عنوان مقاله
راه دستيابي به کمال نسبي در قرآن
رضا وطندوست
متن مقاله
1. مکتب اسلام برخلاف مکاتب مادي و الحادي، جهان آفرينش را باشعور و برخوردار از نوعي علم و ادراک ميداند. آيات قرآن، مانند آن دسته از آياتي که بر سجده (نحل/آيه 49 و حج/آيه 18)، تسبيح (اسراء/آيه 44، حديد/آيه 1، تغابن/آيه 1 و رعد/آيه 13) و شهادت و نطق موجودات (فصّلت/آيات 11 و 21) دلالت ميکند، گواه اين مدّعاست.
علامه طباطبايي در اين باره، ذيل آيه ﴿وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَکِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾ (اسراء/آيه 44) چنين نگاشته است: «از کلام خداوند استفاده ميشود که همه موجودات از نوعي علم و آگاهي برخوردارند و هر جا خلقت راه يافته و هر چه که از نعمت وجود بهرهمند گرديده، از نعمت نوعي علم نيز برخوردار شده است؛ چرا که هر موجودي به مقدار حظي که از وجود دارد، از علم نيز بهرهمند گشته است.»(1)
افزون بر آيات قرآن، روايات(2)، فلسفه(3) و عرفان اسلامي(4) نيز به شعور موجودات و ادراک نسبي آنان، اشاره يا تصريح دارند.
خوارزمي در شرح خود بر فصوص الحکم ابن عربي چنين نگاشته است:
«سريان هويّت الهيه در همه موجودات ايجاب ميکند سريان صفات الهيه را در جميع کائنات از حيات، علم، قدرت و سمع و بصر و غير اين صفات از کلي و جزئي.»(5)
2. با اين باور که تمامي موجودات، حتي جمادات به ميزان سعه وجودي خود، از نوعي شعور و ادراک برخوردارند، بسيار آسان است که بگوييم: هر پديدهاي در دنياي آفرينش، هدفمند ميباشد و براي رسيدن به هدف جمادي، نباتي، حيواني يا انساني خود، نوعي تلاش دارد؛ زيرا جهان آفرينش، تجلي اراده آفريدگاري است که هرگز اراده او به پديده بدون هدف تعلق نميگيرد و ساحت قدس او از بيهوده آفريدن، پاک و منزه بوده و پديدههاي جهان را به حق و حکيمانه آفريده است: ﴿مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ (روم/آيه 8)
و مخلوق او بر اساس نظام وجودي خود به هدف خود خواهد رسيد که حکمت و عنايت او چنين اقتضا ميکند.
ايصال کلّ ممکن للغاية(6)
اذ مقتضي الحکمة و العناية
آن دسته از آياتي که افعال خدا را به «حق» (انعام/آيه 73، يونس/آيه 5، ابراهيم/آيه 19، حجر/آيه 85، نحل/آيه 63، روم/آيه 8، احقاف/آيه 3 و زمر/آيه 5) و به دور از هر گونه بطلان (آل عمران/آيه 191 و ص/آيه 27)، لهو و لعب (انبياء/آيات 16 و 55، دخان/آيه 27)، و منزه از عبث (مؤمنون/آيه 115) شناسانده، گواهي روشن به هدفمندي موجودات است. و نيز آياتي که خلقت عالم را از آيات الهي، معرّفي کرده و همگان را به انديشيدن پيرامون آن واداشته است (بقره/آيه 164، آل عمران/آيات 191 ـ 190، رعد/آيه 3، نحل/آيه 11 و شوري/آيه 29)، يا به گوشهاي از علل، حکمتها و اهداف فعل تکويني و تشريعي خدا اشاره نموده است (بقره/آيه 29، هود/آيات 7 و 119، نحل/آيه 8، کهف/آيه 7، الرحمن/آيه 10 و ذاريات/آيه 56) به هدفمندي موجودات دلالت دارد.
3. بدين سان روشن گرديد از يک سو جهان آفرينش و عناصر پديد آمده، در هر مرحله از وجود که باشند؛ متناسب با مرتبه وجودي خود از حيات و نوعي ادراک و شعور برخوردارند. اگر بالاترين مرتبه وجود، يعني خدا، عين علم و حيات است، بناچار پايينترين مرتبه وجود نيز که تجلّي علم و اراده خداست، از آگاهي، ادراک و شعور بهرهاي خواهد داشت.(7)
از ديگر سو، هر موجود باشعوري، هدفمند است که با تبعيت از نظام تدريج در آفرينش به سوي هدف خود در حرکت است.
