پورتال اهل‌بیت(ع) ـ وابسته به مجمع جهانی اهل‌بیت (ع)

سایت قرآن کریم، نهج‌البلاغه، صحیفه سجادیّه و ادعیه و زیارات پورتال اهل‌بیت علیهم‌السلام

دسته بندی مقالات

عنوان مقاله

علي(ع) و انسان‌شناسي قرآن
محمد بهرامي


تعداد بازدید 617 دسته بندی: انسان شناسی و قرآن
متن مقاله

انسان‌شناسى (Anthropology) در لغت به معناى (مطالعه انسان يا صفات انسانى) است، اما در اصطلاح و به عنوان يک علم، تعاريف بسيار و متفاوتى دارد که ساده‌ترين و دقيق‌ترين آنها تعريف (جرالدويس) است:
(علم مطالعه مجموعه پديده هاى مرتبط با انسان در هر جاى سياره زمين و حتى فراتر از آن در تمامى زمانها… )(1)
گروهى از انسان شناسان هدف اين علم را توصيف و تبيين يک پديده طبيعى خاص، يعنى انسان هوشمند يا نوع بشر معرفى کرده‌اند.(2)
انسان شناسى به شاخه‌هاى گوناگونى تقسيم مى‌شود:
1. انسان‌شناسى جسمانى 2. انسان‌شناسى زبان شناختى 3. انسان‌شناسى فرهنگى و باستان‌شناسى.
در انسان‌شناسى جسمانى نوع بشر به عنوان يک پديده زيست شناختى در گذشته و حال مورد بررسى قرار مى‌گيرد از اين انسان‌شناسى به انسان‌شناسى زيست شناختى نيز تعبير مى شود.(3) و به تعبير (فرانک رابرت واى ولو) در اين انسان‌شناسى شناخت کلى نژادهاى حيوانى و انسانى بيولوژى و ژنتيک جمعيت انسانى و تحول انواع فسيل‌ها مورد بحث قرار مى گيرد.(4)
انسان‌شناسى زبان شناختى بيشتر توجه‌اش به زبانهاى نانوشته، دگرگونى هاى درونى زبانها و کاربردهاى اجتماعى زبان است.
انسان‌شناسى زبان شناختى خود سه شاخه دارد:
زبان شناسى توصيفى، زبان شناسى تاريخى و زبان شناسى اجتماعى.(5)
انسان‌شناسى فرهنگى يا اجتماعى به بررسى جوامع بشرى خاص معاصر مى پردازد و همه الگوهاى مسلط بر فرهنگ بشرى را مطالعه مى کند و هدف آن فهم دلايل همانندى ها و ناهمانندى هاى جوامع بشرى است.(6)
افزون بر اين شاخه‌ها، در فلسفه و روان شناسى و… مباحث ديگرى مطرح مى‌شود که همخوانى و همانندى بسيارى با آنتروپولوژى دارد؛ آنها را نيز مى‌توان زير مجموعه انسان‌شناسى قرار داد. از آن جمله بحث سرشت و طبيعت انسان يا علم شناخت نهاد و سرشت انسان که با عنوان (Anthroposophy) شناخته مى‌شود.
در اين نوشتار از ميان اين شاخه‌هاى گوناگون انتروپولوژى مى‌خواهيم به بحث درباره انتروپوسوفى يا سرشت و طبيعت انسان بنشينيم، نظرگاه امام على(ع) و قرآن را در اين باره جويا شويم و ميان ديدگاه امام(ع) با باورهاى روان شناسان غربى مقايسه‌اى داشته باشيم، اما پيش از آغاز بحث شايسته است نخست ديدگاه مخالفان و موافقان سرشت انسان را مطرح کنيم و پس از آن با نگاهى گذرا به انديشه يهودى و مسيحى و وضعيت بحث طبيعت انسان در عصر رنسانس و روشنگرى به عنوان پيشينه بحث، به طرح ديدگاه هاى مکتبهاى روان شناسى بپردازيم.

سرشت انسان:
در دانش روان‌شناسى دو ديدگاه متفاوت درباره سرشت انسان وجود دارد:
1. گروهى به کلى منکر سرشت و طبيعت انسانى هستند. اين گروه که نسبيت مردم شناسى را باور دارند آدمى را تنها حاصل الگوهاى فرهنگى سازنده وى معرفى مى‌کنند و براى انسان ماهيت مشخصى پيش از وجود او نمى‌شناسند.
روان‌شناسان رفتارگرا مانند واتسون و اسکينر، نظريه‌پردازان يادگيرى اجتماعى چون باندورا و ميشل، و برخى از اگزيستانسياليست‌ها مانند سارتر، از شمار طرفداران اين نظريه هستند.
در نگاه نظريه‌پردازان يادگيرى اجتماعى خوبى يا بدى را چيزى به انسان مى‌آموزد که برايش پاداش به ارمغان مى‌آورد و او را از مجازات مى‌رهاند.
سارتر از بنيان‌گذاران اگزيستانسياليسم مى‌نويسد:
(انسان اساساً خوب يا بد نيست. هر عملى که هر انسان انجام مى‌دهد بر جوهر سرشت انسان اثر مى‌گذارد. از اين رو اگر همه، آدم خوب باشند سرشت انسان نيز خوب است، و برعکس… )، (وجود انسان مقدم بر ذات (ماهيت و طبيعت) اوست و از اين رو اولاً: هيچ گونه نقشه يا عقيده‌اى پيش از پديدار شدن شخصيت يا وجود انسان درباره او وجود ندارد. ثانياً: ما خود ذات خويش را با انتخاب آزادانه خود و با متحول شدن به حکم اراده خود مى‌سازيم.)(7)
2. گروهى در برابر دسته نخست، سرشت و نهاد انسان را باور دارند و ميان اعتقاد به سرشت انسانى و اعتقاد به آزادى انسان هيچ گونه ناسازگارى نمى‌بينند و يا اگر در مواردى خاص احساس ناسازگارى نمايند به گونه‌اى از ناسازگارى پاسخ مى‌دهند.
طرفداران اين انديشه از گذشته‌اى دور با روش‌ها و متدهاى گوناگون در پى شناخت نهاد آدمى هستند. آنها گاه از گزاره هاى دينى مدد مى گيرند و گاه تجربه، عقل و عرفان را به يارى مى طلبند. گروهى از ايشان انسان را ذاتاً خوب معرفى مى‌کنند و عده‌اى ذات انسان را بد و شرور نشان مى‌دهند و بعضى انسان را هم خوب و هم بد مى خوانند.

