عنوان مقاله
آزادى انسان از ديدگاه قرآن
علىاکبر عليخانى
متن مقاله
مقاله حاضر به تبيين ديدگاه قرآن درباره اراده و اختيار و آزادى انسان مىپردازد و موضوعات «انسان آزاد، محور خلقت»، «احترام به آزادى انسان مهمترين مبناى عمل پيامبر(ص) براى دعوت به اسلام»، «آزادى سياسى، اساس تشکيل جامعه سياسى» و... را بررسى مىکند. در اين جا با بهرهگيرى از آيات قرآن و ديدگاههاى دانشمندان اسلامى، اين نکات مطالعه شده که وابستگىهاى روحى انسان، عامل تحديد آزادى انسان است، ولى انسان با اختيار و آزادى امانت الهى را پذيرفته است، زيرا اراده انسان در ارتباط با آزادى و اختيار معنا پيدا مىکند و در اين راستا به مبناى عمل پيامبر اسلام(ص) استناد شده است.
مقدمه:
هر مذهب و مکتبى نگرشى خاص به انسان دارد و همين نگرش سرنوشت سياسى - اجتماعى انسان را رقم مىزند، زيرا بر اساس آن، نظريههاى سياسى شکل مىگيرند، نظامهاى سياسى برپا مىشوند و حکومتها اصول و چارچوب حرکتخود را از اين نگرش اخذ مىکنند. هدف اين مقاله تبيين ديدگاه قرآن درباره اراده و اختيار و آزادى انسان است. اگر چه اين مقاله مستقيماً به مباحث آزادى سياسى نپرداخته است، اما آزادىهاى سياسى يک جامعه مبتنى بر قرآن بايد بر اساس مسائل مطرح شده در اين مقاله شکل بگيرد . «انسان آزاد، محور خلقت» و «آزادى انسان، مبناى عمل پيامبر اسلام(ص)» و «آزادى، اساس تشکيل اجتماعات بشرى» و «آزادى انسان از تعلقات درونى» از جمله مباحث اين مقاله به شمار مىروند.
1. انسان آزاد، محور خلقت:
آزادىهاى سياسى - اجتماعى جلوهاى از آزادى و اراده و اختيار انسان در عالم خلقت است. اگر قائل باشيم که انسان در جهان خلقت آزاد و مختار است، ناگزير بايد او را در تمام عرصههاى زندگى از جمله حوزه سياست و اجتماع آزاد و مختار قلمداد کنيم، زيرا اجتماع نيز جزئى از جهان خلقت است. اگر قيود و محدوديتهايى آزادى اراده و اختيار انسان را در جهان خلقت در بر مىگيرد، احتمالاً آن قيود و محدوديتها به گونهاى به تمام عرصههاى حيات او از جمله سياست و اجتماع راه مىيابد. درباره آزادى و اراده و اختيار انسان در قرآن کريم به سه دسته آيات بر مىخوريم که به اجمال به تبيين آنها مىپردازيم.
دسته اول، آياتىاند که انسان را در مهمترين مسائل زندگى و سرنوشتش آزاد و تصميمگيرنده دانستهاند که مىتواند به رأى و نظر خويش عمل کند و طبيعى است که مسؤوليت و پيامدهاى انتخاب او به عهده خودش خواهد بود. در اين آيات تأکيد شده انسان آزاد است تا ايمان آورد و راه خدا و حقيقت را برگزيند يا کفر ورزد. در برخى ديگر از آيات، اراده و آزادى انسان تلويحاً مورد توجه قرار گرفته است. خداوند در تمام اين آيات راه حق و سعادت را به انسان نشان داده و عواقب وخيم در انتخاب راه باطل و فساد را يادآور شده است، در نهايت انسان را مختار و آزاد دانسته که هر کدام را بخواهد برگزيند. بر اين اساس، انسان آزاد است حتى در انتخاب راه باطل و دوزخ بعضى ديگر از آيات قرآن سرنوشت افراد و جوامع را تابع عملکرد خود آنان مىدانند و موفقيتها يا ناکامىهاى انسانها و جوامع انسانى را نتيجه تصميمگيرى و عملکردشان مىدانند. از آنجا که اين آيات انسان را مسؤول سرنوشت خود و جامعهاش معرفى کردهاند آزادى و اختيار او را نيز به رسميت شناختهاند.
دسته دوم، آياتى هستند که بر آزادى و اختيار انسان تصريح و تأکيد کردهاند، اما يادآور شدهاند آزادى و اختيار انسان در چارچوب مشيت و اراده الهى قرار دارد؛ به عبارت ديگر، آزادى و اختيار کامل انسان هيچ يک اين معنا را نمىرساند که اراده وى بر اراده حق تعالى غلبه مىکند و به ايجاد اخلال در حکومت خداوند قدرت دارد.
اين آيات در صدد بيان اين مطلبند که خداوند بر انسانها قادر است و خود وى اراده کرده انسانها آزادانه تصميم بگيرند و در انتخاب راه خود آزاد باشند. اين دسته آيات هيچگونه خدشهاى به آزادى و اراده انسان وارد نمىکنند؛ به عبارت ديگر، بيانگر وضعيت «امر بين الامرين» هستند و آزادى و اختيار کامل انسان را در چارچوب خواست و اراده الهى به رسميت شناختهاند و خواستهاند بگويند اراده انسان فوق اراده الهى نيست. برخى ديگر از آيات الهى در تأييد و تکميل اين آيات گفتهاند اگر خداوند مىخواست مىتوانست به بسيارى از کارها بپردازد، ولى آنها را به اراده و اختيار انسان واگذار کرده است، براى مثال مىتوانست همه مردم را موحد کند و به راه حق درآورد يا همه مردم را امت واحدى قرار دهد، ولى به دلايلى - که برخى از آنها آمده - نخواسته اين گونه رفتار کند و اراده کرده انسانها آزاد باشند، آزادانه تصميم بگيرند و خود سرنوشتشان را خوب يا بد رقم بزنند.