انسان نيز که جزئي از جهان آفرينش است، افزون بر قدرت درک، هدفمند نيز ميباشد و دانسته يا ندانسته به سمت هدف خويش، در حرکت و تلاش است: ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ﴾ (انشقاق/آيه 6)
قرآن اين باور را که خلقت انسان، عبث و بيهدف است، انکار کرده و آن را پنداري بيش نميداند: ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا﴾ (مؤمنون/آيه 115) و در جاي ديگر، در رد اين پندار ميگويد: ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ يُتْرَکَ سُدًى﴾ (قيامت/آيه 36) «آيا بشر گمان کرده است که مهمل و بيهوده آفريده شده است؟!»
اکنون که با توجه به بحثها گذشته (مقدماتي) اين قياس منطقي به دست ميآيد:
- انسان، جزئي از جهان آفرينش است.
- جهان آفرينش، هدفمند است: ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا﴾ (ص/آيه 27)
- پس انسان نيز هدفمند است: ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا﴾ (مؤمنون/آيه 115)
ناگزير از طرح چند پرسش هستيم که پاسخ به آنها، متن اين نوشته را تشکيل ميدهد:
1. هدف و غايت قصواي بشر چيست؟
2. آيا اين هدف، دست يافتني است؟
3. اگر دست يافتني است، راه دستيابي به آن چيست؟
کمال، غايت قصواي بشر:
قرآن کريم در تبيين حکمت و فلسفه خلقت بشر، گاه فلسفه خلقت او را آباداني زمين به دست انسان ميداند: ﴿هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِيهَا﴾ (هود/آيه 61) و گاه هدف از خلقت وي را توفيق ستايش و پرستش معبود يگانه ميداند که فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ (ذاريات/آيه 56)، همچنان که فلسفه وجود آدمي را بهرهمندي از درياي بيکران رحمت خداوندي اعلام داشته است که فرمود: ﴿... إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَلِذَلِکَ خَلَقَهُمْ﴾(8) (هود/آيه 119)
قرآن در جاي ديگر ميگويد: خداوند عالميان از اين رو به آدمي، نعمت وجود و حيات داده است که در امتحان بزرگ الهي شرکت کند و سرافرازانه از آن بيرون آيد: ﴿الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَکُمْ أَيُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا﴾ (ملک/آيه 2)
فلسفه خلقت انسان با هر تعبيري که بيان شود از يک حقيقت حکايت ميکند؛ آن حقيقت اين است که امور ياد شده، نه به عنوان هدف اصلي و نهايي، بلکه بسياري از اين امور، جنبه مقدمي دارند که آدمي را در جهت رسيدن به هدف مطلوب که نيل به کمال نسبي است ياري ميکنند.
کمال آدمي که غايت قصواي بشر است از جمله مفاهيمي است که از آن، در اديان آسماني و مکاتب فکري و بشري با تعابير گونهگون ياد شده است، بودا و عيسي(ع)، مارکس و افلاطون و ارسطو، متصوفه و عرفا و فلاسفه، زردشت و آيين مقدس اسلام، همگي از تکامل آدمي و کمال نسبي انسان سخن گفتهاند.
يکي تکامل آدمي را از بعد مادي و ديگري از بعد معنوي، يکي از بعد فضائل اخلاقي و ديگري از بعد علم و دانش، مطرح ساخته است.
يکي در تعريف انسان کامل به عقل و دل آدمي، و ديگري به عقل و انديشه، و سوّمي به قدرت و توانمندي و چهارمي به لذّتجويي و کاميابي او تکيه کرده است.(9)
کمال آدمي در آيين بودا رسيدن به نيروي «نيروانا»(10) است که هر کس به اين مقام نايل آيد، انسانِ کامل شناخته ميشود.(11)
در انديشه چين باستان، از انسان کامل به «انسان آزاده» تعبير شده است.
کنفوسيوس (551 ـ 479 ق م) که از ناميترين نخبگان چين باستان است معتقد است: کوشش و قوّت مرد پاکسرشت و آزاده، نه براي خوردن و خفتن، بلکه در راه کسب کمالات به کار ميرود.(12)
افلاطون که از دانشمندان نامدار يونان قديم (قرن 4 ق م) است، از انسان کامل به «فيلسوف» و ارسطو که شاگرد اوست، از انسان کامل به «انسان فرزانه و بزرگوار» ياد کردهاند.(13)
فارابي (260 ـ 339 ق) از انسان کامل به «فيلسوف» و «رئيس اول» تعبير نموده است.
