پورتال اهل‌بیت(ع) ـ وابسته به مجمع جهانی اهل‌بیت (ع)

سایت قرآن کریم، نهج‌البلاغه، صحیفه سجادیّه و ادعیه و زیارات پورتال اهل‌بیت علیهم‌السلام

دسته بندی مقالات

عنوان مقاله

سير تکاملى رشد در قرآن کريم
محمدکاظم شاکر


تعداد بازدید 628 دسته بندی: انسان شناسی و قرآن
متن مقاله

چکيده:
نويسنده در اين مقال، لوازم اصلى نيل انسان به رشد و کمال آن را بر شمرده است . ضمن بيان اينکه مهم‌ترين ويژگى‌هاى نوع انسان در دو حوزه عقل و اراده است، رشد او نيز منوط به تکامل اين دو دانسته شده است. کسب اطلاعات صحيح، تامل در آنها، جستجو در معلومات براى کشف مجهولات و توجه دائمى به حقيقت مکشوف از مراحل رشد عقلانى شمرده شده است. در ادامه مقاله، تقوا به عنوان اراده متعالى معرفى شده و پديد آمدن اين صفت مستلزم خوف از خدا دانسته شده است. از آنجا که خوف از خدا جز با ايمان حقيقى به مبدا لايزال هستى حاصل نمى‌شود، "ايمان" نيز به عنوان پيش شرط اراده متعالى و مکمل رشد تلقى شده است.
کليدواژه‌ها: رشد، کمال، مراحل رشد، خوف از خدا، تقوا، عقل، اراده.

1 . مقدمه:
رسيدن به قله رشد در گرو به کمال رسيدن مهمترين ويژگى‌ها و شاخصه‌هاى انسانى است. مهمترين شاخصه‌هاى انسان را مى‌توان در دو حوزه بر شمرد: حوزه عقل و حوزه اراده. ضعف انسانها و جوامع و نيز انحطاط آنها معمولاً يا از ضعف عقل و ضعف اراده و يا هر دو ناشى مى‌شود. به عبارت ديگر، رفتارهاى سوء يا جاهلانه است و يا عالمانه. اولى از ضعف عقل و دومى از ضعف اراده است.
عقل و اراده دو بال پرواز انسان به سوى اوج سعادت است. هر يک از اين بالها که بشکند، راهى جز سقوط طاير انسانيت، سرنوشت ديگرى در انتظار او نيست. در ميان انسانها کسانى بوده‌اند که اراده‌هايى جزمى و پولادين داشته‌اند تا جايى که حاضر شده‌اند به اندک بهايى خود را به کشتن دهند و يا انسانهاى بى‌گناهى را بکشند، اما از عقل به قدر دانه جوى بى‌بهره بوده‌اند! در طرف مقابل هم کسانى بوده‌اند که در اوج عقلانيت و شعور، به دليل سستى اراده، به چاه انحطاط سقوط کرده‌اند. بنابراين مى‌توان گفت کمال رشد برابر است‌ با برآيند کمال و اراده. اينک بايد ديد چگونه عقل به کمال مى‌رسد و شاخص کمال اراده چيست.

2 . عقل رشيد و مراحل تکامل آن:
بى ترديد، افراد و جوامع انسانى در پرتو عقلانيت مى‌توانند راه رشد و سعادت را بپيمايند. انسان وقتى به دنيا مى‌آيد، نه در بعد عقل نظرى از واقعيتها اطلاعى دارد و نه در بعد عقل عملى درکى از درستى و نادرستى کارها دارد. خداوند سبحان مى‌فرمايد:
﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا﴾ [نحل/آيه 78]؛ «خداوند شما را از شکمهاى مادرانتان بيرون آورد در حالى که چيزى نمى‌دانستيد».
بنابراين انسان در هنگام تولد داراى عقل بالقوه است و فعليت‌يافتن و رشد آن در گرو نحوه به کار گرفتن آن است. بايد عقل انسانها به مرحله‌اى برسد که واقعيتها را به درستى درک کند و سپس بر پايه بينشهايى که کسب کرده، به درک صحيحى از بايدها و نبايدها برسد. با توجه به آنچه در قرآن کريم در مورد انسان آمده، رشد عقلانيت انسان در طى مراحل ذيل است.
1. احساس (به کارگيرى حواس)
2. نظر (درنگ و تأمل در جوانب)
3. فکر کردن (کشف حقيقت)
4. تذکر (توجه به حقيقت)

