عنوان مقاله
درآمدي بر (جبر و اختيار) در قرآن کريم
دکتر محمدمهدي گرجيان
متن مقاله
اشاره:
بحث "جبر و اختيار" از مباحث بسيار عميق و دقيقي است که از ديرباز ذهن و زبان و قلب و روان انسانها و به ويژه خِردورزان را به خود مشغول ساخته است. اين مبحث در ميان گروههاي مسلمانان نيز داراي جايگاه پراهميتي است. هر يک از اين گروهها براي اثبات عقيدهي خود به آياتي از قرآن کريم تمسک جستهاند و ظاهر آن را مويد نظريهي خويش گرفتهاند. در ميان پيروان مکتب اهل بيت(ع) از افراط و تفريط مصون مانده، به پيروي از امامان خود بر نظريهي (امر بين الامرين) پاي فشردهاند.
نويسندهي محترم ضمن بررسي آيات و روايات و رد نظريهي جبري مسلکان، بر آن است که آيات وحي از ديدگاهي بس فراتر از ديدگاه فلسفه و متکلمان، به اين موضوع نگريسته است. همچنين کسي جز معصومان(ع) به ژرفاي اين ديدگاه و حياتي راه نيافته است تا جايي که برخي از متکلمان مسلمان نيز که بدون اتکا بر اهل بيت(ع) در اين راه گام گذاشتهاند. از لغزش مصون نماندهاند.
کليدواژهها: جبر، اختيار، قضا و قدر، تفويض، امر بين الامرين، آزادي اراده، انسان و سرنوشت.
1ـ مقدمه:
نظريهي "اختيار انسان" به عنوان يک انديشهي انساني را نميتوان به يک مبدأ تاريخي خاصي نسبت داد، چرا که اختيار امري است وجداني که از نهاد انسان سرچشمه گرفته است؛ از روزي که انسان در روي زمين به صورت يک موجود صاحب خرد پا به عرصهي هستي نهاده، پيوسته وجدان و فطرت او نداي اختيار سر داده است.
خردمندان جهان که براي زندگي فردي و اجتماعي انسان، اصولي را عرضه کردهاند، طرفدار اصل اختيار بودهاند؛ زيرا بدون پذيرفتن اصل اختيار، هدف نهايي شرايع آسماني که تربيت و تهذيب نفوس انسانها است، لغو خواهد بود و قانون گذاري و کيفر و پاداش بيهوده مينمايد.
نگارنده با توجه به تعمق چندين ساله در اين موضوع اعتراف دارد که بحثي چنين عميق و پيچيده که باب مدينه العلم از آن به عنوان "درياي امواج" و "گردنهي صعب العبور" ياد کرده است، هنوز ناگفتهها و نايافتههاي فراواني دارد، اما با کمک آموزههاي ديني و دريافت وجدان و اعتراف عمومي به آزادي و اختيار انسان، ميتوان به اثبات نظريهي "امر بين الامرين" به عنوان فکر برتر در اين موضوع پرداخت. بدون ترديد اثبات اين انديشهي متعالي که اهل بيت(ع) نظريهپرداز آن هستند، آثار گرانبهايي در شئون فردي و اجتماعي زندگي انسان دارد.
2ـ برداشتهاي ناصواب از قرآن کريم پيرامون جبر:
گروهي با استناد به ظاهر آياتي از قرآن کريم که همه چيز را به ارادهي خدا ميداند، چنين ميپندارند که اين موضوع با جهان مبتني بر اسباب و مسببات و انسان متکي بر اختيار و اراده ناسازگار است. مستشرقان نوعاً دين اسلام را به عنوان ديني که اعتقاد به جبر از جملهي اصول بنيادين آن است، معرفي ميکنند، اما اين اتهامي بيش نيست.
همه ميدانند که هدف نهايي شرايع آسماني، تربيت و تهذيب نفوس انسانها است، حال اگر تمام شئون انسان از پيش ساخته و پرداخته شده است و او مجبور به طي طريق معيني است، در اين صورت بعثت پيامبران(ع) براي احياگري بيهوده خواهد بود.
با آنکه اديان الاهي علم و ارادهي خدا را محيط و قديم دانسته و همه چيز را نوشتهي در لوح محفوظ معرفي ميکنند و قضا و قدر را به عنوان دو اصل پذيرفته شده تلقي ميکنند، هيچگاه اعتقاد به اين موارد را مانع از رشد انسانها ندانستهاند؛ بلکه قوهي اراده و اختيار را در جهت انتخاب راه سعادت و کمال بسيار موثر به شمار آوردهاند.