پيشينه بحث سرشت انسان:
در اين قسمت به صورتى گذرا به دو تفکر يهودى و مسيحى اشاره مى کنيم:
تفکر يهودى:
در تفکر يهودى که برگرفته از تورات بود و تا پيش از ظهور مسيحيت رواج داشت، انسان بد و شرور نيست. در نگاه يهوديان، تورات بر فساد بنيادى انسان دلالت ندارد. و نافرمانى آدم(ع) و حوا(ع) از خداوند نه گناه معرفى شده است و نه عامل تباهى انسان، بلکه به باور برخى اين نافرمانى شرط آگاهى از خود و توانايى بر انتخاب کردن است، اين نافرمانى و عصيان آدم(ع)، نخستين گام او به سوى آزادى بوده است.
(حتى ظاهراً نافرمانى آنها جزئى از طرح خداوند بوده است، چه اينکه بر اساس تفکر دينى چون انسان از بهشت رانده شد، توانست تاريخ خويش را بسازد، قدرتهاى انسانى خود را بپرورد، و به جاى هماهنگى پيشين که در آن هنوز به عنوان يک فرد مطرح نبود به عنوان فردى تکامل يافته به هماهنگى نوينى با انسان و طبيعت دست يابد.
مفهوم مسيحايى پيامبرا(ع)ن، متضمن آن است که انسان در اصل پليد نيست و مى‌تواند بدون هيچ عمل خاصى مورد فيض الهى قرار گيرد و رستگار شود؛ اما مستلزم آن نيست که اين استعداد بالقوه براى خير لزوماً پيروز شود.
اگر آدمى به شر بپردازد شريرتر خواهد گشت. قلب فرعون، سخت مى‌شود، زيرا او در انجام شر مداومت مى‌ورزد و به حدى سخت مى‌شود که دگرگونى يا توجهى ميسر نيست. تورات دست کم به همان اندازه که نمونه‌هاى کردار شرّ به دست مى دهد حاوى اعمال خير نيز هست، و حتى شخصيتهاى بلندپايه‌اى چون داود(ع) را از بدکاران مى‌شمارد. رأى تورات آن است که آدمى هم از استعداد خير و هم از استعداد شرّ بهره‌مند است و بايستى ميان خير و شرّ، ايمان و کفر و زندگى و مرگ به انتخاب بپردازد، حتّى خداوند در انتخاب آدمى دخالت نمى ورزد، و تنها با فرستادن پيامبران(ع) و رسولان خويش او را يارى مى‌دهد تا هنجارها و معيارهايى را که به شناخت خير و شر مى‌انجامد فراگيرد، و هم چنين به او اخطار و اندرز و آگاهى مى‌دهد اما پس از آن آدمى با (کشمکش) خود ميان خير و شر تنهاست، و تصميم نهايى با خود اوست.)(8)

تفکر مسيحيت:
در تفکر مسيحيت آن نگاه خوش‌بينانه تورات به انسان ديده نمى‌شود. در اين تفکر عصيان آدم(ع) گناه خوانده مى‌شود؛ گناهى که با آن، گناه و مرگ به جهان راه يافت و همه گناهکار و مرگ‌پذير شدند. گناه نخستين آدم(ع) که از او در انجيل لوقا به (ابن الله) ياد شده است (9) و نافرمانى او از دستور خداوند، چنان شديد بود که نه تنها سرنوشت او را به کلى دگرگون ساخت، بلکه سرنوشت فرزندان او را نيز به تباهى کشاند، تا آنجا که آدميان ديگر توانايى رستن از اين سرنوشت را در خود نمى‌ديدند، به ناچار بايستى فرزند ديگر خداوند(10) يعنى عيسى(ع) خويش را فداى انسان کند و به آنان زندگى دهد و گناه آدم را بخرد و ذريه او را از گناهى که او مرتکب شده بود پاک گرداند. او بايستى برخلاف آدم(ع) فرمان‌بردارى کند و از گناهان دورى نمايد تا با مرگ و رستاخيز او همه از گناه پاک شوند و زندگى يابند. (و چنان که در آدم همه مى‌ميرند، در مسيح همه زنده خواهند گشت)(11) در عهد جديد مسيح(ع) شبانى است که جان خود را فداى گوسفندان خويش مى کند.(12)

عصر رنسانس و روشنگرى:
در عصر رنسانس شمار بسيارى از دانشمندان به مخالفت با ديدگاه کليسا و قراءت ايشان از عهد جديد برخاستند و گروهى نيز در دفاع از موضع کليسا به نقد و بررسى دلايل ايشان نشستند. در عصر روشنگرى نيز طرفدارى از سرشت و فطرت خوب انسان پذيرش بيشترى داشت و انديشمندان اين عصر بر اين باور بودند که:
(شرارت آدمى چيزى جز حاصل موقعيتها نيست، پس انسان واقعاً ناگزير از انتخاب نيست. به نظر آنها با دگرگونى موقعيتهاى شرارت بار، نيکى ذاتى آدمى تقريباً خود به خود آشکار خواهد شد. تفکر مارکس و اعقاب وى نيز از اين نگرش صبغه مى‌گرفت، اعتقاد به نيکى آدمى محصول اعتماد به نفس نوين انسان و نتيجه پيشرفت عظيم اقتصادى و سياسى بود.)(13)
با جنگ جهانى اول و دوم و جنايتهايى که افرادى چون هيتلر، استالين، موسولينى و… بر بشريت روا داشتند و با اعدام‌هاى دسته‌جمعى و کوره‌هاى آدم‌سوزى و… برخى از انديشمندان غربى به اين نتيجه رسيدند که انسان ذاتاً شرور است و اگر فرصت يابد و از قدرت و امکانات لازم برخوردار باشد و از بازخواست خود نهراسد، از هيچ جنايتى ابا نخواهد داشت. اين رويکرد دانشمندان غربى نشان از نگاه سنتى به سرشت انسان دارد و نگاهى که طبيعت انسان را بد و شر مى دانست.

