عنوان مقاله
فطرت در قرآن و احاديث با رويکردي به نظر امام خميني(ره)
مرجانه مهديزاده
متن مقاله
چکيده:
فطرت يا به عبارت دقيقتر فطرت انساني از جمله مباحث قرآن کريم است که توجه و شناخت آن نه تنها به خودشناسي که نهايتاً به خداشناسي منجر ميشود. وجود فطرت خدادادي و غير اکتسابي در انسان باعث ايجاد معرفت و گرايش خاصي نسبت به خداوند متعال در وجود انسان ميگردد.
در اين مقاله، ابتدا به مفهوم فطرت از نظر قرآن کريم و روايات پرداخته شده و سپس نظر امام خميني(ره)، که از استاد ايشان آيت الله شاهآبادي نشأت گرفته، مورد برسي قرار ميگيرد. از نظر امام خميني(ره) فطرت به معناي آگاهيها و گرايشهايي است که در بشر نهادينه شده است. ايشان فطرتها و گرايشات مختلفي براي انسان ذکر ميکنند که عبارتند از: فطرت بر اصل وجود مبدأ، بر توحيد، بر استجماع ذات مقدس به جميع کمالات، بر معاد، وجود ملائکه و انزال کتب. ايشان بعضي از اين موارد را از احکام فطرت دانستهاند و بعضي ديگر را از لوازم فطرت ميدانند. امام همچنين از فطرتي که محکوم به احکام طبيعت نشده باشد و وجهه روحانيت و نورانيت خود را حفظ کرده باشد به فطرت مخموره غير محجوبه ياد ميکند که در اين شرايط در حالت «خير» بوده و از جنود عقل محسوب ميشود، و در صورت توجه فطرت به طبيعت و محکوم شدن به احکام آن، از آن به فطرت مخموره محجوبه ياد ميکند که از جنود جهل بوده و منشأ شرور محسوب ميگردد.
کليدواژهها:
فطرت، جنود عقل و جهل، خير، شر.
مقدمه:
بايد توجه داشت بيان تعريف حقيقي از فطرت با در نظر گرفتن تمام حدود و ذاتيات آن براي شناخت مفهوم فطرت امکان پذير نيست ولي ميتوان با بيان ويژگيها و احکام آن با مفهوم فطرت آشنا شد. در تعريف فطرت از چند زاويه ميتوان آن را مورد توجه قرار داد: در منطق به ادراکات بديهي، اعم از تصور و تصديق، فطرت اطلاق ميشود. در فلسفه، جوهر و ماهيت انسان و آنچه را که انسان با آن بالفعل ميشود فطرت يا عقل مينامند. چنانکه فيض کاشاني کلمه فطرت را به معناي عقل گرفته است. از زاويهاي ديگر علم حضوري انسان به بعضي از حقايق که بشر به صورت تکويني (غير اکتسابي) آن را دارا است (و به تعبير معنوي از آن به حالت قدسي ياد ميشود) فطرت اطلاق ميگردد. در قرآن کريم به اين جنبه توجه شده است.
چنانکه حضرت امير(ع) ميفرمايند: «جابل القلوب علي فطرتها» و با در نظر گرفتن اين روايت «لا تدرکه العيون بمشاهده الابصار و لکن رأته القلوب بحقايق الايمان» خداوند با مشاهده چشم سر درک نمي شود، بلکه قلوب با حقايق ايمان او را مشاهده ميکنند. در اينجا فطرت به معناي مشاهده قلبي و بينش شهودي است و از اين جهت آگاهانهتر و والاتر از غريزه است. در اين مقاله برآنيم تا از اين ديدگاه مفهوم «فطرت» را مورد توجه قرار دهيم.
مفهوم فطرت از نظر لغوي و اصطلاحي:
کلمه «فطر» در لغت به معني شکافتن (ابن منظور، 1414، ج 5: 55) و شکافتن چيزي از طول است (راغب اصفهاني، 1425، ج 1: 55). در استعمال بعدي به معناي آفرينش و خلقت به کار گرفته شده است. چنانکه دراين قول خداوند متعال ﴿فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ﴾ (انعام: آيه 14) کلمه فاطر به معناي خالق به کار برده شده است (طريحي، 1375، ج 3: 483؛ فراهيدي، 1410، ج 7: 418). بعضي از کتب لغت براي اين کلمه مفهوم ابداع، اختراع و ايجاد ابتکاري را نيز ذکر کردهاند (شرتوني، 1992، ج 1: 932).
اينکه چرا کلمه «فطرت» را به معناي آفرينش نيز به کار بردهاند به درستي روشن نيست، شايد مقصود اين بوده که مثلاً لازمه آفرينش اين است که پرده عدم دريده و شکافته ميشود. (مکارم شيرازي، 1387، ج 16: 442؛ قرشي، 1387، ج 5: 193). مرحوم امام نيز در مورد معناي اين کلمه مي فرمايند:
اهل لغت و تفسير گويند «فطرت» به معناي «خلقت» است. در صحاح است: «الفطره، بالکسر، الخلقه.»
نيز ايشان در بيان قرابت معناي فطر «شکافتن» با خلقت اشاره ميکنند:
«تواند بود که اين «فطرت» مأخوذ باشد از «فطر» به معناي شق و پاره نمودن، زيرا که «خلقت»، گويي پاره نمودن پرده عدم و حجاب غيب است. و به همين معني نيز «افطار» صائم است» (امام خميني، 1383: 179).
در معناي اصطلاحي آن بايد گفت: منظور از فطرت الله همان ابداع و آفرينشي است که خداي تعالي در وجود مردم از گرايش به شناخت خداي تعالي متمرکز ساخته و آن همان نيرو و توانايي است که در انسان براي شناخت خدا نهاده شده که در بعضي آيات نيز به آن اشاره شده است: ﴿وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ (زخرف: آيه 87)، ﴿رَبُّکُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ﴾ (انبياء: آيه 56).
مفهوم فطرت در قرآن کريم:
در قرآن کريم کلمه «فَطَرَ» هم در مورد موجودات به کار رفته است و هم در مورد انسان: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ (فاطر: آيه 1). از برجستهترين آياتي که فطرت را درباره انسان مطرح ميسازد و متکفل مفهوم عميق فطرت است آيه ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴾ (روم: آيه 30) ميباشد.
«پس روي خود به سوي دين حنيف کن که مطابق فطرت خدادادي است. فطرتي که خدا بشر را بر آن آفريده و در آفرينش خدا دگرگوني نيست. اين است دين قيم، ولي بيشتر مردم نميدانند».
در ابتداي آيه ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّينِ﴾ تمثيلي براي اثبات و پايداري در دين و اهتمام و توجه کامل به مسائل آن به کار رفته است؛ زيرا کسي که به چيزي اهميت ميدهد، با تمام وجود و با توجه کامل به آن رو ميکند (طبرسي، 1377، ج 3: 266). در نتيجه، مراد از اقامه وجه براي دين، روي آوردن به سوي دين و توجه بدان بدون غفلت از آن است؛ مانند کسي که به سوي چيزي روي ميآورد و همه حواس و توجهش را معطوف بدان ميکند به طوري که ديگر به هيچ طرف (راست و چپ) رو نميگرداند (طباطبايي، 1417، ج 16: 178).
﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾ منظور از فطرت الله و منصوب خواندن آن، دلالت بر «الزام» (طباطبايي، 1417، ج 16: 178؛ زحيلي، 1418، ج 21: 83) و «اغراء» (صافي، 1418، ج 21: 41) و «توجه» به فطرت است. بر شما لازم است بر فطرت خدايي باشيد. بنابراين جمله مزبور اشاره است به اينکه: ملازم فطرت باش و اين ديني که گفتيم واجب است تا براي او اقامه وجه کني، همان ديني است که خلقت بدان دعوت و فطرت الهي به سويش هدايت ميکند. آن فطرتي که تبديلپذير نيست (طباطبايي، 1417، ج 16: 374).
بنابراين فطرت، خلقتي است که مردم بر آن آفريده شدهاند، و به قولي، ولايت تکويني است که در همه موجودات سريان دارد و ولايت تکليفي که همه مردم به آن مکلف شدهاند مطابق ولايت تکويني است (گنابادي، 1372، ج 11: 327).
علاوه بر آنچه گفته شد ويژگيهاي ديگري نيز از آيه براي فهم بهتر مفهوم فطرت ميتوان به دست آورد که عبارتند از:
1) عموميت فطرت:
با توجه به آيه مشخص ميشود که فاعل در عبارت، خداوند متعال بوده و مفعول، الناس است و از اينجا ميتوان نتيجه گرفت فطرت نسبت به همه بشر عموميت دارد و آن را نميتوان به گروه، صنف يا تيره خاصي نسبت داد. اين خلقت شامل حال جميع انسانها بوده و در همه عموميت دارد.