استاد مطهري در اين باره ميگويد:
قرآن به شکلي عموم مشيت الاهي و عموم قضا و قدر را قايل است که هيچ گونه منافاتي بين آن و اختيار و ارادهي بشر نيست؛ از جملهي آياتي که مسئلهي اختيار و ارادهي بشر را به طور جدي مطرح فرموده است، ميگويد: ﴿ذَلِکَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيکُمْ﴾ [آل عمران (3)، آيه 182] نميگويد اين به موجب اعمال شماست که بگوييم ما اختيار داشتيم يا نداشتيم، ميگويد: ﴿بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيکُمْ﴾ «به موجب کارهايي که به دست خودتان، يعني به اراده و اختيار خودتان بدون هيچ اجباري انجام داديد». خدا شما را مختار و آزاد آفريد. ﴿فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَکْفُرْ﴾ [کهف (18)، آيه 29] «هر که ميخواهد ـ يعني به اختيار خودش ـ ايمان آورد و هرکه ميخواهد کفر بورزد». ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا﴾ [انسان (76)، آيه 3] «ما راه به بشر نموديم. اين ديگر به خود او بستگي دارد که شاکر باشد يا کافر».[1]
در سورهي آل عمران خداوند ميفرمايد که ﴿ذَلِکَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيکُمْ وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ﴾ [آل عمران (3)، آيه 182] معناي آيه اين است که اينها به دست و اختيار خودتان به وجود آمده است نه به دست خدا که اگر به دست خداوند باشد، ظلم به شمار ميآيد؛ يعني کسي کاري را مرتکب شود و عذاب را ديگري متحمل گردد، خدا کار را انجام دهد ولي عذاب را بر بنده نازل کند﴿وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ﴾ يعني بايد بدانيد خدا هرگز به بندگان خود ظلم نميکند. در اين جا دو نکتهي لطيف است که بايد مورد دقت قرار گيرد؛ يکي اينکه کلمهي "عبيد" را آورده است که علامت استرحام است؛ يعني خدا چگونه به بندهي خودش ظلم ميکند؟ يعني بنده از آن جهت که بنده است مستحق استرحام است؛ بندهي ضعيف در مقابل عظمت خداوند قادر متعال به قدري ناچيز است که حتي نميتوان فرض کرد که خدا نياز داشته باشد تا به او ظلم کند.
نکتهي ديگر اينکه ادبا ميگويند "ظلام" صيغهي مبالغه است و اين جمله يعني (خدا بسيار ظلم کننده نيست) آيا مفهومش آن است که خداوند ـ العياذ بالله ـ ممکن است (ظالم) باشداما "ظلام" نيست. معمولاً جواب ميدهند که در اين جا مقصود از ظلام، ظالم است. ﴿لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ﴾ يعني "ظالم نيست"؛ فعال به معناي "فاعل" نيز استعمال شده است، اما وجه صحيحش همان است که علامه طباطبايي(ره) در تفسير الميزان آورده است که ملخص آن را بيان ميکنيم:
براي خداوند ظالم بودن فرض نميشود. اگر خدا ظالم باشد، ظلام است و اگر ظالم نباشد عادل است. به عبارت ديگر خدا يا عادل است يا ظلّام؛ يعني خدا عادل است همان طوري که هست؛ اگر بنا شود خدا ظالم باشد، ظلام يعني "بسيار ظلم کننده" است. چون اگر ـ العياذ بالله ـ قانون عالم بنايش بر ظلم باشد، ديگر شامل يک فرد خاص و يک کار معين نيست. کار خدا شامل همه است. کار خدا شامل همه چيز است يا عدالت مطلق است، همين طوري که هست و يا فرض اين عدالت نباشد، ظلم کامل و مطلق و حد اعلاي ظلم است. پس آنچه دربارهي خدا ميتوان مطرح کرد اين است که آيا اين نظام عادلانه است يا ظالمانه؟ اين است که آيا خدا ظلام است يا عادل؟ که مقصود از عادل بر پادارندهي کمال عدالت است[2].
آيهي ديگري که جهت ترويج تفکر "جبر" بدان تمسک نمودهاند آيهي شريفه ي ذيل است:
﴿کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقَابِ﴾ [انفال (8)، آيه 52]
خدا آنها را به موجب گناهاني که خودشان مرتکب شدند گرفت و اخذ کرد و در دنيا و آخرت معذّب ساخت. با اينها نيز چنين خواهد کرد.
وجود مقدس اميرالمومنين علي(ع) در خطبهي قاصعه دربارهي همين مسئله که قرآن بيان کرده است، راجع به عزت و ذلت امم، يک فصل مشبعي بحث ميکند يعني مطلبي که ميگويد توضيح همين آيهي مورد بحث ماست.
در کافي آمده است که از امام صادق(ع) روايت شده که فرمود:
«اِنَّ اللهَ بَعثَّ نَبِياً مِنَ أنبيائه إلي قومهِ وَ أوحى أليه أن قُل لِقَومکَ اِنَّه لَيس من أهل قريةٍ وَ لا ناسٍ کانُوا عَلي طاعتي فأصابهم فِيها سَراءٌ فَتَحَوَّلوا عَمّا اُحبُّ ألي ما إکراه ألا تَحَوّلتُ لهم عَمّا يحبونَ ألي ما يکرهونَ و انَّهُ لّيسَ مِن أهل قريةٍ وَ لا أهل بيتٍ کانوا علي مَعصيتي فأصابهم فيها ضَراءٌ فَتَحوّلوا عَمّا اُکرهُ ألي ما احب ألا تَحَوّلتُ لَهم عمّا يکرهونَ ألي ما يحبّونَ».