1- 2. احساس:
بى ترديد، اولين اطلاعات انسان از جهان خارج از طريق حواس بويژه قواى شنوايى و بينايى است. خداوند در آيات مختلفى اين نعمت را به انسان پس از نعمت‌ خلقت ‌يادآور شده است و مسئوليت او را در برابر اين نعمت الهى يادآور مى‌شود. در آيه مذکور، به دنبال عبارت لا تعلمون شيئا مى‌فرمايد:
﴿وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾ [نحل/آيه 78]؛ «خداوند براى شما گوش و ديدگان و دلها را قرار داد، شايد که سپاس گذاريد».
شکر در اينجا به اين است که انسان از اين مبادى علم و معرفت و شناخت ‌به خوبى استفاده کند و سير نظر و تفکر و تذکر را بپيمايد و رفتارهاى خود را بر پايه يقين و شناخت صحيح از واقعيتها استوار کند. اين شکر نعمت، وظيفه بنده در مقابل منعم است و البته سئوال از نعمت نيز حق منعم است. لذا فرمود:
﴿وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا﴾ [اسراء/آيه 36]؛ «و از آنچه به آن علم ندارى پيروى نکن، چرا که گوش و چشم و دل هر يک در کار خود مسئول است».
پس انسان مسئول است، چون داراى فؤاد (عقل) و ابزارهاى به فعليت رساندن آن يعنى "سمع و بصر" است . بايد آنها را به کار گيرد تا به درک صحيحى از خود و جهان و نيز درک صحيحى از رفتارها برسد که همان مقام علم است.

2- 2. نظر:
انسان بعد از آنکه به وسيله ابزارهاى شناخت، قدرت به تصوير کشيدن اشياء مادى و به تصور درآوردن امور غير مادى را پيدا کرد، براى کسب معلومات بيشتر بايد در بسيارى از آنها با ديده "نظر" بنگرد. "نظر" در لغت عرب به معناى ديدن صرف نيست؛ بلکه به معناى نگريستن همراه با "تأمل" است. در کتاب معجم مقاييس اللغة آمده است: نظر: تأمل الشى‌ء و معاينته[1] (نظر عبارت است از تأمل در شيئى و ديدن آن). يکى از لغت پژوهان معاصر نيز مى‌نويسد: «معناى اصلى نظر عبارت است از: ديدن همراه با تعمق و تحقيق در موضوعى مادى يا معنوى با چشم سر يا چشم بصيرت‌»[2]. مى‌توان گفت: فرق رؤيت ‌با نظر در همين نکته نهفته است که رؤيت ‌به مطلق ديدن گفته مى‌شود، خواه با تأمل همراه باشد و خواه بدون تأمل و انديشه باشد، اما نظر ديدن با انديشه است.
در قرآن کريم بر مسأله نظر در اشياء تأکيد شده است. يعنى انسان براى يافتن حقايق و در نتيجه تصحيح اعتقاد و عمل خويش بايد به اطراف خود و به گذشته و آينده خويش و در يک کلام به همه چيزها به ديده تامل بنگرد.
خداوند گاهى انسان را وا مى‌دارد که با شتر و کوه و دشت و آسمان نظر کند تا به راز و رمز صنع او پى ببرد [غاشيه/آيه 17].
گاهى او را متوجه خلقت نخستين خودش مى‌کند و او را به تعمق در آن دعوت مى‌کند [طارق/آيه 5].
گاهى او را به نظر در حرکت اين چرخ گردون توجه مى‌دهد تا گذر عمر خويش را در آن بنگرد [اعراف/آيه 185].
گاهى او را به آنچه براى زندگى پس از مرگ خود تهيه کرده توجه مى‌دهد [حشر/آيه 18].
گاهى او را به مطالعه ژرف در تاريخ و تمدنهاى منقرض شده دعوت مى‌کند [يوسف/آيه 109]
گاهى براى کشف چگونگى آغاز خلقت، او را به نظر در تحولات اين کره خاکى فرا مى‌خواند [عنکبوت/آيه 20].
خلاصه آنکه در قرآن کريم براى رساندن انسان به رشد عقلانى و درک حقايق از روش "نظر و تامل" در امور استفاده شده، خصوصاً امورى که نوع انسانها هر روز با آن سر و کار دارند؛ اما بيشتر آنان بى توجه از کنار آن مى‌گذرند.
نکته جالبى که در آيات مربوط به "نظر" به چشم مى‌خورد اين است که خداوند در اکثر قريب به اتفاق اين آيات، بعد از دعوت به نظر، سؤالى را مطرح کرده است. به نظر مى‌رسد که طرح سؤال و مواجه کردن فرد با سؤال، لازمه تأمل و تعمق است. بنابراين اگر ما مى‌خواهيم از اين روش براى رشد دادن عقل افراد استفاده کنيم بايد همراه با دعوت افراد به نظر در امور، آنها را با سؤالات و معماهايى مواجه سازيم تا براى کشف و پاسخ به سؤال، عميق‌تر در شئ مورد نظر بنگرند.