2) ذاتي و غير قابل تبديل بودن فطرت:
از آنجا که فطرت از جانب خدا به مردم داده شده بنابراين اکتسابي نيست. پس آنچه مردم با زحمت آن را به دست ميآورند فطري نيست. فطرت، ذاتي انسانها است و خداوند مردم را بر فطرت آفريده است. عبارت بعدي نيز ﴿لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ اين مطلب را تأييد مينمايد. اين فطرت که دين انسانها مطابق با آن يا عين آن است قابل تبديل نيست، زيرا انسان در کسب آن دخالتي ندارد.
با نظر به روايات وارد شده در مورد فطرت اين نتيجه بدست ميآيد که در لسان معصومين(ع) از فطرت به تعابير مختلفي ياد شده است که ميتوان از آنها به مفهوم مشترکي رسيد و آنها را جمع نمود. در روايتي ابوبصير از امام صادق(ع) در مورد آيه ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّينِ حَنِيفًا﴾ پرسش ميکند و امام از آن تعبير به ولايت مينمايند (کليني، 1370، ج 3: 346).
در روايتي ديگر زراره از امام صادق(ع) در مورد معناي ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾ سؤال ميکند و امام در پاسخ وي ميفرمايند: «فطرهم جميعاً علي التوحيد» (حويزي، 1415، ج 4: 182). در حديث ديگر امام(ع) در جواب هشام در مورد اين قسمت از آيه ميفرمايند: «التوحيد» (بحراني، 1416، ج 4: 341). در بعضي از روايات منقول از امام صادق(ع) در ذيل اين آيه، ايشان اشاره به اسلام و جريان أخذ ميثاق خداوند متعال در زمينه توحيد از مردم مينمايند.
«عن عبدالله بن سنان عن ابي عبدالله(ع) قال: سألته عن قول الله عز وجل «فَطْرَتَ اللهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا» ماتلک الفطره؟ قال: هي الاسلام فطرهم الله حين أخذ ميثاقهم علي التوحيد، قال ألست بربکم و فيهم المؤمن و الکافر» (بحراني، 1416، ج 4: 341).
در حديثي ديگر زراره ميگويد در مورد ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي...﴾ از امام صادق(ع) سؤال کردم حضرت فرمود: «فطرهم علي التوحيد عند الميثاق و علي معرفته أنه ربهم قلت و خاطبوه؟ قال فطأطأ رأسه ثم قال: لولا ذلک لم يعلموا من ربهم و لا من رازقهم» (بحراني، 1416، ج 4: 344). در مجموعهاي ديگر از احاديث، از اين آيه علاوه بر توحيد، اعتقاد به نبوت و ولايت اميرالمؤمنين(ع) تعبير شده است.
حضرت امام رضا(ع) از جدّ بزرگوارشان امام محمدباقر(ع) در مورد اين آيه نقل مي فرمايند: «هي لا إله إلا الله، محمد رسول الله(ص)، علي أميرالمومنين(ع) ولي الله ها هنا التوحيد» (قمي، 1367، ج 2: 155).
از عبدالله بنکثير نيز از امام صادق(ع) نقل شده است که: «في قول الله عزوجل «فِطْرَتَ الله...» قال التوحيد، و محمد رسول الله و علي أميرالمومنين ــ صلي الله عليهما و آلهما» (بحراني، 1416، ج 4: 343).
آنچه از روايات وارد شده در اين زمينه به نظر ميآيد اين است که معرفت و شناخت خداوند متعال در وجود انسان نهادينه و سرشته شده است و موجودات بدين سبب خداوند متعال را ميشناسند. به بياني، شناخت در عالم ذر و يوم الست (بنابر آنچه قائلين به عالم ذر به آن معتقدند) بوده است. علامه مجلسي در بحارالانوار ميفرمايند: «آنچه از اخبار ظاهر ميشود اين است که خداوند عالم عقول خلق را بر توحيد و اقرار به صانع عالم در وقت ميثاق گرفتن از ايشان قرار داده که به آن يوم «الست» ميگويند. پس قلوب جميع خلق مَقِّر و معترفند به آنچه گفتهاند و اگر آن را انکار کنند از روي عناد و تکبر و ضلال چنين کردهاند» (حسيني، 1363، ج 10: 294).
در رواياتي هم که از فطرت تعبير به توحيد و نبوت و ولايت شده، از آنجا که خلقت انسان به گونهاي است که فهم اين معاني در او مفطور شده است قابليت درک اين مفاهيم را دارد:
«زيرا انسان با وجدان خود در مييابد که به اسبابي احتياج دارد که آن اسباب نيز سبب ميخواهند، و اين همان توحيد است و نيز مفطور به اعتراف بر نبوت نيز هست، زيرا به وجدان خود احساس ميکند که ناقص است و اين نقص او را نيازمند به ديني کرده که تکميلش کند و اين همان نبوت است، و نيز مفطور به ولايت و اعتراف به آن نيز هست، براي اينکه به وجدان خود احساس ميکند که اگر بخواهد عمل خود را بر طبق دين تنظيم کند، جز در سايه سرپرستي و ولايت خداوند نميتواند و فاتح اين ولايت در اسلام همان علي بن ابيطالب(ع) است و برگشت روايتي که آيه را به ولايت تفسير ميکرد به همين معنا است، چون ولايت مستلزم توحيد و نبوت است و معقول نيست کسي ولايت داشته باشد و به آن معترف باشد ولي نبوت را قبول نداشته باشد، همچنين روايت ديگري که فطرت را به توحيد تفسير کرد، همين معنا را افاده ميکند، چون معناي توحيد اين است که انسان معتقد به وحدانيت خداي تعالي باشد خدايي که مستجمع تمامي صفات کمال است، که مستلزم به معاد و نبوت و ولايت است. پس بنابر اين برگشت تفسير آيه در روايتي به شهادتهاي سهگانه و در روايتي ديگر به ولايت و توحيد به يک معنا است» (طباطبايي، 1417، ج 16: 280).
امام علي(ع) در سخني چند با اصحاب خود در مورد اتفاقات و رويدادهايي که بعد از ايشان خواهد افتاد ميفرمايند:
«... ألا و إنّه سيأمرکم بسبي و البرائه مني. فأما السَّبُّ فسبوني، فإنّه لي زکاه، و لکم نجاه؛ و أمّا البرائه فلا تتبرّأوا مني؛ فإني ولدت علي الفطره، و سبقت إلي الايمان و الهجره» (دشتي، 1379: 108).
«آگاه باشيد به زودي معاويه شما را به بيزاري و بدگويي من وادار ميکند. بدگويي را هنگام اجبار دشمن اجازه ميدهم که مايه بلندي درجات من و نجات شماست، اما هرگز در دل از من بيزاري نجوييد که من بر فطرت توحيد تولد يافتهام و در ايمان و هجرت از همه پيش قدمتر بودهام.»
حضرت در اين بيان، نکاتي چند را متذکر شدهاند: دليل بيزاري نجستن از ايشان اين است که بر فطرت الهي متولد شدهاند، يعني بر فطرت خدادادي که تمام مردم بر آن سرشته شدهاند و خداوند با آن انسانها را به عالم جسماني فرو فرستاده و از آنها پيمان بندگي گرفته و آنها را به روش عدالت و پيمودن راه راست، استواري و استقامت رهنمون کرده است. حضرت ادامه ميدهند که در تمام مراحل زندگي به فطرت خدادادي خود پايدار مانده و نفس خود را به هيچ يک از صفات پست، آلوده نساختهاند. مقصود ايشان بيان سابقه اسلامي خود، فرمانبرداري و اطاعت از رسول خدا(ص) در پذيرفتن دين و همراهي با پيامبر(ص) و هجرت با آن بزرگوار ميباشد. اما در زمان خردسالي بر فطرت الهي بودهاند به دليل اينکه هر نوزادي بر فطرت خدايي متولد ميشود اما پس از دوران خردسالي از فطرت خداشناسي خود دور نشدند، بدين دليل که رسول خدا(ص) سرپرستي و تربيت و تزکيه نفساني او را، در کسب دانش و وارستگي از دوران کودکي تا به هنگام رحلت بر عهده داشت. آمادگي لازم و پذيرش نفساني آن بزرگوار براي انوار مقدس الهي، چيزي بود که با سرشت آن حضرت عجين و جزء واقعيت وجودي ايشان بود. بدان درجه که هيچ يک از صحابه رسول خدا(ص) به آن مقام و مرتبت ارتقا نيافته بود. با توجه به اين حقيقت به خوبي روشن ميشود که شخصيتي بدان مقام و منزلت، از خلفا و اولياي خداوند خواهد بود. بيزاري جستن از چنين شخصيتي به منزله بيزاري جستن از خدا و رسول(ص) اوست و لازم است از آن دوري کرد.