سرشت انسان در مکتب‌هاى روان‌شناسى:
مکتب روانکاوى:
روان‌کاوى فرويد انسان را ذاتاً بد و خودخواه معرفى مى‌کند. او انسان را حيوانى مى‌خواند با غرايز و ويژگيهايى مانند جنگ‌طلب، آدمى‌خوار، خون‌ريز و… .
در نگاه فرويد انسان از دو گونه غرايز برخوردار است:
1. غريزه عشق و زندگى که اين غريزه خود از سه غريزه شکل گرفته است: غريزه جنسى (به مفهوم کلى و کامل آن از ابتدا تا انتها)، غريزه جنسى منع شده (و والايش يافته در قالب ساير تجليات برتر اخلاقى و اجتماعى) و غريزه حفاظت از خويشتن که از زمان آغاز حيات تا لحظه مرگ بى‌وقفه ادامه دارد.
2. غريزه مرگ يا تخريب و ساديسم (دگرآزارى).
فرويد در پايان نتيجه مى‌گيرد که هر دو غريزه به گونه درهم تنيده و پيچيده در لابه لاى يکديگر جهت حفظ و استقرار حالات پيشين حيات و جلوگيرى از ايجاد و افزايش تنش در موجود زنده مصروف مى شوند.(14)
در مکتب روان‌کاوى فرويد اگر انسان که طبيعت بد و خودخواهى دارد از خود رفتارى نشان دهد که سازگار با طبيعتش نيست، رفتار او تنها از جهت سودجويى بيشتر و دست‌يابى آسان‌تر به غرايز حيوانى خويش است نه آن که ذات انسان خوب باشد.
هابز نيز از شمار متفکرانى است که مانند نيچه و فرويد مى‌انديشد و انسان را گرگ انسان مى‌داند. در نگاه هابز انسان موجودى است خودخواه که تنها در فکر تأمين خواسته‌هاى خويش است و رفتار او بازتاب تأثير وراثت، محيط و خداست و از خود هيچ گونه اراده‌اى در اين خصوص ندارد.
(هر چند هيچ زمانى نبوده است که تک تک افراد بر ضد يکديگر، در حالت جنگ باشند، ولى در همه دورانهاى تاريخ، پادشاهان و آنان که قدرت حاکميت را در اختيار داشته‌اند به خاطر استقلالشان، همواره نسبت به يکديگر حسادت ورزيده‌اند و [در برابر هم] در وضع و حالت گلادياتورها بوده‌اند، پيوسته سلاحشان را در برابر هم گرفته‌اند و چشمانشان را بر يکديگر دوخته‌اند.)(15)
در نگاه هابز نيز، انسان تنها به دنبال تأمين مصالح خويش حرکت مى‌کند و اگر در مواردى سرشت اهريمنى خود را بروز و ظهور نمى‌دهد به آن جهت است که راهى جز اين براى رسيدن به منافع فردى ندارد.
پروفسور ونس پاکار، سودگرايانى مانند بنتام و ميل و لذت‌گرايان و اتولوژيست‌ها (منش شناسان) و روان پزشکان ارتومولکولى را نيز از شمار معتقدان به طبيعت اهريمنى انسان معرفى مى‌کند.
ديدگاه دوم که جديدترين رهيافت روان‌شناسان و روان‌کاوان غربى است و مکتبهاى جديد روان‌شناسى و روان‌کاوى چون فرويديسم نو و مکتب انسان‌گرايى از آن طرفدارى مى‌کنند بر اين باور است که انسان اولاً: داراى سرشت و طبيعت است. ثانياً: اين سرشت انسان مثبت است نه منفى، در نگاه اين عده انسان استعداد خوب بودن و خوب شدن را دارد و اگر نيازهاى اجتماعى يا تصميم هاى نادرست او دخالت نکنند خوبى او خود را نشان مى‌دهد.
(انسان استعداد خاصى براى خوب بودن دارد، ولى اين که او خوب است يا نه، بستگى دارد به اجتماعى که در آن زندگانى مى کند و دوستانى که بويژه در کودکى با آنان رابطه برقرار مى‌سازد. اعمال خوب برخلاف نظر فرويد، از نيازهاى زيستى فطرى سرچشمه نمى‌گيرند.)(16)
اريک فروم يکى از روان‌کاوانى که او را جزو مکتب نوين روان‌کاوى و يا فرويديسم نو مى‌خوانند ـ هر چند او خود از اين انتساب ناخشنود است ـ به باور ونس پاکار از جمله روان‌کاوانى است که به سرشت انسان نظر مثبت دارد. اينجا اين پرسش مطرح است که مراد ونس پاکار از مثبت چيست؟ اگر منظور ونس پاکار از (مثبت) آن است که فروم سرشت انسان را بد و شرور نمى‌داند و در برابر فرويد معتقد است که اعمال خوبى که انسانها انجام مى‌دهند به جهت استعداد خوبى است که در سرشت آنها وجود دارد بدون اين که فروم استعداد شرّ در وجود و نهاد آدمى را منکر شود، اين نظريه پاکار درست مى‌نمايد. اما اگر مقصود پاکار از مثبت آن است که سرشت انسان، تنها خوبى است و در آدمى شر و بدى اصلاً وجود ندارد، ديدگاه پاکار صحيح نيست چه اينکه فروم خود در مواردى به نادرستى اين نسبت اشاره مى کند؛ از جمله:
(چنين خوش‌بينى (ناچيز شمردن استعداد شرّ آدمى) احساساتى و شاعرانه‌اى در روال تفکر من نيست… نديدن قدرت و شدت ميل به تخريب انسان دشوار است.)(17)
و درست بر اساس همين انديشه، او سه پديدار عشق به مرگ، خودشيفتگى وخيم و تثبيت همبودى زناگونه را اساس شريرانه‌ترين صورت جهت‌گيرى انسان مى‌خواند:
(من سه پديدار را که به نظرم اساس شريرانه‌ترين و خطرناک‌ترين صورت جهت‌گيرى انسان هستند، بدين ترتيب متمايز ساخته‌ام: عشق به مرگ، نارسيسم (خودشيفتگى) وخيم و تثبيت همبودى زناگونه. زمانى که اين سه جهت‌گيرى با هم بياميزند (نشانه‌هاى تباهى) را به وجود مى‌آورند که آدميان را وا مى‌دارد به خاطر نفس تخريب، نابود سازند، و به خاطر نفس نفرت، نفرت ورزند.)(18)
افزون بر اين در برخى آثار فروم به خصوص کتاب (دل آدم) قراين و شواهدى وجود دارد که نشان مى‌دهد فروم انسان را داراى استعداد خير و شر مى‌داند. براى نمونه در فصل پايانى کتابش در نتايجى که از پاسخ به اين سؤال مى‌گيرد: (آدمى نيکوست يا شرير؟) مى‌نويسد:
(اولاً، در مورد مسأله نهاد آدمى به اين نتيجه مى‌رسيم که نهاد يا جوهر انسان چيز خاصى چون خير يا شر نيست، بلکه تضادى است که ريشه آن از شرايط وجود آدمى آب مى‌خورد)، (آدمى نه خير است و نه شر.)(19)
او سپس ديدگاه آنانى که انسان را ذاتاً بد و يا ذاتاً خوب مى‌دانند نقد مى‌کند و دو دليل بر نادرستى باور ايشان ارائه مى‌نمايد:
1. (تنها کسى که يکسر شر يا خير است ديگر حق انتخاب ندارد.)(20)
2. (اگر نيکى را تنها استعداد بالقوه آدمى بدانيم، ناگزير از تحريف خوش‌بينانه حقايق يا دچار سرخوردگى تلخى مى‌شويم و چنان چه به نهايت ديگر اعتقاد يابيم که آدمى تماماً شرّ است سرانجام‌مان بدگمانى و عيب‌جويى و نديدن امکانات بى‌شمار براى نيکى در ديگران و خودمان خواهد بود.)(21)
وى در پايان با يک نتيجه‌گيرى کوتاه مى‌نويسد:
(نگرش واقع‌بينانه، ديدن اين هر دو امکان به صورت استعداد بالقوه راستين و بررسى شرايط و توسعه و کمال هر يک از آنهاست.)(22)
در همين راستا فروم سرشت انسان را يکسر بد نمى‌داند و مى‌گويد: ما شر به دنيا نمى‌آييم و مجبور نيستيم شر شويم، ولى در طول زمان بعضى از ما به دليل گزينشهاى نادرست در اين مسير قرار مى گيريم.(23)
(شکست بيشتر افراد در زندگى به اين دليل نيست که آنها ذاتاً بد هستند و يا اينکه اراده‌اى براى بهتر شدن ندارند، بلکه زمانى که بر سر دو راهى تصميم مى‌رسند به موقع بيدار نمى‌شوند و نمى‌توانند تصميم درست انتخاب کنند.)(24)
او در پاسخ آنان که انسان را شر و اهريمنى مى‌دانند و جنايات هيتلر و استالين و مانند آنها را دليل و شاهد خود معرفى مى‌کنند مى‌گويد:
(درست که ما مى‌توانيم شخصاً قاتلان و ساديستهاى عيان يا بالقوه‌اى به شقاوت استالين و هيتلر را بشناسيم، اما اينها بيشتر استثنا هستند تا قاعده. آيا بايد من و شما و بيشتر مردمان عادى را گرگى در لباس آدمى پنداشت که اگر خود را از منعياتى که تاکنون ما را از رفتار حيوانى بازداشته است برهانيم ذات واقعى‌مان بروز خواهد کرد؟… در زندگى روزمره فرصتهاى بى‌شمارى براى بى‌رحمى و شقاوت پيش مى‌آيد که شخص مى‌تواند بدون واهمه از تلافى تسليم آن شود اما بسيارى چنين نمى‌کنند، در واقع عده بى‌شمارى به هنگام رويارويى يا بى‌رحمى و ساديسم واکنشى از اعتراض و انزجار از خود بروز مى دهند.)(25)
همو درباره تأثير رفتار زشت و زيبا بر انسان به گونه‌اى سخن مى‌گويد که يادآور روايات معصومين(ع) است آنجا که مى‌نويسد:
(توانمندى ما براى انتخاب همراه با تجربه زندگى به طور دائم در حال تغيير و تحوّل است. هر چه بيشتر تصميمات درست و خوب مى‌گيريم، قلب ما رئوف‌تر، و هرچه تصميمات بدتر مى‌گيريم، قلب ما سنگ‌تر و تاريک‌تر مى شود، در حقيقت با خير دل ما روشن و با شرّ تاريک مى‌شود، اگر آدمى به شرّ بپردازد شريرتر خواهد گشت. قلب فرعون سخت مى‌شود، زيرا او در انجام شرّ مداومت مى‌ورزد و به حدى سخت مى‌شود که دگرگونى يا توبه‌اى ميسر نيست.)(26)