تکامل آدمي که محور اصلي سخن، در محفل عرفاست از «انسان کامل» به عناويني چون: ولي، پير طريقت، شيخ و ارباب کرامات(14) ياد شده است.
امام خميني(ره) در بعد عرفاني، انسان کامل را نخستين حقيقتي ميداند که در عالم وجود نمايانده شده(15) و او را تامترين کلمات الهي(16) معرفي فرموده است که اسماء حسني و امثال علياي الهي در او جلوهگر است.(17)
ايشان در جاي ديگر انسان کامل را حقيقت محمدي ميداند(18) که عالم آفرينش به يمن وجود او از نعمت وجود بهره يافته است که معمار هستي درباره او فرمود: «لولاک لما خلقتُ الافلاک.»(19)
قرآن کريم، انسان کامل را خليفةاللّه معرفي نموده که فراتر از همه تعابير ياد شده است: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ (بقره/آيه 30)
بدين سان پاسخ سؤال نخست اجمالاً روشن گرديد که هدف و غايت قصواي بشر نيل به کمال نسبي است که هر فرد يا مکتب، طبق عقيده و ديدگاهي که دارد، کمال آدمي را تفسير نموده است.
کمال انسان در قرآن
انسان کامل از نگاه قرآن، موجودي است که هم از نيروي نفس اماره که آدمي را به سوي فساد و تباهي سوق ميدهد برخوردار است: ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾ (يوسف/آيه 53) و هم از نيروي نفس لوّامه که آدمي را نسبت به خطاهاي انجام شده ملامت ميکند و او را از تداوم آن و تکرار ديگر خطاها باز ميدارد: ﴿وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾ (قيامت/آيه 2)
قرآن بارها به وجود اين دو نيروي مخالف در انسان اشاره نموده است؛ مانند:
﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾ (بلد/آيه 10)
او را به خير و شرّ راهنمايي نموديم.
﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ (شمس/آيه 8)
معصيت و پرهيزگاري آن را به (نفس) الهام نمود.
اگر آدمي در مسير نفسانيات به چنگ نفس اماره گرفتار شود در رديف حيوان، بلکه بدتر از آن به شمار ميآيد: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا﴾ (فرقان/آيه 44) که سرانجام آن، سقوط در اسفل السافلين است: ﴿ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ﴾ (تين/آيه 5)
و هر گاه انسان با کمک ابزار هدايت، اميال نفساني خويش را مهار کرده، به کنترل فطرت درآورد، ميتواند بر بال فرشتگان گام نهد و تا بينهايت عروج کند و به کمال مطلوب که غايت قصواي بشر است دست يازد: ﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَکَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى﴾ (نجم/آيات 9 ـ 8)
کز فرشته سرشته و ز حيوان
آدميزاده طرفه معجوني است
ور کند ميل آن، شود به از آن
گر رود سوي اين، شود کم از اين
و هر کس به کمال مطلوب برسد از اولياي خدا به شمار ميآيد که از هيچ کس جز خدا بيم ندارد؛ ﴿أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ (يونس/آيه 62) و در نهايت بدين سبب که قرب ربوبي دارد به مقام خليفة اللهي نائل ميگردد: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ (بقره/آيه 30) که نه تنها در ميان زمينيان، خليفه خدا است، بلکه در ميان فرشتگان و آسمانيان نيز خليفه است که سجده فرشتگان بر آدم(ع) خود، گواه اين مطلب است (بقره/آيه 34).