دسته سوم، آياتى هستند که به ظاهر، آزادى و اختيار انسان را نفى مىکنند و تمام امور را به مشيت و اراده الهى موکول مىدانند، مثل آياتى که تصريح مىکنند خداوند هر که را بخواهد هدايت و هر که را بخواهد گمراه مىکند يا هر که را بخواهد ملک مىدهد و عزيز مىدارد و هر که را بخواهد خلع مىکند و ذليل مىنمايد. اغلب مفسران از جمله طبرسى و علامه طباطبايى، اين آيات را نافى اختيار و آزادى انسان نمىدانند، زيرا اين گمراه کردن انسان از سوى خداوند، که در آيه آمده، گمراهى ابتدايى نيست؛ به حکم بسيارى از آيات قرآن، خداوند تمام موجودات و به خصوص انسان را به سوى کمالش هدايت اوليه کرده است. اخلال بعدى «اخلال مجازاتى» و «هدايت پاداشدهى» است که بر اساس قوانين الهى انجام مىشود و همه انسانها به آن آگاهند که هر کس در برابر حق خضوع نکند و عناد و لجبازى به خرج دهد، يعنى آزادانه و به اختيار خود راه باطل را برگزيند و بر آن اصرار ورزد خداوند نيز او را گمراهتر مىسازد تا او را مجازات کند و هر کس راه حق را برگزيند و طالب حقيقت و مطيع خداوند باشد حق تعالى با يارى و هدايت بيشتر خويش، وى را پاداش مىدهد. چنان که گفتيم، اين هدايت و ضلالت ابتدايى نيست و بر اساس سنت ثابت الهى انجام مىشود و خداوند از قبل اين سنت را براى همگان اعلام کرده است، حتى خداوند در سوره رعد (آيه 27) تصريح کرده هر کس توبه کند و از راه باطل باز گردد وى را نيز هدايت خواهد کرد. اين هدايت نيز خارج از اراده انسان نيست، بايد فرد با اختيار و آزادى کامل توبه کند تا مشمول هدايت خداوند گردد، همان گونه که راه باطل را نيز با آزادى و اختيار برگزيده بود. خداوند در سوره نحل (آيه 93) پس از اين که تصريح کرده هر که را بخواهد هدايت و هر که را بخواهد گمراه مىکند، براى اينکه شبهه نفى آزادى و اختيار انسان پيش نيايد بلافاصله فرموده: «و از آنچه مىکنيد باز خواست مىشويد».
وقتى در «وادى الست» خداوند تمام انسانها را مورد خطاب قرار داد که آيا من پروردگار شما نيستم، همگى پاسخ مثبت دادند. با آن که انسان نمىتوانست پاسخى جز «بلى» داشته باشد و ربوبيت پروردگار را انکار کند، اين مسأله نافى آزادى و اختيار او نيست، او مىبايست اين پاسخ را بدهد و آزادانه هم مىبايست اين پاسخ را بدهد، زيرا عقلاً مسأله قابل انکار نبود. براى روشن شدن بحث اگر با وجود خورشيد در وسط آسمان از کسى بپرسند آيا روز نيست، او آزاد است هر پاسخى بدهد، اما به ناچار و آزادانه مىگويد روز است و جز اين نمىتواند پاسخى بدهد، بدون اين که کسى او را مجبور کرده باشد يا نافى اختيار و آزادى او باشد.
همچنين وقتى خداوند تعالى امانت خود را به آسمانها و زمين و کوهها عرضه داشت و همه از قبول آن امتناع کردند انسان به اختيار و با آزادى کامل آن را پذيرفت، چون قابليت پذيرش آن را داشت و «ظلوم و جهول» بودن او در پذيرش اين امانت ناقض آزادى و اختيارش نبود. او به چيزى جهل نداشت که براى او ممتنع ذاتى باشد و نتواند آن را به فعليت درآورد، قابليت پذيرش امانت را داشت و با آزادى و اختيار آن را قبول کرد. دلالت آيه و عقيده مفسران اين احتمال را نمىرساند که خداوند تعالى فرموده باشد اى انسان چون من خالق و پروردگار توام، تو اين امانت مرا بپذير يا امانت مرا بايد بپذيرى، بلکه آيه دلالت صريح دارد که خداوند عرضه کرد و انسان به اختيار و با آزادى کامل آن را پذيرفت.