در جاي ديگر، حضرت علي(ع) فلسفه بعثت پيامبران(ع) را اين ميدانند که پيمان فطري مردم با خداوند متعال را يادآوري کنند و مانع از لغزش و انحراف از اين پيمان شوند:
«واصطفي سبحانه من ولده أنبياء أخذ علي الوحي ميثاقهم، و علي تبليغ الرساله أمانتهم. لمّا بدَّل أکثر خلقهِ عهد الله إليهم فجهلوا حقّهُ، و اتَّخذوا الانداد معه، و اجتالتهم الشَّياطين عن معرفته، و اقتطعتهم عن عبادته، فبعث فيهم رسله و واتر إليهم أنبيائه، ليستأدوهم ميثاق فطرته. و يذکِّروهم منسيَّ نعمتهِ...» (دشتي، 1379: 38).
«خدا پيمان وحي را از پيامبران گرفت تا امانت رسالت را به مردم برسانند آنگاه که «در عصر جاهليت» بيشتر مردم، پيمان خدا را ناديده انگاشتند و حق پروردگار را نشناختند و برابر او به خدايان دروغين ريا آوردند، و شيطان، مردم را از معرفت خدا باز داشت و از پرستش او جدا کرد، خداوند پيامبران خود را مبعوث فرمود، و هرچند گاه، متناسب با خواستههاي انسانها، رسولان خود را پي در پي اعزام کرد تا وفاداري به پيمان فطرت را از آنان باز جويند و نعمتهاي فراموش شده را به ياد آورند».
از آنجا که شأن انسانها پيمانشکني است، در حکمت الهي واجب شده است که دستهاي از انسانها به کمال والايي برسند و ابناي نوع بشر را از مسيرهاي انحرافي باز دارند و افراد ناقص، يعني فروتر از خودشان را کمال بخشند. اين دسته، گروه انبيا(ع) ميباشند و به نتيجه کار آنها در کلام امام(ع) چنين اشاره شده است: «ليستأدوهم ميثاق فطرته» يعني خدا انبيا(ع) را براي آن هدفي که آفريده شده و بر آن سرشته شدهاند، بر انگيخت تا به عبوديت خداوند اقرار کنند و انسانها را که سرگرم به شهوات و لذات وهمي زودگذر شدهاند باز دارند و به خدا هدايت کنند (بحراني، 1375، ج 1: 406).
از اين سخن امام(ع) ميتوان چنين برداشت کرد که معرفت توحيدي و گرايشهاي الهي که در فطرت الهي نهاده شده ممکن است در انسانها کم رنگ شود. به همين خاطر در منابع تفسيري اهل سنت در ذيل آيه شريفه ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي...﴾ اغلب اشاره به اين حديث پيامبر(ص) نمودهاند: «رواه البخاري و مسلم «کل مولود يولد علي الفطره حتي يکون أبواهما اللذان يهودانه أو ينصرانه...» (زحيلي، 1418، ج 21: 82؛ شوکاني، 1414، ج 4: 258؛ زمخشري، 1407، ج 3: 479). اين حديث در منابع شيعي نيز ذکر شده (طبرسي، 1377، ج 5: 39؛ کاشاني، 1336، ج 7: 177) و دلالت بر آن دارد که هر کودک و مولودي بر اين معرفت که پروردگارش خداست آفريده شده و علت گرايش به اديان ديگر که مظاهري از شرک به طور ثانوي با آن ادغام شده، به خاطر تربيت والدين کودک است.
در نتيجه، آنچه از لسان تفسير و روايات به دست ميآيد اين است که فطرت به معناي سرشته شدن انسان به خلقت و معرفتي خاص است و براي انسان از جنبه آگاهيها نيز شناختهاي فطري قائلند.
انديشه امام خميني(ره) در مورد فطرت:
حضرت امام بعد از توضيح کلمه «فطرت» به روايات مختلفي که در آن فطرت به معاني متعددي چون توحيد، دين و اسلام ذکر شده اشاره نموده، ضمن قبول آنها معتقدند تفسير فطرت به مفاهيم مختلف يا از باب تفسير چيزي به اشرف اجزاي آن است يا از باب بيان مصاديق، و دلالتي بر تعارض بين اين مفاهيم نيست:
«بايد دانست که گرچه در اين حديث شريف و بعضي از احاديث ديگر «فطرت» را تفسير به «توحيد» فرمودند، ولي اين از قبيل بيان مصداق است؛ يا تفسير به اشرف اجزاء شيء است؛ چنانچه نوعاً تفاسير وارده از اهل عصمت(ع) از اين قبيل است؛ و در هر وقت به مناسبت مقامي، مصداقي، مثلاً ذکر شده و جاهل گمان تعارض کند» (امام خميني، 1383: 180).
ايشان در تعريف فطرت، آن را هيأت و حالتي دانستهاند که خداوند خلق را بر آن قرار داده است و فطرت را از الطاف الهي ميدانند که خداوند متعال انسان را به آن اختصاص داده است و ديگر موجودات از آن بهرهاي نبرده يا از حظ کمي برخوردارند:
«بدان که مقصود از فطرت الله، که خداي تعالي مردم را بر آن مفطور فرموده، حالت و هيئتي است که خلق را بر آن قرار داده، که از لوازم وجود آنها و از چيزهايي است که در اصل خلقت خميره آنها بر آن مخمّر شده است. و فطرتهاي الهي، چنانچه پس از اين معلوم شود، از الطافي است که خداي تعالي به آن اختصاص داده بنيالانسان را از بين جميع مخلوقات؛ و ديگر موجودات يا اصلاً داراي اين گونه فطرتهايي که ذکر ميشود نيستند، يا ناقصاند و حظ کمي از آن دارند» (امام خميني، 1383: 180).
آنچه از تعريف امام به دست ميآيد اين است که با آنکه امام(ره) به طور اشاره در ابتدا فطرت را نوعي هيأت و حالتي دانستهاند که خداوند خلق را بر آن قرار داده است، اما ايشان در توضيح امر فطرت در جاي جاي مطالب خويش از فطرت به عنوان نوعي گرايش و تمايلات در وجود انسان ياد ميکنند و امام بر اين اساس از جمله انديشوراني هستند که به فطرت از اين ديدگاه مينگرند.
به طور اجمال بايد گفت مسأله «فطرت» و چگونگي علم انسان از مطالبي بوده است که از ديرباز همواره مورد توجه دانشمندان از هر دين و مسلکي بوده است و هر کدام بر اساس نوع تفکرات خويش به اين مسأله معطوف شده و آن را توضيح دادهاند، چنانکه افلاطون معتقد است:
«روح انسان قبل از بدن در دنياي ديگري وجود داشته است. آن دنيا به قول او دنياي مثل است و روح انسان در دنياي مثل ــ که به عقيده او حقايق موجودات اين عالم هستند ــ مثل را درک کرده و به حقيقت اشياء رسيده است، بعد که به بدن تعلق ميگيرد يک نوع حجاب ميان او و معلومات او برقرار ميشود...» (مطهري، 1372: 48).
در فلسفههاي مختلف غربي، از فطرت سخن به ميان آمده است. دکارت يکي از معروفترين اين فلاسفهاست که در زمينه ادراکات فطري مطالب و توضيحاتي دارد. وي معتقد است که انسان يک سلسله مفاهيم را به طور فطري درک ميکند و اساساً خدا آدمي را به گونهاي خلق کرده که اين مفاهيم را (مانند مفهوم خدا) خود به خود، بدون استفاده از حواس داراست. وقتي خدا آدمي را خلق ميکند اين مفاهيم را در سرشت او مينهد.
در بين منابع ديني و دانشمندان اسلامي به طور کلي فطرت در دو مورد استعمال شده است:
1ـ در مورد شناختها و ادراکهايي که به فطرت نسبت داده ميشوند. (شناختهاي فطري)؛
2ـ در مورد غرايز، تمايلات و کششها که منشأ رفتار خاصي در انسان هستند (تمايلات فطري).