3- 2. تفکر و تعقل:
بدون شک نظر مقدمه بصيرت است و تفکر حلقه واسط بين آنهاست؛ لذا ممکن است هر نظرى به بصيرت نيانجامد. راغب از قول برخى از ادباء نقل مى‌کند که: فکر در اصل مقلوب "فرک" است و" فرک الامور" به معناى جستجوى در امور است[3]. خلاصه آنکه به مرحله تلاش و تکاپوى عقل براى دريافت جواب و کشف حقيقت مجهول، فکر گفته مى‌شود.
قرآن کريم موارد بسيارى را به عنوان زمينه‌ساز تفکر در بشر بيان مى‌کند، مانند قصص، امثال و علل و احکام. در اينجا به نمونه‌هايى از اين موارد مى‌پردازيم.
﴿فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَکَّرُونَ﴾ [اعراف/آيه 176]؛ «پس اين داستان را حکايت کن، شايد که آنان بينديشند». از اين آيه استفاده مى‌شود که خداوند در کتاب آسمانى‌اش قصه‌ها و داستانها را براى به تفکر واداشتن مردم بيان مى‌کند. قصه يکى از امورى است که از انسانهاى نخستين تاکنون در ادبيات ملل درخشندگى خاصى داشته است و اين نشانه تاثير عميق آن بر روى مردم است. براى هدفهاى مختلفى مى‌توان قصه ساخت ‌يا به بيان قصه پرداخت؛ براى سرگرمى، خنداندن، گرياندن، خواب کردن و ... قرآن در آيه‌اى که ذکر شد، هدف قصه را به فکر واداشتن مى‌داند و در جاى ديگرى مى‌فرمايد: ﴿لَقَدْ کَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ﴾ [يوسف/آيه 111]؛ «به راستى در سرگذشت آنان، براى خردمندان عبرتى است».
نکته‌اى که ما از قرآن کريم در اين باره مى‌آموزيم اين است که اگر ما از "قصه" در تعليم و تربيت‌بهره مى‌بريم، بايد تلاش کنيم قصه‌هايى بسازيم و يا بيان کنيم که افراد را به فکر فرو برد و در آن مسائلى براى فکر کردن وجود داشته باشد تا افراد با شنيدن قصه‌ها و تفکر در آنها، به نتايج مفيدى برسند و در نوع رفتار و کردار آنها مؤثر افتد.
مثل از مواردى است که به صورت گسترده در قرآن مورد استفاده قرار گرفته است، به طورى که خداوند مى‌فرمايد: ﴿وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ﴾ [زمر/آيه 27]؛ «در اين قرآن از هر مثلى براى مردم آورديم».
خداوند اين مثلها را براى به فکر واداشتن مردم بيان کرده است، چنانکه فرمود: ﴿وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَکَّرُونَ﴾ [حشر/آيه 21]؛ «و اين مثل‌ها را براى مردم مى‌زنيم، باشد که آنان بينديشند».
مثل از اين جهت ‌حايز اهميت است که ذهن انسان را قادر مى‌سازد که با تشبيه معقول به محسوس به درک حقايق دشوار نايل آيد.
يکى از مواردى که خداوند براى ايجاد تغيير مطلوب در رفتار انسان در عرصه مسائل اجتماعى و اقتصادى از مثل استفاده کرده، مسأله انفاق است. کسى که انفاق مى‌کند به ظاهر چيزى را از دست مى‌دهد. اما حقيقت انفاق از دست دادن نيست. بلکه بدست آوردن است؛ آن هم بدست آوردن چندين برابر آنچه انفاق شده است. قرآن مى‌گويد: «شما دانه‌اى را مى‌کاريد و به عوض آن هفصد دانه درو مى‌کنيد. بذر نهالى را مى‌کاريد و به جاى آن درخت تنومند پر از ميوه برداشت مى‌کنيد. قرآن کريم مى‌گويد:
«مثل [صدقات] کسانى که اموال خود را در راه خدا انفاق مى‌کنند همانند دانه‌اى است که هفت‌ خوشه بروياند که در هر خوشه‌اى صد دانه باشد و خداوند براى هر کس که بخواهد [آن را] چند برابر مى‌کند، و خداوند گشايش‌گر داناست‌» [بقره/آيه 261].
«و مثل [صدقات] کسانى که اموال خويش را براى طلب خشنودى خدا و استوارى روحشان انفاق مى‌کنند، همچون مثل باغى است که بر فراز پشته‌اى قرار دارد [که اگر] رگبارى به آن برسد، دو چندان محصول برآورد، و اگر رگبارى هم به آن نرسد، باران ريزى براى آن کافى است ...» [بقره/آيه 265].
«آيا کسى از شما دوست دارد که باغى از درختان خرما و انگور داشته باشد که از زير آنها نهرها روان است و براى او در آن [باغ] از هر گونه ميوه‌اى [فراهم] باشد، و در حالى که او را پيرى رسيده و فرزندانى خردسال دارد، [ناگهان] گردبادى آتشين بر آن [باغ] زند و [باغ يکسر] بسوزد؟ اين گونه، خداوند آيات [خود] را براى شما روشن مى‌گرداند، باشد که شما بينديشيد» [بقره/آيه 266].
علل تشريع احکام شرعى از موارد ديگرى است که خداوند مردم را دعوت به تفکر در آن مى‌کند تا خود به نتيجه مطلوب برسند. نمونه زير در باره حکم باده و قمار، گواه بر اين مطلب است.
﴿يَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ کَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا... يُبَيِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ﴾ [بقره/آيه 219]؛ «درباره شراب و قمار، از تو مى‌پرسند، بگو: در آن دو، گناهى بزرگ و سودهايى براى مردم است؛ ولى گناهشان از سودشان بزرگتر است ... اين گونه، خداوند آيات [خود را] براى شما روشن مى‌گرداند، باشد که بينديشيد».
نتيجه آنکه، مسائل را بايد به گونه‌اى تبيين کرد که افراد به فکر واداشته شوند و با جهد و تکاپوى فکرى به نتايج مطلوب برسند. پس ابتدا انسان در موضوعى نظر مى‌کند و با ديده تامل در آن مى‌نگرد تا به سؤال يا سؤالاتى پاسخ گويد. آنگاه فکر و ذهن خود را به تکاپو وا مى‌دارد و در معلومات سير مى‌کند تا به کشف مجهول يا مجهولات نايل آيد.