يعني خداوند به يکي از پيغمبرانش که او را به سوي قومش فرستاده بود، چنين وحي نمود که به مردم اطلاع بده که مردم! هيچ قريهاي[3] نيستند که به راه من و اطاعت من باشند، يعني صالح باشند و به همين جهت براي آنها خوشي و نعمت و سعادت بيابد و بعد اينها از اين نعمتها سوء استفاده بکنند من هم نظرم را دربارهي آنها تغيير بدهم و آنچه را که آنها دوست ميدارند از ايشان بگيرم و به جاي نعمت، نقمت بدهم و برعکس، مردم جايي يا حتي مردم خانوادهاي نيستند که بر معصيت من و در راه فساد باشند و در نتيجه به ايشان سختي برسد و برگردند از آنچه من مکروه ميدارم به سوي آنچه سختي بود عوض کنم و به ايشان خوشي بدهم که آنها هم راضي بشوند و آن را دوست داشته باشند.
در حديث ديگري از امام صادق(ع) نقل است که فرمود:
«کَان اَبي يقولَ: اِنَّ اللهَ عَزَّ وَجلَّ قَضي قَضاءً حتماً لاينعُمُ عَلي العبدِ بِنِعمَهٍ لِيسلُبَها اِياها حتّي يحدثُ العَبدُ ذَنباً يستحقُّ بِذلکَ النٍّقمهِ»[4]
پدرم امام باقر(ع ) ميفرمود: حکم حتمي و تخلفناپذير خداوند آن است که نعمتي را که به بندهاش داده است، نگيرد، مگر آن که قبلاً بنده گناهي مرتکب شده باشد.
سئوالي که احتمالاً در اين جا مطرح ميشود اين است که انسان هر گناهي که مرتکب شود، خدا نعمتش را از او ميگيرد؟ يا ميان گناهان و نعمتهايي که سلب ميشود رابطهيخاصي است؟ يعني هر گناهي موجب سلب نعمت معيني ميشود. همان طور که هر طاعتي در جلب يک نعمت معين تأثير دارد، نه همهي نعمتها.
به نظر ميرسد که احتمال دوم صحيح باشد. دليل آن را ميتوان از دعاي کميل استفاده نمود. امام علي بن ابي طالب(ع) ميگويد: «اَللَّهُمَّ اغفرلي الذنوبَ الَتي تُنزلُ النِّعم. اللهم اغفرلِي الذنوبَ الَتي تُنزلُ البلا. اللهمَّ اغفرلي الذّنوب الّتي تَحبسُ الدّعاء»[5]
حضرت علي(ع) در اين دعا، گناهان را به چند دسته تقسيم ميکند: گناهاني را که نقمت را بر بنده نازل ميکند؛ گناهاني را که نعمت را ميگيرد؛ گناهاني که بلاها را نازل ميکند؛ گناهاني را که سبب ميشود دعاهاي ما حبس شود. بنابراين هر دستهاي از گناهان يک خاصيت ويژه دارد.
لذا قرآن کريم نيز فرموده:
﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ لِيُهْلِکَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ﴾ [هود (11)، آيه 117]
اين آيه ميگويد: پروردگار تو، هرگز چنين نيست که مردمي را به موجب ظلمي هلاک کند در حالي که آنها مصلح و اصلاح کنندهاند، اينکه هم ظالمند و هم اصلاح کننده به چه معني است؟ مقصود از ظلم در اينجا آن ظلم عظيم است که شرک است و مقصود از اين که مصلح هستند يعني در ميان خودشان مصلحند، پس ظلمشان در حق الله است، اصلاحشان در حق الناس. بنابراين قرآن اين طور ميگويد که: اگر مردمي خودشان در دنيا خوب باشند اما کافر و مشرک باشند، به عبارت ديگر عدالت در ميانشان برقرار باشد ولي مشرک باشند، در اين دنيا خدا آنها را عذاب نميکند. پس معلوم ميشود هر گناهي يک خاصيت ويژهاي دارد، اين است که پيغمبر اکرم(ص) فرمود: «اَلملکُ يبقي مع الکفرِ و لا يبقَي مَع الظُّلمِ»[6]
جملهي عجيبي است؛ يک ملک، يک دولت، يک نظام با کفر قابل بقا هست ولي با ظلم قابل بقا نيست. هم کفر گناه است و هم ظلم، اما هر گناهي در يک جهت تأثير دارد. تأثير کفر در اينکه نظام يک زندگي را از هم بپاشيد به اندازهي ظلم نيست. پس ما اگر دو جمعيت داشته باشيم، يک جمعيت مسلمان باشند ولي در ميان خودشان ظالم باشند، خودشان به يکديگر ظلم بکنند و جمعيت ديگر کافر باشند اما نسبت به خودشان عدالت و انصاف داشته باشند، از نظر اخروي آن مسلمانها مسلماً بهتر بودهاند، اما از نظر دنيوي گروه کفار با انصاف، موفقتر و سالمتر و پيشرفتهترند.