بعضي از دانشمندان اسلامي معتقدند فطرت هم شامل ادراکات (آگاهي و علم) و تمايلات و کششها است. اما همانطور که ذکر شد، حضرت امام(ره) معتقدند فطريات همه از جنس گرايشها و تمايلاتند و يکي از مهمترين اين گرايشات، گرايش به کمالات (عشق به کمال) است که باعث حرکت و تحولات و شناخت مبدأ و به وجود آورنده مخلوقات خواهد شد. ايشان حتي علم به معناي آگاهي (جميع علوم جزئيه و کليه مفهوميه) را مورد علاقه فطرت نميدانند و تنها علم مطلق (که نقصي در آن موجود نيست) را بر اساس عشق به کمال مطلق که از گرايشهاي فطري است، مورد توجه فطرت ميدانند و بر اساس وجود اين گرايش توجه به علم را توضيح مي دهند:
«غايت امر آن که در تشخيص علوم، خلاف بين آنها هست، و اين خلاف نيز از احتجاب فطرت است، و الّا علم مطلق مورد عشق و علاقه فطرت است. و بايد دانست که علم به اين معني مشهور پيش عامّه که عبارت از علم به مفاهيم و عناوين و علم ارتسامي است، مورد عشق فطرت نيست؛ زيرا که اينها گر چه يک وجهه [اي] در آن نيز باشد، ولي از جهاتي ناقص هستند، و هر چه در او نقص باشد از حدود عشق فطرت خارج است. پس جميع علوم جزئيه و کليه مفهوميه، مورد عشق فطرت نخواهد بود، حتي علم بالله و شؤون ذاتيّه و صفاتيّه و افعاليه. بلکه مورد علاقه و عشق فطرت، معرفت، به طور مشاهده حضوريه است که به رفع حجب حاصل شود...» (امام خميني، 1382: 262).
خصوصيات امور فطري و چگونگي تشخيص احکام آنها:
بعد از بحث در مورد شناخت فطرت اين مسأله مطرح ميشود امور فطري چه خصوصيات و ويژگيهايي دارند و چگونه ميتوان آنها را از امور غير فطري باز شناخت. حضرت امام با استناد به آيه فطرت ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِينِ حَنِيفاً...﴾ (روم: آيه 30) به اين خصوصيات اشاره مي نمايند:
- عموميت فطرت: با استناد به ﴿فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا...﴾ امور فطري را اموري ميدانند که در تمامي انسانها وجود دارد و احدي در آن اختلاف ندارد.
«بايد دانست که آنچه از احکام فطرت است چون از لوازم وجود و هيآت مخمره در اصل طينت و خلقت است، احدي را در آن اختلاف نباشد ــ عالم و جاهل و وحشي و متمدن و شهري و صحرانشين در آن متفقاند» (امام خميني، 1383: 180).
- عدم تبدل و تغيير در امور فطري: با استناد به ﴿لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ امور فطري اموري نيستند که در طول زمان يا ادوار مختلف تغيير نمايند، چون اصولاً امور فطري امور اکتسابي نيستند که شخص در به دست آوردن آن دخيل باشد.
- بداهت احکام فطرت: ايشان در اين خصوص ميفرمايند:
«از آنچه ذکر شد، معلوم گرديد که احکام فطرت از جميع احکام بديهيه بديهيتر است، زيرا که در تمام احکام عقليه حکمي که بدين مثابه باشد که احدي در آن خلاف نکند و نکرده باشد نداريم؛ و معلوم است چنين چيزي اوضح ضروريات و ابده بديهيات است...» (امام خميني، 1383: 181).
امام در عين حال به نکتهاي در مورد امور فطري بر اساس آيه اشاره مينمايند و آن مسأله غفلت مردم در اين اتفاق و هماهنگي است: ﴿وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴾ که شايد بتوان به عنوان يک نوع سرزنش از آن ياد کرد. ايشان در اين زمينه مي نويسند:
«ولي از امور معجبه آن است که با اينکه در فطريات احدي اختلاف ندارد ــ از صدر عالم گرفته تا آخر آن ــ ولي نوعاً مردم از آن غافلاند از اينکه با هم متفقاند؛ و خود گمان اختلاف مينمايند، مگر آنکه به آنها تنبه داده شود، آن وقت ميفهمند موافق بودند در صورت مخالفت» (امام خميني، 1383: 181).
استاد امام در اين زمينه ميفرمايند:
«در اين کلام توبيخ و سرزنش است براي کساني که به احکام و مقتضيات فطرت آشنا نيستند و خود را در بدن خلاصه ميکنند و در کتاب فطرت خود (وجود خود) که مکتوب به دست قدرت پروردگار است تفکر و تعقل نميکنند و تميز بين احکام فطرت و طبيعت نميدهند. اگر آنها تدبير در کتاب ذات خود نمايند و مدرک (الله) شوند، از خودبيني به خدابيني، از خودخواهي به خدا خواهي ميرسند. حافظ حقوق فطرت ميشوند، مانع از انحراف و اعوجاج آن ميگردند» (شاه آبادي، 1360: 5).
اشاره اجمالي به بعضي از احکام فطرت:
حضرت امام خميني(ره) در مقدمه اين بحث به طور صريح اشاره مينمايند که طريقه بيان ايشان در کيفيت فطري بودن دين يا توحيد همان روشي است که استاد اعظم ايشان شهيد شاه آبادي پيشه نمودهاند:
«بدان که مفسرين از عامه و خاصه، هريک به حسب طريقه خود طوري بيان کيفيت فطري بودن دين يا توحيد را کردهاند؛ و ما در اين اوراق بر طبق آراء آنها سخن نگوييم؛ بلکه در اين مقام آنچه از محضر شريف شيخ عارف کامل، شاه آبادي دام ظلّه، که متفرد است در اين ميدان، استفاده نمودم بيان ميکنم» (امام خميني، 1383: 181).
سپس ايشان مهمترين احکام و لوازم فطرت را که عبارتند از: اصل وجود مبدأ و توحيد آن، مستجمع بودن تمام کمالات در آن ذات مطلق، معاد، نبوت و ملائکه... را نام ميبرند و متذکر ميشوند که بعضي از اين امور از احکام فطرت بوده و بعضي ديگر از لوازم فطرت محسوب ميشوند و بعد به توضيح هر کدام بر اساس گرايشهاي فطري موجود در انسان مي پردازند:
«پس، بايد دانست که از فطرتهاي الهي يکي فطرت بر اصل وجود مبدأ، تعالي و تقدس، است؛ و ديگر فطرت بر توحيد است؛ و ديگر فطرت بر استجماع آن ذات مقدس است جميع کمالات را؛ و ديگر فطرت بر يوم معاد و روز رستخيز است؛ و ديگر فطرت بر نبوت است؛ و ديگر فطرت بر وجود ملائکه و روحانيين و انزال کتب و اعلام طرق هدايت است؛ که بعضي از اينها که ذکر شد از احکام فطرت، و برخي ديگر از لوازم فطرت است» (امام خميني، 1383: 182ـ181).
اکنون به شرح بعضي از اين احکام که در کتب امام(ره)، سخني از آن به ميان آمده است ميپردازيم.
مقام اول) اصل وجود مبدأ متعال:
ايشان در اثبات «اصل وجود مبدأ» بر طبق گرايشات فطري، ابتدا توضيحاتي در مورد يکي از گرايشهاي اساسي و مهم بشر «فطرت عشق به کمال» که در تمامي انسانها در طول تاريخ مشترک است بيان فرموده، سپس بر اساس اين گرايش، که از نظر ايشان از بزرگترين و مهمترين گرايشهاي انساني است، به اثبات اصل وجود مبدأ متعال ميپردازند:
«يکي از فطرتهايي که جميع سلسله بني الانسان مخمّر بر آن هستند و يک نفر در تمام عايله بشر پيدا نشود که برخلاف آن باشد، و هيچيک از عادات و اخلاق و مذاهب و مسالک و غير آن را تغيير ندهد و در آن خلل وارد نياورد، فطرت عشق به کمال است؛ که اگر در تمام دورههاي زندگاني بشر قدم زني و هر يک از افراد هر يک از طوايف و ملل را استنطاق کني، اين عشق و محبت را در خميره او مييابي و قلب او را متوجه کمال ميبيني» (امام خميني، 1383: 182).
