پورتال اهل‌بیت(ع) ـ وابسته به مجمع جهانی اهل‌بیت (ع)

سایت قرآن کریم، نهج‌البلاغه، صحیفه سجادیّه و ادعیه و زیارات پورتال اهل‌بیت علیهم‌السلام

دسته بندی مقالات

عنوان مقاله

پيدايش انسان از نظر علم و قرآن
شهيد دکتر بهشتي


تعداد بازدید 638 دسته بندی: انسان شناسی و قرآن
متن مقاله

موضوع بحث پيدايش انسان از نظر علم و از نظر قرآن است ابتدا درباره پيدايش انسان از ديدگاه علم مطالبي را مطرح مي‌کنم. تحقيقات علوم طبيعي و مطالعات علمي در زمينه شناخت طبيعت، روش و شيوه‌اي دارد که بيشتر بر مشاهدات عيني خارجي، تجربيات آزمايشگاهي، بررسي هاي تطبيقي، و نتيجه‌گيري‌هاي علمي از اين مشاهدات و تجربه‌ها و بررسيها تکيه دارد، و بايد هم چنين باشد. بايد بپذيريم که شيوههاي مورد استفاده در اين قرن‌هاي اخير در زمينه شناخت طبيعت، شيوه‌هاي پيشرفته، آگاهي بخش و پرثمري بوده است.
يکي از چهره‌هاي درخشنده در طبيعت شناسي علمي داروين است. مطالعه زندگي‌نامه اين مرد نشان مي‌دهد که مردي به تمام معنا جستجوگر، علم دوست، و عاشق شناخت بهتر جهان بوده است. او به راستي مي‌خواسته بر آگاهيهاي صحيح‌تر درباره جهان طبيعت دست بيابد. روشي علمي که او براي اين منظور مورد استفاده قرار داده روشي است که در اصل صحيح و عالمانه و علمي است و که هنوز هم به قوت خود باقي است و در آينده هم بايد از آن استفاده کرد. او با بردباري قابل تحسيني مجموعه اطلاعاتي علمي را که درباره پيدايش موجودات طبيعت، و مخصوصاً موجود زنده، تا عصر او ديگران در کتابهايشان نوشته بودند گردآوري کرد و مورد مطالعه قرار داد. و چون يک طبيعت‌شناس ارزنده فقط مُلّا کتابي نيست بلکه کتاب بزرگتري را که او مورد استفاده دايم و پيگير قرار مي‌دهد کتاب پر راز و در عين حال آگاهي بخش طبيعت است، او تلاش کرد تا نه تنها به صورت شخصي، بلکه با تمام امکاناتي که در اختيار داشت (کلکسيون‌ها و مجموعه‌هاي ارزنده‌اي از فسيل‌هاي گياهي وحيواني، از انواع سنگها، و آنچه مي‌توانست در شناخت علمي طبيعت به او کمک بکند) به شناخت طبيعت بپردازد. براي اينکه پيوند فرهنگ بشري در طول قرنهاي گوناگون محفوظ بماند و فکر نکنيم که همه چيز نو است و بر گذشته‌ها يکسره خط بطلان بکشيم، يادآوري مي‌کنم که مشابه اين طرز عمل را در طبيعت‌شناسي ارسطو و در زندگي‌نامه او نقل کرده‌اند. ارسطو هم از محبت و علاقه اسکندر پرقدرت به خودش يک استفاده فراوان و مهم کرد و آن اين بود که از او و از کساني که با او بودند خواسته بود تا به هر جا مي‌روند مدارک طبيعي تازه علمي را براي تهيه کلکسيونهاي علمي طبيعي براي او بفرستند. به همين جهت است که او در کتابهاي طبيعت شناسي‌اش آگاهي‌هايي مي‌دهد که از محيط يونان و پيرامون يونان بسي ‌فراتر است؛ آگاهي‌هايي ناشي از مشاهدات عيني و همراه با نتيجه‌گيريهاي -نيمه علمي- داروين با نتيجه‌گيري از مجموعه مطالعات وسيعش، در خلال کتابها و بر آثار طبيعي گردآوري شده زمانش، نتيجه‌اي گرفت که البته اين نتيجه و اين فرضيه سابقه داشت.