4- 2. تذکر:
تذکر به معناى توجه و در مقابل غفلت است. انسان پس از تعقل و درک حقيقت ‌بايد به آن حقيقت مکشوف توجه داشته باشد تا با اين توجه، رفتار خود را تنظيم و تصحيح کند، وگرنه، بسيارند کسانى که به حقايقى مى‌رسند؛ولى پس از آن غفلت مى‌ورزند. انسان‌ها پيوسته در معرض نسيان و غفلت هستند؛ لذا خداوند مى‌فرمايد:
﴿وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَکَّرُونَ﴾ [قصص/آيه 51]؛ «و به راستى، اين گفتار را براى آنان پى در پى و به هم پيوسته نازل ساختيم؛ باشد که متذکر شوند».
آنچه که در اينجا بر آن تأکيد مى‌ورزيم اين است که تذکر به معنى توجه به حقيقت آخرين مرحله سير عقل انسان است. لذا کسانى که صاحب خرد خالص و کامل‌اند، تا به اينجا پيش مى‌روند. در قرآن کريم گروهى تحت عنوان "اولوالالباب" معرفى شده‌اند که در لغت ‌به معناى "کسانى است که صاحب عقل خالص از هر گونه شائبه‌اى هستند". کسى که به اين حد از عقل برسد مى‌تواند مسائل را درک کند و بدان توجه ورزد. خداوند در قرآن کريم شانزده مرتبه از "اولوالالباب" سخن گفته است که در نه مورد از آن، موضوع تذکر و توجه به حقيقت را به آنها نسبت است؛ مانند:
﴿إِنَّمَا يَتَذَکَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ﴾ [رعد/آيه 19 و زمر/آيه 9]
﴿وَمَا يَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ‌﴾ [بقره/آيه 269 و آل‌عمران/آيه 7]
﴿إِنَّ فِي ذَلِکَ لَذِکْرَى لِأُولِي الْأَلْبَابِ﴾ [زمر/آيه 21].
جالب اينجاست که وقتى مسأله تفکر، تعقل و تذکر در مورد عموم مردم مطرح مى‌شود با لفظ "لعل" بيان مى‌شود؛ بدين معنا که فقط انتظار مى‌رود که آنها به تفکر بپردازند و به تعقل و تذکر برسند؛ ولى اينگونه امور در مورد آنها قطعيت ندارد. اما وقتى سخن از اولوا الالباب است، ديگر از واژه "لعل" خبرى نيست؛ بلکه به عکس ترکيب کلام به گونه‌اى است که قطعيت از آن استفاده مى‌شود؛ مانند: "انما" در ﴿إِنَّمَا يَتَذَکَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ﴾ و يا حرفى نفى و استثناء در ﴿وَمَا يَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ‌﴾.
نکته‌اى که در پايان اين بحث ذکر آن لازم است، اينکه در تمام مراحل سير عقل بايد به مساله "تبيين" توجه داشت. ذهن انسان نمى‌تواند از مجهول مطلق به معلوم برسد؛ بلکه بايد براى کشف مرحله‌اى، مرحله قبل از آن معلوم باشد، لذا براى اينکه افراد به نتايج مطلوب برسند، بايد براى آنها مقدمات و زمينه‌هاى لازم را روشن ساخت.
خداوند در قرآن کريم بر اين نکته تأکيد مى‌ورزد که اگر از انسانها انتظار دارد اهل تفکر و تعقل و تذکر باشند، قبلاً آياتش را به خوبى براى آنها تبيين کرده است:
﴿يُبَيِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ﴾ [بقره/آيه 219]؛ «و اينچنين خداوند آيات را براى شما بيان مى‌کند باشد که فکر کنيد».
﴿کَذَلِکَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ [بقره/آيه 242]؛ «اينچنين خداوند آياتش را براى شما بيان مى‌کند باشد که تعقل کنيد».
﴿وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَکَّرُونَ﴾ [بقره/آيه 221]؛ «و آياتش را براى مردم بيان مى‌کند باشد که متذکر شوند».
بنابراين اگر مى‌خواهيم افراد در جامعه يا هر يک از نهادهاى اجتماعى رفتارهاى نيک و بد را از هم تشخيص دهند، بايد آنان را نسبت‌به علل و ريشه‌ها و نيز آثار و عواقب آنها آگاه سازيم تا درک درستى از آنها داشته باشند.
نتيجه‌اى که از اين بحث مى‌توان گرفت اين است که بسيارى از رفتارهاى سوء ناشى از جهل انسان است. با رشد عقلانى و تبيين مسائل، مى‌توان انتظار داشت که رفتارهاى سوء جاهلانه از افراد سر نزند.