ديدگاه روان‌شناسان انسان‌گرا:
مزلو و راجرز از ديگر روان‌شناسانى هستند که انسان را ذاتاً بد معرفى نمى‌کنند.
اين گروه که وابسته به جديدترين مکتب روان‌شناسى يعنى (انسان‌گرايى) هستند انسان را ذاتاً خوب و يا دست کم خنثى مى‌دانند و شرارتها و بديهاى انسان را واکنشهاى خشونت آميزى مى‌دانند که به علت ناکامى نيازها، عواطف و قابليتهاى ذاتى از او بروز و ظهور مى‌يابند.
براى نمونه مزلو در ضميمه کتاب (افق‌هاى والاتر فطرت انسان) به عنوان بسط و اصلاح بخش ششم (انگيزش و شخصيت) مى‌نويسد:
(دليلى وجود ندارد که چرا نبايد انسانها نيازها يا استعدادهاى خاص نوع خود را داشته باشند، و در واقع شواهد بالينى وجود دارد مبنى بر اين که آنها واقعاً داراى انگيزشهايى (احتمالاً فطرى) هستند که منحصراً انسانى است.)(27)
همو در بحث سلامت و بيمارى روانى، فرضهايى را پايه پيدايش و شکل‌گيرى مفهوم جديدى از سلامت و بيمارى روانى مى‌خواند و در ضمن به طبيعت انسان نيز اشاره مى‌کند:
(1. انسان داراى ماهيتى درونى است که مبناى زيستى دارد؛ ماهيتى که طبيعى و ذاتى و تقريباً غيرقابل تغيير است … 4. ماهيت درونى انسان از نظر ذاتى لزوماً بد نيست. 5. چون ماهيت درونى انسان، نيک و يا حداقل خنثى است، پس بهتر است شناخته شده تربيت و تقويت گردد.… 7. ماهيت درونى انسان قوى و غالب نيست، بلکه به سهولت مغلوب عادات فشارهاى فرهنگى و نگرشهاى نادرست نسبت به خود مى گردد. 8. ظاهراً امکان از بين بردن کامل اين ماهيت درونى بسيار بعيد است.)(28)
هرچند مزلو انسان را خوب معرفى مى‌کند، ولى او از استعدادهاى بد و شرّ در انسان غافل نيست و در اين باره مى‌نويسد:
(نتيجه‌گيرى‌هاى کلى من عبارتند از اينکه: پرخاشگرى، خصومت، ستيزه، تعارض و ديگر آزارى همگى به طور مشترک در همه افراد در جلسات روان‌کاوى، يعنى در تخيل، رؤيا، و غيره وجود دارند. تصور من اين است که رفتار پرخاشگرى را مى‌توان به منزله نوعى واقعيت و امکان در همه کس يافت.)(29)
(غريزه حيوانى کامل در انسان يافت نمى‌شود. به نظر مى‌رسد که تنها جزئى از بقاياى غرايز حيوانى قديمى مثلاً تنها اميال يا تنها استعدادها وجود داشته باشد… اميال غريزه مانند در انسان عموماً ضعيف هستند و هم چون در حيوانات نيستند؛ اين اميال به آسانى در اثر فرهنگ، يادگيرى و فرآيندهاى دفاعى مغلوب يا سرکوب مى شوند.)(30)
کارل راجرز از روان‌شناسان انسان‌گرا نيز در اين باره با مزلو هم عقيده است و طبيعت انسان را نيک مى‌خواند به باور راجرز (اگر انسانها به نوع خاصى از زندگى اجتماعى مجبور نشوند و همان گونه که خود مى‌خواهند عمل کنند و همواره مورد پذيرش بى‌چون و چراى ديگران قرار نگيرند گرايش به خوبى خواهند داشت و براى خود و جامعه عنصرى مفيد خواهند بود.)(31)
کارل راجرز در وجود آدمى به يک انگيزش اصلى باور دارد که همان صيانت فعليت و اعتلاى تمامى جنبه‌هاى شخصيت است و آن را ميل به فعليت بخشيدن يا ميل تحقق توانايي‌هاى بالقوه ناميده است. او اين نگرش را فطرى مى‌داند و معتقد است که در آغاز، حيات بشر بعد فيزيولوژيک دارد. اين صيانت فعليت در سطوح پايين مسئول تأمين نيازهاى جسمانى، هم چون نياز به آب، غذا و هواست و با تأمين اين نيازهاى اساسى ارگانيسم را قادر به ادامه حيات مى سازد.(32)
از روان‌شناسان ديگرى که نهاد انسانى را خوب و زيبا معرفى مى‌کند (ژان ژاک روسو) است؛ در نگاه روسو (بشر در آغاز خوب بود ولى تمدن او را خراب کرد.)(33)

مکتب معنى درمانى:
ويکتور فرانکل بنيان‌گذار مکتب معنى درمانى در روان‌درمانى که به نام (مکتب سوم روان درمانى وين) معروف شده است، از شمار روان‌درمانانى است که سرشت زيبا و خوب انسان را باور دارد و براى انسانها فطرت خداشناسى را به رسميت مى‌شناسد و در همين راستا دو کتاب (انسان در جست وجوى معنى) و (معنى‌جويى) را به سامان رسانده است. او مى نويسد:
(در واقع يک احساس مذهبى ريشه‌دار، در اعماق ضميرناخودآگاه (يا شعور باطن) هر انسانى و همه انسان‌ها وجود دارد.)(34)
دکتر فرانکل که سالها در اردوگاه هاى اسيران جنگى زيسته است و از نزديک به مطالعه اسيران نشسته، نمونه‌هاى بسيارى از خدا در ناخودآگاه زندانيان ارائه مى کند. او به تجربه دريافته که سختيها و مشکلات و اسارتها ايمان افراد را افزون مى کند.(35)