فرضيه تکامل:
فرضيه تکامل مخلوق داروين نيست بلکه داروين با مطالعاتش توانست در شناساندن علمي اين فرضيه و گسترش نتيجه‌گيريهاي علمي از آن يک نقطه عطف و يک جهش به وجود بياورد، و به همين جهت فرضيه تکامل به نام داروينيسم معروف شد. ما نبايد بگوييم اين نامگذاري‌ها غلط است. نبايد بر سر آنها جدال کنيم. بايد معني صحيح اين نامگذاري‌ها را ياد بگيريم. وقتي مي‌گوييم داروينيسم، نمي‌خواهيم بگوييم و فرضيه‌ها و نظريات علمي که او خلق و ابداع کرده است. مي‌توانيم بگوييم نظرياتي که او به بهترين وجه نسبت به زمان خودش و قبل از خودش به آنها شکل داد. بر طبق اين نتيجه‌گيري نهايي داروين به اين نتيجه‌هايي که عرض مي‌کنم رسيد.
بررسي تحقيقي تاريخ طبيعت در ما اين فکر را به وجود مي‌آورد که موجودات اين جهان با نظمي خاص از بساطت و سادگي به سوي ترکيب و پيچيدگي پيش رفته‌اند. ... تاريخ طبيعي خود يک شيوه مخصوص به خود دارد که مهمترينش همان شناخت طبقات، و بخصوص فسيلها حسب ترتيبي است که مي‌توانيم از مقارنه اين دو به دست بياوريم و بعد با يک نوع واحدهاي تقريبي که از طريق بررسي‌هاي شيميايي درباره اين فسيلها به کار مي‌رود مي‌توانيم مقدار زمان لازم براي پيدايش هر يک از اين طبقات را بر روي يکديگر و هر يک از اين فسيلها را پس از ديگري حدس بزنيم؛ چيزي تقريباً شبيه آنچه با تجزيه نور خورشيد مي‌کنيم و مي‌توانيم بر اساس آن بگوييم خورشيد از چه موادي ترکيب شده است. اين بررسي نشان مي‌دهد پيدايش موجودات ساده (غيرزنده ها، مخصوصاً موجودات آلي) در گذشته در يک زمان صورت نگرفته بلکه اين موجودات از موجودات بسيطتر و ساده‌تر شروع کردند و بعد در کشاکش تکامل طبيعت موجودات پيچيده‌تر جمادي به وجود آمدند. حتي در پيدايش جمادات يک نوع ترتيب تکاملي در تاريخ طبيعت به چشم مي‌خورد.
تا نوبت به پيدايش حيات و موجود زنده رسيد و نخستين موجود زنده شايد يک موجود زنده تک سلولي بوده است. اينها را به عنوان شايد مي‌گويم؛ چون اگر کسي فراتر از شايد بگويد هم به علم خيانت کرده هم به غيرعلم، شايد يک موجود زنده تک سلولي در کنار باتلاقها پيدا شد. و اين موجود زنده ساده باز در بستر تکامل پيش رفت و موجودات زنده پيچيده‌تر از گياه، و بعد هم پيچيده‌تر از حيوان و جانوران و بالاخره انسان به وجود آمد.
نشانه‌هاي علمي بر اين پيدايش تکاملي موجود زنده که داروين و دنبال کنندگان نظريه او به آنها استناد کرده‌اند سه نشانه اصلي است.
1ـ فسيلهاي گياهي و حيواني و احياناً بازمانده‌هاي پيکرهاي حيواني و انساني و ترتيب تاريخي که در پيدايش آنها با معيارهاي تاريخ طبيعي مي‌توان حدس زد.
گاهي مي‌خوانيم در فلان نقاط استخوان‌هايي از يک انسان باقي مانده که با ترکيب آنها بر روي يکديگر مي‌توانند حدس بزنند اندامش چگونه بوده، حتي با چهل پنجاه قرابت تصوير او را مي‌کشند.
