سعادت نهايياش صورت گرفته است. در جهانبيني قرآن، هر چند همهي موجودات آفريدهي خدايند، و هيچ چيز در عرض خدا قرار ندارد، اما ميتوان گفت جهان از منظر قرآن را بايد مانند دايرهاي با دو نقطهي استناد به مختصات اصلي، يکي در بالا (خدا) و ديگري در پايين (انسان)، در نظر گرفت. شايد بتوان گفت به جهت همين عظمت و جايگاه رفيع انسان است که، به رغم سابقه ديرينه و گستردگي تلاشهايي که بشر در زمينهي شناخت انسان انجام داده است، انسان شناسان بزرگ بر اين نکته تأکيد دارند که ابزارهاي شناخت بشر، از پاسخگويي صحيح و کامل به بسياري از پرسشهاي مهم ناظر به انسان و زواياي وجود وي ناتوانند. بدين جهت است که امروزه از عناوين «انسان موجودي ناشناخته» و «بحران انسانشناسي» سخن به ميان ميآيد.
ضرورت تحقيق:
با وجود اين همه اختلاف نظر و برخورد عقايد، در مورد انسان، بايد گفت که مکاتب بشري تاکنون نتوانستهاند انسان را درست بشناسند، تفسير کنند، و ابعاد وجودي وي را مشخص نمايند.
از اين رو، براي شناخت صحيح انسان، چارهاي جز آن نيست که از خالق انسان کمک بگيريم؛ يعني از خداوندي که انسان را خلق کرده است. او خود بايد بگويد که انسان چيست و داراي چه نيازها و چه ابعادي است؟
فرضيه تحقيق:
فرض ما بر اين است که خداوند در آخرين کتاب آسماني، يعني قرآن، سيماي کاملي از همهي ابعاد وجودي انسان ترسيم کرده است که از جملهي آن جايگاه انسان و آزادي است.
بخش اول: تعريف واژهها:
تعريف قرآن:
قرآن وحيي آسماني است که خداي سبحان به وسيلهي فرشتهاي به نام جبرئيل بر پيامبر اسلام(ص) فرو فرستاد، تا به سبب آن انسانها هدايت شوند. در نتيجه دربردارندهي کليات برنامهي زندگي بشر است. از اين رو، کتابي است جهاني و هميشگي که هيچ مسلماني در اعتبار و احترام و تقديس آن ترديد ندارد. و براي اثبات هر مدعايي در اسلام ميتوان از آن بهره جست. (ر.ک. به: سورهي اسراء آيه 9 و سورهي نحل آيه 89 و طباطبائي، 1373، 20-4)
تعريف انسان:
انسان آفريدهاي است داراي استعداد فراوان، که با کارهاي اختياري خود ميتواند استعدادهاي خود را در بعد انسانيت شکوفا سازد، و به منصهي ظهور برساند. (ر.ک. به: سليماني اميري، 1382، 100)
در ادامه براي دستيابي به آنچه که در پي آن هستيم، بايد به معنا و مفهوم انسانشناسي نيز پرداخته شود.
معنا و مفهوم انسان شناسي:
1) تعريف انسان شناسي:
هر منظومهي معرفتي را که به بررسي انسان و يا بعدي از ابعادي وجودي انسان و يا گروه و قشر خاصي از انسانها ميپردازند، ميتوان انسانشناسي ناميد. انسان شناسي انواع مختلف و متنوعي دارد که، به لحاظ روش و يا نوع نگرش، از يکديگر متمايز ميشوند. انسان شناسي را ميتوان بر اساس روش به انسانشناسي تجربي، عرفاني، فلسفي و ديني تقسيم کرد و با توجه به نوع نگرش، به انسانشناسي کلان يا کلنگر و انسان شناسي خرد يا جزءنگر دستهبندي نمود. (رجبي، 1379، 17)
2) اهميت و ضرورت انسان شناسي:
اهميت و ضرورت انسان شناسي را ميتوان از دو منظر بررسي کرد. در منظر نخست، به بررسي اين مسأله در چارچوب انديشهي بشري پرداخته ميشود و در منظر دوم، اهميت انسان شناسي با توجه به تعاليم ديني مورد بررسي قرار ميگيرد.
2-1) انسان شناسي در چارچوب انديشهي بشري:
معنايابي زندگي:
با معني و بيمعني بودن زندگي انسان، به تصويرهاي مختلف ما از انسان بستگي تام دارد و تحقيقات انسانشناختي اين تصويرهاي مختلف را در اختيار ما قرار ميدهد. به عنوان مثال، اگر در انسانشناسي به اين تصوير از انسان دست يابيم که انسان داراي هدف معقول و متناسبي نيست که در طول زندگي خود به سوي آن در حرکت باشد، و يا اگر انسان را موجودي بدانيم که محکوم جبر زيستي، اجتماعي، تاريخي و الهي است و خود نميتواند سرنوشت خود را رقم زند، در اين صورت، زندگي انسان بيمعني و سراسر پوچ و بيهوده خواهد بود. ولي اگر انسان را موجودي هدفدار، با هدفي معقول و متناسب، و داراي اختيار تصوير کرديم، که ميتواند با تلاش اختياري خويش به آن هدف برتر دست يابد، زندگي وي معقول و با معني ميشود. (ر.ک. به: ولف، 1382 و مقالات نقد نظر شماره 30 و 29)
2-2) انسان شناسي در چارچوب معارف ديني:
در نگرش ديني، هم انسان شناسي با اصول دين و مسائل هستي شناختي آن ارتباط مستحکمي دارد و هم فروع دين و مسائل ارزشي دين با انسان شناسي مرتبط است. در اين جا به بررسي رابطهي سه اصل اساسي هستي شناختي دين و نيز رابطهي ارزشهاي اجتماعي دين با انسان شناسي ميپردازيم.
