عنوان مقاله
فلسفهى آفرينش انسان از ديدگاه قرآن
مرتضى موحّدى
متن مقاله
مقدمه
قرآن مجيد کتاب زندگى و نسخهى تکامل و سعادت آدمى است(1)؛ بنابراين به جا و ضرورى است سؤالهاى اساسى زندگى از ديدگاه قرآن بررسى و جواب داده شود. يکى از سؤالهاى مهمى که همواره براى انسان مطرح بوده و هست فلسفهى آفرينش است که يک سؤال ريشهدار و اساسى است و بشر همواره مىخواسته بداند براى چه آفريده شده است و هدف از زندگى چيست؟
وقتى به قرآن مجيد مراجعه مىکنيم چند دسته از آيات پاسخ سؤال ما هستند که به طور کلى به سه دسته مى توانيم تقسيم نماييم.
1. عبادت:
از جمله آياتى که فلسفه انسان و جن را بيان مىکند آيهي کريمهى 56 از سورهي ذاريات مىباشد که مىفرمايد: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾؛ «جن و آدمى را نيافريديم مگر براى عبادت و پرستش کردن».
اين آيهي مبارکه به صراحت غرض از آفرينش را عبادت و پرستش حضرت حق جل و علا بيان مىکند، و عبادت را علت منحصر خلقت جن و انس ذکر مىکند؛ زيرا جمله در قالب استثناء بعد از نفى مىباشد که اين ساختار در ادبيات عربى مفيد حصر است و اختصاص را مىرساند؛ يعنى علت آفرينش جن و انس، فقط عبادت مىباشد.
عبادت چيست؟
«يعبدون» از ماده عبادت به معنى اطاعت است؛ در کتب لغت از جمله «قاموس» و «صحاح» عبادت به معناى طاعت معنا شده است؛ مصباح اللغه آن را به معنى خضوع و انقياد گرفته است(2)؛ در کتاب شريف التحقيق فى کلمات القرآن المجيد مىخوانيم: اصل در مادهى آن، نهايت تذلل در قبال مولا همراه با اطاعت ميباشد(3)؛ بنابراين نتيجه مىگيريم معناى عبادت، اظهار خضوع و ذلّت همراه با فرمانبردارى است.
عبادت به عنوان فلسفه خلقت انسان براى تکامل و نزديکى به خداى متعال که کمال مطلق است ميباشد؛ بنابراين عبادت راه و وسيله است. براى رسيدن به کمال نه اينکه هدف نهايى و غاية الغايات باشد، بلکه هدف مقدّمى است و چون راه نزديک شدن به کمال مطلق فقط يکى است و آن همان خط مستقيم است لذا فرمود فقط براى عبادت خلق کردم(4) و در سورهي «يس» فرمود صراط مستقيم عبادت خداست(5)؛ راه فقط يکى است و آن هم طريق عبادت و بندگى خداست.
غفلت اکثريت:
در سورهي اعراف آيه 179 ميفرمايد: ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ﴾ سؤال ميشود چرا اکثر جن و انس به جهنّم مىروند؟ چرا اکثريت دنبال غرض اصلى نيستند؟ مگر نه اين است که خداجويى فطرى بوده و دين مطابق فطرت آدمى است. کما اين که ميفرمايد: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴾(6)؛ «پس رو سوى دين حق کن در حالى که ثابت و استوار بر آن هستى اين سرشتى است که خدا مردم را بر آن آفريده، دگرگونى در آفرينش الهى نيست اين است آيين استوار ولى اکثر مردم نمىدانند».
جواب: حرکت در مسير کمال و غرض اصلى منوط به شناخت و تصديق مطلوبيت آن است؛ امّا چون اکثريت کمال حقيقى را نمىشناسند و لذت رسيدن به آن را درک نمىکنند؛ لذا درصدد آن بر نمىآيند. هر چند يک امر فطرى است؛ امّا نياز به بيدارى و توجّه دارد و در اکثر مردم نيازمند راهنمايى و بيدار کردن است کما اين که يکى از وظايف انبياء الهى(ع) بيدار کردن فطرت آدمى است: «تا اين که بخواهند عهد فطرى او را ادا کنند و نعمت فراموش شدهى او را بيادشان آورند»(7).