وقتى خداوند آدم(ع) و حوا(ع) را در بهشت سکنا داد به آنان فرمود به اين درخت (شجره ممنوعه) نزديک نشوند، ولى آنان به فريب شيطان برخلاف فرمان ذات اقدس الهى رفتار کردند. حضرت آدم(ع) و حوا(ع) با آزادى کامل تصميمگيرى و عمل مىکردند که توانستند فرمان خدا را بر زمين نهند و از شيطان پيروى کنند، با اين که خداوند عواقب وخيم ناچيز شمردن فرمان را به آنان ياد آور شده بود. بدون ترديد خداوند مىتوانست آدم(ع) را به اطاعت از دستورهاى خود وادارد يا او را از نزديک شدن به «شجره ممنوعه» باز دارد، اما احتمالاً مطلوب خداوند تعالى اين بود که آدم(ع) با اراده از فرمانهايش اطاعت کند، در حالى که مىتواند به سوى شجره ممنوعه برود از رفتن خوددارى نمايد. خداوند آدمى را حتى در نافرمانى از اوامرش آزاد گذاشت که در پرتو اين آزادى به تکامل برسد و با تلاش استعدادهايش را بروز دهد؛ بايد گفت در صورتى دستيابى آدمى به مراحل رشد و کمال، ارزش دارد که با آزادى همراه باشد، اگر فرد به پيمودن طريق تکامل مجبور باشد و راهى جز اطاعت امر نداشته باشد، پيشرفت و ترقىاش چندان ارزشمند نيست.
با توجه به مباحثى که مطرح شد انسان در تمام حوزههايى که به اراده او بستگى دارد آزاد است. واژه «اراده» در اصل با آزادى و اختيار معنا پيدا مىکند و هر آنچه از حيطه آزادى و اختيار انسان خارج باشد از حوزه اراده او نيز خارج است. تأملى در آياتى که بحث شد و مورد بحث قرار خواهد گرفت نشان مىدهد انسان بر اساس دو معيار در تمام امور کاملاً آزاد است: نخست آن که به پذيرش تبعات تصميم و عمل خود در دنيا و آخرت مجبور باشد، اگر انسان در مواردى آزاد نباشد نمىتواند در آن موارد تبعات تصميم و عمل او را بر عهده وى نهاد و او را ستود يا مجازات کرد؛ به عبارت ديگر، انسان را فقط در صورتى مىتوان به پذيرش تبعات تصميمگيرى و عملکردش مجبور کرد که در آنها آزاد باشد؛ دوم اين که تصميم و عمل وى در دنيا و آخرت قابل باز خواست باشد، اين بازخواست را ممکن است خداوند يا انسانى ديگر انجام دهد. نکته مهم قابليت بازخواست است، فقط آن دسته از اعمال قابليت بازخواست دارند که انسان در انجام دادنشان آزاد باشد، اگر انسان تا حدى آزاد باشد به همان ميزان مىتوان او را بازخواست کرد و تبعات عملش را متوجه او دانست.
با توجه به آيات متعددى که انسان را مسؤول تمام اعمالش دانستهاند و بر پاسخگويى او در مقابل خداوند در قبال کوچکترين عملش تصريح کردهاند، ضرورتاً بايد آزادى و اختيار انسان را به رسميت بشناسند تا بتوانند او را مسؤول و پاسخگو بدانند. انسان مجبور نه مسؤوليتى در قبال اعمال و رفتار خويش دارد، نه مىتوان پيامدهاى عملش را به عهده او نهاد و نه مىتوان او را بازخواست کرد.
بازخواست الهى بالاترين بازخواست است و مسؤوليت انسان در قبال خود و تمام امور و پديدههايى که به نوعى با آنها مرتبط است بزرگترين مسؤوليتبه شمار مىرود. مراتب پايينتر بازخواست و مسؤوليت را بايد در جوامع انسانى و نهادهاى اجتماعى - از حکومت و نهادهاى مدنى گرفته تا خانواده - جست و جو کرد. منطق عقلانى آنها همان منطق بازخواست الهى و مسؤوليت انسان است، با اين تفاوت که به دليل خالقيت خداوند قدرت او بر بازخواست و مسؤول دانستن انسان ذاتى است، زيرا او انسان را خلق کرد و آزادى و اختيار به او بخشيد، اما بازخواست انسانها از همديگر در قالب مجموعهاى از اصول تعريف شده، عرضى و در عين حال ضرورى است.
2. آزادى انسان، مبناى عمل پيامبر اسلام(ص):
مهمترين هدف پيامبر بزرگ اسلام(ص) دعوت مردم به توحيد و نجات آنان از گمراهى و انحطاط و هدايت به سوى کمال و تعالى بود. گام اول اين هدايت، اعتقاد به توحيد و گامهاى بعدى آن، تلاش براى احقاق حق و اقامه قسط و عدل در جامعهاى دينمدار و ارزش محور است که تشکيل حکومت و اجراى سياستهايى متناسب با اين اهداف از ضروريات به شمار مىرود. تمام اين مراحل بايد با خواست و اراده انسانها محقق شود، زيرا اگر مردم جامعهاى دوزخ و عذاب الهى را بپذيرند و حاضر نشوند ايمان بياورند و در راه کمال و تعالى جامعه گام بردارند عملاً اهداف اسلام تحقق نمىيابد. هدف اصلى پيامبران الهى(ع) از جمله رسول گرامى اسلام(ص) آگاه ساختن مردم به ذات اقدس الهى (توحيد) و تبيين اهميت و ضرورت ايمان به خدا و تلاش براى تکامل و تعالى بود تا مردم خود با رضا و رغبت اين راه را انتخاب کنند و مشتاقانه براى رسيدن به آن اهداف بکوشند.