2-2-1) نگرشي جامع به انسان:
انسان شناسي دين به گونهاي است که انسان را جزء جزء نميکند؛ انسان را محدود نميسازد؛ تک بعدي به انسان نمينگرد؛ همهي ابعاد انسان را در نظر ميگيرد و انسان را به صورت يک کل واحد مطرح ميسازد. انسان را به صورت يک مجموعه کامل در نظر ميگيرد. از همين جاست که تمام مسائلي که در بحث از انسان شناسي مطرح است، قرآن کريم همهي آنها را مطرح ميسازد. قرآن، هم چگونگي پيدايش انسان را مطرح ميسازد، و هم فلسفهي خلقت انسان را. قرآن، هم به سؤال از «کجا آمدهايم؟» پاسخ ميگويد، و هم به سؤال «به کجا بايد رفت؟»؛ هم ابعاد وجودي انسان را در نظر ميگيرد، و هم طبيعت و نهاد آدمي را مشخص ميکند؛ هم نيازهاي انسان را مطرح ميکند، و هم چگونگي ارضاي اين نيازها را. در قرآن، هم از عوامل رشد انسان سخن به ميان آمده است، و هم به هر يک از موانع رشد، به طور مجزا و مستقل، اشاره شده است. (نصري، 1379، 26-25)
2-2-2) تعريف انسان در قرآن:
از نظر قرآن انسان موجودي است که از روح خدا در او دميده شده است. (ر.ک. به: حجر، آيه 29، ص، آيه 72، سجده، آيه 9) جسمش به خاک اتصال دارد و روحش به خدا. (ر.ک. به: انعام، آيه 2، مومنون، آيه 12، سجده، آيه 7، صافات، آيه 11، ص، آيه 71، اسرا، آيه 61) انسان از آن چنان گوهر وجودي برخوردار است که خداوند، ديگر موجودات جهان آفرينش را براي او خلق کرده است.
از اين رو خداوند جهان را به گونهاي آفريده است که انسان بتواند در جهت بهرهبرداري خود از آن استفاده کند. (ر.ک. به: بقره، آيه 29، نحل، آيات 13 و 81، حج، آيات 36 و 69، انعام، آيه 141، جاثيه، آيات 12 و 13) از نظر قرآن، انسان موجودي است که خدا به فرشتگان دستور داده است تا به تعظيم و سجده بر او بپردازند. (ر.ک. به: بقره، آيه 34، حجر، آيه 30، ص، آيه 73، اعراف، آيه 11، اسرا، آيه 61) در نزد خدا، انسان از کرامت و فضيلت ذاتي برخوردار است و خداوند او را بر بسياري از موجودات جهان آفرينش برتري داده است. (اسرا، آيات 70 و 62) خلاصه آنکه انسان از مقام و مرتبهاي برخوردار است که ديگر موجودات جهان آفرينش از آن برخوردار نيستند.
بر اين مبنا است که ميگوييم با نگاه کلي به مجموع آيات قرآني، به ويژه مقام و مرتبهاي که قرآن براي انسان در نظر ميگيرد، اين نتيجه به دست ميآيد که نميتوان انسان را برگرفته و برخاسته از حيوان دانست. به عبارت ديگر نميتوان او را حيواني برتر و، به اصطلاح طرفداران نظريهي تحول انواع، حيواني تکامل يافته در نظر آورد. (ر.ک. به: رشاد، 1379، 172-167)
2-2-3) تفاوت ذاتي انسان با ديگر آفريدهها:
از ديدگاه قرآن، انسان تفاوت ذاتي با همهي موجودات جهان آفرينش دارد. انسان به غير از جماد و گياه و حيوان است. انسان با حيوان مشترکاتي دارد، اما امتيازاتي هم دارد که بيش از وجوه اشتراک ميباشد. همچنين، از نظر قرآن، انسان همچون يک ماشين پيچيده تصور نميشود.