استاد جوادي بر اين عقيده است که «في الارض» در آيه ياد شده به اين معني نيست که انسان کامل، تنها در زمين، خليفه خداست، بلکه اين جمله به قوس نزولي انسان کامل اشاره دارد که خلافت را از زمين آغاز مينمايد و تا آسمانها صعود ميکند. دليل بر اين حقيقت اين است که جمله «في الارض» قيد خلافت نيست، بلکه قيد «جعل» است.(20)
از اين رو که انسان کامل، هم در زمين و هم در آسمانها خليفه خداست، ميتوان اظهار داشت: انسان کامل همان شجره طيّبه است که گر چه ريشه آن در زمين بوده: ﴿أَصْلُهَا ثَابِتٌ﴾ و از خاک به عمل آمده است: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِينٍ﴾ (مؤمنون/آيه 12)، ولي محصول آن شجره طيّبه در همه جا حتي آسمانها وجود دارد: ﴿وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ﴾ (ابراهيم/آيه 24) که فرشتگان آسماني نيز از وجود او بهرهمند گشته، حقايق و نادانستهها را از وجود او استفسار ميکنند: ﴿قَالَ يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ ﴾ (بقره/آيه 33)
استاد جوادي در پاسخ به اين سؤال مقدر که تنها حضرت آدم(ع) خليفه خدا و مسجود فرشتگان بوده است و اين، ارتباطي به مقام انسانيت و انسان کامل ندارد، مينويسد:
«خلافت خداوند منحصر به شخص آدم(ع) نبود و جريان سجده فرشتگان هم مخصوص او نيست.»(21)
آن گاه در تأييد اين مطلب، آيه ﴿فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾ (بقره/آيه 115) را يادآور شده است که به حکم اين آيه، هر سمت و سويي وجه اللّه است، ولي کعبه مظهري از همان وجه اللّه است.
بنابراين مقام خليفةاللهي و سجود فرشتگان واقع شدن انسان، اختصاص به شخص آدم(ع) ندارد، بلکه در همه انسانهاي کامل، بروز و ظهور دارد و حضرت آدم(ع)، مظهري از مقام انسان کامل است.(22) و راه براي همگان باز است که به مقام عظماي خلافت نايل شوند، چنان که عبدالرحمن جامي گفت: هر کس به کمال، نايل آيد به مقال خلافت اللهي ميرسد؛ چرا که خلافت عظمي، از آنِ انسان کامل است، همان گونه که در جناب آدم ابوالبشر جلوهگر شد.(23)
جمله ذات را در خود ببين(24)
گر تو آدم زادهاي چون او نشين
انسان کامل که تکامل يافته و به مقام خليفه اللهي نايل آمده است، آنچنان اقتدار مييابد که ميتواند قدرت خود را هم در دنيا آشکار سازد و به اذن خدا در جهان طبيعت تصرّف کند که طي الارض، راه رفتن بر آب(25)، سخن گفتن با حيوانات، شفاي بيماران لاعلاج و... گواه بر اين مدعاست و هم در سراي ديگر، بهشت و خادمان بهشتي را به استخدام خويش درآورده(26) و در عاليترين جايگاه بهشت به سر برد که قرآن در بشارت به آنان فرمود: ﴿... فَأُولَئِکَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَى﴾ (طه/آيه 75)
اين، از آن روست که انسان کامل، تنها آفريدهاي است که چرخ عالم وجود از آغاز تا فرجام بر محوريّت او ميچرخد(27) و آفرينش را جز او مقصود نيست؛(28) چرا که انسان کامل، روح عالم است و عالم جسد او، همچنان که جسد، هم از روح زنده است و هم مورد تصرّف روح، عالم نيز هم زنده به انسان کامل است و هم مورد تصرّف او، چرا که او خليفه خداست، و خليفه با اذن مستخلِف، در عالم تصرّف ميکند.(29)
کمال مطلوب و امکان دستيابي به آن:
پيشتر در پاسخ سؤال نخست روشن شد که هدف و غايت قصواي بشر، نيل به کمال مطلوب است؛ اکنون در پاسخ اين سؤال که آيا کمال، اين متاع گرانبها، دستيافتني است يا نه؟ بايد گفت: هر چند کمال آدمي، متاعي گرانبها و کمياب است، ولي دستيافتني است؛ چرا که حضرت علي(ع) آن ابرمرد کمال يافته، در اين باره نفرمود: در دنيا کمال نيست، بلکه فرمود، کمال در دنيا گم شده است: «الکمال في الدنيا مفقود»(30) و ناگفته پيداست که گم شده با زحمتي مضاعف و تلاشي وافر، يافت شدني است.