به قول حضرت امام(ره) گرچه نقشِ انسانى مفطور به توحيد است امّا در اول و شروع زندگى با تمايلات نفسانيه و شهوات حيوانيه نشو و نمو مىکند و اگر انسان خود را تربيت نکند غرق در حيوانيت شده و هيچ يک از معارف الهيه در او بروز نمىکند و انوار فطرى خاموش مىشود(8).
بنابراين انس بيشتر با ماديات و اعتبارات انسان از فطرت الهى خود غافل مىنمايد و در اثر اين غفلت راه جهنّم را مىپيمايد. حال ممکن است اين سؤال مطرح شود که چرا خداى متعال اين غرايز حيوانى و مادى را در نهاد آدمى قرار داده است و بطورى که اکثريت را از هدف اصلى بازداشته است؟
در جواب به اين سؤال توجّه به دو نکته در مورد کمال انسان لازم ميباشد؛ يکى اين که ارزش کمال انسان به اختيارى بودن آن است و سرِّ اين که مىتواند از ملائکه سبقت گيرد همين مختار بودن در طى مسير کمال است و لازمهى اختيار و انتخاب، وجود راهها، کششها و انگيزههاى مختلف است و اگر آدمى فقط يک گرايش مىداشت و آن هم کشش به سوى خداى متعال، ديگر نمىتوانست انتخابگر باشد و حال آن که خصيصه و امتياز اصلى انسان اختيار اوست؛ بنابراين ضرورت دارد تا کششهايى در جهت مخالف عبادت و بندگى هم در او باشد تا خود يک طرف را انتخاب نموده و حرکت نمايد.
نکته دوم: کمال انسان تدريجى و داراى مراحل است؛ يعنى در طول زمان به تدريج بايد کسب نمود مرحله به مرحله پيش رفت و در همهى مراحل از قدرت اختيار برخوردار است تا انتخاب و طى همه مراحل آزادانه و با اراده و خواست او باشد(9).
با توجّه به اين دو نکته راز وجود گرايشهاى طبيعى و دنيايى در نهاد آدمى آشکار مىگردد؛ زيرا فرض اين است که انسان انتخابگر باشد و لازمهى آن وجود کششهاى متفاوت است تا راهها متعدد گردد. همچنين رسيدن به کمال تدريجى در اثر گذشت زمان است؛ لذا اول انسان بايد بتواند در اين دنيا چند صباحى روزگار بگذراند تا زمينه تکامل او فراهم گردد و زندگى دنيايى نيازمند اسباب، وسايل و شرايط ويژهاى است. غرايز و ميلهاى طبيعى انگيزههايى هستند براى تهيه و فراهم نمودن اين اسباب و وسايل؛ لذا وجود آنها براى ادامهى حيات ضرورى است؛ و بدون آنها حياتى نخواهد بود تا انسان در سايه آن راه خود را انتخاب نمايد. بعلاوه اين ميلها زمينهساز امتحان آدمى نيز ميباشد.
پس گرايشهاى انسان را مىتوان به دو شاخه کلى تقسيم نمود: يکى براى حفظ موجوديت و زندگى انسان در دنيا، و دومى براى کسب کمال و طىِ مسيرِ اصلى، غايت اولى بقاء انسان در دنيا و غايت دومى رسيدن به کمال و رحمت بىکران الهى است.
شاخهى اول خود به خود به فعليّت مىرسد امّا قسم دوم نيازمند توجّه، تقويت و به فعليت رساندن است. عدهاى در اثر اشتغال زياد به قسم اول، از قسم دوم غافل مانده و از کمال و رحمت محروم مىشوند در نتيجه روانه جهنّم مىشوند.