سرشت انسانى در نگاه امام على(ع):
در نگاه امام على(ع) برخلاف باور پيروان اصالت جامعه، روان‌شناسان رفتار‌گرا و انسان و حتى تمام موجودات با سرشت و طبيعت خاصى آفريده شده‌اند که اين سرشت اولاً: مقتضاى آفرينش انسان است و اکتسابى نيست، ثانياً: همه افراد بشر با هر نژاد، رنگ و زبان از اين سرشت برخوردارند، ثالثاً: اين طبيعت شدت و ضعف مى‌پذيرد، اما تبديل و تحويل در آن راه ندارد.
امام(ع) درخطبه‌اى که در آن از آفرينش آسمان و زمين و آدم(ع) سخن رفته است مى‌فرمايد:
(انشأ الخلق انشاء و ابتدأه ابتداء، بلاروية أجالها، و لاتجربة استفادها، و لاحرکة أحدثها، و لاهمامة نفس اضطرب فيها، أحال الأشياء لأوقاتها، و لاءم بين مختلفاتها، و غرّز غرائزها، و ألزمها أشباحها، عالما ًبها قبل ابتدائها، محيطاً بحدودها و انتهائها، عارفاً بقرائنها و أحنائها.)(36)
«موجودات را چنان که بايد بيافريد و آفرينش را چنان که بايد آغاز نهاد. بى‌آن که نيازش به انديشه‌اى باشد يا به تجربه‌اى که از آن سود برده باشد يا به حرکتى که در او پديد آمده باشد. و نه دل مشغولى که موجب تشويش شود. آفرينش هر چيزى را در زمان معينش به انجام رسانيد و ميان طبايع گوناگون، سازش پديد آورد و هر چيزى را غريزه و سرشتى خاص عطا کرد. هر غريزه و سرشتى را خاص کسى قرارداد، پيش از آن که به او جامه آفرينش پوشد به آن آگاه بود، و بر آغاز و انجام آن احاطه داشت و نفس هر سرشت و پيچ و خم هر کارى را مى دانست».
در خطبه‌اى ديگر امام(ع) تأکيدى دوباره بر آفرينش انسان بر سرشت خاصى دارند:
(اللهم داحى المدحوّات، و داعم المسموکات و جابل القلوب على فطرتها، شقيها و سعيدها.)(37)
«اى خداوند، اى گستراننده زمينها، و اى نگه دارنده آسمانها، و اى آن که آفريننده دلهايى بر فطرت و سرشت آنها، چه آن دل که شقى بود و چه آن دل که سعيد».
در خطبه 90 نيز امام(ع) پس از سخنى درباره وصف پروردگار در آفرينش موجودات گوناگون و عبادت آنها مى‌فرمايد:
(و فرقها أجناسا مختلفات فى الحدود و الاقدار و الغرائز و الهيئات، بدايا خلائق احکم صنعها و فطرها على ما اراد و ابتدعها.)(38)
«موجودات را به جنسهايى مختلف درحدّ و اندازه و غريزه‌ها و هيئتهاى گوناگون قرارداد. مصنوعات و مخلوقاتى که آفرينش آنها را بر قانون حکمت استوارى بخشيد و سرشت آنها را به همان گونه، که اراده کرده بود ابداع نمود و جامه خلقت پوشانيد».