بيترديد اين بينش قرآني با بسياري از بينشهاي متفکران غربي متفاوت است. در تفکرات غربي، به ويژه در قرون جديد، انسان يا به صورت يک ماشين پيچيده تصور ميشود و يا به صورت يک حيوان تکامل يافته. ماترياليسم ميکوشد تا انسان را مانند يک ماشين ترسيم کند و داروينيسم نيز سعي دارد تا وي را حيواني برتر معرفي نمايد. حيواني که بر اثر تنازع بقا و انتخاب اصلح گام به عرصهي وجود نهاده است. به عبارت ديگر، از ديدگاه داروينسيم، انسان اختلاف ماهوي و جوهري با حيوانات ندارد، تنها اختلاف او در اين است که از نظام زيستي پيچيدهتري برخوردار است. (ر.ک. به: قراملکي 1373، 78)
2-2-4) قرآن و خدا محوري:
آنچه که هنگام بحث از انسان بسيار حائز اهميت است، توجه به اين مسأله است که، همان گونه که گفته شد، اگرچه انسان از جايگاه عظيمي برخوردار است، اما اين مطلب نبايد سبب شود که ما را به دام شناختي که برخي از انديشمندان، اعم از غربي و شرقي، افتادند، که انسان را اصل و اساس همهي امور دانستند، بياندازد. از اين رو، از ديدگاه قرآن، همواره بايد اين نکته را در نظر داشت که جهان بيني قرآن خدا مرکزي و خدا محوري است، نه انسان مرکزي و انسان مداري.
2-2-5) مقايسهي بين نگرش خدامحوري و نگرش انسان محوري:
در نظام خدا مرکزي، محور همهي امور خداست. مبدأ عالم وجود، ذات بيمنتهاي خداست. هدف انسان و جهان نيز سير به سوي خداست، يعني هستي، هم از خداست و هم به سوي خداست، هم از او منشأ گرفته است و هم به سوي خدا در حرکت و تکاپوست. (ر.ک. به: بقره، آيات 210 و 156، آل عمران، آيات 109 و 83، انفال، آيه 44، فاطر، آيه 35، حديد، آيه 5، مريم، آيه 40، يونس،آيات 4 و 32، عنکبوت، آيه 8، زمر، آيه 7، لقمان، آيه 23، انبيا، آيه 93) مبنا و اساس همهي بايدها و نبايدها خداست. آن قانون و تکليفي مورد پذيرش است که از خدا صادر شده باشد و خدا به آن دستور داده باشد. حاکميت از آن خداست و هيچ قدرتي جز او حق حکومت مطلقه بر انسانها را ندارد. فرمانده و حکمران حقيقي فقط خداست. (انعام، آيات 17، 5، 62 و 114، يوسف، آيات 40، 67، قصص، آيه 70، مائده، آيات 44، 45، 47، 48، 49 و 50، زمر، آيه 3، انسان، آيه 24، شوري، آيه 10، نمل، آيه 78، کهف، آيه 26)
اما در نظام انسان مرکزي يا اومانيسم، محور همهي امور انسان است. انسان است که قانونگذاري ميکند و تکليف صادر مينمايد. انسان است که ارزشگذاري ميکند. در اين نظام محور همه چيز انسان است و در جهت خواستههاي انساني. در نظام انسان محوري، انسان خود را موجودي مستقل و يگانه ميپندارد و به هيچ قدرتي خارج از خود اتکاء ندارد. اما در نظام خدا مرکزي نقطهي اتکاي انسان خداست، در اينجا نقطهي اتکا و تکيهگاه انسان، خود انسان است. (توني، 1378، 27)
2-2-6) تأثير خداشناسي در انسان شناسي:
رابطهي انسانيشناسي و خداشناسي، هم در معرفت حصولي نسبت به انسان و خدا مطرح است و هم شناخت حضوري نسبت به خدا و انسان را در بر ميگيرد. به تعبير ايزوتسو، نويسندهي کتاب خدا و انسان در قرآن، دو گونهي اساسي از تفاهم ميان خدا و انسان وجود دارد؛ يکي زباني يا شفاهي است، که وسيلهي آن زبان بشري مشترک ميان دو طرف است، و ديگري غير شفاهي است، که وسيلهي آن از طرف خدا «نشانههاي طبيعي» و از طرف بشر پيدا کردن هيأت خاص و انجام دادن بعضي حرکتهاي بدني است. (ايزوتسو، 1373، 168)
قرآن مجيد، در سورهي ذاريات، آيه 21 و 20، در زمينهي رابطهي شناخت حصولي انسان با شناخت حصولي نسبت به خداوند، ميفرمايد:
﴿وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ * وَفِي أَنْفُسِکُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ﴾
«و در زمين نشانههايي [بس بزرگ بر وجود خدا و صفات او] براي اهل يقين وجود دارد و در وجود شما [نيز] نشانههايي [بس بزرگ] است. آيا نميبينيد [و نميانديشيد].»
در سورهي فصلت آيه 53 نيز ميفرمايد:
﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾
«به زودي نشانههاي خود را در اطراف جهان و در وجود خودشان به آنان نشان ميدهيم تا حقانيت خداوند بر ايشان آشکار شود.»