البته با توجه به رفتار انسان در احوالات و شرايط مختلف به اين نتيجه دست مييابيم که انسانها در تشخيص کمال مطلق در گذر زمان دچار اشتباه شده و هر کس به تناسب احوال و زعم و توهم خويش، کمال مطلقي را چون تحصيل بيحد و حصر ثروت و گسترش نفوذ و اراده مطلق، توهم کرده و در به دست آوردن آن تلاش و جد و جهد بسياري انجام ميدهد:
«اگرچه در تشخيص کمال و آنکه کمال در چيست و محبوب و معشوق در کجاست، مردم کمال اختلاف را دارند. هر يک معشوق خود را در چيزي يافته و گمان کرده و کعبه آمال خود را در چيزي توهم کرده و متوجه به آن شده از دل و جان آن را خواهان است. اهل دنيا و زخارف آن کمال را در دارايي آن گمان کردند و معشوق خود را در آن يافتند؛ از جان و دل در راه تحصيل آن خدمت عاشقانه کنند؛ و هر يک در هر رشته هستند و حب به هر چه دارند، چون آن را کمال دانند بدان متوجهاند. و همينطور اهل علوم و صنايع هر يک به سعه دِماغ خود چيزي را کمال دانند و معشوق خود را آن پندارند. و اهل آخرت و ذکر و فکر، غير آن را. بالجمله، تمام آنها متوجه به کمالاند، و چون آن را در موجودي يا موهومي تشخيص دادند، با آن عشقبازي کنند. ولي ببايد دانست که با همه وصف، هيچيک از آنها عشقشان و محبتشان راجع به آنچه گمان کردند نيست» (امام خميني، 1383: 183-182).
امام به دنبال بيان اين مطلب که هر انساني به دنبال کمال مطلق است، منتهي هر شخصي به زعم خود آن را ميپندارد و ميجويد، در ردّ اين کمالات به ظاهر مطلق و موهومي، علت مطلق نبودن آنها را ناقص بودن اين توهمات دانسته و توضيح ميدهند که، از اين جهت است که انسان به هر درجه از اين کمالات مطلقه موهوم برسد اشتياق به کاملتر و بالاتر از آن را مييابد، چنين ميفرمايند:
«و بالجمله، حال تمام سلسله بشر در هر طريقه و رشتهاي که داخلاند به هر مرتبهاي از آن که رسند، اشتياق آنها به کاملتر از آن متعلق گردد و آتش شوق آنها فرو ننشيند و روز افزون گردد. پس اين نور فطرت ما را هدايت کرد به اينکه تمام قلوب سلسله بشر، از قارهنشينان اقصي بلاد افريقا تا اهل ممالک متمدنه عالم، و از طبيعيين و ماديين گرفته تا اهل ملل و نحل، بالفطره شطر قلوبشان متوجه به کمالي است که نقصي ندارد و عاشق جمال و کمالي هستند که عيب ندارد و علمي که جهل در او نباشد و قدرت و سلطنتي که عجز همراه آن نباشد، حياتي که موت نداشته باشد؛ و بالاخره کمال مطلق معشوق همه است» (امام خميني، 1383: 184- 183).
تا اينجا مشخص شد که انسانها فطرتاً به دنبال کمال مطلق هستند و به آن عشق ميورزند و از آنجايي که هر آنچه فطرت بدان تمايل و گرايش داشته باشد ميبايست حقيقتي متناسب با آن موجود باشد، لذا چنين کمال مطلقي ميبايست به صورت فعلي موجود باشد؛ چنانکه حضرت امام ميفرمايند:
«پس اين عشق فعلي شما معشوق فعلي خواهد؛ و نتواند اين موهوم و متخيل باشد، زيرا که هر موهوم ناقص است و فطرت متوجه به کامل است. پس، عاشق فعلي و عشق فعلي بيمعشوق نشود، و جز ذات کامل معشوقي نيست که متوجهٌ إليه فطرت باشد. پس، لازمه عشق به کامل مطلق وجود کامل مطلق است. و پيشتر معلوم شد که احکام فطرت و لوازم آن از جميع بديهيات واضحتر و روشنتر است: ﴿أَفِي اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ (امام خميني، 1383: 185-184).
ايشان بدين ترتيب با بيان وجود گرايش و عشقي فطري (کمال گرايي مطلق) وجود مبدأ متعال را اثبات مينمايند.
مقام دوم) توحيد ذات و صفات و استجماع جميع کمالات:
مرحوم امام(ره) در بيان اين مطلب که چگونه توحيد ذات و صفات و استجماع جميع کمالات در آن کمال مطلق (خداوند متعال) از فطريات است به دو شيوه در توضيح اين مسأله اشاره مينمايند که براي تنوع مطلب و شناسايي بيشتر گرايشهاي موجود در آدم از طريق اول (عشق به کمالات) در توضيح مطلب استفاده نمينمايند و در اين زمينه مينويسند:
«در بيان آنکه توحيد حقّ تعالي شأنه و استجماع آن ذات تمام کمالات را از فطريات است. و آن نيز به توجه به آنچه در مقام اوّل ذکر شد معلوم گردد؛ ولي ما اينجا به بيان ديگر اثبات آن کنيم» (امام خميني، 1383: 185).
ايشان با اشاره به اين خصوصيت از گرايشات فطري انسان که از «نقص» متنفر است به توضيح اين مطلب ميپردازند. بر اين اساس توجه فطرت به موجودي خواهد بود که نقص در آن راه ندارد و مسلماً چنين موجودي ميبايست از محدوده ماده خارج بوده تا داراي نواقص ماده نباشد، و هيچ نوع نيازي در او راه نداشته باشد تا بتواند به عنوان کمال مطلق، معشوق تمام موجودات ديگر باشد:
«بدان که از فطرتهايي که ﴿فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها﴾، فطرت تنفر از نقص است؛ و انسان از هر چه متنفر است، چون در او نقصاني و عيبي يافته است از آن متنفر است. پس، عيب و نقص مورد تنفر فطرت است؛ چنانچه کمال مطلق مورد تعلق آن است. پس متوجهٌ إليه فطرت بايد «واحد» و «أحد» باشد؛ زيرا که هر کثير و مرکبي ناقص است، و کثرت بي محدوديت نشود، و آنچه ناقص است مورد تنفر فطرت است، نه توجه آن؛ پس، از اين دو فطرت، که فطرت تعلق به کمال و فطرت تنفر از نقص است، توحيد نيز ثابت شد. بلکه استجماع حق جميع کمالات را وخالي بودن ذات مقدّس از جميع نقايص نيز ثابت گرديد» (امام خميني، 1383: 185).
امام در ذيل اثبات اين مدعا به زيبايي (با توجه به حسن مکاني مطلب) اشاره به نکته تفسيري از قول استاد معظم خويش شاهآبادي مينمايند و معتقدند که در سوره مبارکه توحيد «هو» اشاره به آن ذات مطلقه است که مورد توجه فطرت است و شش صفتي که به دنبال آن ذکر ميشود بيان کامليت مطلق، و احديت و استجماع او بر تمامي کمالات است:
«از هويّت مطلقه که متوجهٌ إليه فطرت است و در صدر سوره مبارکه به کلمه مبارکه «هو» اشاره به آن شده است، برهان بر شش صفتي است که در دنباله آن مذکور است؛ زيرا که چون ذات مقدسش هويت مطلقه است و هويت مطلقه بايد کامل مطلق باشد، و إلا هويت محدوده است، پس مستجمع جميع کمالات است، پس «الله» است. و در عين استجماع جميع کمالات بسيط است، و إلا هويت مطلقه نخواهد شد، پس «أحد» است، و لازمه احديت واحديت است. و چون هويت مطلقه مستجمعه همه کمالات از جميع نقايص، که منشأ همه برگشت به ماهيت نمايد، مبراست، پس آن ذات مقدس «صمد» است و ميان تهي نيست. و چون هويت مطلقه است، چيزي از او توليد و منفصل نشود و او نيز از چيزي منفصل نگردد؛ بلکه او مبدأ همه أشياست و مرجع تمام موجودات است، بدون انفصال که مستلزم نقصان است. و هويت مطلقه نيز کفوي ندارد، زيرا که در صرف کمال تکرار تصور نشود. پس، سوره مبارکه از احکام فطرت، و نسبت حق تعالي است» (امام خميني، 1383: 185).
«نکتهاي که در مورد گريز فطرت از نقص قابل تأمل است اين است که صفات سلبي کمال محض و جمال صرف، به سلب سلب برميگردد که نتيجه آن ثبوت است. فطرت انسان همانگونه که به کمال گرايش دارد از نقص گريزان است و همانطور که به جمال ميگرود از قبح ميگريزد؛ ليکن بعد از تحليل مرجع تمام گريزها گرايشها است. در حقيقت، دو فطرت در نهاد بشر تعبيه نشده، بلکه يک فطرت در او به وديعه نهاده شده و آن عبارت از کمالخواهي او است و لازمه گرايش به کمال، گريز از نقص است. همان گونه که صفات سلبي ربوبي که کمال محض و جمال صرف است به سلب سلب برميگردد و نتيجه آن ثبوت است. گريز از نقص فطرت نيز به سلب نقص و عيب، يعني سلب سلب برميگردد و بازگشت آن همان وجود اکيد است» (نادرينژاد، 1386: 121).