دليل براين حقيقت که کمال ـ اين هدف غايي بشرـ دستيافتني است آيات قرآن است؛ مانند:
﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ (ذاريات/آيه 56) ﴿الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَکُمْ أَيُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا﴾ (ملک/آيه 2) ﴿... وَلِذَلِکَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ﴾ (هود/آيه 119)
از اين که معمار هستي در آيات ياد شده به هدف خلقت انسان اشاره فرموده است، بخوبي آشکار ميگردد که غرض و هدف خلقت انسان، چه هدف ابزاري باشد؛ مانند: آزمون (ملک/آيه 2) و عبادت (ذاريات/آيه 56) و چه هدف عالي باشد؛ مانند: بهرهمندي از رحمت خدا (هود/آيه 119)، دستيافتني است؛ زيرا اگر غرض از هدف خلقت آدمي، دستيافتني نبود، خدا آن را ذکر نميکرد، چرا که ذکر اهداف دستنايافتني بر هر حکيمي قبيح است، تا چه رسد بر خدا که حکيم مطلق است و حکمت مطلقه او ايجاب ميکند در برابر تعالي و بالندگي انسان، هيچ منع و ردعي نباشد: ﴿وَمَا کَانَ عَطَاءُ رَبِّکَ مَحْظُورًا﴾ (اسراء/آيه 20) و شرايط لازم براي نيل به کمال مطلوب فراهم باشد، چنان که ملاهادي سبزواري در تأييد اين مطلب ميگويد:
ايصال کلّ ممکن للغاية(31)
اذ مقتضي الحکمة و العناية
پيامبر اسلام در توضيح اين مطلب، با صراحت ميفرمايد: اغراض و اهداف هر موجودي که به خاطر آن آفريده شده است، دستيافتني است: «فکلٌّ ميسّرٌ لما خُلِق له.»(32)
درباره روايت ياد شده از امام کاظم(ع) سؤال شد، آن حضرت در جواب فرمود:
خداوند سبحان جن و انس را آفريد تا بندگي او کنند و نيافريد که او را نافرماني کنند که خود فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾.
آن حضرت از روايت و آيه ياد شده نتيجه ميگيرد و ميفرمايد: پس وقتي که خدا هر کس و هر چيزي را براي هدفي آفريده است از روي يقين، ميتواند به آن غرض نايل آيد. پس واي بر کسي که راهي را برگزيند که وي را از هدف دور سازد. «فيسر کلاً لما خلق له فويل لمن استحبّ العمي علي الهدي.»(33) بدين سان روشن است که کمال، هر چند متاعي است گرانبها و کمياب، ولي دستيافتني است و تلاشي مضاعف ميطلبد.
هيچ راهي نيست کان را نيست پايان غم مخور(34)
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بيبعيد
دستيابي به کمال مطلوب:
پيش از پرداختن به اين موضوع، ناگزير از ذکر يک مطلب است، و آن اين که انسان بر خلاف ديگر موجودات و حيوانات که تنها از يک نوع تولد برخوردارند، بدين لحاظ که موجودي است نيمه آسماني و نيمه خاکي، داراي دو نوع تولد است که با دو جنبه جسمي و طبيعي، ملکوتي و ماوراي طبيعي، به عرصه وجود آمده است.
جنبه طبيعي و خاکياش از آن روست که کالبد جسماني و طبيعي او از گِل آفريده شده است: ﴿وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِينٍ﴾ (سجده/آيه 7) و جنبه آسماني و ماوراي طبيعي او به واسطه تجلي روح الهي است که در او، شکل يافته است: ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي﴾ (حجر/آيه 29)
انسان، اين موجود دو بعدي، هر چند به اعتبار بعد نباتي و حيواني خود، مانند ديگر موجودات بالفعل زاده شده است، اما به لحاظ بعد معنوي و ماوراي طبيعي خود، بالقوّه متولد گشته است؛ يعني انسان برخلاف بعد طبيعي، در بعد ماوراي طبيعي، ناقص زاده شده است و بايد پس از رشد جسمي و بلوغ فکري و اجتماعي، در تعالي و تکامل بخشيدن اين بعد نيز بکوشد. از اين رو ميتوان گفت: انسان تنها موجودي است که بالقوّه متولد شده و قانون خلقت، قلم ترسيم شخصيت وي را به دست خود او سپرده است، تا با دوري از خصلتهاي نباتي و حيواني و با روي آوردن به خصلتهاي معنوي، به کمال مطلوب که متاعي گم شده است نايل آيد و از اين رهگذر، نامزد مقام خليفةاللهي گردد (بقره/آيه 30) و در آسمانها مسجود فرشتگان واقع شود (حجر/آيه 29 و ص/آيه 72).
اکنون که روشن شد انسان يک موجود بالقوّه بوده و در بدو تولّد فاقد خوي و خصلت و کمال مطلوب است و تنها با روي آوردن به خصلتهاي ويژه است که افزون بر ابعاد فطري، يک سلسله ابعاد ثانوي را نيز کسب کرده، قوّه را به فعل تبديل ميکند و به تعالي و تکامل مطلوب نايل ميگردد، به پاسخ اين سؤال که «عامل دستيابي به کمال مطلوب چيست؟» ميپردازيم.