2ـ در کنار اين، يک نشانه ديگر هست که از نظر جهان شناسي و طبيعت شناسي بسيار جالب است، و آن مشابهت موجود در ساختمان اصلي سلولها و ارگانيسم موجودات زنده و تکامل اين مشابهت در موجوداتي است که ما آنها را در بستر تکامل تنظيم و رده‌بندي مي‌کنيم. وقتي اين مشابهت را الان هم در ميان اين موجودات زنده‌اي که فکر مي‌کنيم پيدايش آنها در تاريخ طبيعت در يک رديف بوده دنبال مي‌کنيم، اولاً يک مشابهت کلي در ساختمان سلولها و در ساختمان کلي اين موجودات مي‌يابيم و ثانياً تکامل اين مشابهت را؛ يعني اين مشابهت هر چه جلو مي‌رود بيشتر مي‌شود و بين هر رديفي با رديف بعد مي‌شود.
3ـ نشانه سوم بسيار جالب است : تجلي آن تاريخ طولاني تکامل در تکامل جنين. يعني يک جنين که معمولا نه ماه در شکم مادر است، اگر ما بخواهيم همين سير تکاملي آن را بررسي کنيم مي‌بينيم مثل فهرست کوتاهي است از آن کتاب مفصل تاريخ طبيعت؛ يعني همان مراحل تکاملي که براي موجود زنده از تک سلول تا انسان در تاريخ طبيعت هست همان مراحل به صورت خلاصه و فشرده در جنين انساني يا در جنين حيوانات ديگر هست. آن تاريخ طولاني تکامل موجود زنده در تکامل جنين و دورانهايي که در رحم يا تخم مي‌گذراند تجلي مي‌يابد؛ بخصوص در جنين انسان تا رسيدنش به مرحله انسان شدن. بنابراين، رفقايي که مي‌خواهند از نظر علمي با تکامل آشنا بشوند نه تنها بايد کتاب‌هايي را که در زمين شناسي تدريس مي‌شود مطالعه کنند بلکه در زمينه‌هاي فيزيولوژي و جنين‌شناسي نيز کتابهاي سودمندي را مطالعه کنند تا اصل مطلب را درست بفهمند داروين و ديگران از اين نشانه‌ها نتيجه گرفتند که همه موجودات اين جهان، حتي انسان، مولود حرکتي تکاملي هستند که در طبيعت به صورت همه جانبه وجود دارد. در پرتو اين نتيجه‌گيري، طبيعت‌شناسان تاکنون موفق به کشف بسياري از رازهاي نهفته طبيعت شده‌اند. بنابراين، ارزش اين نظريه را از اين ديدگاه هرگز نبايد ناديده گرفت. البته نظريه تکامل به آن صورتي که داروين عرضه کرد با همه جزئياتش به قوت و اعتبار خود باقي نماند، کدام نظريه علمي است که با همه جزئياتش تا ابد معتبر بماند؟ آنچه گاه گفته مي‌شود نظريه تکامل داروين رد شده، اگر منظور اين باشد که اصلاً علماي بعدي گفته‌اند اين نظريه به کلي باطل است، بنده از چنين چيزي خبر ندارم؛ اگر کسي خبر دارد نشاني‌اش را به ما بگويد. اينکه مي‌گويند نظريه تکامل داروين رد شده، يعني قسمتهايي از آن مورد نقادي قرار گرفته؛ آنهم يک نقادي عالمانه، با شيوه عالمانه و با همان شيوه‌اي که خود داروين دنبال مي‌کرد. کشفيات تازه، بررسيهاي تازه، شناختهاي تازه، شناختهاي هسته‌اي، شناختهاي، ژنتيک، اينها شکي نيست که هم متعلق به بعد از دوران اوست و همه به فهم صحيح‌تر مطلب کمک مي‌کنند، در حقيقت بايد گفت خود نظريه تکامل نيز در بستر تکامل علمي قرار گرفته و آنچه امروز به عنوان نظريه تکامل از نظر علمي مورد تأييد است با آنچه داروين گفته، در اصول خيلي فرق ندارد؛ گرچه در جزئيات تا حدود زيادي فرق دارد. اين است منظور از انتقاد از نظريه داروين.