نکته ديگري که بايد متذکر شد آن است که مواردي را که امام در اين دو مقام و مقامات ديگر به عنوان فطرت از آن ياد ميکنند (اصل مبدأ وجود و توحيد ذات و صفات آن) نميتوان گفت اينها از امور فطري هستند زيرا فطرت (از ديدگاه ايشان) چيزي جز گرايشات نيست گرايشاتي که انسان بر اساس آن به اصل مبدأ و توحيد ذات و صفات و استجماع جميع کمالات ميرسند و بنابراين ميبايست عبارت ايشان را در اين زمينه تأويل نمود، زيرا ايشان بعد از اثبات وجود اصل مبدأ و توحيد ميفرمايند:
«پس، از اين دو فطرت، که فطرت تعلق به کمال و فطرت تنفر از نقص است، توحيد نيز ثابت شد» (امام خميني، 1383: 185).
مقام سوم) معاد:
مرحوم امام معاد را با اشاره به سه گرايش موجود در انسان به اثبات ميرسانند. هرچند که در اينجا نيز تعبير کلامي ايشان چنانکه ذکر شد عبارت فطري بودن روز معاد و رستاخيز است؛ و در اين مقام نيز متذکر ميشوند که امر معاد را از طرق متفاوتي ميتوان اثبات نمود:
:در بيان آنکه وجود يوم معاد و روز رستخيز از فطريات است که تخمير در خميره بشر گرديده. و آن نيز چون دو مقام سابق با طريقهاي بسيار و فطرتهاي عديده ثابت شود؛ ولي ما در اين مقام به بعضي از آنها اشاره مينماييم« (امام خميني، 1383: 186).
سه گرايشي که امام در اثبات معاد استفاده مينمايند عبارتند از: گرايش به «عشق به راحت»، «فطرت حريت و نفوذ اراده» و «عشق به بقاي ابدي».
البته با دقت نظر و توجه به اين گرايشات مشخص ميشود که بازگشت هر کدام از اين گرايشها به نوعي بازگشت به آن گرايش اصلي و اساسي در انسان است و آن گرايش و عشق به کمالات و به تبع آن دوري و نفرت از نقص است. انسان انواع زحمات را نقص ميشمرد و آنچه که مزاحم اراده انسان است و خصوصاً موت را نقصي بزرگ مي داند و مسلماً راحتي و نفوذ اراده و حيات را چون کمال ميپندارد به آن گرايش دارد و از آنجا که فطرت در گرايش خود اشتباه نميکند و به خطا نميرود؛ و ميبايست مانند عشق فعلي که به دنبال آن بايد کمال فعلي نيز وجود داشته باشد آنچه فطرت به آن متمايل است «و خداوند حکيم آن را در نهاد بشر قرار داده است و با اين توجه که خداوند متعال، فعل بيهوده انجام نميدهد»، متوجه إليه فطرت در اين امور نيز بايد موجود باشد و اين چيزي نيست جز حيات ابدي در روز رستاخيز که از آن به معاد تعبير ميشود و فطرت به اين حيات ابدي گرايش دارد و اين گرايش او را به حقيقتي عظيم و واقعي ميرساند.
1) عشق به راحتي و آسايش:
همانطور که گفته شد يکي از گرايشهايي که امام(ره) به عنوان فطرتهاي الهي براي انسان برميشمرد، عشق به راحتي و آسايش است که همه انسانها در نهاد خود بدان گرايش دارند و به دنبال آن هستند. اگر از همه انسانها در هر وضعيتي سؤال شود که اين همه تحمل سختيها در دوران زندگي براي چيست؟ همه متفق الکلمه با يک زبان صريح فطري جواب ميدهند که ما هرچه ميخواهيم براي راحتي خود است در عين اينکه چنين راحتي مطلقي در اين دنيا وجود ندارد و تنها اين آسايش مطلق در دار آخرت يافت ميشود. امام مي فرمايند:
«غايت مقصد و نهايت مرام و منتهاي آرزو، راحتي مطلق و استراحت بيشوب به زحمت و مشقت است. و چون چنين راحت غير مشوب به زحمت و استراحت غير مختلط به رنج و نقمت معشوق همه است، و آن معشوق گمشده را هر کس در چيزي گمان ميکند... در تمام عالم ملک و جميع سرتاسر دنيا چنين راحتي مطلقي يافت نشود و چنين استراحت غيرمشوبي ممکن نيست. تمام نعمتهاي اين عالم مختلط با زحمتها و رنجهاي طاقت فرساست؛ همه لذتهاي دنيا محفوف به آلامي است کمرشکن؛ درد و رنج و تعب و حزن و اندوه و غصه سرتاسر اين عالم را فراگرفته است... پس، معشوق بني الانسان در اين عالم يافت نشود؛ عشق فطري جبلي فعلي آن هم در تمام سلسله بشر و عايله انسان بي معشوق فعلي موجود ممکن نيست. پس، ناچار در دار تحقق و عالم وجود، بايد عالم باشد که راحتي او مشوب نباشد به رنج و تعب: استراحت مطلق بيآلايش به درد و زحمت داشته باشد، و خوشي خالص بيشوب به حزن و اندوه در آنجا ميسر باشد؛ و آن دار نعيم حق و عالم کرامت ذات مقدس است» (امام خميني، 1383: 186).
به اين ترتيب انسان با اين گرايش فطري موجود در خود فرياد بر وجود چنين حياتي ميکشد و بر وجود آن شهادت ميدهد.
2) عشق به حريت و نفوذ اراده:
از ديگر فطرتهاي الهي که در بشر وجود دارد فطرت حريت و نفوذ اراده است که مطابق اين گرايش فطري، انسان خواهان آزادي مطلق بوده و دوست دارد هر کاري را که بخواهد انجام دهد و در اين ارتباط هيچ مزاحمي در برابر او قرار نگيرد. حتي او تمايل دارد که بر هر آنچه ميخواهد حاکم باشد در صورتي که اين دنيا با تنگي و ضيقي که داراست امکان برآورده ساختن چنين تمايل فطري را ندارد؛ ولي به اقتضاي فطرت ميبايست عالمي وجود داشته باشد که متناسب با اين وجه از خواست و تمايل فطرت باشد که آن دار آخرت و بهشت اهل طاعت است. توضيحات امام در اين خصوص چنين است:
«و مي توان آن عالم را به فطرت حريّت و نفوذ اراده، که در فطرت هر يک از سلسله بشر است، اثبات کرد. چون مواد اين عالم و اوضاع اين دنيا و مزاحمات آن و تنگي و ضيق آن تعصي دارد از حريت و نفوذ اراده بشر، پس بايد عالمي در دار وجود باشد که اراده در آن نافذ باشد و مواد آن عصيان از نفوذ اراده نداشته باشد، و انسان در آن عالم فعّال مايشاء و حاکم مايُريد باشد؛ چنانچه فطرت مقتضي است.
پس، جناح عشق به راحت، و عشق به حريّت، دو جناحي است که به حسب فطره الله غير متبدله در انسان وديعه گذاشته شده که با آنها انسان طيران کند به عالم ملکوت اعلي و قرب الهي» (امام خميني، 1383: 187).
3) عشق به بقاي ابدي:
هر انساني در ژرفاي فطرت خويش به طور روشن درمييابد که به «زندگي جاويد» عشق ميورزد و از هر گونه زوال و نابودي رنج ميبرد و از آن ميگريزد؛ بلکه غير از انسان ساير موجودات نيز عشق به هستي دارند و به طور غريزي براي پايداري خود ميکوشند. از سوي ديگر، چون اشتياق به زندگي جاويد و حيات مصون از مرگ در دنيا ناممکن است و هيچ فردي در اين جهان براي هميشه نميماند و آنچه به عنوان «آب زندگاني» ناميده ميشود کنايه از معرفت کامل به معارف الهي است، در نتيجه بايد مورد اشتياق و متعلق آن که هستي جاودانه است وجود داشته باشد؛ يعني جهاني مصون از زوال و محفوظ از پديده مرگ که همان قيامت است موجود باشد. آنجا مرگي نيست و سر تاسر حيات و زندگي است: ﴿وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ﴾ (عنکبوت: آيه 64).
«حاصل اينکه، محبت و عشق به هستي دائم و زندگي جاويد امري وجودي است. اين امر وجودي رابط ميان محب و محبوب «هستي جاويد» است و بدون وجود خارجي محبوب، چنين عشق و محبتي در نهاد انسان قرار نميگيرد و از فطريات بشر به شمار نميآيد و ميتوان گفت وجود چنين محبتي در نهاد انسان حتماً براي هدف و غايتي جاويد خواهد بود و آن هدف حتماً موجود است» (جوادي آملي، 1380: 151ـ 150).