شاهد صدق مدعاي ما آيات الاهي و احاديث نبوي و ولوي است که در اين جا به صورت فشرده و گذرا به بعضي از آنها اشاره مي شود.
﴿لِيَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَإِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾
[أنفال (8)، آيه 42]
﴿مَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا﴾
[إسراء (17)، آيه 15]
﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا﴾ [إنسان (76)، آيه 3]
﴿قَدْ جَاءَکُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِيَ فَعَلَيْهَا وَمَا أَنَا عَلَيْکُمْ بِحَفِيظٍ﴾
[انعام (6)، آيه 104]
﴿إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ [طور (52)، آيه 16]
﴿کُلُّ امْرِئٍ بِمَا کَسَبَ رَهِينٌ﴾ [طور (52)، آيه 21]
مرحوم مجلسي از معصوم(ع) در نفي دو نظريهي جبر و تفويض حديثي نقل ميکند که بسيار گوياست:
«اِنَّ اللهَ اَکرمُ من ان يکَلَّفَ النّاسِ بما لايطيعونَ، وَاللهُ اَعزُّ أَن يکون في سُلطانهِ مالا يريد»[7]
و حديث ديگر در رد جبر و تفويض از زاويهي اطاعت و عصيان را نيز مطرح مينمايد:
«الله عَزّ و جَلَّ لَم يطَع باکراهٍ وَلَم يعصَ بغلبة»[8]
و امام معصوم(ع) چون اعتقاد به تفويض را موجب وهن در قدرت الاهي و اعتقاد به جبر را مستلزم انتساب ظلم به خدا ميداند، آن را رد ميکند:
«اياکَ اَن تَقول بِالتَّفويضِ فَانَّ اللهَ عَزَّ وَ جلَّ لَم يفَوِّض الاَمرَ إلى خَلقِهِ وَهناً وَ ضعفاً وَ لا أجبرهم علي مَعاصِيهِ ظُلماً»[9]
و تفسير صحيح ازاين امر بين الامرين را چنين نقل مينمايد:
«وُجودُ السَّبيلِ إلى إتيان ما اُمروا بِه وَ تَرکِ ما نُهوا عَنهُ»[10]
مسئلهي جبر و تفويض و يا (امر بين الامرين) در طول چهارده قرن در ميان مسلمانان مورد بحثهاي گسترده و دامنهداري واقع گرديده و در کلام اسلامي، موضوع صدها کتاب و رساله به صورت مستقل و يا غير مستقل بوده است.
3ـ آزادي انسان و نفي جبر از ديدگاه قرآن و حديث:
قرآن و حديث براي وجدان انسان در برابر محيط و جبر تاريخ و جبر اقتصادي و جبر سياسي و جبر جغرافيايي و ... حريت و آزادي و استقلالي قايل است و معتقد است که آن فطرت و وجدان الاهي در انسان در هر شرايطي ميتواند زنده باشد و خدا هم، به موجب همان، انسان را پاداش و کيفر ميدهد. اين مضمون در اولين حديث کتاب شريف کافي به صورت يک تمثيل بيان شده است:
«لَمّا خَلَقَ اللهُ العقلَ استَنطَقَهُ، ثُمَّ قالَ لَهُ اَقبِل، فَاَقبَلَ، ثُمَّ قالَ لَهُ: اَدبر، فَاَدبرَ، ثُمَّ قالَ ... ما خَلَقتُ خَلقاً هُوَ اَحَبَ الي مِنکَ ... اياکَ اُعاقبُ وَ اياکَ اُثيبُ»[11]؛ خدا عقل را آفريد، به او گفت "بيا"، آمد. گفت: "پشت کن"، رفت. خداوند فرمود: من مخلوقي بهتر از تو نيافريدم، به موجب تو پاداش ميدهم و به موجب تو کيفر ميکنم.
بدون شک آن مکتبهايي که انسان را در مقابل شرايط جغرافيايي، سياسي، اقتصادي، اجتماعي و غيره به صورت موجود مجبور و مانند خسي که روي سيل قرار گرفته است و بدون اختيار خودش اين طرف و آن طرف ميرود، ميدانند، شخصيت انسان را محو کردهاند، ولي قرآن براي انسان شخصيتي مافوق همهي اين شرايط قايل است.
يک دليل ديگر اين است که زندگي انسان در منطق قرآن از آدم شروع شده است؛ از يک انسان، آن هم يک انسان متعلّم ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا﴾. از يک انسان مکلف، از يک انساني که برگزيدهي خداست، آغاز گشته است؛ همين انسان عصيان ميکند؛ همين انسان توبه ميکند. معلوم ميشود که اصلاً انسان پيش از اينکه وارد جامعه شود و پيش از آنکه وضع طبقاتي پيدا کند و پيش از آنکه شرايط مختلف سياسي و اقتصادي و غيره بر او حکومت کند، در درون خودش دو جنبهي متضاد دارد. انسان آفريده شده است که از اين دو امر متضاد يکي را انتخاب کند، از يک طرف، شيطان ميآيد و انسان را ترغيب و وسوسه ميکند که به تعبير قرآن "تسويل" نام دارد؛ يعني مرغوب شهواني انسان را زيبا جلوه ميدهد و از طرف ديگر، از همان ساعت اول، فطرت و عقل و همچنين پيامبران(ع) انسان را به خير و صلاح دعوت ميکنند. به انسان گفتهاند تو اختيار کاملي داري که از ميان اين دو ضد، يکي را انتخاب کني.