انسان، موجودى دو بعدى:
در نگاه امام على(ع) اين سرشت انسان نه کاملاً بد و اهريمنى است، چنان که فرويد و پيروان او باور دارند، و نه کاملاً خوب و فرشته خصال، چنان که برخى معتقدند. بلکه انسان آفريده‌اى است که هم خوب است و هم بد، هم حيوان است هم فرشته. چنان که خواسته‌ها و تمايلات حيوانى دارد و در راه رسيدن به آنها هر جنايتى را مرتکب مى شود. گرايشهاى معنوى و الهى نيز دارد به گونه‌اى که حاضر است براى اهداف خود، از جان، مال و خواسته‌ها و صفات زشت و ناپسند و حيوانى خود بگذرد.
بر اساس اين ديدگاه، امام(ع) به دو گونه متفاوت درباره انسان سخن گفته است:
1. برخى از سخنان امام على(ع) دلالت بر سرشت و فطرت خوب انسان دارد؛ در اين سخنان انسان شريف‌ترين آفريده خداوند معرفى شده است؛ موجودى که خداوند از روح خود در او دميد و به او دستگاه ادراک و شناخت داد. شناختى که نخستين شاهد بر طبيعت و سرشت آدمى است و انسان به کمک آن مى‌تواند حق را از باطل بازشناسد.
(ثمّ جمع سبحانه من حزن الأرض و سهلها، و عذبها و سبخها، تربة سنّها بالماء حتى خلصت، ولاطها بالبلة حتى لزبت، فجبل منها صورة ذات أحناء و وصول، و اعضاء و فصول، أجمدها حتى استمسکت، و أصلدها حتى صلصلت، لوقت محدود و أجل معلوم.
ثم نفخ فيها من روحه، فمثلت انساناً ذا اذهان يجيلها، و فکر يتصرف بها، و جوارح يختدمها و ادوات يقلبها، و معرفة يفرق بها بين الحق و الباطل و الاذواق و المشام و الألوان و الأجناس، معجوناً بطينة الألوان المختلفة، و الأشباه المؤتلفة، و الأضداد المتعادية و الأخلاط المتباينة من الحرّ و البرد و البلة و الجمود، و المساءة و السرور.)(39)
«آن گاه خداى سبحان، از زمين درشتناک و از زمين هموار و نرم و از آنجا که زمين شيرين بود و از آنجا که شوره‌زار بود خاکى برگرفت و به آب بشست تا يکدست و خالص گرديد پس نمناکش ساخت تا چسبنده شد و از آن پيکرى ساخت داراى اندام‌ها و اعضا و مفاصل، و خشکش نمود تا خود را بگرفت چونان سفالينه و تا مدتى معين و زمانى مشخص سختش گردانيد.
آن گاه از روح خود در آن بدميد. آن پيکر گلين که جان يافته بود، از جاى برخاست که انسانى شده بود با ذهنى که در کارها به جولانش در آورد، و با انديشه‌اى که به آن در کارها تصرف کند، و عضوهايى که چون ابزارهايى به کارشان گيرد، و نيروى شناختى که ميان حق و باطل فرق نهد، و طعمها و بويها و رنگها و چيزها را دريابد. معجونى سرشته از رنگهاى گوناگون، برخى همانند يکديگر و برخى مخالف و ضدّ يکديگر. چون گرمى و سردى، ترى و خشکى [و اندوه و شادمانى]».
در نگاه امام (ع) اين انسان با اين ويژگي‌ها صلاحيت آن را يافت که خداوند امانت الهى را به او بسپارد؛ امانتى که آسمانها و زمين و کوه‌ها از پذيرش آن سرباز زدند.
(ثمّ اداء الامانة فقد خاب من ليس من أهلها. انّها عرضت على السماوات المبنية، و الأرضين المدحوّة، و الجبال ذات الطول المنصوبة، فلاأطول و لاأعرض و لاأعلى و لاأعظم منها.)(40)
«هم چنين است، اداى امانت؛ کسى که از امانت‌داران نباشد از رحمت حق نوميد است، زيرا امانت به آسمانهاى افراشته و زمين گسترانيده شده و کوه‌هاى بلند و استوار که از آنها بلندتر و پهناورتر و فراتر و بزرگ‌تر نبود، عرضه شد».
افزون بر نشانه‌هاى فوق در سخنان امام(ع) نشانه‌هاى ديگرى از وجود فطرت الهى در سرشت آدميان ديده مى‌شود؛ فطرتى که تصوير انسان را زيبا و خوب جلوه مى‌دهد انسان را خداشناس و خداجو معرفى مى‌کند. براى نمونه امام(ع) در خطبه 109 نهج البلاغه مى‌فرمايند:
(ان افضل ما توسّل به المتوسلون الى الله سبحانه و تعالى الايمان به و برسوله، و الجهاد فى سبيله، فانّه ذروة الاسلام، و کلمة الاخلاص، فانّها الفطرة.)(41)
«برترين چيزى که توسل جويندگان به خداى سبحان بدان توسل مى‌جويند ايمان به او و به پيامبر اوست و جهاد است در راه او، زيرا جهاد رکن اعلاى اسلام است و کلمه توحيد است که در فطرت و جبلّت هر انسانى است».
در خطبه ديگرى على(ع) پس از آن که معاويه و حکومت وى را براى اصحاب خويش توصيف مى‌کند مى‌فرمايد:
(الا و انّه سيأمرکم بسبّى و البراءة منى، فأما السبّ فسبّونى، فإنّه لى زکاة و لکم نجاة، و اما البراءة فلاتتبرّؤوا منّى، فإنّى ولدت على الفطرة، و سبقت الى الايمان و الهجرة.)(42)
«بدانيد که پس از من مردى پرخوار و شکم‌پرست بر شما چيره خواهد شد، که هر چه به چنگش افتد بخورد و هرچه نيايد طلب کند. بکشيدش، ولى هرگز نتوانيد. از شما مى‌خواهد که مرا دشنام دهيد و ناسزا گوييد و از من بيزارى جوييد. اما دشنام و ناسزا بگوييد، زيرا براى من مايه پاکى است و هم سبب رهايى شما از مرگ. امّا بيزارى، از من بيزارى مجوييد که من به فطرت اسلام زاده شده‌ام و به ايمان و هجرت بر ديگران سبقت گرفته‌ام».
در انديشه امام(ع) در سرشت انسانى بذر عدالت‌خواهى، کمال‌طلبى، گرايش به راستى، عشق و پرستش و گرايش‌هاى معنوى و… نهاده شده است و فلسفه بعثت انبيا(ع) نيز آن است که فطرت انسان را زنده کنند:
(واصطفى سبحانه من ولده أنبياء أخذ على الوحى ميثاقهم، و على تبليغ الرسالة أمانتهم، لما بدّل اکثر خلقه عهد الله اليهم، فجهلوا حقه، و اتّخذوا الأنداد معه، و اجتالتهم الشياطين عن معرفته، و اقتطعتهم عن عبادته، فبعث فيهم رسله، و واتر اليهم انبياءه، ليستأدوهم ميثاق فطرته و يذکّروهم منسي نعمته، و يحتجّوا عليهم بالتبليغ، و يثيروا لهم دفائن العقول، و يروهم آيات المقدرة.)(43)
«خداوند سبحان از ميان فرزندان آدم پيامبرانى برگزيد و از آنان پيمان گرفت که هرچه را که به آنها وحى مى شود به مردم برسانند و در امر رسالت او امانت نگه دارند، به هنگامى که بيشتر مردم پيمانى را که با خدا بسته بودند شکسته بودند و حق پرستش او ادا نکرده بودند و پيوندشان را از پرستش خداوندى بريده بودند. پس پيامبران را به ميانشان بفرستاد. پيامبران از پى يکديگر بيامدند تا از مردم بخواهند که آن عهد را که خلقتشان بر آن سرشته شده به جاى آرند، و نعمت او را که از ياد برده‌اند فرا ياد آورند، و از آنان حجت گيرند که رسالت حق به آنان رسيده است و خردهايشان را که در پرده غفلت، مستور گشته است برانگيزند و نشانه‌هاى قدرتش را به آنها بنمايانند.
(قدّر ما خلق فأحکم تقديره، و دبّره فألطف تدبيره، و وجّهه لوجهته، فلم يتعدّ حدود منزلته، و لم يقصر دون الانتهاء الى غايته.)(44)
«براى هر چه آفريد اندازه و مقدارى معين کرد و آن را نيک استوار نمود و به لطف خويش منظم ساخت. و به سوى کمال وجودش متوجه نمود تا از حدّ خود تجاوز نکند».
اين سخنان امام(ع) يادآور برخى از آيات قرآن است که انسان را خوب و زيبا جلوه مى‌دهد، او را خليفه خدا در زمين معرفى مى‌کند و داراى روح الهى و فطرت الهى مى‌خواند… .
﴿الَّذِي أَحْسَنَ کُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِينٍ * ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ * ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ﴾ (سجده/آيات 7- 9)
﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ (بقره/آيه 30)
﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴾ (روم/آيه 30)
﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ﴾ (اعراف/آيه 172)
اين فطرت الهى که در سرشت انسان به وديعت نهاده شده و در آيات قرآن و سخنان امام(ع) شواهد و نشانه‌هاى متقنى بر آن وجود دارد، سبب مى‌شود انسان از هوى و هوس خود پيروى نکند، در نتيجه به ديگران حسد نورزد، کينه کسى را به دل نگيرد، خودخواهى نکند و شرارت و فساد نورزد. با توجه به اين فطرت و ارتباط ناگسستنى آن با ارزشهاى انسانى است که شهيد مطهرى ارزشهاى انسانى را با فطرت انسانى داراى ارتباط مستقيم مى‌داند.
2. گروه دوم از سخنان امام(ع) که به ظاهر با مکتب روان‌کاوى فرويد همخوان است، انسان را موجودى بد، شرور، اهريمنى، خودخواه، حسود، هلوع، درنده و… نشان مى‌دهد.
امام(ع) در نامه‌اى به امام حسن(ع) در توصيف خويش مى‌نويسد:
(من الوالد الفان، المقر بالزمان، المدبر العمر، المستسلم للدهر، الذام للدنيا، الساکن مساکن الموتى، و الظاعن عنها غداً.)(45)
«از پدرى در آستانه فنا و معترف به گذشته زمان که عمرش روى در رفتن دارد و تسليم گردش روزگار شده نکوهش کننده جهان، جاى گيرنده در سراى مردگان که فردا از آنجا رخت بر مى‌بندند».
در اين نامه هر چند امام(ع) خويش را به اين صفات توصيف مى‌کند، اما اين صفات از مختصات امام نيست و هر انسانى از اين صفات برخوردار است.
پس از اين توصيف، براى امام حسن(ع) صفاتى بر مى‌شمارد که آن صفات نيز لازمه انسانيت انسان است و نشان مى‌دهد که به باور امام(ع) سرشت انسان از اين ويژگيها شکل گرفته است:
(الى المولود المؤمّل مالايدرک، السالک سبيل من قد هلک، غرض الأسقام، و رهينة الآيام، و رمية المصائب، و عبد الدنيا، و تاجر الغرور، و غريم المنايا، و اسير الموت، و حليف الهموم، و قرين الأحزان، و نصب الآفات، و صريع الشهوات، و خليفة الاموات.)(46)
«به فرزند خود که آرزومند چيزى است که به دست نيايد، راهرو راه کسانى است که به هلاکت رسيده‌اند، و آماج بيماريهاست و گروگان گذشت روزگار، پسرى که تيرهاى مصائب به سوى او روانند، بنده دنياست و سوداگر فريب، و وامدار مرگ و اسير نيستى، و هم پيمان اندوه‌ها و همسر غمها، آماج آفات و زمين خورده شهوات و جانشين مردگان است».
دوستى و عشق به دنيا و دنياپرستى انسان که در سخن امام آمده، و قرآن نيز به عنوان يکى از ويژگيهاى سرشتى انسان از آن ياد کرده است ﴿وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ﴾ (عاديات/آيه 8)، ﴿وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا﴾ و… به باور امام انسان را کور مى‌کند به گونه‌اى که نه نيک را مى‌بيند و نه نيک را مى‌شنود و در نتيجه هر آنچه انجام مى‌دهد بدى است.
(ومن عشق شيئاً اعشى بصره، و أمرض قلبه، فهو ينظر بعين غيرصحيحة، و يسمع بأذن غيرسميعة. قد خرقت الشهوات عقله و أماتت الدنيا قلبه و ولهت عليها نفسه، فهو عبد لها و لمن فى يديه شيئ منها، حيثما زالت زال اليها، و حيثما أقبلت أقبل عليها، لاينزجر من الله بزاجر و لايتعظ منه بواعظ.)(47)
«هر کس به چيزى عشق بورزد عشق ديدگانش را کور و دلش را بيمار مى‌سازد. ديگر نه چشمش نيک مى‌بيند و نه گوشش نيک مى‌شنود. شهوات عقل او را تباه کنند و دنيا دلش را بميراند و جانش را شيفته خود سازد. چنين کسى بنده دنياست و بنده کسانى است که چيزى از مال و جاه دنيا در دست دارند. دنيا به هر جا که مى‌گردد با او بگردد و به هر جا که روى آورد بدان سو روى آورد. به سخن هيچ منع کننده‌اى که از سوى خدا آمده باشد گوش فرا ندهد و اندرز هيچ اندرز دهنده‌اى را نشنود».
در همين راستا امام(ع) مال را اصل و مايه شهوات مى‌داند: (المال مادة الشهوات.)(48)
و نگرانى خود را از پيروى مردم از هوى و هوس و داشتن آرزوهاى دراز ابراز مى‌کند: (ايها الناس إنّ أخوف ما أخاف عليکم اثنان: اتّباع الهوى و طول الأمل.)
و دنياپرستان را به سگان و درندگانى تشبيه مى‌کنند که يکديگر را مى‌درند:
(فانّما اهلها کلاب عاوية، و سباع ضارية، يهرّ بعضها بعضاً، و يأکل عزيزها ذليلها، و يقهر کبيرها صغيرها، نعم معلقة، و اخرى مهملة، قد اضلّت عقولها، و رکبت مجهولها، مسروح عاهة بواد وعث، ليس لها راع يقيمها، و لامسيم يسيمها، سلکت بهم الدنيا طريق العمى، و أخذت بأبصارهم عن منار الهدى، فتاهوا فى حيرتها، و غرقوا فى نعمتها، و اتخذوها رباً و لعبوا بها، و نسوا ماوراءها.)(49)
«دنياطلبان چون سگانى هستند که بانگ مى‌کنند و چون درندگانى هستند که بر سر طعمه از روى خشم زوزه مى‌کشند و آن که نيرومندتر است آن را که ناتوان‌تر است مى‌خورد و آن که بزرگ‌تر است آن را که خردتر است مغلوب مى‌سازد، ستورانى هستند برخى پاى بسته و برخى رها شده که عقل خود را از دست داده‌اند و رهسپار بيراهه‌اند. آنان را در بيابانى درشتناک و صعب رها کرده‌اند تا در گياه آفت و زيان بچرند، شبانى ندارند تا نگهدارى‌شان کند و نه چراننده‌اى که بچراندشان. دنيا به کوره راه‌شان مى‌اندازد و ديدگان‌شان را از فروغ چراغ هدايت محروم داشته. سرگردان در بيراهه‌اند ولى غرق در نعمت. دنيا را پروردگار خويش گرفته‌اند. دنيا آنها را به بازى گرفته و آنها نيز سرگرم بازى با دنيا شده‌اند و آن سوى اين جهان را به فراموشى سپرده‌اند.»
افزون بر ويژگيهاى فطرى که امام(ع) در وصيت‌نامه خويش براى امام حسن(ع) مطرح مى‌کند ويژگيهاى ديگرى نيز براى انسان در نهج البلاغه آمده است؛ براى نمونه امام(ع) پس از آن که سرباز زدن آسمانها و زمين از پذيرش امانت الهى را به همان گونه که در قرآن آمده است بيان مى کند مى‌فرمايد:
(به واقع آسمان و زمين و کوه با وجود بلندى و پهناورى و قوت و ارجمندى از رفتن به زير بار امانت امتناع کردند و از عقوبت پروردگار ترسيدند. آنها چيزى را دريافته بودند که موجودى ناتوان مانند انسان درنيافته بود.)(50) و در پايان به آيه شريفه ﴿إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا﴾ استشهاد مى‌کند.
در کلمات قصار نهج البلاغه يکى ديگر از ويژگيهاى سرشتى انسان آمده است. به باور امام(ع) که برگرفته از آيه شريفه ﴿وَخُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِيفًا﴾ است، انسان موجودى ضعيف معرفى شده که در برابر مشکلات و هوى و هوس توان ايستادگى ندارد.
(و قال(ع): مسکين ابن آدم؛ مکتوم الاجل، مکنون العلل، محفوظ العمل، تولمه البقة، و تقتله الشرقة، و تنتنه العرقة.)(51)
«و فرمود: مسکين فرزند آدم، اجلش پوشيده است، بيمارى‌اش پنهان است، اعمالش را مى‌نگارند، پشه‌اى مى آزاردش، جرعه‌اى گلوگيرش مى‌شود و عرق تن بويش را بد مى‌کند».
در روايات ديگر معصومين(ع) نيز اين نگاه واقع بينانه به انسان ديده مى‌شود براى نمونه در دعاى اخلاص که شيخ مفيد از امام سجاد(ع) نقل مى‌کند مى‌خوانيم:
(استغفرک اليوم لذنبى، و أستقيلک عثرتى لما کنت فيه من الزهو و الاستطالة، فرضيت بما اليه صيرتنى، و ان کان الضرّ قد مسّنى و الفقر قد أذلّنى و البلاء قد جاءنى وإنّ ذلک من سخط منک علي، فأعوذ برضاک من سخطک يا سيدى، و ان کنت اردت ان تبلونى فقد عرفت ضعفى و قلة حيلتى، اذ قلت ﴿إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا﴾ و قلت ﴿فَأَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ…﴾ و قلت ﴿إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى﴾ و قلت ﴿وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَائِمًا فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَمْ يَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَسَّهُ﴾ و قلت ﴿وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِيبًا إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ مَا کَانَ يَدْعُو إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ﴾ و قلت ﴿وَيَدْعُ الْإِنْسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ وَکَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولًا﴾ صدقت و بررت يا سيدى فهذه صفاتى التى أعرفها من نفسى، فقد مضى تقديرک في يا مولاى.)(52)
اين انسان‌شناسى امام على(ع) و امام سجاد(ع) و صفاتى که براى انسان بر مى‌شمارند نشان از توصيف واقع‌بينانه انسان و همخوانى با آيات وحى دارد؛ آياتى که انسان را دنياطلب، حيله‌گر، طغيان‌گر، شتابان، ضعيف، بخيل، نامعتدل، اهل جدل و… مى‌شناساند:
﴿إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ﴾ (عاديات/آيه 6)
﴿وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ﴾ (عاديات/آيه 8)
﴿إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا﴾ (معارج/آيات 19ـ21)
﴿کَلّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى﴾ (علق/آيات 6ـ7)
﴿خُلِقَ الْإِنْسَانُ مِنْ عَجَلٍ﴾ (انبياء/آيه 37)
﴿وَکَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولًا﴾ (اسراء/آيه 11)
﴿وَيَدْعُ الْإِنْسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ وَکَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولًا﴾ (اسراء/آيه 11)
﴿وَکَانَ الْإِنْسَانُ أَکْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا﴾ (کهف/آيه 54)
﴿وَکَانَ الْإِنْسَانُ قَتُورًا﴾ (اسراء/آيه 100)
﴿فَإِنَّ الْإِنْسَانَ کَفُورٌ﴾ (شورى/آيه 48)
افزون بر اين آيات سؤال فرشتگان از آفرينش انسان، مانند ﴿أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِکُ الدِّمَاءَ…﴾ نيز مى‌تواند به روشنى دلالت بر سرشت اهريمنى انسان داشته باشد؛ زيرا خداوند از اين پرسش پاسخ نداد و نفرمود ديدگاه شما درباره انسان نادرست است.