2-2-7) تأثير نبوت در انسان شناسي:
امکان و نيز اثبات نبوت، ارتباط وثيقي با شناخت انسان و حل برخي از مسائل انسان شناختي دارد. اگر در انسانشناسي اثبات نشود که انسان ميتواند با خدا ارتباط مستقيم يا غير مستقيم - از طريق فرشتگان - داشته باشد، چگونه ميتوان از وحي و پيامبري سخني به ميان آورد. وحي و پيامبري به اين معني است که در ميان افراد بشر کساني يافت ميشوند که مستقيماً، يا به وسيلهي فرشتگان، با خداوند ارتباط دارند، خداوند معجزات را به دست ايشان تحقق ميبخشد و ايشان معارف و پيامهايي را از خدا دريافت ميکنند تا به مردم برسانند. اثبات و پذيرش چنين حقيقتي مستلزم آن است که، پيش از آن، استعداد بشر براي چنين ارتباطي به اثبات برسد. (ر.ک. به: مطهري، 1364، 41) به همين دليل يکي از شبهات يا دستآويزهاي منکران نبوت آن بوده است که انسان نميتواند با خدا چنين ارتباطي داشته باشد. و اين نوع ارتباط فراتر از حد توان بشر است. قرآن مجيد در اين خصوص از منکران نبوت نقل ميکند که ميگفتند:
﴿مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْکُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلَائِکَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ (مؤمنون، آيه 24)
«اين [پيامبر] جز بشري همانند شما نيست ... اگر خدا ميخواست [پيامبري بفرستد] فرشتگاني را فرو ميفرستاد، ما از پيامبري انسانها در ميان نياکان خويش چيزي نشنيدهايم».
2-2-8) تأثير معاد در انسان شناسي:
در بينش وحياني، وجود انسان در چارچوب جهان مادي و زندگي دنيوي خلاصه نميشود و امتداد وجود او جهان آخرت را نيز در برميگيرد. بلکه زندگي واقعي وي را دنياي پس از مرگ تشکيل ميدهد. بنابراين، اعتقاد به معاد از يک منظر، اعتقاد به تداوم وجود انسان پس از مرگ و نابود نشدن او با مرگ است.
تئوريهاي انسانشناسي تجربي هيچ سخني در باب گذشته و آيندهي انسان (جهان پس از مرگ) ندارند. اگر انسان با مرگ نابود نشود، چنان که همين گونه است، اين تئوريها از ارائهي هرگونه توضيح و تبييني دربارهي ويژگيهاي آن و رابطهاش با زندگي اين جهاني انسان ناتوانند؛ چنان که از گذشتهاي که براي وي وجود داشته است غافلاند. (ر.ک. به: بابايي، 1382، 168-163)
نتيجه گيري:
آنچه مسلم است، انسان شناسي ديني و، به معناي خاص آن، انسان شناسي قرآني از دستاوردهاي وحياني سود ميجويد و، در نتيجه، از جامعيتي ويژه برخوردار است. به اين معنا که حتي اگر از بعد خاصي هم سخن بگويد، اين سخن يا توجه به مجموعهي ابعاد وجودي انسان مطرح است؛ زيرا گويندهي سخن چون خود آفريندهي انسان است از شناخت و معرفتي کامل نسبت به او برخوردار است. در حالي که ديگر مکاتب انسانشناسي از چنين جامعيتي برخوردار نيستند. از اين روست که ميبينيم اين مکاتب نسبت به نقش و تأثير عوامل مافوق مادي در سرنوشت انسان و برخي از پديدههاي انساني نيز ناتوانند. و لذا تئوريهاي انسان شناسي تجربي نميتوانند از آن سخن گويند و آن را تبيين کنند. ديگر انواع انسانشناسي نيز - به جز انسانشناسي ديني - از بيان تفصيلي و جزء به جزء رابطهي ميان رفتارهاي انسان و سعادت اخروي ناتوانند.
بخش دوم: معنا و مفهوم آزادي:
مقدمه:
«آزادي»، واژهي دير آشناي تاريخ فکر و انديشه، در طول تاريخ همواره مقولهاي بحث برانگيز بوده است. برخي از مفاهيم، هر چند بديهي مينمايند، اما چندان روشن و دقيق نيستند و انديشمندان تعريف يکساني از آن ارائه ندادهاند. از جمله اين موارد، مفهوم «آزادي» است که دغدغهي خاطر بسياري از انديشمندان را فراهم آورده است، لذا قبل از هر چيز لازم است به تعريف آزادي پرداخته شود. «موريس کرنستون» گفته است:
«آزادي از گسترهي وسيع معاني ممکن برخوردار است». (کرنستون، 1354، 13)
آيزايا برلين ميگويد:
«تاکنون بيش از دويست تعريف براي آزادي ذکر شده است.» (آيزايا برلين، 1364، 71)
تعريف آزادي:
آنچه از معناي لغوي آزادي فهميده ميشود، اين است که انسان در تصميم خود براي کاري که انتخاب کرده است آزاد باشد، و نيز در عمل تحت تأثير و اجبار ديگري نباشد. از نظر حقوقي هم حق استقلال در تصميمهاي خود را داشته و قادر به تعيين سرنوشت خود باشد. (ر.ک. به: دهخدا، 1377، 86)
تعريف آزادي در اصطلاح فيلسوفهاي غربي:
در اين قسمت به برخي از تعاريفي که فلاسفه و متفکران غربي دربارهي آزادي نمودهاند ميپردازيم.