بنابراين از نظر قرآن زندگي انسان "صراع مرير" است؛ يعني جنگ تلخي است ميان مشتهيات نفساني و الهامات وجداني و عقلي و هدايتهاي انبيا(ع) که به کمک آنها آمدهاند. ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ [شمس (91)، آيات 8-7]
4ـ اختيار، امتياز بزرگ انسانها در قرآن کريم:
حکيمان و فيلسوفان دربارهي انسان گفتهاند: "انسان حيوان اجتماعي است"؛ يعني انسان، جانداري است که زيست وي متوقف بر همزيستي است. "با هم زيستن" کلمهي سادهاي نيست؛ شامل و مستلزم يک جهان معناست. با هم زيستن نظير با هم راه رفتن و يا با هم به دوش کشيدن و به همين جهت هزاران قانون و مقررات و معلومات و صنايع و فنون و تقسيم کار و اخلاق مخصوص اجتماعي از قبيل عدالت و انصاف و همدردي و احسان و غيره لازم دارد.
يک نفر بنّا مقداري آجر و گل و آهن و آهک، گچ و سيمان را به کار ميبرد و ساختماني به وجود ميآورد. سالها چندين هزار آجر و چندين خروار آهن و گل و گچ با هم يکجا ميمانند. آيا همکاري يک گروه از انسانها هم به همين سادگي است؟
بالاتر اينکه برخي حيوانات مانند زنبور عسل، موريانه، مورچه و تا اندازهاي بعضي از درندگان و حيوانات کوهي و جنگلي نيز زندگي اجتماعي دارند و بعضي از آنهـا به طـور دقيـق تقسيــم کـار کـرده، عمـليــات اجتماعـي حيرت انگيزي انجام ميدهند و شايد اگر کسي در زندگي پيچيده و وسيع اجتماعي برخي حشرات مطالعه کند، گمان ميکند که آنها به درجاتي در زندگي اجتماعي جلوترند، اما در عين حال زندگي انسان با زندگي آنها قابل مقايسه نيست، چرا؟ براي اينکه آن جاندارها به حکم غريزه فعاليت ميکنند، ظرف فعاليتهاي غريزي آنها شبيه به عمليات طبيعي بدن ما است، نظير حرکات منظم قلب و ريه و گردش خون و غيره؛ يعني يک نوع جبر و ضرورت و عدم امکان تخلف حکمفرما است.
اما انسان در فعاليتهاي خود اين چنين نيست، مختار و آزاد است، بايد کارها را ميان افراد خود تقسيم کند اما با اختيار و تشخيص و انتخاب؛ بايد نظم و انضباط داشته باشد، آن هم با اختيار و انتخاب. فرق بزرگي که انسان با حيوان دارد همين است که هميشه دو راه در جلو خود ميبيند و هميشه خود را بر سر دو راهي مشاهده ميکند و بايد يکي از اين دو را انتخاب کند، اما حيوانات اجتماعي از قبيل موريانه و مورچه و زنبور عسل اين طور نيستند، فقط يک راه در جلو دارند و بس. اين است که قرآن کريم يکجا دربارهي انسان ميفرمايد:
﴿أَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ * وَلِسَانًا وَشَفَتَيْنِ * وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾ [بلد (90)، آيات 10-8]
آيا ما براي انسان دو چشم و يک زبان و دو لب قرار نداديم و او را به دو ارتفاع راهنمايي نکرديم.
مقصود از نجدين (دو ارتفاع)، دو راه حق و باطل است مانند دو راهي که به طرف کوه بالا ميرود و يکي از آن دو، آدمي را از گردنه عبور ميدهد و ديگري به پرتگاه منتهي ميگردد.
در جاي ديگر ميفرمايد:
﴿إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا * إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا﴾ [انسان (76)، آيات 3-2]
ما انسان را از نطفهاي آفريديم که داراي خليطها و رشتهها و استعدادهاي گوناگون است، او را در معرض امتحان و آزمايش قرار ميدهيم. او را شنوا و بينا قرار داديم. راه را به او نشان داديم، اما او را طوري آفريديم که مجبور نيست از طبيعت يا غريزه اطاعت کند. او آزاد و حر و مختار آفريده شده و بايد شخصاً خودش راه خود را انتخاب کند، ما راه را به او نشان داديم و او خود داند که قدردان يا ناسپاس باشد.