نتيجه‌گيري‌هايي که از تکامل دارونيستي شده، حتي نتيجه‌گيري‌هايي که امروز مورد تأييد علما و دانشمندان طبيعت‌شناس است. از يک نظربايد به دو دسته تقسيم شود. يکي نتيجه‌گيري‌هايي که از نظر علمي بايد گفت نتيجه گيري‌هايي قطعي است؛ يکي نتيجه‌گيري‌هايي که بايد گفت نتيجه گيري‌هاي حدسي ظني غير قطعي است. خلاصه سخن ما تا اينجا چنين است.
1ـ اساس نظريه تکامل از نظر علمي همچنان به قوت خود باقي است و کمکي مؤثر به پيشرفت‌هاي قابل ملاحظه در شناخت هر چه بهتر و روشنگرتر طبيعت و بخصوص موجودات بوده است .
2ـ اين نتيجه‌گيريها از يک نظر بايد به دو گروه اصلي تقسيم شود:
الف) نتيجه گيري‌هايي قطعي و صددرصد روشن و ثابت شده؛
ب) نتيجه گيري‌هاي حدسي ظني که يک عالم طبيعت شناس منصف طرفدار تکامل هم آنها را حدسي و ظني مي‌داند نه قطعي و يقيني.
ترتيبي که در اين نظريه هست و به موجب آن موجود تک سلولي گياهي بوده، بعد يک گياه پيشرفته‌تر، بعد يک گل، بعد يک موجود تک سلولي، بعد آرام آرام يک موجود دريايي زنده مثل ماهي، و بعد يک موجود رونده‌اي مثل گاو يا الاغ و بعد انسان، از نظر ترتيب تاريخي و تقدم و تأخر تاريخي قطعي است. يعني پيدايش اين موجودات تقريباً برطبق همين ترتيب گفته شده از نظر تاريخ است. اين نتيجه گيري، يک نتيجه‌گيري قطعي علمي است. بنابراين، رده بندي و صف‌بندي ترتيب تاريخي پيدايش موجودات زنده تقريباً بر اساس آنچه در تکامل گفته مي‌شود جزو نتيجه گيري‌هاي قطعي و يقيني است که نبايد درباره آن شکي کنيم اگر کسي شک بکند دور از علم است.
اصل اين ترتيب تاريخي و اينکه مطالعه برگه‌هاي تاريخ طبيعت نشان مي‌دهد که پيدايش حيوان بعد از گياه بوده و پيدايش انسان نيز بعد از حيوانات ديگر بوده است. تا اين مقدار از مسأله، در کلياتش قطعي و يقيني و علمي و اثبات شده و غيرقابل ترديد است. اين نتيجه‌گيري قطعي. اما يک سؤال: آيا اين گل چند برگي که زمان پيدايش آن، از نظر ترتيب تاريخي و فسيل‌شناسي، بعد از پيدايش گياهي يک برگي بوده، از دل گل يک برگي بيرون آمده است؟ يعني، آيا پيدايش گل چند برگي به اين صورت بوده که گل يک برگي و دانه‌هاي آن آرام آرام آن طور جلو رفتند که از يکي از دانه‌ها و نسلهاي گل يک برگي گل دو برگي يا سه برگي به وجود آمده است يا اينکه گل چند برگي که ايجاد مستقلي داشته است؟ به عبارت ديگر، آيا انواع از شکم يکديگر به وجود آمدند يا هر يک برحسب همين ترتيب تاريخي، جداگانه ايجاد شدند؟