هابز، آزادي را عبارت از آزادي طبيعي ميداند؛ به اين معني که شخص هرچه دوست دارد انجام دهد. (پازارگاد، 1359، 758)
لاک، آزادي را به استقلال اخلاقي معني ميکند و در نظر ميگيرد. به اين صورت که هر فرد براي خود قضاوت کند و تصميم بگيرد که چه کارهايي را انجام دهد. (همان)
به اعتقاد روسو، انسان آزاد به شخصي گفته ميشود که کارها و رفتارهاي خود را تابع روش و سيستمي قرار دهد که خود آن را وضع نموده باشد. (همان، 759)
طبق رأي هيوم، از آزادي ميتوانيم فقط قدرت عمل کردن برحسب تعيين اراده را مراد کنيم. (کرنستون، 1357، 31)
به عقيدهي کانت، آزادي عبارت است از استقلال از هر چيزي، سواي اخلاقيات. (همان)
هگل، آزادي را ضرورت تغيير شکل يافته ميداند. (همان)
اسپينوزا، انسان آزاد را کسي ميداند که تنها به موجب حکم عقل ميزيد. (همان)
به عقيدهي انگلس، آزادي عبارت است از نظارت و اختيار بر خودمان و بر طبيعت بيروني که بر معرفت ضرورت طبيعي بنيان گرفته است. (همان)
طبق رأي اريک فروم، مفهوم آزادي به درجهي مقدار آگاهي و برداشت انسان از خودش، به عنوان موجودي مستقل، جدا و متفاوت است. (همان)
آنچه مسلم است، و از تعاريفي هم که ذکر شد به خوبي و روشني به دست ميآيد، اين است که ريشه و منشأ آزادي در غرب، تمايلات و خواستههاي انساني است، و به طور کلي در تعاريف هم، هر کجا که از اراده سخن به ميان ميآيد، مراد و مقصود همان تمايل و ميل انسانها است، و مفهومي غير از آن مورد نظر نيست. (ايازي، 1378، 72)
تعريف آزادي از نظر انديشمندان اسلامي:
از آنجا که آزادي در نگاه فرهيختگان و صاحبنظران اسلامي، عموماً، ريشه در فرهنگ اسلامي دارد؛ بر اين اساس، آزادي به عنوان يک کمال و ارزش انساني، که ريشه در خلقت انسان دارد، در نظر گرفته ميشود که براي دستيابي به هدفي والا در وجود انسان قرار داده شده است، قرآن کريم، در سورهي اعراف، آيهي 175، در رابطه با اين هدف ميگويد:
«رسولان الهي برانگيخته شدند تا بارهاي سنگين و زنجيرهايي را که بر گردن انسانهاست بردارند.»
در نتيجهي آزادي از نگاه قرآن خود يک وسيله و گذرگاه است، نه هدف و توقفگاه. از اين رو، آزادي درنگرش ديني با آزادي در نگاه فلاسفهي غربي، که ريشه در مبناي اومانيستي دارد، تفاوتهاي اساسي دارد.
آزادي در نگرش اومانيستي:
اومانيستها معتقدند انسان آزاد به دنيا آمده است و بايد از هر قيد و بندي جز آنچه خود براي خود تعيين ميکند آزاد باشد، اما نهادهاي اساسي قرون وسطي انسان را اسير نموده و احکام ديني و اخلاقي را به عنوان مجموعهاي از ارزشهاي دريافت شده از مافوق بر او حاکم کردهاند. اومانيستها اين ارزشها را به عنوان «ارزشهاي الهي و لازمالرعايه» مردود و ناپذيرفتني ميدانستن، زيرا هنجارهايي بودند که بايد پذيرفته شوند و امکان تغيير دادن آنها وجود نداشت، و اين امر، به نظر آنان، با استقلال آدمي سازگار نبود. آنها ميگفتند:
بشر بايد آزادي خود را در طبيعت و جامعه تجربه کند و خود بر سرنوشت خودش حاکم شود و اين انسان است که حقوق خويش را تعيين ميکند، نه آن که تکليفي از مافوق براي او تعيين شود. در اين ديدگاه انسان حق دارد نه تکليف. (آربلاستر، 1377، 140)
نقد و بررسي تفکر اومانيستي:
اولين نکته در باب اومانيسم، وجود فاصلهي عميق بين اومانيسم، به عنوان يک جنبش فکري، و آنچه در عمل و در متن تاريخ حاکميت اومانيسم بر جوامع بشري روي داده است ميباشد. جنبش اومانيسم به جاي ارج نهادن به مقام انسان، در عمل، انسان را قرباني اين افيون جديد کرده است و مدعيان انسان مداري از اين واژه براي تأمين منافع خويش سوء استفاده کردند. از همان آغاز که از حق زندگي، آزادي انسان و شادي و رفاه به عنوان حقوق انساني اومانيستي، سخن به ميان ميآمد تا يک قرن بعد، بردگي سياهان در آمريکا قانوني بود، و گروه کثيري از انسانها در جامعه به نام انسان مداري مدرن، سرکوب ميشدند. نازيسم، فاشيسم، استالينيسم و امپرياليسم، همزاد و هم تبار و همراه با اومانيسم بوده است.