چکيده سخن:
سخنان امام على(ع) و آيات قرآن به دو دسته تقسيم شدند:
1. برخى انسان را با سرشتى بد و اهريمنى معرفى کرده‌اند و در ظاهر بر درستى ديدگاه فرويد و پيروان او مهر تأييد و صحت زده‌اند.
2. بعضى انسان را خوب و فرشته خصال نشان داده‌اند.
اين دو گروه از آيات و روايات به ظاهر با يکديگر ناسازگارند و بايستى به گونه‌اى ميان اين روايات و آيات جمع نمود. راه جمع اين است که بگوييم انسان بر اساس آيات و سخنان امام على(ع) استعدادهاى بسيار متنوع و گوناگونى دارد، مى‌تواند بد باشد و مى‌تواند خوب باشد؛ گرايشهاى حيوانى و طبيعى دارد و خواسته‌ها و تمايلات معنوى و الهى و انسانى؛ به تعبير شهيد مطهرى:
(من (خداوند) در انسان فطرتى قرار دادم که به موجب آن به حسب طبع و ميل خودش فارغ از هر گونه ايدئولوژى، اين اقتضاء يعنى گرايش به تعالى در ذات و سرشت اوست. ايدئولوژيى که من براى انسان مى‌آورم ايدئولوژيى است که يک رکنش بر اساس اين گرايش فطرى و طبيعى است. من در سرشت اين انسان ماده و بذر حق‌طلبى و حق‌جويى و حقيقت‌جويى و عدالت‌خواهى و آزادى‌خواهى را گذاشته‌ام. همه‌اش که خودخواهى، حيوانيت و منافع طبقاتى نيست، همه‌اش که ظلم و زور نيست؛ موجودى است مرکب از نور و ظلمت.)(53)
هميشه ميان اين نور و ظلمت مبارزه است، گاه نور پيروز مى‌شود و گاه ظلمت. وقتى نور پيروز شود انسان خوب و فرشته خصال جلوه مى‌نمايد و وقتى ظلمت حاکم شود انسان شرور و اهريمنى مى‌نمايد.
بر اساس اين جمع، انسان در نگاه امام(ع) تنها خير و يا تنها شرّ محض نيست، بلکه موجودى است که استعداد خوبى دارد و هم استعداد بدى. چنان که در نهج البلاغه وقتى امام(ع) سخن از آفرينش آدم(ع) مى‌گويد هر دو استعداد ديده مى‌شود. آفرينش آدم(ع) از زمين شيرين، دميدن روح الهى در آدم(ع)، دستور به سجده کردن ملائکه بر آدم(ع) و عرضه داشتن امانت الهى بر سرشت خوب و متعالى انسان دلالت دارد، و آفرينش آدم(ع) از زمين شوره‌زار، غرايز حيوانى انسان، غرور و مخالفت آدم(ع) و حوا(ع) با دستور خداوند از سرشت بد انسان حکايت دارد.
(ثمّ جمع سبحانه من حزن الأرض و سهلها، و عذبها و سبخها… ثم نفخ فيها من روحه… فقال سبحانه ﴿اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ …﴾ ثمّ أسکن سبحانه آدم داراً أرغد فيها عيشته و آمن فيها محلته و حذّره ابليس و عداوته، فاغترّه عدوه نفاسة عليه بدار المقام و مرافقة الابرار، فباع اليقين بشکّه و العزيمة بوهنه، و استبدل بالجذل وجلا، و بالاغترار ندماً.)(54)
بنابراين، دو تفاوت عمده ميان ديدگاه امام(ع) با ديدگاه روان‌شناسانى که انسان را بد مى‌دانند و روان‌شناسانى که خوبى انسان را باور دارند وجود دارد:
1. در نگاه امام(ع) انسان فقط بد و شرور يا فقط خوب و فرشته نيست، بلکه هم خوب است و هم بد.
2. در سخنان امام(ع) خوبي‌هاى انسانى آن چنان که فرويد و طرفداران او مى‌گويند ريشه در بديها ندارد، و بديهاى انسانى نيز چنان که عده‌اى معتقدند حاصل شکل خاصى از زندگى و محيط نيست، بلکه بديها و زشتي‌هاى انسانى فطرى هستند، چنان که خوبيها و صفات نيکوى انسان فطرى خوانده مى‌شوند.