تا آنجا که من شخصاً کتابهايي در اين زمينه خوانده‌ام و با بهترين اساتيد موجود ايران در اين زمينه تبادل نظر داشتم، پاسخ بدين سؤال مثبت است. البته در حد برداشتهاي علمي؛ يعني علوم طبيعي که در آنها قطعيت صددرصد معتبر نيست يک عالم طبيعت‌شناس، همانطور که در شناخت قسمتهاي ديگر طبيعت از نشانه‌هايي يک نتيجه حدسي مي‌گيرد و بعد آن را زيربنا قرار مي‌دهد و بر اساس آن نتيجه گيري‌هاي جديد مي‌کند؛ مثلاً کوشش مي‌کند با ايجاد يک حرکت تکاملي مصنوعي در دانه يک گياه، گياه پيشرفته‌تري را از آن به وجود بياورد، به اين سؤال پاسخ مثبت مي‌دهد، اما نه در حد يقين صددرصد. يعني قطعيتش در حد قطعيت خود اين ترتيب تاريخي نيست. ما به طور قطع مي‌توانيم بگوييم اين گل دو برگي بعد از آن گل يک برگي به وجود آمد، اما با همان قطعيت نمي‌توانيم بگوييم که پيدايش اين مرهون تکامل دانه‌ها و انتقال مختصات تکاملي از نسل قبلي به نسل بعدي بوده است. نمي‌توانيم بگوييم آنچه در گذشته صورت گرفته حتماً از اين قبيل است. ولي اين را مي‌توانم بگويم که ما آن قدر نسبت به اين مسأله گرايش داريم که الان در صنعت کشاورزي و در صنايع وابسته به آن از اين موضوع استفاده مي‌کنيم. و با ايجاد تکامل مصنوعي در يک دانه، مرتباً گياهاني بهتر و دلخواه‌تر به وجود مي‌آوريم.
[يکي از حاضران]: آقاي سحابي در کتاب خلقت انسان ....
[دکتر بهشتي]: خدمت خود ايشان صحبت کرديم ايشان از دوستان عزيز من هستند. بعد از نوشتن کتاب خلقت انسان و بعد از بحث‌هايي که پيرامون آن شده بود، اين استاد مسلم تکامل و زمين‌شناسي، جناب آقاي دکتر سحابي، که مردي با ايمان و نوراني و باصفا و دوست داشتني است، خودشان فرمودند که دوست دارم با تو پيرامون نتايج کار در اين زمينه بحثي داشته باشم. اتفاقاً تابستان سال پيش بود که اين توفيق نصيب شد که چند جلسه يکي دو ساعته در خدمتشان به صحبت نشستيم. و همان طور که عرض کردم، با اساتيد مختلفي در اين زمينه صحبت شده، با ايشان هم صحبت شده؛ آهنگ صحبتمان هم تحقيقي بود و هيچ تعصب و پرخاشگري و از اين حرفها در کار نيست؛ بخصوص اينکه ما با ايشان يک دوستي صميمي شخصي هم داريم. اتفاقاً با آقاي دکتر فرهيخته هم يکي دو بار قرار گذاشتم که ايشان هم بيايند در اين زمينه با هم صحبت کنيم؛ چون ايشان هم خيلي در اين زمينه داد سخن مي دهند. البته هنوز فرصت رو در رو شدن با ايشان دست نداده؛ يعني وقتمان با هم نخوانده. ولي با ديگران مکرراً صحبت شده است. آنچه ايشان [سحابي] مي‌گفتند همين بوده که مسأله در حدي است که ما در علم و در صنعت کشاورزي و مانند آن از آن استفاده مي‌کنيم.