پيامدهاي ناگوار اومانيسم به نحوي بود که برخي از دانشمندان، آن را نوعي اسارت انسان شمردند و برنامه ريزي براي رهايي از آن را مطرح کردند. (ر.ک. به: احمدي، 1377، 93-92)
آزادي و ايمان:
در طول تاريخ، از دير باز تاکنون، دربارهي نسبت «خدا» و «آزادي» يا «دين» و «آزادي» نظريات متفاوت و گاه متضادي ابزار شده است. برخي از فيلسوفان و متکلمان اين دو معنا را در غايت ناسازگاري و تزاحم ميپنداشتهاند و در مقابل، برخي متفکران نه تنها آزادي و خداپرستي را متضاد نميديدهاند، که آزادي حقيقي را عين خداپرستي ميدانستهاند.
آنان که اعتقاد به خدا و خداپرستي را با آزادي مانعةالجمع ميپنداشتهاند، خود دو دستهاند؛ يک دسته کساني که در انتخاب ميان خدا و آزادي، چون جمع هر دو را ممکن نميدانند، خدا را برميگزينند و آزادي را رها ميکنند.
دستهي دوم در اين تقابل، جانب آزادي را ميگيرند و خدا را کنار مينهند. به عنوان نمونه، نيچه معتقد است: «مفهوم خدا تاکنون بزرگترين دشمن زندگي بوده است. او ميگويد:
«نيرومندي و آزادي عقلي و استقلال انسان و دل بستگي به آيندهي او خدا ناباوري ميطلبد.»
ژان پل سارتر، اصالت وجودي (اگزيستانسياليست) معاصر، ميگويد:
«نفي خالقي عليم، تدبير و شرط عقلي و منطقي حريت کامل انسان است». (ر.ک. به: کرنستون، 1366، 66)
چنين اظهار نظرهايي از سوي متفکران غربي ناشي از تاريخ و فرهنگ خاص غرب است و چنان که مرحوم استاد مطهري متذکر شدهاند: در اروپا، مسألهي استبداد سياسي و اين که اساساً آزادي از آن دولت است، نه مال افراد، با مسألهي خدا توأم بوده است. افراد فکر ميکردند که اگر خدا را قبول کنند، استبداد قدرتهاي مطلقه را نيز بايد بپذيرند؛ بپذيرند که فرد در مقابل حکمران هيچگونه حقي ندارد و حکمران نيز در مقابل فرد، مسؤوليتي نخواهد داشت. حکمران تنها در پيشگاه خدا مسؤول است. لذا افراد فکر ميکردند که اگر خدا را بپذيرند، بايد اختناق اجتماعي را نيز بپذيرند و اگر بخواهند آزادي اجتماعي داشته باشند، بايد خدا را انکار کنند. پس آزادي اجتماعي را ترجيح دادند.
اما از نظر فلسفهي اجتماعي اسلام، نه تنها نتيجهي اعتقاد به خدا پذيرش حکومت مطلقهي افراد نيست و حاکم در مقابل مردم مسؤوليت دارد، بلکه از نظر اين فلسفه، تنها اعتقاد به خداست که حاکم را در مقابل اجتماع مسؤول ميسازد و افرادي را ذي حق ميکند و چنان که شهيد مطهري نيز متذکر شدهاند، آزادي در اسلام، تنها يک موضوع صرفاً سياسي نيست، بلکه بالاتر از آن، يک موضوع اسلامي است و يک مسلمان بايد آزاد زيست کند و بايد آزادي خواه باشد. (مطهري، 1368، 109)
در ادامه به بحث آزادي از منظر قرآن ميپردازيم. اولين مسألهاي که در اين قسمت پيش از هر چيز بايد پاسخي روشن به آن داد، اين است که آياتي که به ظاهر نشانگر مسألهي جبر است چگونه با آزادي انسان قابل جمع است؟ براي پاسخ به اين پرسش لازم است به بحث جبر و اختيار و نظريات پيرامون آن بپردازيم.
آراء و نظريات دربارهي جبر و اختيار:
در اين رابطه سه نظريه بيان شده است که به آنها از ديدگاه آيات قرآني، به طور اختصار، ميپردازيم:
1) برخي معتقدند که کارهاي انسان از روي اختيار و اراده انجام ميگيرد و هيچ عاملي از بيرون يا درون او را وادار به کار يا فعاليت نميکند. طرفداران اين نظريه، که به آزادي مطلق عقيده دارند، در فرهنگ اسلامي معروف به معتزله هستند.