2. امتحان:
دستهى دوم از آيات قرآن کريم فلسفه خلقت انسان را امتحان و ابتلاء بيان ميفرمايد:
﴿وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِيَبْلُوَکُمْ أَيُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا﴾(10)؛ «و او کسى است که آسمان ها و زمين را در شش روز (شش دوره) آفريد و عرش (و حکومت) او بر آب قرار داشت تا (بخاطر اينکه) شما را بيازمايد که کدام يک از حيث عمل بهترين هستيد».
﴿الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَکُمْ أَيُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ﴾(11)؛ «کسى که مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد که کدامين عمل بهترى داريد و او شکست ناپذير و بخشنده است».
در اين دو آيه علت آفرينش امتحان انسانها بيان شده است. حتى قرآن کريم نعمات و زيبايىهاى زمينى را هم بخاطر امتحان خلق فرموده است کما اينکه ميفرمايد:
﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا﴾(12)؛ «همانا ما هر آنچه بر روى زمين است آرايش و زينتى براى آن قرار داديم تا انسانها را بيازماييم که کدام يک بهترين عمل را دارند.»
منظور از امتحان چيست؟
منظور از ابتلاء و بلاء همان امتحان و آزمون است(13)، و امتحان گاه به خير است و گاه به شر و مصيبت و هر آنچه خداى متعال با آن بندگان خود را آزمايش کند بلاء خواهد بود و امتحان حضرت حق يعنى همين امتياز واقعى بشر از يکديگر است؛ پس نتيجهى آزمايش الهى جدا شدن شقى از سعيد است(14).
غرض از امتحان چند چيز مىتواند باشد: يکى اينکه براى کسب علم و رفع جهل باشد؛ يعنى امتحان گيرنده مىخواهد بوسيله امتحان کسب آگاهى نمايد. اين غرض در مورد امتحان الهى صادق نيست؛ زيرا عالم به همه چيز است و نيازى به کسب علم ندارد؛ ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾(15)؛ «همانا خدا به راز درون سينهها داناست». ﴿يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ﴾(16)؛ «خيانت چشمها و آنچه دلها پنهان مى دارند، مىداند». گاهى هم امتحان براى رفع جهل نبوده بلکه براى تقويت و به فعليت رساندن استعداد است؛ يعنى امتحان گيرنده مىخواهد به اين وسيله قوه و استعدادهاى نهفته را به فعليت رسانده و آشکار نمايد؛ بنابراين مىتوان گفت اصل آزمايش، فراهم نمودن زمينه براى افعال اختيارى است تا آن چه پنهان است آشکار گردد و استعداد پرورش يابد؛ يعنى امتحان زمينهاى ميشود براى از قوه به فعل رساندن و تکميل نمودن. خداوند که به وسيله بلاها و سختىها انسانها را امتحان مىکند، براى اين است که در پرتو بلايا هر کسى را به کمالى که لايق آن است برساند و هر يک از اين مسائل جنبهاى از فرد را مىسازد. ابتلائات الهى تمريناتى براى پرورش و تقويت روح آدمى است. لذا کسانى که استعداد ظرفيت و توان بيشترى دارند سهم بيشترى از بلايا را دارند.
هر که در اين بزم مقرّبتر است
جام بلا بيشتر مىدهد
بنابراين دنيا همچون مدرسه و باشگاهى، گذرگاه آموزشى و پرورشى است نه اقامتگاه ابدى و التذاذى؛ لذا هر اندازه انسان در اين سراى به دنبال لذات و خوشگذرانى باشد به همان مقدار از هدف اصلى و کمال حقيقى دور خواهد ماند و در مقابل تحمل سختىها بخاطر خدا سعادت انسان را در بر خواهد داشت.