3. اراده رشيدانه و راه دستيابى به آن:
همان‌طور که در تعريف رشد گذشت، رکن نخست رشد، تشخيص صحيح از سقيم و رکن ديگر، انتخاب راه صحيح و گام نهادن در آن است. رکن اول با عقل رشيد و رکن دوم، با اراده رشيدانه استحکام مى‌يابد.
انسان موجودى صاحب اراده و انتخاب‌گر است و اراده او تحت تاثير عوامل مختلف است؛ لذا نمى‌توان گفت که با رشد عقلانى و درک صحيح از رفتارها، به هدف نهايى رشد رسيده است. قدر مسلم آن است که رشد عقلانى در تصحيح بسيارى از رفتارها نقش دارد و به عبارت ديگر، عقل و دريافت‌هاى آن يکى از مهمترين عوامل تاثيرگذار بر اراده انسان است؛ اما بدون شک عامل منحصر به فرد نيست. بسيارند انسان‌هاى عالمى که مرتکب رفتارهاى سوء مى‌شوند. يعنى با وجود آنکه رفتار سوء تشخيص داده‌اند تحت تأثير عواملى درونى يا بيرونى آن را اختيار مى‌کنند.

4. انواع رفتار سوء:
در يک نگاه کلى مى‌توان گفت که رفتارهاى سوء بر دو قسم است؛ رفتارهاى سوء جاهلانه و رفتارهاى سوء عالمانه.
1- 4. رفتارهاى سوء جاهلانه:
به طور کلى اين رفتارها ناشى از ضعف عقل است. گاهى بر اثر جهل مطلق، گاهى بر اثر عدم تأمل، گاهى بر اساس اشتباه در محاسبه و گاهى به علت ‌سطحى‌نگرى و اجتناب از عاقبت انديشى، رفتارى نابخردانه از انسان سر مى‌زند، که همگى به ضعف عقل بر مى‌گردد. آيات زير بيان‌گر اين رفتارهاست.
﴿قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلَادَهُمْ سَفَهًا بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ [انعام/آيه 140]؛ «آنان که فرزندانشان را از روى کم خردى ناآگاهانه کشتند، زيان کرده‌اند».
﴿يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ﴾ [نساء/آيه 17]؛ «از روى نادانى [کار] بد مى‌کنند».
﴿مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءًا بِجَهَالَةٍ﴾ [انعام/آيه 54]؛ «هر که از شما از روى نادانى [کارى] بد کند».
در خصوص رفتارهاى قبيحى که عامل آن جهالت ‌باشد، مى‌توان اميد داشت که با تعليم و تبيين اصلاح شود. از اين رو انسان وظيفه دارد با قوه شناختى که خداوند در اختيار او قرار داده است، دست‌ به تحقيق بزند؛ چنانکه در قرآن آمده است:
﴿... فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا﴾ [حجرات/آيه 6]؛ «تحقيق کنيد تا مبادا از روى جهالت‌به گروهى آسيب رسانيد».