منابع و مراجع

(1) رابرت واى ولو، انسان‌شناسى فرهنگى، ترجمه على رضا قبادى، ص 1.
(2) بيتس، دانيل و پلاگ فرد، انسان‌شناسى فرهنگى، ترجمه محسن ثلاثى، ص 27.
(3) همان، ص 29.
(4) رابرت واى ولو، انسان‌شناسى فرهنگى، ص 1.
(5) بيتس، دانيل و پلاگ فرد، انسان‌شناسى فرهنگى، ص 35.
(6) همان، ص 37.
(7) سارتر، ژان پل، اصول فلسفه اگزيستانسياليسم، ترجمه پزشکپور، ص 71.
(8) اريک، فروم، دل آدمى، ترجمه گيتى خوشدل، ص 10.
(9) انجيل لوقا، 3/38.
(10) انجيل مرقس،1/11.
(11) کتاب مقدس، نامه اول به قرنتيان، 15/22.
(12) انجيل يوحنا، 7/11.
(13) فروم، اريک، دل آدمى، ترجمه گيتى خوشدل، ص 10.
(14) فرويد، زيگموند، اصول روان‌کاوى بالينى، ترجمه سعيد شجاع شفتى، ص 25.
(15) جونز و.ت واچ بکر، خداوندان انديشه سياسى ترجمه يوسفيان و مجيدى، 2/ص 126.
(16) پاکار، ونس، آدم‌سازان، ترجمه حسن افشار.
(17) فروم، اريک، دل آدمى، ص 12.
(18) همان، ص 14.
(19) همان، ص 157.
(20) همان، ص 160.
(21) همان، ص 161.
(22) همان.
(23) ام اسکات پک، روان‌شناسى شرارت، ترجمه على مفتخر، ص 125ـ126.
(24) همان، ص 127.
(25) فروم، اريک، دل آدمى، ص 3.
(26) همان، ص 9ـ10.
(27) مزلو، ابراهام، افقهاى والاتر فطرت انسان، ترجمه احمد رضوانى، ص 453.
(28) دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، مکتبهاى روان‌شناسى و نقد آن، 2/ص 472.
(29) مزلو، ابراهام، افقهاى والاتر فطرت انسان، ص 291.
(30) همان، ص 453.
(31) دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، مکتبهاى روان‌شناسى و نقد آن، 2/ص 438.
(32) همان، ص 440.
(33) دوبو، رنه، جانور يا فرشته، ترجمه اکبر معارفى، ص 55.
(34) فرانکل، ويکتور، خدا در ناخودآگاه، ترجمه ابراهيم يزدى، ص 19.
(35) همان، ص 25.
(36) سيد رضى، نهج البلاغه، ترجمه عبدالمحمد آيتى، ص 30.
(37) همان، ص140.
(38) همان، ص 188.
(39) همان، ص 36.
(40) همان، ص 468.
(41) همان، ص 252.
(42) همان، ص 124.
(43) همان، ص 36.
(44) همان، ص 188.
(45) همان، ص 656.
(46) همان.
(47) همان، ص 246.
(48) همان، ص 821.
(49) همان، ص 672.
(50) همان، ص 468.
(51) همان، ص 1006.
(52) مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، 95/ص 441، 94 /ص 137.
(53) مطهرى، مرتضى، تکامل اجتماعى انسان، ص 52 ـ 53.
(54) سيد رضى، نهج البلاغه، ترجمه عبدالمحمد آيتى، ص 34.
------------------------------
منبع: www.maarefquran.org


مقالات ارائه شده لزوماً منعکس کننده نظر مجمع جهانی اهل البیت (علیهم السلام) نمی باشد

نام  


ایمیل  


متن نظر