طبق آيات و احاديثى که بيان شد امتحان و آزمايش علت آفرينش ميباشد؛ امّا همانطور که در فصل اول گذشت علت آفرينش فقط عبادت حضرت حق بيان شد. اين آيات و روايات چگونه با حصر آيهي شريفهى ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾(17) قابل جمع است؟
امتحان جزئى از عبادت و اطاعت است؛ ميعار سنجش و ملاک ارتقاء و عبور از مراحل مختلف تعبد و بندگى امتحان و ابتلاء است. با امتحان ميزان تعبد مشخص و نمايان ميشود و امتحانهاى کوچکتر انسان را براى امتحانهاى سختتر و مراحل بالاتر طاعت آماده و مستعد مىکند. همانطور که در فصل قبل بيان شد منظور از عبادت در آيه شريفهى فرمانبردارى و انقياد همراه با خضوع است و داراى مراحل و مراتبى است و تسليم و انقياد در برابر قضاى الهى و امتحانات سخت نشانه مراحل بالاى طاعت و بندگى است.
بنابراين امتحان هم نمىتواند علت نهايى آفرينش باشد و همچون عبادت وسيله و مقدمهى کمال ميباشد.
3. خلافت و جانشينى:
از آيات مربوط به خلافت آدم(ع) در سورهي مبارکهى بقره چنين بدست مىآيد که غرض از خلفت انسان خلافت و جانشينى خداى متعال است و چون خداى سبحان مىخواست جانشينى در زمين داشته باشد انسان را آفريد ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴾(18)؛ «و هنگامى که پروردگارت به ملائکه فرمود همانا من در زمين جانشينى قرار مىدهم (قرار دهندهام) گفتند: آيا در زمينى که کسى که در آن فساد مىکند و خون مىريزد قرار مىدهى؟ و حال آنکه ما تسبيح و حمد و تقديس تو مىکنيم. فرمود همانا من چيزى را که شما نمىدانيد مىدانم».
بنابراين آيهي شريفه فلسفه آفرينش انسان جانشينى خداست و چون خدا مىخواست خليفهاى داشته باشد آدم(ع) را خلق فرمود.
اين آيات دلالتى بر انحصار خلافت بر حضرت آدم(ع) ندارد بلکه جمله ﴿أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا...﴾ دلالت مىکند که خلافت منحصر در آدم(ع) نيست؛ زيرا او معصوم بود و جا داشت خداوند بفرمايد: آدم خونريزى و افساد نمىکند در حالى که خداوند افساد انسان را رد نکرد پس خلافت منحصر در حضرت آدم(ع) نيست. البته اين بدين معنى نيست که همهى انسانها، بالفعل خليفه خدا باشند بلکه نوع انسان امکان و استعداد خلافت را دارد و با کسب ملاکات خلافت به چنين مقامى نايل ميشود و اين ملاک آراستگى به علم اسماء است و کسانى که از آن بىبهرهاند از خلافت الهى محروم و بىنصيب هستند.
همچنين بيان مطالب در قالب جمله اسميه «انّى جاعلٌ» نشانهى استمرار است و اين دلالت مىکند که خلافت مقطعى و مختص حضرت آدم(ع) نبوده است بلکه استمرار دارد و تا وقتى که زمين و نظامى هست خليفهى خدا هم وجود دارد.
حال اين سؤال مطرح ميشودکه چرا خدا خواست خليفهاى داشته باشد؟ مگر او از زمين غايب است که بخواهد ديگرى به جاى او در غياب او جانشينى نمايد؟
جواب اين است که او بر همه چيز محيط است(19) و همه جا حضور دارد(20) و نزديکترين چيز است(21) بنابراين غيبتى مطرح نيست بلکه مشيت الهى بر اين تعلق گرفته است مخلوقى داشته باشد که با اراده و اختيار خود در سايه علم و تعبد اسماء و صفات الهى را در خود پياده نمايد و اراده و خواست خود را در اراده حضرت حق فانى کند و متصل به درياى بىکران الهى گردد و کارهاى خدايى کند(22) و خداى سبحان به مقتضاى کرم و رحمت خود خواسته است از قدرت و کمال بىنهايت خود به ديگران نيز عطا فرمايد و خلافت الهى نيز گامى در جهت تکامل است و مرتبهى برترى از سلوک است. (23)
عبادت و ابتلاء و امتحان انسان را به خلافت الهى سوق مىدهد و متعبدترين، صابرترين و با ظرافتترينها به مراتب و مراحل بالاى خلافت الهى بار مىيابند همچون انبياء، اولياء و اوصياء(ع).