2- 4. رفتارهاى سوء عالمانه:
عقل در صورتى که با اميال انسان موافق باشد و يا دست کم با آن مخالف نباشد، مى‌تواند بر اراده حکمفرما باشد. اما در مواردى که انجام کارى عقلانى با اميال ديگر انسان در تضاد باشد، ممکن است عقل نتواند بر اراده حکومت کند؛ بلکه احتمال دارد زمام امر خويش را در کف اميال نهد.
قرآن کريم بيان مى‌دارد که عده‌اى با وجود علم به درستى کارى بر آن گردن ننهادند. قرآن، دليل اين امر را مسائلى چون ظلم، بغى و علو بيان کرده است؛ چنان که در آيه‌اى مى‌فرمايد:
﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ﴾ [آل‌عمران/آيه 19].
ملاحظه مى‌کنيم که در اين آيه، علت رفتار نامناسب اهل‌ کتاب در مقابل اسلام را جهل آنها نسبت ‌به حقانيت اسلام را معرفى نمى‌کند، بلکه آن را ناشى از "بغى" مى‌داند. قرآن کريم در آيات ديگرى مى‌گويد که اهل کتاب پيامبر اسلام(ص) را مانند فرزندان خويش مى‌شناختند و تشخيص مى‌دادند که او پيامبر است، [بقره/آيه 146]؛ اما از او روى بر مى‌تافتند و نيز در جاى ديگر مى‌فرمايد: آنها آيات خدا را به شدت انکار کردند؛ در حالى که از عمق جان به آنها يقين داشتند [نحل/آيه 14].
پس روشن است که انسان گاهى على‌رغم علم و يقين و تشخيص حق، بر طبق آن اراده نمى‌کند، بلکه عوامل نفسانى ديگرى چون شهوت، حسد، کينه، علو و برترى‌جويى باعث مى‌شود رفتارى مخالف آن را انتخاب کند.
خداوند در قرآن کريم از کسى سخن مى‌گويد که حتى آيات خدا به او داده شده بود؛ اما پيروى از هوى را ترجيح داد. در باره اين شخص چنين آمده است:
«و خبر آن کس را که آيات خود را به او داده بوديم براى آنان بخوان که از آن عارى گشت. آنگاه شيطان او را دنبال کرد و از گمراهان شد و اگر مى‌خواستيم قدر او را بوسيله آن [آيات] بالا مى‌برديم؛ اما او به زمين [دنيا] گراييد و از هواى نفس خود پيروى کرد. از اين رو داستانش چون داستان سگ است [که] اگر بر آن حمله‌ور شوى زبان از کام برآورد و اگر آن را رها کنى [باز هم] زبان از کام برآورد» [اعراف/آيه 176].
بنابراين صرفاً اعطاى بينش هر چند هم عميق و گسترده باشد به صورت قطعى رفتارهاى آدمى را به سمت اصلاح نمى‌برد و ممکن است آدمى حتى آيات خداوند را که به او داده شده به کنارى زده و راه ديگرى بپيمايد. در اينجاست که بايد به دنبال عامل يا عوامل ديگرى بود که در کار اراده و تصميم آدمى نقش ايفا مى‌کند.