2) گروهي ديگر بر اين باورند که کارهاي انسان از روي جبر بوده، و پديدهاي به نام اختيار وجود ندارد. از اين گروه در فرهنگ اسلامي به اشاعره ياد ميکنند.
3) دستهي سوم کساني هستند که نه انسان را مجبور مطلق ميدانند، نه صاحب اختيار تام. به نظر اين گروه انسان داراي آزادي اراده و اختيار است، اما اين آزادي و اختيار آن چنان نيست که بتوان قائل به تفويض شد، بلکه هستي انسان از آن خدا بوده و به کارگيري آن نيز تابع ارادهي الهي است. (ر.ک. به: جعفري، 1379، 65-24)
نقد و بررسي اين سه نظريه:
علت اين که معتزله قائل به اين عقيده شدهاند، اين است که گمان کردهاند اگر کارهاي انسان به خدا مربوط شود، اعمال زشت افراد نيز به خدا منتسب ميگردد، و اين با عدل الهي سازگاري ندارد.
در نقد اين نظريه بايد گفت معتزله به جاي پذيرش يک فاعل مستقل در نظام هستي، هر انساني را فاعل مستقل به حساب آوردهاند، و در نتيجه شريکهاي بسياري براي خدا در نظر گرفتهاند. در حالي که آيات بسياري در قرآن وجود دارد که خالقيت و فاعليت حقيقي را تنها از آن خدا ميداند. به عنوان نمونه، قرآن در سورهي رعد آيهي 6، اين چنين ميگويد:
«بگو خدا آفريدگار همه چيز است و اوست يگانه».
در سورهي زمر آيهي 62 نيز ميگويد:
«اوست (خدا) آفريندهي همه چيز، او اختيار دار همه چيز است.»
در سورهي فاطر آيهي 3 ميگويد:
«خدا شما و کارهاي شما را آفريد.»
و اما پاسخي که به گمان معتزله ميتوان داد اين است که از نظر مکتب شيعه (اماميه) و تفکر فلسفي هر کاري که از انسان سر ميزند، هم کار خود او تلقي ميشود و هم کار خدا به حساب ميآيد، با اين تفاوت که انجام دادن کار توسط خدا تسبيبي است، ولي انجام گرفتن کار به وسيلهي انسان مباشري است. به تعبير ديگر قدرت و نيرو از آن خداست، ولي به کارگيري و بهرهبرداري از آن به دست انسان است. پس ميتوان چنين نتيجه گرفت که اگر چه وجود انسان آفريدهي خداست و خدا به انسان هستي داده است، توان اختيار نيز به او داده و انسان را با نيروي اختيار آفريده است. (ر.ک. به: سعيدي مهر، 1375، 14-44)
در نقد و بررسي نظريهي کساني که قائل به جبر هستند بايد گفت اين نظريه با قانون علت و معلول، که در قرآن به آن تصريح شده است، مخالف است.
قرآن کريم در آيات بسياري به بيان اين مطلب ميپردازد که به بيان برخي از آن آيات ميپردازيم:
در سورهي بقره آيه 22 ميگويد:
«از آسمان آب را فرو فرستاديم، سپس به وسيلهي آن ميوههايي را که روزي شماست خارج ساختيم.»
همان گونه که ميبينيم آيهي فوق آب را عاملي براي رشد ميوهها به شمار آورده است. در سورهي روم آيهي 48 نيز اين چنين ميگويد:
«خدايي که بادها را ميفرستد سپس ابرها را بر ميانگيزد و پس آن (ابرها) را به هر کيفيتي که بخواهد در آسمان گسترش ميدهد.»
همچنين آيات بسياري در قرآن وجود دارد که براي انسانها اثبات اختيار ميکند. به عنوان نمونه آيهي 7 سورهي اسرا که ميگويد:
«اگر نيکي کنيد به خودتان نيکي کردهايد و اگر بدي نماييد به خودتان بدي نمودهايد».
و نيز در آيهي 15 همين سوره ميگويد:
«هر کس هدايت شود به سود خود هدايت يافته و هر کس گمراهي را بپذيرد به زيان خود گمراه شده است.»
مسألهي قضا و قدر:
از جمله دلايلي که طرفداران نظريهي جبر براي توجيه نظريهي خود بيان ميکنند، مسألهي مربوط به قضا و قدر است. به نظر اين گروه ميان اعتقاد به قضا و قدر و آزادي اراده و اختيار انسان تقابل برقرار است.
در پاسخ به اين مطلب ميگوييم، اگر در تعريف قضا و قدر، قضا را به معناي قطعيت تحقق چيزي بدانيم، و قدر را حد و اندازه يک پديده معنا کنيم، هيچ تقابلي ميان اعتقاد به قضا و قدر و آزادي و اختيار نخواهد بود. زيرا بنا به تعريفي که از قضا و قدر نموديم به اين نتيجه ميرسيم که اعتقاد به قضا و قدر ناشي از قانون علت و معلول است که اين قانون فلسفي بر همهي پديدههاي جهان آفرينش صادق است.