اين ارادهي آزاد انسان است که هزاران قانون و مقررات و تعليمات و فلسفهها و اخلاق و آداب ضد و نقيض به وجود آورده و صدها هزار رشته به اين اضافه کرده است. همين آزادي و خودمختاري است که احتياج او را به هزار برابر افزون کرده است. اگر همان طوري که نَفَس ميکشد و قلب و نبضش منظم کار ميکند و خونش جريان دارد و سلولهاي اعصاب و روان و بافتها و استخوانش به طور طبيعي و جبري کارهاي خود را انجام ميدهند، خود آدمي هم نسبت به وظايف اجتماعي همين طور بود، ديگر احتياج به قانون و مقررات و پاداش و کيفر و اين همه دستور و فرمان و کتاب و نطق و خطابه نبود. همهي اين احتياجات را آزادي طبيعي و فطري انسان به وجود آورده است و باز همين آزادي است که مبناي فضيلت و تقدم انسان بر فرشتگان است؛ زيرا فرشتگان طوري آفريده شدهاند که جز يک راه نميشناسند و جز يک راه نميپويند و آن راه، راه قدس و عبادت و طهارت است، اما آدمي هم استعداد بالارفتن و پيوستن به ملاء اعلي را دارد و هم استعداد فرو رفتن در طبيعت و افتادن در پستي و دنائت. حال اگر راه کمال و ترقي را گرفت و با مجاهدات و سعي و عمل با هواپرستي مبارزه کرد، ارزش بيشتري دارد که بايد با نيروي تصميم، راه صحيح خود را انتخاب کند.
بعضي افراد با تمسک به آيهي شريفهي ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ [حمد (1)، آيه 6] گفتهاند که اين آيه نشان ميدهد که انسان بايد هدايت را از خدا بخواهد، پس گويا هدايت بايد از جانب بالا انجام گيرد، نه آنکه شخص خود بتواند هدايت شود. بنابراين گويا "جبر در هدايت" را بازگو مينمايد.
استاد مطهري(ره) در ذيل اين آيهي شريفه آورده است:
همهي موجودات در يک سير تکويني و غير اختياري که لازمهي ناموس هستي است به سوي خداوند در حرکت و صيرورتاند ﴿أَلَا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾ [شوري (42)، آيه 53] ﴿وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنْتَهَى﴾ [نجم (53)، آيه 42]
انسان به عنوان يکي از موجودات و مخلوقات، محکوم به اين حکم است.
﴿يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِيهِ﴾ [انشقاق (84)، آيه 6]
در ميان راهها يک راه است که راه مستقيم و شاه راه است و راه سعادت و راه اختياري يعني راهي که انسان بايد آن را برگزيند و از آنجا که گزيدهي انسان از نوع راه است، در نتيجه انسان نوعي حرکت و طي طريق به سوي مقصدي را بر ميگزيند و به عبارت ديگر به سوي کمال حرکت ميکند؛ پس انسان يک موجود تکامل يافته است و معناي ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ اين است که خدايا ما را به راه راست هدايت فرما. بايد توجه داشت که راه تکامل کشف کردني است نه اختراع کردني؛ برخلاف نظريهي اگزيستانسياليسم که مدعي است هيچ راه و مقصدي وجود ندارد، [بلکه] انسان خود براي خود مقصد و ارزش و راه ميآفريند.
از نظر قرآن کريم مقصد و راه و کمال بودن مقصد و ارزش بودن ارزشها در متن خلقت و آفرينش تعين پيدا کرده است و انسان بايد آنها را کشف کند و مقصد را بجويد و راه را بپيمايد.
انسان در عين اينکه مجهز به استعداد فطري است، نيازمند به راهنما و هادي است، زيرا انسان با همهي موجودات ديگر که استعدادي طبيعي براي کمالات خود دارند يک تفاوت اساسي دارد و آن اين است که موجودات ديگر راهشان در طبيعت مشخص شده و هر کدام بيش از يک راه نميتوانند داشته باشند ولي انسان اين طور نيست. به اصطلاح فلسفي امروزي ميگويند: هر موجود واجد طبيعت است مگر انسان که فاقد طبيعت است[12].
5ـ آزادي و اختيار انسان در تعيين و تغيير سرنوشت:
خداوند متعال در دو آيه بيان کرده است که مردم تا زماني که خود در سرنوشتشان تغيير ايجاد نکنند، او سرنوشت آنها را تغيير نخواهد داد. اين دو عبارتند از:
﴿ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَکُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾ [انفال (8)، آيه 53]
﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ﴾ [رعد (13)، آيه 11]
طبق اين آيات، خدا آن اوضاع و احوالي را که در يک قوم وجود دارد هرگز عوض نميکند، مگر آنکه خود آن قوم آنچه را که مربوط به خودشان است يعني مربوط به روح و فکر و انديشه و اخلاق و اعمال خودشان است را عوض کنند.