5. تقوا، اراده متعالى در انسان:
آموزه‌هاى دينى، انسان را به کسب مقامى دعوت کرده است که مى‌توان آن را اراده متعالى ناميد و آن تقواست. تقوا صفت و حالتى است که اگر در انسان حاصل شود، او را قادر مى‌سازد که برخلاف ميل‌ها و خواهش‌هاى خود تصميم بگيرد و عمل کند. تا اين عامل نباشد، تفکر و تعقل و تذکر اصلاح رفتار آدمى را تضمين نمى‌کند. خداوند در قرآن چندين بار اولوا الالباب را به تقوا توصيه مى‌کند؛ مانند:
﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ﴾ [مائده/آيه 100]. پس ممکن است اين گروه نيز على‌رغم عقل خالص و فهم صحيح و تشخيص درست و مقام تذکر، در عمل بى‌تقوايى کنند و رفتارى متناسب با فهم خود از خويش نشان ندهند. نيز در آيه‌اى از قرآن، رسيدن به تقوا در مورد اولوا الالباب با لفظ لعل بيان شده است [بقره/آيه 179] که نشانه عدم قطعيت است؛ در حالى که اين گروه مراحل قبلى را تا مرحله تذکر با قطعيت پيموده‌اند. بنابراين تا عقلانيت انسان به حلقه تقوا وصل نشود، تضمينى براى سعادت انسان وجود ندارد و لذا اولوا الالباب هم بايد به اين حلقه چنگ زنند تا رستگار شوند: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ [مائده/آيه 100].
مطابق آيات قرآن، نيل به مقامات عاليه‌اى چون شکر، فلاح، رحمت و رضوان، منوط به تقواست و به تعبير روشن‌تر، مقام تقوا سکوى پرش انسان به سوى هدفهاى عالى و والاست.
﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾ [آل عمران/آيه 123]؛ «از خدا پروا کنيد؛ باشد که سپاس ‌گزاريد».
﴿وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ [آل عمران/آيه 130]؛ «از خدا پروا کنيد؛ باشد که رستگار شويد».
﴿فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ﴾ [انعام/آيه 155]؛ «از او پيروى کنيد و پروا پيشه کنيد؛ باشد که مورد رحمت قرار گيرد».
با توجه به چنين مرکزيتى که تقوا در سعادت انسان دارد، دليل تأکيد زايد الوصف قرآن بر آن روشن مى‌شود. اما بايد ديد اين اراده متعالى به چه وسيله حاصل مى‌شود.

6. خوف نقطه مرکزى در دايره تقوا:
گرچه نمى‌توان نقش عوامل مختلف را در ايجاد پديده تقوا منکر شد؛ اما بى‌ترديد، مهمترين عامل تقوا و خويشتن‌دارى خوف است. رابطه تقوا و خوف در حدى است که تقوا را به خوف معنا کرده‌اند. راغب اصفهانى مى‌نويسد:
تقوا عبارت است از نگه داشتن خود از آنچه مايه خوف است. گاهى خوف را تقوا ناميده‌اند و گاهى تقوا را خوف و اين به دليل آن است که خوف مقتضى و عامل تقواست[4].
تخويف به معناى ترساندن، نقش بسيار مهمى در اجتناب انسان از اعمال ناپسند دارد. در قرآن کريم نيز از تخويف به عنوان زمينه‌ساز صفت تقوا ياد شده است. در سوره زمر آمده است:
﴿لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَمِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذَلِکَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبَادَهُ يَا عِبَادِ فَاتَّقُونِ﴾ [زمر/آيه 16]؛ «آنها از بالاى سرشان چترهاى از آتش خواهند داشت و از زير پايشان [نيز] طبق‌هايى [آتشين است]، اين [کيفرى] است که خداوند بندگانش را به آن بيم مى‌دهد. اى بندگان من، از من بترسيد».
و نيز در سوره طه آمده است: ﴿وَکَذَلِکَ أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا وَصَرَّفْنَا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ﴾ [طه/آيه 113]؛ «و اينچنين آن را به صورت خوانش عربى نازل کرديم و در آن از انواع هشدارها سخن آورديم؛ شايد آنان راه تقوا در پيش گيرند».
بنابراين نمى‌توان نقش وعيد و تخويف را در ايجاد تقوا و خويشتن‌دارى منکر شد و بر همين اساس است که عموما تقوى را به خوف از خدا معنا کرده‌اند. گرچه برخى از بزرگان گفته‌اند که دليلى نداريم که در قرآن تقواى الهى به معناى خوف از خدا به کار رفته باشد[5]، اما به نظر مى‌رسد که آيات مذکور و آيات ديگرى که در مورد خوف خداست، گوياى نزديکى معناى تقواى الهى با خوف از خداست.