قرآن کريم به روشنى جايگاه پيامبر اسلام(ص) را در مقابل مردم نشان مىدهد و بر آزادى مردم - حتى اگر منحرف و گمراه باشند - صحه مىگذارد. درست است که اين آزادى و اختيار براى پذيرش دين يا اطاعت از خدا و رسول خداست، اما به هر حال تأييد و تضمين آزادى انسان در آن غير قابل انکار است. خداوند در برخى از آيات به رسول(ص) خود يادآورى مىکند که تو «حفيظ» بر مردم نيستى.حفيظ به معناى حافظ و نگهبان و مسؤول است که از سيطره نيز برخوردار است. خداوند مىخواهد به پيامبرش بگويد که تو فقط دعوت کننده به حق و بشير و نذير هستى و از شؤون رسالت تو نيست که آنان را مجبور سازى، زيرا بر آنان نگهبان نيستى و سيطره ندارى، همچنين در جايگاهى نيستى که بخواهى اعمال آنان را براى محاسبه و مجازات حفظ کنى يا آنان را يا اجازه آنها دست تو باشد که اجازه تأييد و تکذيب به آنها بدهى. علامه طباطبايى بر اين اعتقاد است که مراد آيه اعلام اين نکته به رسول خدا(ص) است که مأموريت وى تنها ابلاغ رسالت است، نه اين که نگهبان مردم و مسؤول ايمان و اطاعت آنها باشد تا خود را موظف بداند آنان را وادار به اطاعت سازد.
در برخى از آيات نيز بر اين نکته تأکيد شده که پيامبر(ص) وکيل مردم نيست يا خداوند در خطاب به پيامبر اسلام(ص) فرموده: «اى پيامبر به مردم بگو من وکيل شما نيستم.»در وکالت معناى سيطره و حق تصرف وجود دارد و رسول خدا(ص) از طرف خداوند وکيل نيست که بر مردم سيطره داشته باشد يا در امور آنان تصرف کند يا حتى سيادتى همانند پادشاهان داشته باشند. رسول خدا(ص) چون وکيل نيست و بر مردم تسلط ندارد و خداوند قدرت تصرف بربندگانش را به او نداده است مردم را به زور به ايمان مجبور نمىکند. وظيفه پيامبر(ص) فقط ابلاغ امر خداوند و متنبه ساختن آنان با استدلال و ذکر دلايل است، حتى نمىتواند اجازه تأييد يا تکذيب استدلالها و دلايل را به آنها بدهد. معناى وکيل در برخى از اين آيات نيز به وکالت از سوى مردم ترجمه و تفسير شده و منظور آيه اين است که پيامبر تو وکيل آنان نيستى که متولى امورشان باشى و در آن تصرف کنى. وکيل کسى است که اداره برخى امور به دست اوست و او آن امور را به گونهاى سر و سامان مىدهد که موکل خويش را به سود و منفعت برساند و از ضررها و زيانها دور سازد. معناى آيه اين است که تو در امور دينى و خارجى زندگى مردم وکيل آنان نيستى تا اگر دعوت تو را اجابت نکردند و بدين وسيله از نفع و سعادت دنيا و آخرت محروم شدند و ضرر عذاب الهى را براى خود خريدند اندوهگين و ناراحت شوى و از هر راهى در صدد جلب منافع مورد نظر خود - ايمان به خدا - براى آنان باشى. در تمام آيات فوق و برخى ديگر از آيات الهى بر اين نکته تأکيد شده که وظيفه پيامبر(ص) فقط ابلاغ احکام و اوامر الهى و تبليغ آنهاست، حتى نبايد منتظر نتيجه عمل خود باشد؛ راه حق و باطل و تمام پيامدهاى مثبت و منفى آن بايد براى مردم روشن شود، در نهايت تصميم گيرنده خود انسانها هستند و البته بايد عواقب - خوب يا بد - تصميم و عمل خود را نيز پذيرا باشند.
بعضى از آيات قرآن نيز صريحاً ياد آورد شدهاند پيامبر(ص) حق ندارد مردم را به ايمان به خدا وا دارد و بر نقش پيامبر(ص) در تنبه و ابلاغ اوامر الهى براى هدايت مردمان مجدداً تأکيد کردهاند. در اين آيات هر گونه اکراه و اجبار مردم نفى شده و پس از تبيين حق و باطل و راه صواب از ناصواب و بيان حقايق روز جزا، اجابت دعوت پيامبر(ص) و ايمان به خدا با طيب خاطر و بدون اکراه و اجبار مورد توجه قرار گرفته است. اين آيات شريفه با ساير آيات در خصوص اراده و اختيار انسان، مسؤوليت و تکليف انسان و بازخواست الهى، هم جهت و همسو هستند، زيرا آنچه را خداوند در حوزه نظرى مطرح کرده بود در حوزه اجتماعى نيز نمونه عملى آن را نشان مىدهد و بزرگترين شخصيت بشرى را - که در هيچ بعد با هيچ کس قابل قياس نيست- بر ساير انسانها مسلط نمىکند.
درست است آياتى که تا اين جا بحث شد بيشتر به تبيين جايگاه رسول گرامى(ص) در مقابل انسانهاى غير مسلمان و مشرک اختصاص داشت، اما شايد بتوان اين جايگاه رسول خدا(ص) را تعميم داد و مصداق آن را مطلق انسان -اعم از مسلمان و غير مسلمان- دانست، زيرا جان کلام در خطاب به رسول الله(ص) اين بود که تو بر مردم سلطهاى ندارى که بتوانى آنان را به ايمان آوردن مجبور کنى و وکيل آنان نيستى که حتماً آنان را به راه راست آورى يا سعادتشان را تضمين کنى. يکى از مهمترين دلايل اين خطاب خداوند -که مفسران نيز به آن اشاره کردهاند و بحث آن گذشت- اين است که ايمان و اعتقاد به خداوند يک امر قلبى و درونى است و به اراده و اختيار انسان بستگى دارد و بازور و اجبار نمىتوان کسى را با ايمان کرد، تکامل و تعالى و سعادت افراد نيز چنين حالتى دارد.