مرحوم امام از عشق به بقاي ابدي، در کتاب شرح حديث جنود عقل و جهل سخن به ميان ميآورند و در آنجا به توضيح اين مطلب ميپردازند که گرايش و عشق به حيات ابدي در فطرت همگان وجود دارد. با عنايت به اين مسأله که دنياي مادي قابليت بقاي ابدي را ندارد پس بايد عالمي وجود داشته باشد که فناپذير نباشد و آن همان نشئه آخرت است. چون معشوقهاي فطرت بايد بالفعل باشد تا مورد توجه فطرت واقع شود، هم اکنون اين عالم موجود است که فطرت به آن گرايش دارد. علت تنفر بشر از مرگآن است که آن را فنا ميپندارد و چون انسان از نقص متنفر است از مرگ نيز تنفر دارد. سخن امام در اين مورد چنين است:
«و نيز در فطرتِ جميع عايله بشري ثبت است عشق به بقاي ابدي؛ ... و عمده تنفُّر از موت از باب اين است که، در قلب محجوبين، ايمان به عوالم بعدالموت و حيات و بقاي ابدي وارد نشده و موت را فنا گمان ميکنند، و چون فطرت از فنا منزجر و متنفّر است و به بقا عاشق است، تنفر از موت در محجوبان پيدا شده. با آن که فطرت اصليه که عاشق بقاي ابدي است، همين عشق پيوستگي به معاد و عالم مابعدالموت است؛ زيرا که حيات دنيوي ممکن نيست ابدي باشد و چون زايل است فطرت از آن متنفّر است و نشئه ثانيه غيبّيه که نشئه باقيه است، معشوق فطرت است پس ايمان به يوم الآخره، يعني نشئه ما بعد الدّنيا از فطريات است... و معلوم است که عشق فعلي و عاشق فعلي معشوق فعلي لازم دارد؛ ... پس بايد معشوقهاي فطرت، بالفعل باشد تا فطرت به آنها متوجه باشد. ...» (امام خميني، 1382: 103، 101).
مقام چهارم) ولايت:
مرحوم امام(ره) در کتاب چهل حديث خود به مسأله فطري بودن ولايت اشاره نميکنند ولي در کتاب شرح حديث جنود عقل و جهل در ذيل مبحث «ايمان بر طبق فطرت و کفر خارج از طريقه فطرت است» به اين مطلب اشاره ميفرمايند؛ و ما سابق بر اين، فطري بودن ولايت را از قول علامه گرانقدر طباطبايي در ذيل آيه فطرت (روم: آيه 31) در مبحث «فطرت از نظر قرآن کريم» شرح داديم.
مرحوم امام بعد از برشمردن دوباره فطريات و تقسيم نمودن فطريات به اصليه و فرعيه ولايت را از فرعيات متفرعه و از شعبات توحيد ميدانند (و شايد به همين دليل باشد که ايشان در حين نام بردن و توضيح فطريات اصلي از ولايت نام نميبرند). ايشان در توضيح فطري بودن ولايت بعد از تکرار مجدد گرايش عشق به کمال مطلق و به دنبال آن وجود مطلق (أصل مبدأ) و علي الاطلاق بودن آن و دارا بودن همه کمالات (و اشاره به سوره توحيد که نسب حق را بيان ميکند) به توضيح حقيقت ولايت ميپردازند و ميفرمايند فطرت اصالتاً و بالذات متوجه کمال مطلق است و در مرحله بعدي تعلق تبعي به حقيقت مستظله (همان ظل الله يا مشيت مطلقه يا حقيقت محمديه و علويه) دارد که از خصوصيات اين حقيقت (که همان فيض گسترده الهي است) خارج بودن از همه مراتب حدود و تعينات است. پس توجه فطرت به آن کمال مطلق در واقع توجه به آن فيض گسترده نيز ميباشد. منتهي توجه به اين فيض به تبع توجه به کمال مطلق است؛ و به همين خاطر است که در روايات ذيل آيه فطرت، از فطرت تعبير به «معرفت»، «توحيد»، «ولايت» و گاهي به «اسلام» شده است و سخن امام(ره) اينچنين است:
«و چون حقيقت ولايت به نزد اهل معرفت عبارت از فيض منبسط مطلق است، و آن فيض خارج از همه مراتب حدود و تعيّنات است، و از آن تعبير به «وجود مطلق» شود، فطرت به آن حقيقت متعلّق است اما تعلق تبعي؛ چنانچه خود آن حقيقت، حقيقت مُستظلّه است، و آن را تعبير به «ظل الله» کنند، و آن را «مشيّت مطلقه» و «حقيقت محمديّه و علويّه» دانند. و چون فطرت فناي در کمال مطلق را خواهد، حصول آن حقيقت ــ که حقيقت ولايت است ــ حصول فناي در کمال مطلق است» (امام خميني، 1382: 100 ـ 99).
بعد از شناخت اجمالي در مورد فطرت و رسيدن به اين نتيجه که در فطرت انسان «از ديدگاه امام» گرايشهايي وجود دارد که انسان را به مقاصدي اصيل و والا ميرساند به چند نکته مهم ديگر نيز در مورد فطرت اشاره ميشود که از خصوصيات و ويژگيهاي فطرت محسوب ميشود.
مطابقت دستورات الهي و انبيا(ع) با فطرت انسان در زمينه هدايت:
از نظر مرحوم امام، خداوند متعال به عنايت ازلي و رحمت واسعه، انبياي عظام(ع) و کتب آسماني را فرو فرستاد تا آنها از خارج، به فطرت انسان کمک کنند و نفس را از اين غلاف غليظ طبيعت برهانند. ايشان در توضيح، ابتدا اشاره به اين حقيقت دارند که براي قلب انسان که مرکز حقيقت فطرت است، دو وجهه وجود دارد: يکي وجه عالم غيب و روحانيت، و ديگر وجه عالم شهادت و طبيعت.
چون انسان مولود عالم طبيعت است و در آغوش ماده به دنيا آمده و در غلاف طبيعت تربيت ميشود و روحانيت و فطرت او نيز در اين حجاب وارد ميشوند، به طوريکه احکام طبيعت بر انسان احاطه دارند؛ هر چه آدمي در اين عالم طبيعت رشد و نمو طبيعي کند اين احکام بر او بيشتر چيره و غالب ميگردد و چون به مرحله طفوليت برسد قواي حيواني او را سخت در آغوش ميکشند و هنگامي که اين احتجابات و ظلمات و کدورات بر نفس غلبه کنند کمتر اتفاق ميافتد که کسي به خودي خود بتواند از اين حجابها بيرون آيد و با فطرت اصيل خود بتواند سير نموده و به کمال مطلق و نور جمال و جلال مطلق برسد. خداوند متعال براي کمک به اين فطرت که در غلاف طبيعت قرار گرفته، پيامبران عظام(ع) و دستورات الهي را فرستاده است که همه آنها در راستاي فطرت الهي انسان است. امام ميفرمايند:
«و از اين جهت، احکام آسماني و آيات باهرات الهي و دستورات انبياء عظام(ع) و اولياء کرام برطبق نقشه فطرت و طريقه جبلَّت بنا نهاده شده، و تمام احکام الهي به طريق کلّي به دو مقصد منقسم شود که يکي، اصلي و استقلالي؛ و ديگر فرعي و تبعي است، و جميع دستورات الهيه به اين دو مقصد، يا بيواسطه يا با واسطه، رجوع کند» (امام خميني، 1382: 79).
اين دو مقصد و هدف، که از نظر امام يکي از آنها استقلالي است به جهت توجه دادن فطرت به کمال مطلق و شئون ذاتيه و صفاتيه و افعاليه اوست و مباحث مبدأ و معاد و ايمان به خدا و کتب و رسل و ملائکه و معاد و أهم و عمده مراتب سلوک نفساني و بسياري از فروع احکام از قبيل نماز، حج بيواسطه يا باواسطه به اين مقصد مربوط است.