يعني اگر خداوند اقوامي را به عزت ميرساند و يا اقوامي را از اوج عزت به خاک ذلت فرود مينشاند، به موجب آن است که آن اقوام آنچه را که مربوط به خودشان است تغيير دادند. پس اين آيات با آياتي که همه چيز را به ارادهي خدا ميداند، مغايرتي ندارد، مانند اين آيه:
﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِي الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِکَ الْخَيْرُ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ [آل عمران (3)،آيه 26]
همه چيز به دست خداست اما کار خداوند به گزاف نيست، بلکه با حساب و قانون است. در اين آيه ميگويد: عزّت و ذلّت فقط به دست اوست و در آن دو آيه ميگويد: اما بدانيد که ما عزّت و ذلّت را روي چه حساب و قانوني ميدهيم؛ ما نگاه ميکنيم به اوضاع و احوال روحي و معنوي و اخلاقي و اجتماعي مردم و به هرچه که در حوزهي اختيار و اعمال خود مردم است تا وقتي که خوبند به آنها عزّت ميدهيم، وقتي که خودشان را تغيير دادند ما هم آنچه را که به آنها داديم، تغيير ميدهيم. اگر بيحساب باشد، خدا حکيم نيست. حساب در کار است؛ يعني تابع يک جريان هاي منظم و قطعي است.
مطلب ديگر آنکه آيهي ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ﴾ عام است يعني هم شامل اين است که قومي از نعمت و عزّت به نقمت و ذلّت برسند، يا برعکس از نقمت و ذلّت به نعمت و عزّت برسند، اما در آيهي ﴿ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَکُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ﴾ اختصاص به وضعيت اول دارد، يعني تبديل نعمت به نقمت. البته نکتهي ظريفي دراين آيه وجود دارد و آن اين است که ميخواهد سنت و قانون خدايي را مطرح نمايد که خدايي ما چنين ايجاب ميکند و غير از اين محال است و اين قطعي و لايتخلف است.
امثال اين تعبير را در موارد ديگر نيز آورده است، آنجا که بخواهد قانون و ناموس خداوندي را مطرح نمايد، مانند موارد زير:
﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ لِيُهْلِکَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ﴾ [هود (11)، آيه 117]
﴿وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا﴾ [اسراء (17)، آيه 15]
پس در آيهي ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ﴾ صرفاً ميگويد خداوند سرنوشت مردم را تغيير نميدهد مگر آنکه خودشان بخواهند، اما در آيهي انفال ميفرمايد: هرگز چنين نبوده است و نيست و نخواهد بود؛ خدايي خدا چنين اقتضا نميکند که نعمتي را از مردم سلب کند، پيش از آنکه آن مردم خودشان سرنوشت خويش را عوض کرده باشند.
6ـ اختيار انسان و عموم مشيت الاهي:
در سراسر قرآن، عموم مشيت الاهي به چشم ميخورد که براي مثال ميتوان به آيهي ﴿وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ﴾ [دهر (76)، آيه 30] و [تکوير (81)، آيه 29] اشاره کرد. قرآن يک کتاب توحيدي عجيبي است؛ يعني هميشه بشر را از شرک دور ميکند و اينکه کسي خيال کند در عالم حادثهاي رخ ميدهد که از علم يا قدرت و يا مشيت خدا بيرون باشد را هرگز نميپذيرد. اين است که ميبينيم عبارت «من يشاء» و «ما يشاء» در قرآن زياد به چشم ميخورد؛ يعني جز آنچه خدا بخواهد چيز ديگري در عالم واقع نميشود؛ ولي اينکه همه چيز به مشيت خدا است و چگونگي آن، تفسير ميخواهد.
جبريون يا به اصطلاح کلامي، “اشاعره”، از اين آيات چنين نتيجهگيري ميکنند که در عالم هيچ چيزي شرط هيچ چيزي نيست. بنابراين اگر قومي در دنيا سعادت پيدا ميکند سعادت او مشروط به هيچ شرطي نيست، بلکه خدا خواسته است و اگر قومي در دنيا بدبخت شد نيز بايد بگوييم، خدا خواسته است. همچنين در آن دنيا اگر مردمي اهل بهشت شدند، فقط به خاطر اين است که خدا خواسته اينها اهل بهشت باشند، نه اينکه چون کار خوب انجام دادهاند. در نتيجه، هيچ مانعي ندارد که خدا يک بندهي صالح متقي مطيع را به جهنم ببرد و يک بندهي عاصي گناهکار مشرک را به بهشت ببرد! چون خودش ميخواهد و هيچ چيز در جهان هستي شرط هيچ چيز ديگر نيست! اين گروه پنداشتهاند که اگر غير از اين بگوييم با توحيد و مشيت عام خدا منافات دارد.
7ـ نتيجه:
چيزي که براي يک نفر محقق عارف به مسايل توحيد بسيار اعجاب آور است منطق مخصوصي است که در قرآن کريم و پس از آن در روايات مأثور از رسول اکرم(ص) و علي(ع) و ساير ائمه اطهار(ع) در مسايل توحيد مشاهده ميشود. اين منطق نه تنها با منطق آن عصر و زمان تطبيق نميکند، بلکه با منطق قرنها بعد که علم کلام رونق گرفت و نطق و فلسفه رايج شد نيز تطبيق نميکند. اين منطق، بسي بالاتر و والاتر از آنهاست. آنچه در مسئلهي سرنوشت و قضا و قدر و جبر و اختيار آمده، نمونهاي از اين منطق است.