آن عامل تعالي بخش که استعداد آدمي را شکوفا کرده، با جبران کاستيهاي او، وي را از قوّه به فعل ميرساند و در جهت بالندگي و دستيابي به کمال مطلوب ياري ميکند، عمل صالح است که او را به بالاترين درجه نسبي، صعود ميدهد: ﴿الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾ (فاطر/آيه 10)
قرآن در اشاره به نقش عمل صالح در تعالي انسان و نيل به کمال نسبي ميگويد: نه تنها عمل صالح دنيا را عطرآگين کرده، زندگي را طيّب و گوارا ميسازد؛ ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً﴾ (نحل/آيه 97)، بلکه ميتوان با کمک آن، حجابها را برچيد و فاصله را کوتاه ساخت و سرانجام بر بارگاه قرب حضرت حق، گام نهاد و از اين رهگذر به مقام شهود کامل بار يافت (نجم/آيه 9)، که خود فرمود: هر که خواهد به مقام قرب او راه يابد، بايد از عمل صالح نردباني تا بينهايت بسازد و از آن بالا رود؛ ﴿فَمَنْ کَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا﴾ (کهف/آيه 110)
از اين رو اگر ديده ميشود که در فرهنگ توحيدي اسلام، فلاح و رستگاري که هدف و خاستگاه هر انسان آزادهاي است، وامدار ايمان(35)، امر به معروف و نهي از منکر (آل عمران/آيه 104)، اطاعت از دستورات خدا و پيامبرش (نور/آيات 52-51)، اداي حقوق همنوعان صاحب حق (روم/آيه 38)، نماز و زکات (لقمان/آيه 5) و صبر و خويشتنداري (آل عمران/آيه 200) معرفي شده است و يا علم و دانش (زمر/آيه 9)، هجرت (بقره/آيه 215) و توبه (مريم/آيه 60) از اصول تکاملي انسان به شمار آمده است، بدان سبب است که تمامي امور ياد شده، از اعمال صالح به شمار ميآيند که وسيله دستيابي به فلاح و رستگاري و تکامل ميباشند.
اگر پارسايان، در پيشگاه کمال مطلق، گراميترين بوده ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ﴾ (حجرات/آيه 13) و در بهشت از نعمتهاي فراوان بهشتي برخوردارند: ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ * فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ (قمر/آيات 55 ـ 54) و يا جهاد، جهادگران را از برترينها قرار ميدهد، ﴿وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا﴾ (نساء/آيه 95) اين، بدان خاطر است که پارسايي و جهاد، هر دو از اعمال صالح به شمار ميآيند که سبب نيل به کمال نسبي ميشوند.
صدرالدين شيرازي در تأييد اين مطلب که عمل صالح، سبب نيل به کمال مطلوب ميشود، معتقد است؛ نفس آدمي از دو نيروي علامه و فعاله برخوردار است. نيروي علامه که همان حکمت نظري است، انسان را در درک راستي و ناراستي، زشت و زيبا ياري ميکند، همچنان که نيروي فعاله که همان حکمت عملي است، آدمي را در امر سنجش و انتخاب امور پسنديده و زيبا ياري ميکند. هر گاه اين دو نيرو به کمک يکديگر آيند، آدمي را به اوج خود که همان کمال مطلوب است ميرسانند، و پس از آن که آدمي به کمال نسبي دست يافت، تمامي اعمالي که وي را در جهت قرب به خدا ياري ميکند دوست دارد؛ از اين رو تعاون، انفاق و ايثار و علم و دانش را دوست ميدارد، و به هم نوع خود مهر ميورزد و از عبادت لذّتي شايان ميبرد و از مرگ، هراس ندارد؛ چرا که تمامي اينها را از عوامل دستيابي به کمال نسبي و ابزار قرب به خدا و انس با او ميداند.(36)
فلوطين(37) فيلسوف معروف روم و مؤسس مکتب نوافلاطونيان، معتقد است: انسان براي رسيدن به کمال بايد به خدا شبيه شود و براي اين که شبيه خدا شود بايد صفات الهي را به صورت فضيلت در روح خود جايگزين سازد.(38)
بدين سان روشن ميشود که تنها عمل صالح است که دستيابي انسان، اين مسافر در راه مانده را(39) به منزل مقصود که همان کمال مطلوب است امکانپذير ميسازد؛ خواه عمل، اخلاقي باشد، که «اخلاق» نام ميگيرد، يا جوارحي باشد که رفتار ناميده ميشود، و يا قلبي و اعتقادي باشد که از آن به ايمان تعبير ميشود.