عدم تسلط و سيطره رسول گرامى اسلام(ص) بر کافران و مشرکان، نه به دليل کافر و مشرک بودن آنها، بلکه به دليل انسان بودن آنها بود، زيرا - بر اساس آياتى که تا اينجا بحث شد و از اين به بعد خواهد آمد - اولاً، انسان در تمام امور خود، از جمله پذيرش دين و مذهب آزاد و مختار است، چه مشرک و چه مسلمان باشد؛ ثانياً، امور مربوط به ايمان و اعتقاد و تکامل و تعالى سيطرهپذير و زور بردار نيست، چه براى مشرکان باشد و چه براى مسلمانان، منتها فقط نوع اعتقاد و ايمان تفاوت مىکند، براى مثال به کافر مىگويند ايمان بياور و به مسلمان مىگويند خدا و رسول(ص) را دوست داشته باش و آنها را بر خود مقدم بدار، ولى در هيچ کدام نمىتوان آنها را مجبور کرد؛ پيامبر خدا(ص) همان گونه که نمىتواند کافر را بر ايمان مجبور کند، مسلمان را نيز نمىتواند بر محبت خدا و رسول(ص) يا تقدم آنها بر خود مجبور سازد.
البته رسول گرامى اسلام(ص) در ميان مؤمنان داراى جايگاه بس والايى است که غير مؤمنان شايستگى آن را ندارند و آن اولى بودن پيامبر(ص) بر مؤمنان از خودشان است. بر اساس آيه شريفه، مؤمنان بايد رسول خدا(ص) را در اطاعت و حفظ منافع و حفظ حرمت و حفظ جان و در تمامى امور دين و دنيا برخود مقدم بدارند و نظر و حکم او را بر نظر و حکم خود ترجيح دهند. مؤمنان بايد با طيب خاطر و کمال ميل و با رضا و رغبت و حتى با منت و افتخار، در عين آزادى و اختيار کامل، رسول خدا(ص) را بر خود مقدم بدارند. هر چه معرفت و شناخت مؤمنان عميقتر باشد، رسول خدا(ص) را با رضايت و افتخار و شوق بيشترى بر خود مقدم مىدانند. در اين مورد نمىتوان گفت آزادى و اختيار انسان محدود شده است، زيرا بر فرض که در مواردى فرد از اختيار و آزادى خود چشم بپوشد و امر رسول خدا(ص) را مقدم بدارد با اختيار و آزادى آن را انجام داده است و محدود کردن آزادى و اختيار با آزادى و اختيار، نافى آزادى و اختيار نيست؛ البته اگر مسلمانى رسول خدا(ص) را - در برخى موارد و حتى در هيچ مورد- بر خود مقدم ندارد و امر او را اطاعت نکند هيچکس به او اجبار نمىکند که رسول خدا(ص) را بر خود مقدم بداند، ولى واژه مؤمن بر او اطلاق نمىشود و احتمالاً از ثوابى محروم شده يا عذابى را در آخرت تحمل خواهد کرد که اينها نيز به انتخاب خود اوست. تقدم رسول خدا(ص) مبتنى بر شناخت و معرفت به آن بزرگوار است، ابتدا بايد در درون انسان صورت پذيرد تا تجلى بيرونى پيدا کند، فقط تجلى بيرونى اما ظاهرى و ساختگى تقدم رسول خدا(ص) بر خود بدون مبناى معرفتى و درونى ارزشى نخواهد داشت و اين مبناى معرفتى بدون خواست و اراده انسان ايجاد نخواهد شد. اين آيه شريفه به حقيقتى اشاره کرده که مؤمنان بايد به اين حقيقت عمل کنند و به آن پاىبند باشند، اين «بايد» يک بايد درونى است که ريشه در اعتقاد و باور افراد دارد و مؤمنان لازم است با آزادى و اختيار کامل، خود را به آن ملزم کنند؛ آيه نفرموده مؤمنان را مجبور کنيد رسول خدا(ص) را بر خود مقدم بدارند.
آيه شريفه ديگرى تصريح مىکند هيچ زن و مرد مؤمنى نبايد به اختيار از حکم خدا و رسول خدا(ص) سرپيچد، اگر چنين کنند به گمراهى آشکارى افتادهاند. در اين آيه، نيز جايگاه والاى پيامبر بزرگ اسلام(ص) در برابر مؤمنان به روشنى ديده مىشود. بر اساس اين آيه هيچ زن و مرد مؤمنى حق ندارد در امرى از امور زندگى فردى و اجتماعى و حتى شخصى خودش، که خدا و رسول خدا(ص) در آن حکم دادهاند يا اعلام نظر کردهاند، خود را صاحب اختيار و نظر بداند و برخلاف حکم خدا و رسول خدا(ص) حکم يا نظرى بدهد يا عملى انجام دهد. بر همه مؤمنان واجب است پيرو خواست و اراده خدا و رسول(ص) باشند. هر نظريه و مکتب سادهاى که در پىبنيانگذارى يک نظام اجتماعى است اهداف و اصول و شيوههايى دارد و براى رسيدن به اهدافش پيروان و اهل آن جامعه را به پيروى از اصول و دستورهاى خود ملزم مىداند چه رسد به اسلام که يک دين الهى و جهانى است و سعادت انسان در تمام زمانها و مکانها را مد نظر دارد. طبيعى است بدون رعايت اصول و دستورهاى اسلام نمىتوان به اهداف اين دين رسيد، اصول و مبانى اسلام در فرمانهاى خداوند و رسولش متجلى است.