برخي معناي ديگري براي قضا و قدر گفتهاند که عبارت است از سنتهاي الهي حاکم بر جهان آفرينش. به عنوان مثال اگر دانش آموزي درس بخواند و قبول شود، قبول شدن او جزء قضا و قدر خواهد بود، همچنان که اگر درس نخواند و مردود شود، مردود شدن او هم جزء قضا و قدر اوست. زيرا اين سنت الهي است که اگر کسي تلاش کند موفق شود و اگر دست از تلاش بدارد شکست بخورد.
در بحثهاي گذشته ديديم که آيات قرآني نه موافق نظريهي معتزله است و نه طرفدار عقيدهي اشاعره و هيچ کدام از دو نظريهي جبر و اختيار مطلق را نميپذيرد. بنابر اين نظريهاي که موافق با جمع آيات قرآني است، همان عقيدهي شيعهي اماميه است که معروف به نظريه امر بين الامرين است.
نتيجهگيري:
در اين بخش از تحقيق ميتوان به اين نتايج دست يافت:
1) آزادي از جمله ارزشهايي است که قرآن کريم به آن اهميت بسياري داده است و از نظر قرآن ريشه در خلقت و آفرينش انسان دارد.
2) در رهيافت قرآني، هيچ گونه تقابل و تضادي بين اعتقاد به قضا و قدر و آزادي و اختيار انسان نيست.
3) از نگاه قرآن، برخلاف بسياري از مکاتب معاصر، آزادي خود هدف نيست، بلکه وسيله براي حرکت انسان به سوي قلههاي کمال است.
منابع و مراجع
1) قرآن کريم.
2) آربلاستر، آنتوني (1377)، ظهور و سقوط ليبراليسم، ترجمهي عباس مخبر، تهران، مرکز.
3) آيزايا، برلين (1362)، چهار مقاله دربارهي آزادي، ترجمهي محمدعلي موحد، تهران، مرکز.
4) احمدي، بابک (1377)، معماي مدرنيته، تهران، مرکز.
5) ايازي، سيد محمدعلي (1378)، رابطهي دين و آزادي، تهران، مؤسسهي نشر و تحقيقات ذکر.
6) ايزوتسو، توشي هيکو (1373)، خدا و انسان در قرآن، ترجمهي احمد آرام، تهران، نشر فرهنگ اسلامي، چاپ سوم.
7) بابايي، رضا (1382)، زندگي به روايت مرگ، نقد نظر، شمارهي 30-31.
8) پازارگاد، بهاءالدين (1359)، تاريخ فلسفه سياسي، تهران، زوار، چاپ چهارم.
9) توني، ديويس (1378)، اومانيسم، ترجمهي عباس مخبر، تهران، مرکز.
10) جعفري، محمدتقي (1379)، جبر و اختيار، تهران، مؤسسهي تدوين نشر و آثار علامه جعفري.
11) دهخدا، محمد (1377)، لغتنامه دهخدا، تهران، مؤسسهي دهخدا، دوره جديد، چاپ دوم.
12) رجبي، محمود (1379)، انسان شناسي، قم، مؤسسهي آموزشي و پژوهشي امام خميني قدسسره.
13) رشاد، علي اکبر (1379)، دموکراسي قدسي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
14) روزنتال، فرانس (1379)، مفهوم آزادي از ديدگاه مسلمانان، ترجمهي منصور ميراحمدي، قم، دفتر تبليغات اسلامي.
15) سعيدي مهر، محمد (1375)، علم پيشين الهي و اختيار انسان، تهران، پژوهشگاه انديشه و فرهنگ اسلامي.
16) سليماني اميري، عسکر (1382)، خدا و معناي زندگي، نقد نظر، شمارهي 29-30 .
17) طباطبايي، محمدحسين (1379)، آزادي، ترجمهي عليرضا فراهاني منش، قم، انتشارات اسلامي.
18) طباطبايي، محمدحسين (1373)، قرآن در اسلام، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
19) فرامرز قراملکي، احد (1373)، موضع علم دين در خلقت انسان، تهران، آرايه.
20) کرنستون، موريس (1357)، تحليلي نوين از آزادي، ترجمهي جلاالدين اعلم، تهران، اميرکبير.
21) کرنستون، موريس (1366)، ژان پل سارتر، ترجمهي منوچهر بزرگمهر، تهران، خوارزمي.
22) مطهري، مرتضي (1368)، مجموعه آثار، جلد اول، تهران، صدرا.
23) مطهري، مرتضي (1364)، مقدمهاي بر جهانبيني توحيدي، وحي نبوت، قم، انتشارات صدرا.
24) نصري، عبداللّه (1379)، مباني انسان شناسي، تهران، مؤسسهي فرهنگي دانش و انديشهي معاصر.
25) ولف، سوزان (1382)، معناي زندگي، ترجمهي محمدعلي عبداللهي، نقد و نظر، شمارهي 29-30.
------------------------------
منبع: www.maarefquran.org
مقالات ارائه شده لزوماً منعکس کننده نظر مجمع جهانی اهل البیت (علیهم السلام) نمی باشد