در بيان اين نکته که ايمان نيز نوعي عمل است، روايات زيادي وارد شده است؛ مانند:
«ايّها العالم أخبرني ايّ الاعمال افضل عنداللّه؟ قال: ما لايقبل اللّه شيئا إلا به. قلت: و ما هو؟ قال: الايمان باللّه الّذي لااله الا هو اعلي الاعمال درجةً و اشرفها منزلةً....»(40)
از امام صادق(ع) پرسيده شد که اي عالم! از بهترين عمل نزد خدا خبر بده.
آن حضرت فرمود: بهترين اعمال همان است که خداوند هيچ چيزي را جز با آن، قبول نميکند.
سؤال شد که آن چيست؟
فرمود: آن، ايمان به خداست که هيچ خدايي جز آن نيست....
سخن پاياني:
اکنون که نقش معجزآساي عمل صالح، در تعالي و بالندگي انسان و دستيابي به کمال مطلوب آشکار گرديد، پس بايد که با کيمياي عمل، مس وجود خويش را به زر ناب کمال مبدل ساخت(41) و با کمک آن، در شمار کمال يافتگان درآمد؛ زيرا اين «انسان کامل» است که کاملترين کلمات الهي بوده(42) اسماء حسني و امثال علياي الهي در او جلوهگر است(43) و چونان آينهاي که نور آفتاب در آن انعکاس مييابد، جمال و جلال خداوندي در وجود حقنماي او باز ميتابد، چنان که عبدالکريم گيلاني در اين باره نگاشته است:
«الانسان الکامل مرآة الحق، فان الحق تعالي اوجب علي نفسه ان لاتري اسمائه و صفاته الا في الانسان الکامل.»(44)
انسان کامل، آينهاي است حقنما؛ از اين رو حق تعالي بر خويش واجب نموده است که اسماء و صفات خويش را جز در انسان کامل نبيند (منعکس نسازد).
همچنين نبايد تحت هيچ شرايطي از عمل که فلاح و رستگاري آدمي را به دنبال دارد غفلت نمود؛ چرا که عمل، هم آب گواراي حيات طيّب را در کام آدمي ميريزد؛ ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحًا... فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً﴾ (نحل/آيه 97) و هم زندگاني را در عاليترين مراتب آن، به ارمغان ميآورد؛ ﴿وَمَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِنًا قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولَئِکَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَى﴾ (طه/آيه 75) که آن ابرمرد کمال يافته فرمود: بهشت را بدون عمل طلب کردن، نوعي بيخردي است: «طلب الجنّة بلاعمل حمق»(45)؛ چرا که بهشت را جز با عمل نميدهند: «ثمن الجنّة العمل الصالح.»(46)
پس هان اي پيرو قرآن که فراپيش زندگي معنوي شما روشن به نور قرآن است، با الهام از آيات قرآن، از عمل صالح و انجام دستورات خدا نردباني تا بينهايت فراهم ساز، و از آن، تا آن جا که اندر وهم نايد(47) عروج کن و بدين وسيله خود را به بارگاه قرب حضرت حق که کمال مطلق است برسان؛ چرا که تقرب يافته او، هم دراين جهان خداگونه ميشود، که خود در حديث قدسي فرمود:
«هر کس با نوافل (عمل صالح) خود را به من نزديک نمايد او را دوست خواهم داشت و هر کس را دوست بدارم، خود گوش او ميشوم که با آن ميشنود و قوّه بينايي او ميگردم که با آن ميبيند و زبان او ميشوم که با آن سخن ميگويد و دست او خواهم شد که آن را به کار ميگيرد.»(48)
و هم در سراي ديگر به ملاقات او نايل خواهد گشت که خود در ارائه طريق فرمود: ﴿فَمَنْ کَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا﴾ (کهف/آيه 110)
که مردم تواند به يزدان رسيد
خرد، جانور به ز مردم نديد
منابع و مراجع
(1) محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 13، ص110؛ همچنين بنگريد به: محمدرضا رباني، حمد رباني، ص20.
(2) ابينصر عياشي، تفسير عياشي، ج 2، ص 294؛ جلالالدين سيوطي، الدرالمنثور، ج 4، ص 184؛ مناقب شهر آشوب، ج 1، ص90.