اينک در برخى روايات، حضرات معصومين(ع) علت خلقت بيان شدهاند به خاطر اين است که آنها بهترين امتحانها را مىدهند و عالىترين و کاملترين عبادت از آنها صادر ميشود و لذا به معناى واقعى کلمه خليفة الله و جانشيان تام حضرت حق هستند.
خلافت هر چند نتيجه و اثر عبادت و امتحان است امّا نمىتواند غايت نهايى باشد چون در مورد غايت نهايى «چرا» جا ندارد؛ امّا در مورد خلافت نمىتوان سؤال کرد چرا خدا مىخواست خليفه داشته باشد؟ جواب اين است که رحمت و فياصيّت الهى که عين ذات اوست اقتضا دارد که خدا بيشترين لطف و عنايت را داشته باشد و مقام خلافت عنايت رحمانى است. اينکه در آيهي 119 سورهي مبارکهى هود ميفرمايد: ﴿إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَلِذَلِکَ خَلَقَهُمْ...﴾ (24) استفاده ميشود مشمول رحمت الهى شدن علت خلقت است و اين را مى توان غايت الغايات گرفت. بنابراين رحمانيت حضرت حق علت خلقت انسان است و انسان مادامى که در جهت کسب رحمت الهى قدم بر مىدارد در راستاى فلسفه خلقت گام بر مىدارد. در غير اين صورت در گمراهى و خسران است.
خلاصه و نتيجه:
خلاصه اينکه تنها علت مقدمى و طريقىِ خلقت، عبادت و طاعت است و امتحان جزئى از طاعت و محک سنجش و ارتقاى آن است و بهرهمندى از مقام خلافت در سايه کسب اسماء الهى و تخلق به صفات خدايى است و انسان به مقدارى که بينش و رفتار و گرايشش خدايى شود به همان مقدار از خلافت الهى بهرهمند خواهد شد و تنها راه رسيدن به آن، مسير مستقيم بندگى است و غايت هر سه رسيدن به رحمت الهى است بنابراين برخوردارى از رحمت فلسفه آفرينش انسان است و هر چه انسان در طريق بندگى و تقرب به خداى سبحان قدم بر مىدارد استعداد بيشترى براى کسب رحمت و فيض الهى پيدا مىکند و افاضهى فيض و عنايت رحمت، مقتضاى صفات کمالى ذاتى الهى است و علت و راز هستى به خود خداى متعال بر مىگردد. ﴿وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنْتَهَى﴾(25)، ﴿وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ﴾(26)، ﴿وَإِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ﴾(27).
فهرست منابع:
- قرآن کريم
- نهج البلاغه
- الف. کتب فارسى:
1. امام خمينى(ره)، شرح چهل حديث، چاپ دوم، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(ره)، زمستان 1371.
2. جوادى آملى، عبدالله، صورت و سيرت انسان در قرآن، با تنظيم و ويرايش غلامعلى امينى وين، چاپ اول، قم، مرکز نشر اسراء، 1379.