براي اينکه اين مطلب روشن بشود که چطور ما در اين مسأله نمي‌توانيم جواب قطعي بدهيم، يک کلکسيون مي‌گذاريم کنار کلکسيون‌هايي که طبيعت‌شناسان دارند: کلکسيون ماشين چاپ. مي‌رويم چين باستان. باستان‌شناس چيني به ما کمک مي‌کند و يک دانه از آن وسيله‌هاي چاپ خيلي قديمي مصر و چين را در اختيار ما مي‌گذارد؛ چيزي است شبيه يک قالب سنگي ناهموار که اين اثر را دارد که مثل يک مهر است و وقتي روي آن يک ماده رنگي بمالند و روي کاغذ بزنند شکل خودش را منعکس مي‌کند. اين مي‌شود اولين دستگاه چاپي که تاکنون مي‌شناسيم. سطح اين دستگاه چاپ فرورفته و ناهموار است. جلوتر مي‌آييم قطعه سنگهاي صافي را پيدا مي‌کنيم که روي آنها با مرکب خاصي نوشته مي‌شود و بعد با کمک دارويي فرورفتگي هاي صافي در آن به وجود مي‌آيد و مي‌شود چاپ سنگي که تا 200 سال پيش وجود داشت. بعد از مدتي به دستگاههايي با حروف چوبي مي‌رسيم. صفحه‌هايي که حروف چوبي تراشيده شده را روي آن در کنار هم مي‌چيدند و حروفچيني مي‌کردند. اين کار را راحت‌تر بود و لازم نبود که هميشه به سراغ خطاهاي خوب برويم. يک خطاط خوب پيدا مي‌کرديم که يک بار حروف قشنگ را مي‌نوشت و بعد حروف را با هم جفت و جور مي‌کرديم. بعد مي‌رسيم به ماشين با حروف سربي. ماشين با حروف سربي هم، از نظر تکامل، از آن ماشينهاي دستي شروع شده تا ماشينهاي پيشرفته خودکاري که امروز هست. يعني در اين مورد بايد سي - چهل نوع ماشين پيشرفته که به تدريج پيش رفته در آن کلکسيون رديف کنيم. بعد مي‌رسيم به ماشينهاي افست ... تا برسيم به ماشينهاي موجي چاپ. اين ماشينها برحسب ترتيب تاريخي، ترتيب تکاملي هم دارند. اما آيا اين ماشين بعدي از شکم ماشين قبلي منولد شده است؟ يعني آن ماشين‌هاي قبلي در يک بستر تکاملي طوري پيش رفته که بالاخره اندامهاي آن در بعدي هم وجود دارد؟ در اين مثال، دليل اول و دومي که در فرضيه تکامل به آن استناد مي‌کردم اينجا هست. يعني، اولاً، تکامل اينها تاريخي است. اول يک ماشين ساده است، بعد پيچيده‌تر و پيچيده‌تر مي‌شود. يعني اين ماشين‌ها بر حسب ترتيب تاريخي از سادگي به سمت پيچيدگي پيش مي روند. دليل دوم هم هست. يعني در اصل و کلي طرح و الگو همه شريک هستند. مثلاً، در همه اينها بايد چيزي را که مي‌خواهند چاپ بشود وارونه نصب کنند تا وقتي چاپ مي‌کنند از رو چاپ شود. در اين اصل همه‌شان مشترکند و در بسياري از اصول کلي ديگر. يعني همان تشابه کلي که در فسيلها و در موجودات مي‌يافتيد اينجا هم هست. و اين تشابه، روزافزون و رو به تکامل است. يعني وجوه مشابهت بين ماشينهاي پيشرفته‌تر با ماشين بعدي خيلي زيادتر است تا بين او و نخستين ماشين. ولي بالاخره آيا مي‌شود گفت که آن ماشين از شکم اين به وجود آمده، يعني وقتي خواستند اين ماشين را بسازند آمدند آن يکي را تکه تکه کردند و اجزايش را در اين به کار بردند؟ يا اينکه نه؛ انسان خالق ماشين چاپ در اولين مرحله تکاملي خودش، در حقيقت اين خود انسان بوده که تکامل پيدا کرده فکرش رسيد به آن ماشين چاپ ساده به آن دستگاه چاپ ساده که اصلاً ماشين نبود، دستگاه بود بعد رفت جلو رفت جلو، رفت جلو، رفت جلو، هر قدر توانايي خلاقيتش بيشتر شد ماشين کاملتري را به وجود آورد بدون اينکه اين ماشين را از شکم قبلي زايانده باشد؟ اگر اين ماشين‌ها نشانه تکاملي باشد نشانه تکامل در فکر و انديشه و خلاقيت آفريدگار اين ماشينها، يعني انسان، است. بدين معنا که علم و فکر بکر سازنده ماشين‌هاي جديد زاييده فکر سازنده ماشين‌هاي قبلي است با يک مرحله تکاملي؛ اما خود اينها از شکم يکديگر به وجود نيامده‌اند.