شايد بتوان گفت اختيار داشتن افراد نقض اين دستورها و عملاً به معناى خروج آنها از دين اسلام است و ناديده گرفتن دستورهاى خدا و رسول خدا(ص) از جانب مؤمنان به معناى مؤمن نبودن آنان مىباشد. امام فخر رازى بر اين عقيده است که حکم خدا مطاع است و آنچه نبى مکرم(ص) اراده کند حق است و هر کس مخالفت کند گمراه مىشود، زيرا خداوند مقصد و هدف و رسول خدا(ص) هادى و رساننده به مقصد به شمار مىرود؛ کسى که مقصد را ترک کند و سخن هادى را نشنود قطعا گمراه خواهد شد. سؤالى که پيش مىآيد اين است که اگر خدا و رسول خدا(ص) اجازه اين گمراهى را به مردم بدهند پس «ارسال رسل و انزال کتب» -نعوذ بالله- لغو تلقى مىشود و اين اجازه با اصل هدف بعثت انبيا(ع) و دين اسلام متناقض خواهد بود.
در پاسخ به اين سؤال علىرغم مباحث فوق، باز هم آيه شريفه مذکور نافى آزادى و اختيار مؤمنان نيست، زيرا اولاً، افراد با آزادى و اختيار کامل به دين اسلام گردن نهادهاند و آن را انتخاب کردهاند، اين انتخاب تمام اجزا و دستورهاى اسلام را نيز شامل مىشود و در اصل مسلمانان با اختيار خودشان، خودشان را ملزم کردهاند که به اصول اسلام پاىبند باشند و خدا و رسول(ص) او را بر خود مقدم بدارند، پس اين پاىبندى خارج از حوزه آزادى و اختيار انسان تلقى نمىشود؛ ثانياً، «بايد» موجود در آيه معطوف به اهرمها و ملاکهاى درونى مؤمنان است و جبر و زور خارجى را مد نظر ندارد، آيه در صدد بيان اين مطلب است که مؤمنان اگر مؤمن باشند هيچگاه اوامر خدا و رسول خدا(ص) را ناديده نمىگيرند و نبايد بگيرند و هيچ دلالتى بر اين ندارد که اگر مؤمنان برخلاف حکم و نظر خدا و رسول خدا(ص) رفتار کردند آنان را با زور و اجبار وادار به اطاعت کنيد؛ ثانياً، خطاب آيه تلويحاً به مؤمنان است و اين گونه مىرساند که مؤمنان نبايد چنين رفتار ناشايستى داشته باشند که حکم خدا و رسول خدا(ص) را ناديده انگارند، خطاب آيه به رسول گرامى اسلام(ص) نيست که مثلاً مؤمنان را وادار به حکم خدا و رسول کند يا گروهى مراقب باشند که مؤمنان قدمى برخلاف حکم خدا و رسول(ص) بدارند.
نکته شايان ذکر اين است که اگر مردم جامعهاى يا انسانهايى در قرن بيست و يکم از نظر دانش و معرفت و عقلانيت به مراتب بالايى برسند وقتى با شخصيتهايى همچون رسول خدا(ص) يا حضرت على(ع) رو به رو مىشوند، بزرگترين افتخارشان تصديق او و اطاعت از او خواهد بود و با تمام وجود از درياى بيکران و ملکات فاضله علمى و معرفتى و اخلاقى آنان استفاده خواهند کرد.
3. آزادى، اساس تشکيل اجتماع:
انسان اگر چه فطرتاً موجودى اجتماعى است، ولى چه بسا قادر نباشد در هر شرايطى بر اساس اين ويژگى فطرى خود عمل کند و در صورت مساعد نبودن شرايط، ممکن است تمام سختىهاى يک زندگى فردى در کوه و جنگل را بپذيرد.
انسان براى تحقق زندگى اجتماعى، که خواستهاى فطرى است، به دو پيش شرط مهم نياز دارد: اول اين که از برخى آزادىهاى خود چشم پوشى کند و در قبال به دست آوردن برخى امتيازات و امکانات از آنها بگذرد؛ دوم اين که بعضى از آزادىهاى خود را تضمين شده ببيند به گونهاى که هيچ مرجعى متعرض آنها نشود. دسته اول آزادىهايى هستند که به سبب ضرورتهاى اجتماعى و رعايت قوانين و احترام به حقوق ديگران و... محدود مىشوند و انسان براى فوايد بىشمارى که زندگى اجتماعى براى او در پىدارد به محدود شدن اين دسته از آزادىهايش رضايت مىدهد. آزادىهاى دسته دوم آزادىهايى هستند که بدون آنها زندگى انسان ممکن نيست، زيرا هويت انسان دچار خدشه مىشود و ماهيت خدادادى بشر و اصول حاکم بر خلقت انسان از بين مىرود. حال برخى از اين اصول حاکم بر خلقت انسان را که مستلزم آزادى و اختيار او و پيش شرط تشکيل اجتماعات بشرى به شمار مىرود مورد تجزيه و تحليل قرار مىدهيم.