اين خود ميرساند که قرآن کريم از منبع و منشاء ديگري سرچشمه گرفته و آن کس که قرآن بر زبان مقدس او جاري شده است، حقايق توحيدي را با ديدهي ديگري مشاهده ميکرده است و هم ميرساند که اهل بيت پيغمبر(ع) آشناييشان با منطق قرآن و علوم قرآن با ديگران متفاوت بوده است.
در مسايلي که ديگران به اقتضاي عالي بودن سطح مطالب در وادي تحير فرو رفتهاند، آن بزرگواران حقايق را با روشنبيني خاصي بيان کردهاند. جاي تعجب نيست اگر ديده ميشود متکلمان شيعه قادر نبودهاند اين مسايل را درست هضم کنند که انحرافي براي آنها دست ندهد.
هنگامي که انسان سخنان بزرگاني مانند: شيخ مفيد و سيد مرتضي و علامهي حلّي و مجلسي و امثال اينها برخورد ميکند و بيانات آنان را در اين زمينهها در کتب کلامي يا در شرح احاديث ميبيند، متوجه ميشود که اين شخصيتهاي بزرگ از قرار گرفتن تحت تأثير بيانات معتزله و اشاعره مصون نماندهاند، طرز تفکرشان نزديک به طرز تفکر معتزله يا اشاعره بوده است و ناچار بودهاند تا حد زيادي آيات و اخبار را در اين گونه مسايل تأويل و توجيه کنند. بديهي است اين نقصي براي آن بزرگان محسوب نميشود، هر کس ديگر هم که در شرايط آنها ميبود، نميتوانست از آنچه آنها مصون نماندهاند، مصون بماند. اين منطق منحصر به قرآن کريم و پيامبر اکرم(ص) و اهل بيت(ع) است. ديگران به تدريج و گام به گام در اثر آشنايي اصولي با اين گونه مسايل و تعمّق و تفکر زياد توأم با توسل به قرآن مجيد و کلمات رسول اکرم(ص) و ائمهي دين(ع) مخصوصاً امام علي(ع) به اين حريم راه يافتهاند.
منابع:
دکتر محمدمهدي گرجيان عربي در سال 1342 در بابلسر به دنيا آمد. دورهي متوسطه را در رشتهي علوم تجربي در همان شهر به پايان برد. آنگاه وارد حوزهي علميه شد و پس از طي دورهي سطح، از دروس خارج فقه حضرات آيات عظام: شيخ جواد تبريزي، وحيد خراساني و هاشمي شاهروي بهرهمند شد و در دروس معقول، از استادان محترم، حضرات آيات: جوادي آملي، حسن زادهي آملي و مصباح يزدي کسب فيض نمود. در سال 1366 در رشتهي علوم اجتماعي دانشگاه علامه طباطبايي به تحصيل پرداخت. در سال 1369 در مقطع کارشناسي ارشد فلسفه و عرفان اسلامي پذيرفته شد. دورهي دکتري را از سال 71 شروع کرد و در سال 75 از پايان نامهي خود با عنوان “جبر و اختيار از ديدگاه قرآن، کلام و عرفان” دفاع کرد. در حال حاضر، عضو هيأت علمي و مدير گروه فلسفه و کلام اسلامي دانشگاه باقرالعلوم(ع) ميباشد و با مرکز جهاني علوم اسلامي و شوراي عالي برنامهريزي آموزشي حوزهي علميهي قم همکاري دارد. تأليفاتي چون قضا و قدر، جبر و اختيار، تصحيح و ترجمهي رسالههاي سرّالقدر، قضا و قدر و عرشيهي ابن سينا، از ايشان به چاپ رسيده است.
منابع و مراجع
[1] مرتضي مطهري: آشنايي با قرآن، جلد3، ص 123-121.
[2] ر.ک: محمدحسين طباطبايي: تفسير الميزان، ج 4، ص 83 و ج 9، ص 101 و 100، چاپ جامعه مدرسين.
[3] قريه يعني محل جمع شدن. لازم نيست که حتماً ده باشد در اصطلاح امروز ما قريه يعني ده، ولي در اصطلاح قرآن قريه به معني شهر اطلاق ميشود از ماده (قري) به معني اجتماع است.
[4] محمدحسين طباطبايي: تفسير الميزان، ج 9، ص 110 و تفسير صافي ذيل آيهي مورد بحث.
[5] شيخ عباس قمي: مفاتيح الجنان، دعاي کميل.
[6] کليني: اصول کافي، باب ايمان و کفر.
[7] محمدباقر مجلسي: بحارالانوار، ج 5، ص 41.
[8] همان، ج 5، ص 16.
[9] همان، ج 5، ص 17.
[10] همان، ج 5، ص 12.
[11] کليني: کافي، ج1، باب عقل و جهاد.
[12] مرتضي مطهري: آشنايي با قرآن، ج 1 و 2، ص 116.
------------------------------
منبع: www.maarefquran.org
مقالات ارائه شده لزوماً منعکس کننده نظر مجمع جهانی اهل البیت (علیهم السلام) نمی باشد