ما نمي‌خواهيم بگوييم تکامل حتماً نيست. مي‌خواهيم بگويم اين ادله و دلائلي که در طبيعت‌شناسي داريم نمي‌گويد حتماً هست مي‌شود تکامل باشد؛ مي‌شود از شکم هم آمده باشد و مي‌شود نيامده باشد. همين اندازه مي‌شود گفت؛ بيش از اين نمي‌خواهيم بگوييم. ما مي‌خواهيم بگوييم پيدايش موجود بعدي کاملتر از شکم موجود قبلي، با اين دلايلي که گفته شد، قابل اثبات قطعي نيست ... آيا اين مي‌تواند اثبات کند که نخستين انسان از شکم آخرين ميمون تکامل يافته به وجود آمده است؟ ما نمي‌گوييم الان در زمان خودمان جنبه‌هاي تکاملي وجود ندارد. ما نخواستيم بگوييم که اصلاً اين نظريه هم به يکي در مورد در گذشته باطل است. ما مي‌گوييم با شايد روبرو هستيم. از روي قراين طبيعي هفتاد درصد انسان نخستين از شکم ميمون به وجود آمده باشد؛ سي در صد هم شايد چنين نباشد. منظور من نفي قطعيت بود.
اما راجع به تکامل خالق. در مثال ماشين چون من انسان هستم و چون خالقيت من تدريجي تکامل پيدا مي‌کند، ماشين را هم تدريجاً تکامل مي‌دهم. ولي همه جا تدريج نشانه تکامل من نيست. گاهي اوقات تدريج ناشي از تدريج در قابليت است. مثالي مي‌زنم. جنابعالي که خيلي معلومات داريد چرا براي بچه‌اي که به کلاس اول مي‌آيد يک کتاب ساده فارسي مي‌نويسيد؟ چون شما نمي‌توانيد آخرين اثر ادبي را براي او بنويسيد يا چون او توانايي درک آن را ندارد؟ چون او نمي‌تواند بخواند. از هر سال مطلب درسي را تکامل مي‌دهيد. پس تدريج همان طور که ممکن است وابسته باشد به تکامل در خالق، مي‌تواند به تکامل در ظرفيت مخلوق هم وابسته باشد. در مورد خدا اين دومي است.
پس، منهاي دين، منهاي قرآن، منهاي عهدين، منهاي روايات، منهاي هر فکر ديني، اگر ما بخواهيم از ديد علمي طبيعي بپرسيم تکامل گفته‌اند چه چيزهايي چه نتيجه گيري‌هايي به دست مي‌آوريم، پاسخ اين است که يک مقدار نتيجه‌گيري قطعي و يک مقدار نتيجه‌گيري غيرقطعي به دست مي‌آوريم. اين مسأله که موجود کاملتر از شکم ناقص‌تر بيرون آمده، غير قطعي است. اما اينکه عاملتر بعد از ناقص‌تر آمده، از نظر ترتيب تاريخي قطعي است. حالا برويم سراغ نصوص دين و سراغ پيدايش انسان از ديدگاه قرآن.

آيات قرآن دلالت صريح بر اين دارد که:
1- آفريدگار جهان پس از آفرينش زمين و آسمان و همه موجودات زميني و آسماني که ما مي‌شناسيم (از گياه و جانوران و غير آنها) موجودي آفريد به نام «آدم»، تا اينجا دلالت قرآن کاملاً صريح است.
2ـ آيات قرآن ظهور - (اينجا صحبت از صراحت و نص قاطع مشکل است) ـ فراوان در اين دارد که پيکر اين آدم از گل و لاي ساخته شد و او مولود يک موجود زنده نبوده است.