(3) ملاصدرا، اسفار، ج 9، ص 257؛ عبداللّه جوادي آملي، شرح حکمت متعاليه، ج 3، ص 18.
(4) ابن عربي، فصوص الحکم، ص 107.
(5) تاجالدين خوارزمي، شرح فصوص الحکم، ص 562.
(6) ملاهادي سبزواري، شرح غرر الفوائد (شرح منظومه حکمت)، ص 24.
(7) بنگريد به: اسفار، ج 9، ص 257؛ عبداللّه نصري، مباني جهانشناسي در قرآن، ص 51.
(8) در اين که آيا «لذلک» به «اختلاف» در آيه پيشين برميگردد يا به «رحمت» دو احتمال است که علامه طباطبايي احتمال دوم را برگزيده است. بنگريد به:
الميزان، ج 11، ص 63.
(9) بنگريد به: مرتضي مطهري، انسان کامل، ص 114 ـ 98.
(10) «Nirvana»
(11) سيماي انسان کامل، ص40.
(12) بنگريد به: مکالمات کنفوسيوس، ص 54.
(13) انسان کامل، ص 149.
(14) حسين رزمجو، انسان آرماني و کامل، ص 229 ـ 225.
(15) امام خميني(ره)، تعليقات علي شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 39 ـ 38.
(16) امام خميني(ره)، شرح دعاي سحر، ص 54.
(17) تعليقات علي شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 160.
(18) امام خميني(ره)، مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، ص 122 ـ 53.
(19) محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 16، ص 406.
(20) بنگريد به: عبداللّه جوادي، تفسير موضوعي، ج 6، ص 183.
(21) همان، ص 276.
(22) همان، ص 277.
(23) عبدالرحمن جامي، نقد النصوص في شرح نقش الفصوص، ص 104.
(24) مثنوي، ج 2، دفتر 4، ص 326.
(25) بنگريد به: عبداللّه جوادي، تفسير موضوعي قرآن، ج 6، ص 349.
(26) ﴿يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ﴾ (واقعه/آيه 17)
(27) «الانسان الکامل هو قطب الذي تدور عليه افلاک الوجود من اوله و آخره...» حسين رزمجو، انسان آرماني و کامل، ص 322، به نقل از: الانسان الکامل جيلان، ج 1، ص 48.
(28) بنگريد به: عطار نيشابوري، منطق الطير، ص 15.
(29) بنگريد به: خوارزمي، شرح فصوص الحکم، ص110 ـ 102.
(30) غررالحکم.
(31) ملاهادي سبزواري، شرح منظومه حکمت، ص 419.
(32) بحارالانوار، ج 67، ص 119.
(33) محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 18، ص390؛ نورالثقلين، ج 5، ص 132.
(34) ديوان حافظ، تبريز، انتشارات زر قلم، ص 191.
(35) بحارالانوار، ج 18، ص 202.
(36) بنگريد به: صدرالدين شيرازي، الشواهد الربوبيه، ص 199؛ عبداللّه نصرتي، سيماي انسان کامل، ص 312.
(37) Flotin.
(38) عبداللّه نصري، سيماي انسان کامل، ص 192.
(39) ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِيهِ﴾ (انشقاق/آيه 6).
(40) بحارالانوار، ج 69، ص 23؛ بنگريد: همان از ص 18 تا ص 73.
(41)
در مکتب حقايق پيش اديب عشق
هان اي پسر بکوش که روزي پدر شوي
دست از مس وجود چو مردان ره بشوي
تا کيمياي عشق بيابي و زر شوي
خواب و خورت ز مرتبه خويش دور کرد
آن گه رسي به خويش که بي خواب و خور شوي
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوي
ديوان حافظ، ص 292 (انتشارات زر قلم)
(42) امام خميني(ره)، شرح دعاي سحر، ص 54.
(43) امام خميني(ره)، تعليقات علي شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 39 ـ 38.
(44) جيلاني، الانسان الکامل، ص50.
(45) غرر آمدي، ج 4، ص250.
(46) همان، ج 3، ص 359.
(47) مثنوي معنوي، ج 2، دفتر 3، ص 222.
(48) کليني، کافي، ج 2، ص 352؛ همچنين بنگريد به: بحارالانوار، ج 70، ص 16.
------------------------------
منبع: www.maarefquran.org
مقالات ارائه شده لزوماً منعکس کننده نظر مجمع جهانی اهل البیت (علیهم السلام) نمی باشد