3. رجبى، محمود، انسان شناسى، چاپ اول، قم، مؤسسه امام خمينى، 1379
4. سادات، محمدعلى، فلسفه حيات انسان، چاپ دوم، مشهد، انتشارات قدس، 1361
5. طباطبايى، سيد محمدحسين، الميزان فى تفسير القرآن، ترجمه: موسوى همدانى، سيد محمدباقر، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1363
6. قرشى، سيد علىاکبر، تفسير احسن الحديث، چاپ اول، تهران، واحد تحقيقات اسلامى، 1366
7. مصباح يزدى، محمدتقى، اخلاق در قرآن، چاپ اول، جلد اول، قم، انتشارات مؤسسه امام(ره)، 1376
8. مصباح يزدى، محمدتقى، خودشناسى براى خودسازى، چاپ اول، قم، انتشارات مؤسسه امام خمينى، 1377
9. مصباح يزدى، محمدتقى، معارف قرآن، مؤسسه در راه حق، 1373
10. مکارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، چاپ 19، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1363
11. نصرى، عبدالله، فلسفه خلقت انسان، چاپ اول، کانون انديشه جوان، 1378
ب. کتب عربى:
1. جوهرى، اسماعيل، بن حماد، الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه، بيروت، دارالکتاب العربى، 1979 ق
2. حلى، ابن فهد، عدة الداعى چاپ سنگى
3. راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، دمشق، دارالقلم
4. شُبَّر، سيد عبدالله، تفسير شُبَّر، چاپ اول، بيروت دارالبلاغه للطباعة و النشر و التوزيع، 1412 ق
5. طبرسى طوسى، امين الدين ابوعلى الفصل بن الحسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، دار احياء التراث العربى، 1379 ق
6. کلينى، محمدبن يعقوب، کافى، اصول، فروع و روضه، تحقيق: على اکبر غفارى، بيروت، 1341 ق
7. کلينى، محمدبن يعقوب، کافى، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1388
8. مجلسى، علامه محمدباقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء بيروت، 1430
9. مصطفوى، حسن، التحقيق فى کلمات القرآن الکريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360
منابع و مراجع
1. ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ اسراء/آيه 82.
2. مفردات راغب اصفهانى: «العبوديةُ و اظهار التَّذلُّلِ و العِبادَةُ اَبْلَغ مِنْها لانَّها غايَةُ التَّذَلُّل».
3. ترجمه از نويسنده است.
4. ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ ذاريات/آيه 56.
5. يس/آيه 61
6. روم/آيه 29.
7. نهج البلاغه، خطبهى اول.
8. ر.ک: چهل حديث، حضرت امام(ره)، صص 167 ـ 170.
9. ر.ک: خودشناسى براى خودسازى، مصباح يزدى، محمدتقى، صص 64 و 65.
10. هود/آيه 7.
11. ملک/آيه 2.
12. کهف/آيه 7.
13. صحاح اللغه: «البلاء و الاختباز يکون بالخير و الشَّر»
14. ر.ک: چهل حديث حضرت امام(ره)، حديث 15.
15. آل عمران/آيه 119، مائده/آيه 7، لقمان/آيه 23.
16. غافر/آيه 19.
17. ذاريات/آيه 56.
18. بقره/آيه 30.
19. ﴿أَلَا إِنَّهُ بِکُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾ فصلت/آيه 54.
20. ﴿وَهُوَ مَعَکُمْ أَيْنَ مَا کُنْتُمْ﴾ حديد/آيه 4.
21. ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيد﴾، ﴿فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾ بقره/آيه 115.
22. کما اينکه در حديث قدسى مىخوانيم: «يابن ادم! انا غنى لا افتقر اطعنى فى ما امرتک اجعلک غيناً لاتفتقر يابن ادم انا حى الا امرت اطعنى فيما امرتک اجعلک حياً لاتموت يابن ادم انا اقول للشىءِ کن فيکون اطعنى فى ما امرتک اجعلک تقوم للشىءِ کن فيکون» (عُدة الدّاعى، ابن فهد، ص 291).
23. ر.ک: صورت و سيرت انسان در قرآن، جوادى آملى، عبدالله، صص 286 الى 292.
24. هود/آيه 119.
25. نجم/آيه 42.
26. بقره/آيه 210.
27. هود/آيه 123.
------------------------------
منبع: www.maarefquran.org
مقالات ارائه شده لزوماً منعکس کننده نظر مجمع جهانی اهل البیت (علیهم السلام) نمی باشد