اگر از من سؤال کنيد که آيا اصلاً آيات قرآن در آفرينش انسان، مي‌خواهد رقيب تاريخ طبيعي باشد؛ يعني تاريخ طبيعي چيزي بگويد و قرآن هم چيزي بگويد - حالا يا عين او، يا موافق او، يا مخالف او - مي‌گويم نه! هيچ جاي قرآن سرگذشت پيدايش انسان را از نظر طبيعت، براي دادن آگاهي به ما، نگفته است. قرآن اين کار را به عهده خود ما گذاشته است.
3.همه مواردي که به صورت اشاره، به صورت دو آيه و سه آيه، يا به صورت چند آيه، درباره آفرينش انسان و آدم در قرآن آمده، همه يک نتيجه‌گيري مي‌خواهد بکند: اي انسان، خداي آفريدگار تو به تو دو امکان اختصاصي داد؛ امکان آگاه شدن و شناخت خير و شر، امکان تصميم گرفتن و اختيار و انتخاب. مواظب باش! در برابر اين امکاناتي که به تو داده‌اند از تو انتظاراتي هست. مراقب باش! يک روزي حساب اين نعيم و امکاناتي که به تو داده‌اند پس مي‌گيرند. تمام آياتي که در زمينه آدم در قرآن آمده ناظر به اين است؛ مگر يکي دو جا که ناظر به يک نکته ديگر است، و آن هم يک اشاره است. بنابراين، وقتي يک گوينده يا نويسنده‌اي مطلب را از اين ديدگاه مطرح مي‌کند، آيا مي‌شود به او گفت که خوب بود در اين باره اطلاعات ارزنده‌تر و دقيق‌تري در زمينه پيدايش پيکر انسان و خود انسان در اختيار ما مي‌گذاشتي؟ اصلاً اين خلاف بلاغت است. صحيح سخن گفت، و صحيح نوشتن در اينجا اين است که مقدمه‌ها را به نحوي بگويند که در جهت نتيجه‌گيري مورد نظر باشد. طرح چيزهايي که دخالت در آن نتيجه‌گيري ندارد اصلاً بيجاست. اينکه بشر هم چگونه به وجود آمده تأثيري در اين نتيجه ندارد. هر جور به وجود آمده باشد؛ با جهش، با موتاسيون، به صورت طبيعي، به صورت الهي، تأثيري در اين نتيجه ندارد. مهم اين است که اين موجود در سراسر عالم هستي با يک امتياز پيدا شد. کدام عالم اجتماعي، انساني، طبيعي، محيطي، فيلسوف هست که درباره اين امتياز چيز بيشتري از اسلام گفته باشد؟ اين است که دوستان توجه کنند که اصلاً آيات قرآن در صدد بيان يا رد و قبول اين نکته‌هاي پيچيده علمي و نفي و اثبات آن‌ها نيست. در صدد چيز ديگري است. همين! فقط بايد ببينيم قرآن، بدون اينکه در صدد بيان مطلبي از اين قبيل باشد، عباراتش با چه چيز بيشتر جور در مي آيد.
4ـ نام «آدم» در قرآن نام شخصي معين است. نام کلي و نوعي نيست.
5ـ انسان‌هاي موجود بر روي کره زمين، در قرآن با عنوان زاده‌هاي آدم(ع) (آدمي‌زادها) بني‌آدم مورد خطاب و گفتگو قرار گرفته‌اند.
6ـ آيا قبل از پيدايش اين آدم شخصي، موجود جانداري که از نظر قد و قامت و کارهاي حيواني شبيه او باشد وجود داشته يا نه؟ در قرآن در اين باره مطلب روشني نمي‌توان يافت؛ ولي در چند آيه ايهام‌ها (و نه اشاره ها)يي در اين زمينه هست.


منابع و مراجع

منبع: www.maarefquran.org


مقالات ارائه شده لزوماً منعکس کننده نظر مجمع جهانی اهل البیت (علیهم السلام) نمی باشد

نام  


ایمیل  


متن نظر