جوهره ماهيت انسان، نگرش و جهانبينى و تفکر و اعتقادات اوست که در عقل خدادادىاش ريشه دارد. در ميان جهانبينى و نگرشها و مجموع اعتقادات انسان، دين و مذهب از برجستگى ويژهاى برخوردار است و شايد هم مهمترين موضوع در زندگى انسان باشد. از آنجايى که انسان هويت و شخصيت مستقل خود را در نگرشها و اعتقاداتش مىبيند بايد بتواند آزادانه اين اعتقادات را کسب کند و حتى ابراز نمايد. اگر چه نگرش و اعتقاد، امرى تحميلى نيست و نمىتوان در حقيقت کسى را بر اعتقادى مجبور ساخت، اما به ظاهر مجبور ساختن انسانها بر اعتقادى نيز عملى ناپسند و ناقض آزادى انسان به شمار مىرود؛ بنابراين اولين اصل از اصول حاکم بر خلقت که مبناى تشکيل اجتماع به شمار مىرود و قرآن کريم به آن اشاره کرده آزادى دين و مذهب و اعتقاد است. دين اسلام کاملترين و آخرين دين الهى است و قرآن، کتاب اين دين است. در اين کتاب بزرگ، خداوند به پيامبرش(ص) فرموده که مردم در پذيرش دين اسلام کاملاً آزادند و هيچ اکراه و اجبارى ندارند؛ به عبارت ديگر، مردم در انتخاب گمراهى و شقاوت يا سعادت و تعالى کاملاً آزادند و هيچ کس حق ندارد آنان را بر انتخاب يکى از دو راه مجبور نمايد. مهمترين دليل آن اين است که دين مجموعهاى از معارف علمى و تقيدات عملى است که اعتقادات فرد را شکل مىدهد و ايمان و اعتقاد از امور قلبى است که اکراه و اجبار در آن راه ندارد. همان گونه که نمىتوان هيچ مسلمان معتقدى را به کفر مجبور ساخت اگر چه با زور و اجبار ظاهراً کفر ورزد، همان طور هيچ غير مسلمانى را نمىتوان به ايمان و اعتقاد مجبور کرد اگر چه به ظاهر و با ارعاب و ترس به ايمان و اعتقاد اقرار زبانى کند. اسلام و قرآن کريم از مجبور ساختن افراد به اقرار ظاهرى به اسلام منع کردهاند.
علامه طباطبايى معتقد است اگر آيه ﴿لَا إِکْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ يک قضيه اخبارى باشد از آن يک حکم دينى به دست مىآيد و آن اين است که در دين و اعتقاد هيچ اکراه و اجبارى نيست و اگر يک قضيه انشايى باشد و براى تشريع و قانونگذارى ذکر شده باشد -که اين گونه است- بدين معناست که ديگران را از روى کراهت به ايمان و اعتقاد وادار نکنيد و اين نهى متکى به يک حقيقت تکوينى است و آن حقيقت، اين است که اکراه و اجبار فقط در افعال بدنى و ظاهرى مؤثر است و نه در اعتقادات قلبى، اگر چه در حوزه افعال بدنى و ظاهرى نيز اکراه و اجبار امرى مذموم و ناپسند است. علت اين حکم خداوند در آيه مذکور که امور اعتقادى و دينى اکراه و اجبار نمىپذيرد، در جمله بعدش بيان شده است و شايد بتوان منع اکراه را به امور ظاهرى و بدنى نيز تعميم داد ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾. بر اساس اين عبارت شريف، چون راه از بيراهه، حق از باطل و راه سعادت از شقاوت به سبب علايم و دلايل و استدلالها روشن گرديد، هر کس هر کدام را خواست بر مىگزيند و دليلى بر اکره و اجبار وجود ندارد. اگر انسان در انتخاب مهمترين امر زندگىاش يعنى دين و مذهب و راه سعادت و شقاوت آزاد باشد، به طريق اولى در گزينش ساير نگرشها و اعتقاداتش در جامعه آزاد خواهد بود و هيچ کس نمىتواند او را به اعتقادى وادار سازد. اگر انسان به هر دليلى نمىتوانست در اجتماع، نگرشها و اعتقادات خود را آزادانه کسب و انتخاب کند، زندگى اجتماعى براى او بسيار گران مىآمد. اين آزادى اساسى انسان در آيات ديگرى از قرآن نيز مورد توجه قرار گرفته است. در يکى از آنها خداوند تعالى به پيامبر بزرگ اسلام(ص) خطاب مىکند که آيا تو مىخواهى مردم را با اجبار و اکراه به ايمان وادارى، شايسته نيست تو مردم را به ايمان مجبور کنى، اگر چه چنين قدرتى نيز ندارى. خداوند در اين آيه مىگويد: ايمان مورد نظر ما ايمانى است که ناشى از اختيار و انتخاب خود مردم باشد و اکراه آنها بر ايمان، گذشته از اين که امر ناپسندى است با تکليف انسان نيز منافات دارد.
شرايط مطلوبى که قرآن در اين مورد تصوير مىکند مربوط به حضرت نوح(ع) است که پس از ارائه استدلالهاى لازم و معجزات کافى خطاب به مردم فرمود: شما به حقيقت اقرار نمىکنيد و ايمان نمىآوريد، آيا ما شما را بر چيزى مجبور کنيم که ناخوش مىانگاريد؛ شما مىخواهيد من شما را بر معرفت و شناختى که از آن کراهت داريد مجبورتان کنم، ولى اين مقدور نيست؛ من بايد شما را با بينه و دليل راهنمايى کنم تا خود راه درست را انتخاب کنيد، ولى حق ندارم شما را به آن مجبور کنم، زيرا در دين خدا اجبار نيست.