7. معناى خوف از خدا:
در قرآن کريم به صراحت از "خوف خدا" سخن به ميان آمده است. خداوند متعال مى‌فرمايد: از من بترسيد [آل عمران/آيه 175]. نيز در حديث آمده است: «راس الحکمة مخافة الله[6]».
خوف از خدا به دو گونه است: خوف از عذاب خداوند و خوف از مقام خداوند. جهت تقريب به ذهن مثالى مى‌آوريم. گاهى افراد از ترس جريمه شدن مقررات راهنمايى و رانندگى را رعايت مى‌کنند و فى‌المثل از چراغ قرمز عبور نمى‌کنند؛ ولى ممکن است کسى هيچ واهمه‌اى از جريمه نقدى نداشته باشد. اما براى رعايت احترام پليس به خود اجازه نمى‌دهد که در حضور او خلاف مقررات عمل کند. خوف از خداوند براى نوع بندگان، خوف از عقاب است؛ ولى براى آنها که حضور پروردگار را درک مى‌کنند، خوف از مقام است و قطعاً اين خوف از نوع اول ارزشمندتر است، چنانکه فرمود:
﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾ [رحمن/آيه 46]؛ «و هر کس را که از مقام پروردگارش بترسد دو بهشت است».
و نيز فرمود: ﴿وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى﴾ [نازعات/آيه 41- 40]؛ «و اما کسى که از مقام پروردگارش ترسيد و نفس خود را از هوس باز داشت پس جايگاه او همان بهشت است».
به هر صورت، هر دو خوف، ارزشمند است و هر يک به نحوى در بازداشتن انسان از انجام گناه نقش دارد. قرآن کريم نيز بر هر دو خوف تأکيد کرده است؛ آنجا که مى‌فرمايد:
﴿ذَلِکَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ﴾ [ابراهيم/آيه 14]؛ «اين براى کسى است که از ايستادن در پيشگاه من بترسد و از تهديدم بيم داشته باشد».

8. تلازم خوف با ايمان:
ايمان به خداوند متعال مستلزم آن است که شخص مؤمن از خداوند بترسد و از جز او هيچ خوفى به دل راه ندهد. در آياتى از قرآن کريم بر هر دو نکته تأکيد شده است. در سوره آل عمران آمده است: ﴿إِنَّمَا ذَلِکُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾ [آل‌عمران/آيه 175]؛ «در واقع، اين شيطان است که دوستانش را مى‌ترساند، پس اگر مؤمنيد از آنان مترسيد و از من بترسيد».
در اين آيه، خوف از خدا و عدم خوف از شيطان و دوستانش به عنوان شرط ايمان ذکر شده است. در آيات ديگرى نيز ارتباط ايمان با خوف از خدا و عدم خوف از غير خدا بيان شده است؛ مانند: اين آيات: ﴿وَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا يَخَافُ ظُلْمًا وَلَا هَضْمًا﴾ [طه/آيه 112]؛ «و هر کس کارهاى شايسته کند، در حالى که مؤمن باشد، نه از ستمى مى‌هراسد و نه از کاسته شدن [حقش]».
﴿فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلَا يَخَافُ بَخْسًا وَلَا رَهَقًا﴾ [جن/آيه 13]؛ «پس کسى که به پروردگار خود ايمان آورد، از کمى [پاداش] و سختى بيم ندارد».

9. تلازم ايمان با رشد:
روشن شد که در اثر ايمان، خوف حاصل مى‌شود و خوف که پديد آمد درخت تقوا به بار مى‌نشيند و "تقوا" همان اراده متعالى و دژ استوار در مقابل هجوم زشتيها و ناروايى‌هاست. بنابراين غير از عقلانيت، ايمان نيز شرط رشد است. خداوند متعال مى‌فرمايد:
﴿وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ﴾ [بقره/آيه 186]؛ «به من ايمان آورند، باشد که ره يابند».
نيز در آيه‌اى مؤمنان رشيد خوانده شده است؛ آنجا که خداى تعالى فرمود: ﴿أُولَئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ﴾ [حجرات/آيه 7]؛ «آنان رشد يافته‌اند».

10. نتيجه:
کمال رشد از نظر قرآن کريم، در گرو کمال عقل و ايمان است، کمال عقل براى تشخيص طريق احسن از ميان راههاى مختلف و کمال ايمان براى ضمانت عمل به آن تشخيص است. اين‌طور نيست که هر کس اهل تشخيص حق بود، اهل عمل به حق نيز باشد. عقل و ايمان به مثابه دو بالند که با يکديگر امکان رشد کامل آدمى ميسور مى‌شود؛ بنابراين کمال رشد برابر است‌ با برآيند کمال عقل و ايمان.


منابع و مراجع

[1] احمدبن فارس، معجم مقاييس اللغة، ماده نظر.
[2] حسن مصطفوى، التحقيق فى کلمات القرآن الکريم، ج 12، ص 166.
[3] ر.ک: راغب اصفهانى، مفردات، ماده فکر.
[4] همان، ماده وقى.
[5] مرتضى مطهرى، ده گفتار، چ 10، انتشارات صدرا، قم، 1374 ش، ص 17.
[6] مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ط‏2، بيروت، مؤسسه الوفا، 1403ق، ج ‏78، ص ‏453.
------------------------------
منبع: www.maarefquran.org


مقالات ارائه شده لزوماً منعکس کننده نظر مجمع جهانی اهل البیت (علیهم السلام) نمی باشد

نام  


ایمیل  


متن نظر