مقصد دوم که عرضي و تبعي است، به منظور تنفر دادن فطرت از دنيا و طبيعت است که امالنقايص و امالامراض محسوب ميشود؛ و بسياري از دعوتهاي قرآني و مواعظ الهي و نبوي و ولايي، و بيشتر رياضات و دستورات سير و سلوک و فروعاتي چون صوم و صدقات واجب و مستحب و تقوا و ترک معاصي و فواحش براي رسيدن به اين مقصد صادر شده است، که اين دو مقصد مطابق نقشه فطرت است که فطرت انساني گرايش به کمال مطلق دارد و از نقص بيزار است امام ميفرمايند:
«و اين دو مقصد، مطابق نقشه فطرت است، چنانچه دانستي که در انسان دو فطرت است: فطرت عشق به کمال، و فطرت تنفر از نقص. پس جميع احکام شرايع مربوط به فطرت است و براي تخلّص فطرت از حُجُب ظلمانيه طبيعت است» (امام خميني، 1382: 80 ـ79).
قابليت فطرت براي اظهار خير و شر:
از ويژگيهاي ديگري که مرحوم امام(ره) براي فطرت در کتاب ارزشمند خود شرح حديث جنود عقل و جهل مطرح ميکنند، قابليت فطرت براي اظهار خير و شر است. امام در تشريح اين مطلب از دو فطرت مخمر شده در انسان که يکي سمت اصليت دارد (فطرت عشق به کمال) و ديگري که سمت فرعيت و تابعيت دارد (فطرت تنفر از نقص) نام ميبرند و از اين دو فطرت در حالتي که محکوم به احکام طبيعت نشده و وجهه روحانيت و نورانيت آنها باقي است به فطرت «مخموره غير محجوبه» ياد ميکنند؛ و زماني که اين دو فطرت متوجه طبيعت باشند و محکوم به احکام طبيعت گردند و محجوب از روحانيت و عالم اصلي خود شده باشند از آن به «فطرت محجوبه» تعبير ميکنند؛ فطرت غيرمحجوبه منشأ خير بوده بلکه خود خير است و در اين حالت وزير عقل محسوب ميشود و جميع جنود عقليه در ظل توجه و تصرف آن قرار ميگيرد و در تشخيص مصداق کمال مطلق، که واجد توحيد ذات و صفات است دچار اشتباه نميشود؛ و چنين فطرت متوجه به عالم روحانيت و نورانيت، ملازم با جنود عقل يعني: رجاء، خوف، رضا، شکر، توکل، رأفت، علم، فهم، زهد، رفق، مدارا، خوف و رهبت، تواضع، حلم، تأني و تثبت، صمت، استسلام، تسليم و صبر خواهد بود؛ و در شرايطي که محجوب به عالم طبيعت گردد ملازم جنود جهل يعني: قنوط، سخط، حرص، قسوت، جهل، حمق، رغبت، خرق و عنف، جرئت، کبر، تسرع، سفه، هذر، استکبار، جنود و جزع خواهد شد.
رفع غفلت با رجوع به فطرت و شناخت آن:
در انتها، با تذکر به اين نکته که شناخت فطرت باعث خودشناسي ميشود و مطالعه همواره اين کتاب خلقت انسان و پالايش آن منشأ اثرات خير در زندگي خواهد شد، تذکر امام در اين زمينه را يادآور ميشويم:
«اي سرگشتگان وادي حيرت و اي گمشدگان بيابان ضلالت، نه، بلکه اي پروانههاي شمع جمال جميل مطلق، و اي عاشقان محبوب بيعيب بيزوال، قدري به کتاب فطرت رجوع کنيد و صحيفه کتاب ذات خود را ورق بزنيد، ببينيد با قلم قدرتِ فطرت اللّهي در آن مرقوم است: ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ (انعام: آيه 79). آيا ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾ فطرت، توجه به محبوب مطلق است؟ آيا فطرت غير متبدّله ـ ﴿لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ ـ فطرت معرفت است؟ تا کي به خيالات باطله اين عشق خداداد فطري و اين وديعه الهيه را صرف اين و آن ميکنيد؟ اگر محبوب شما اين جمالهاي ناقص و اين کمالهاي محدود بود، چرا به وصول به آنها آتش اشتياق شما فرو ننشست و شعله شوق شما افزون گرديد؟ هان، از خواب غفلت برخيزيد و مژده دهيد و سرور کنيد که محبوبي داريد که زوال ندارد، معشوقي داريد که نقصي ندارد، مطلوبي داريد بيعيب، منظوري داريد که نور طلعتش ﴿اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ (نور: آيه 35) است؛ محبوبي داريد که سعه احاطهاش «لَوْ دُلِّيْتُمْ بِحَبْلٍ إِلَي الأرضَينَ السُّفلَي لَهَبَطْتُم عَلَي الله» است.
پس اين عشق فعلي شما معشوق فعلي خواهد؛ و نتواند اين موهوم و متخيل باشد، زيرا که هر موهوم ناقص است و فطرت، متوجه به کامل است» (امام خميني، 1383: 184).
منابع
- قرآن کريم.
- ابن منظور، محمدبن مکرم. (1414) لسان العرب، بيروت: دار صادر، چاپ سوم.
- امام خميني، سيد روح الله. (1382) شرح حديث جنود عقل و جهل، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (چاپ و نشر عروج)، چاپ هشتم.
- ــــــــــــــ . (1383) شرح چهل حديث، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (چاپ و نشر عروج)، چاپ بيست و نهم.
- بحراني، سيد هاشم. (1416) البرهان في تفسير القرآن، قم: الدراسات الاسلاميه موسسه البعثه.
- بحراني، کمال الدين ميثم بن علي بن ميثم. (1375) شرح نهج البلاغه، ترجمه قربانعلي و محمدي مقدم، مشهد: بنياد پژوهشهاي اسلام آستان قدس رضوي، چاپ اول.
- جوادي آملي، عبدالله. (1380) تفسير موضوعي قرآن کريم، قم: نشر اسراء، چاپ اول.
- حسيني شاه عبدالعظيمي، حسين بن احمد. (1363) تفسير اثناعشري، تهران: انتشارات ميقات، چاپ اول.
- حويزي، عبد علي بن جمعه. (1415) تفسير نورالثقلين، قم: انتشارات اسماعيليان، چاپ چهارم.
- دشتي، محمد. (1379) ترجمه نهج البلاغه، تهران: دفتر انتشارات اسلامي، چاپ اول.
- راغب اصفهاني، حسين بن محمد. (1425) المفردات في غريب القرآن، دمشق: دارالعلم، چاپ اول.
- زحيلي، وهبه بن مصطفي. (1418) التفسير المنير في العقيده و الشريعه و المنهج ، بيروت: دارالفکر، چاپ دوم.
- زمخشري، محمود. (1407) الکشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بيروت: دارالکتاب العربي، چاپ سوم.
- شاه آبادي، محمد علي. (1360) رشحات البحار، تهران: نهضت زنان مسلمان.
- شرتوني، سعيد الخوري. (1992) اقرب الموارد في فصح العربيه و الشوارد، لبنان: مکتبه لبنان.
- شوکاني، محمدبن علي. (1414) فتح القدير، دمشق، بيروت: دار ابن کثير، چاپ اول.
- صافي، محمود بن عبدالرحيم. (1418) الجدول في اعراب القرآن الکريم، دمشق: دارالرشيد.
- طباطبايي، سيد محمدحسين.(1417) الميزان في تفسير القرآن، قم: جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
- طبرسي، فضل بن حسن. (1377) جوامع الجامع، تهران: انتشارات دانشگاه تهران و حوزه علميه قم، چاپ اول.
- طريحي، فخرالدين. (1375) مجمع البحرين، تهران: کتابفروشي مرتضوي، چاپ سوم.
- فراهيدي، خليل بن احمد. (1410) کتاب العين، قم: انتشارات هجرت، چاپ دوم.
- قرشي، سيد علياکبر. (1387) قاموس قرآن، تهران: دارالکتب الاسلاميه، چاپ ششم.
- قمي، علي بن ابراهيم. (1367) تفسير قمي، قم: دارالکتاب، چاپ چهارم.
- کاشاني، ملافتح الله. (1336) تفسير منهج الصادقين في الزام المخالفين، تهران: کتابفروشي محمدحسن علمي.
- کليني، محمد بن يعقوب. (1370) اصول کافي، تهران: انتشارات اسوه، چاپ اول.
- گنابادي، سلطان محمد. (1372) بيان السعاده في مقامات العباده، ترجمه محمدرضا خاني، تهران: دانشگاه پيام نور، چاپ اول.
- مطهري، مرتضي. (1372) فطرت، تهران: انتشارات صدرا، چاپ چهارم.
- مکارم شيرازي، ناصر. (1387) تفسير نمونه، تهران: انتشارات دارالکتب الاسلاميه، چاپ اول.
منابع و مراجع
منبع: www.maarefquran.org
مقالات ارائه شده لزوماً منعکس کننده نظر مجمع جهانی اهل البیت (علیهم السلام) نمی باشد