علامه طباطبايى بر اين امر تأکيد دارد اين آيه از ميان آياتى که اجبار و اکراه را در دين نفى مىکنند بر اين موضوع نيز دلالت دارد که مسأله نفى اکراه و اجبار در دين از قديمىترين اديان يعنى شريعت نوح(ع) وجود داشته و تا به امروز نيز وجود دارد، بدون آن که نسخى در آن راه يافته باشد. در مقابل اين شرايط مطلوب که مورد تأييد قرآن است شرايط نامطلوبى نيز در قرآن مورد بحث قرار گرفته و نفى و طرد شده است و آن مربوط به فرعون است. هنگامى که جادو گران و اطرافيان فرعون به خداى موسى(ع) ايمان آوردند و به فرعون گفتند به پروردگار جهانيان ايمان آورديم، فرعون بر آشفت که آيا قبل از اين که به شما اجازه دهم به او ايمان آورديد، يعنى فرعون تصور مىکرد ايمان و اعتقاد مردم نيز در دست اوست، سپس در صدد تهديد و خشونت برآمد، زيرا تصور مىکرد با ارعاب و خشونت مىتواند نگرش و اعتقاد مردم را تغيير دهد و آنان را به سوى خود متمايل سازد.
دومين اصلى که اساس تشکيل جوامع بشرى به شمار مىرود اين است که هر کس آزاد باشد به هر ميزان سعى و تلاش کند و هر انسانى وارث نتيجه تلاش و کوشش خود باشد. اين اصل از سويى مستلزم وجود آزادى در جامعه است و از سوى ديگر هر گونه اکراه و اجبار را نفى مىکند و مسؤوليت انسان را در قبال سرنوشتش به رسميت مىشناسد. همان طور که عدهاى از افراد تلاش مىکنند گروهى نيز ممکن است تلاش نکنند و حتى باز دارنده باشند. اگر در جامعه بشرى آزادى وجود نداشته باشد، نه سعى و کوشش تلاشگران مىتواند معنايى داشته باشد و نه مىتوان افراد بىتلاش و بازدارنده را مقصر دانست، زيرا هر کدام از اينها با سلب مسؤوليت از خود، قيد و بندهاى اجتماعى و جبرهاى روزگار را مؤثر خواهند دانست و عملاً تکليف را از خود ساقط خواهند کرد، در حالى که قرآن کريم بر مسؤوليت و تکاليف انسان تأکيد دارد و تصريح مىکند که هر انسانى در گرو اعمال نيک و بد خويش است. بر اساس آيات شريفه قرآن، هيچ کس مسؤوليت و بار عملکرد منفى ديگرى را حمل نمىکند و به سبب گناه ديگرى مؤاخذه نمىشود و انسان بر هيچ چيز مالکيت ندارد جز سعى و تلاشى که انجام داده است و نتايج آن را خواهد ديد. انسان تا آزاد نباشد مکلف و پاسخگو نيست، به اندازهاى که صاحب آزادى و اختيار است به همان اندزه پاسخگو و مسؤول است. ازآن جايى که قرآن کريم انسان را مطلقاً در مقابل تمام اعمالش مسؤول و پاسخگو شمرده است و او را فقط وارث سعى و تلاش خودش مىداند، لاجرم بايد آزاد و مختار باشد تا اولاً، بتواند سعى و تلاش مورد نظر خود را انجام دهد و ثانياً، مسؤوليت و تبعات تمام اعمالش را بپذيرد. تصور شکلگيرى اجتماع بشرى در يک شرايط فرضى که ما انسان را وارث تلاش و کوشش خويش نمىکرديم و بار گناه و نتيجه عملکرد ديگران را به گردن او مىانداختيم يا نتيجه سعى و تلاش او را به پاى ديگرى مىگذاشتيم غيرممکن به نظر مىرسد و چه بسا انسان راضى مىشد علىرغم فطرت خود به زندگى فردى تن دهد، ولى چنين شرايط ناعادلانه و منافى با هويت و ماهيت خود را نپذيرد.
سومين اصلى که از مشخصههاى بارز يک اجتماع انسانى به شمار مىرود، امکان طرح ديدگاهها و نگرشهاى مختلف و گزينش بهترين آنها از سوى افراد جامعه است. اگر چه اين اصل همانند دو اصل ياد شده در شکلگيرى اجتماع بشرى ملموس و عام نيست، اما از جهت ارزش و فضيلت بر دو اصل مذکور برترى دارد، زيرا به مهمترين ويژگى ماهوى انسان که او را از ساير موجودات خلقت متمايز مىکند باز مىگردد و آن تفکر و انديشه انسان است. تجلى اين اصل درهر جامعهاى از رشد انسانى و تکامل مردم آن جامعه حکايت دارد و مبين قرار گرفتن دانش و عقلانيت به جاى احساسات و تعصبات کور و ملاکهاى قومى و قبيلهاى و حزبى و طبقاتى و ... در آن جامعه است. به هر حال خداوند به آن دسته از بندگانش بشارت داده است که نگرشها و اقوال گوناگون را گوش مىدهند و مىشناسند.
منابع و مراجع
منبع: www.maarefquran.org
مقالات ارائه شده لزوماً منعکس کننده نظر مجمع جهانی اهل البیت (علیهم السلام) نمی باشد