پورتال اهل‌بیت(ع) ـ وابسته به مجمع جهانی اهل‌بیت (ع)

سایت قرآن کریم، نهج‌البلاغه، صحیفه سجادیّه و ادعیه و زیارات پورتال اهل‌بیت علیهم‌السلام

دسته بندی مقالات

عنوان مقاله

اخلاق سياسي از ديدگاه امام علي (2)
مقصود رنجبر


تعداد بازدید 552 دسته بندی: سیاست در نهج البلاغه
متن مقاله

حقوق مردم در قبال حکومت:
آنچه از همه مطالب پيش گفته برجسته مي‌نمايد، ديدگاه امام درباره حقوق مردم در قبال‌حکومت است. امام زماني بر حقوق مردم در برابر حکومت تأکيد مي‌کرد که پيروي کامل از فرمانروايان، وظيفه مردم به شمار مي‌آمد. امام با تأکيد بر حقّ مردم در انتخاب حکومت، حقوق‌متقابل حاکم و مردم را چنين برمي‌شمارد:
«بزرگ‌ترين اين حقوق متقابل، حقّ حکومت بر مردم و حقّ مردم بر حکومت است. فريضه‌ الهي است که براي همه بر همه حقوقي مقرر فرموده. اين حقوق را مايه انتظام روابط مردم و عزّت‌دين آنان قرار داده است. مردم هرگز روي صلاح و شايستگي نخواهند ديد، مگر حکومت‌شان‌صالح باشد و حکومت‌ها هرگز به صلاح نخواهند آمد، مگر توده ملت استوار و با استقامت‌باشند.»(1)
امام «اصلاح مردم» را هدف نهايي حکومت مي‌دانست و «عدالت» را معيار تشخيص‌ حکومت صالح به شمار مي‌اورد. او از ستم حاکم بر مردم به شدت متنفر بود و مي‌فرمود:
«هيچ عاملي براي تغيير نعمت خدا و تعجيل نقمت او مؤثرتر از قدرت يافتن بر ظلم نيست؛ چرا که خداوند همواره دعاي مقهورين را مي‌شنود و در کمين ظالم است. اي مالک! برحذر باش‌از خون‌هاي مردم و ريختن غير حلال آن، که هيچ عاملي در کيفر الهي موثرتر و بازخواست او عظيم‌تر در زوال نعمت و کوتاه شدن مدت (حکومت) شتاب‌ آورتر از ريختن خون به ناحق‌نيست.»(2)
امام در سفارش کارگزارانش به عدالت و پرهيز از ستم، از هر فرصتي بهره مي‌برد و مي‌فرمود:
«من از رسول خدا(ص) شنيدم که فرمود: روز رستاخيز، امام ستمگر را بياورند و او را نه ياري بود که کسي از سوي او پوزش خواهد. پس او را در دوزخ افکنند و در آن‌چنان گردد که سنگ آسيا گردد. سپس او را به ته دوزخ استوار بندند.»(3)
به همين دليل در موقعيّت خويش به عنوان خليفه مسلمين مي‌فرمايد:
«به خدا، اگر شب را روي شترخار بيدار مانم...خوشتر دارم تا روز رستاخيز به خدا و رسول‌(ص) درآيم،در حقّ يکي از بندگان ستمکار...چگونه به کسي ستم کنم به خاطر نفسي که به کهنگي و فرسودگي شتابان است.»(4)
از همين‌رو به همگان توصيه مي‌کند که با او آن‌گونه که با سلاطين جابر سخن مي‌گويند، سخن نگويند.(5)
افزون بر اين بعد، حضرت مصلحت حکومت را نيز در عدالت و خودداري از ستمگري‌ مي‌دانست. در نامه حکومتي‌اش به مالک اشتر چنين هشدار مي‌دهد:
«همواره دادگستر باش و از خشونت بپرهيز؛ چرا که خشونت، مردم را به گريز از کشور و جلاي وطن مي‌کشاند و ستم، مردم را به شمشير فرا مي‌خواند.»(6)
به ‌هرحال، آنچه زندگي حضرت علي(ع) را از ديگران ممتاز مي‌کند، سازگاري‌ کامل بين عمل و انديشه او در زندگي‌اش است. تاريخ، افراد خيرخواه و برخوردار از انديشه‌هاي‌ عالي بسيار ديده است؛ امّا اين بزرگان يا هرگز فرصت عمل نيافتند و يا هنگام عمل از تطبيق کردار و انديشه‌هايشان ناتوان ماندند.حضرت علي(ع) از لحاظ نوع انديشه‌هاي اخلاقي خود، در طول تاريخ بي‌نظير است، اما از نظر عمل به انديشه‌ها و گفته‌هاي خود، بي‌نظيرتر. امام علاوه بر پايبندي به اصول عالي اخلاقي، انساني و جوانمردي، مطيع محض اوامر و نواهي الهي بود و هيچ‌ عاملي نتوانست وي را از عمل به گفته‌ها و انديشه‌هاي عالي‌اش باز دارد.
يادآوري يکي از خطبه‌هاي شورانگيز نهج البلاغه درباره «اخلاق»، گوياي بسياري‌ از مطالب است:
«پس اگر ناچار از تعصّب هستيد، عصبيت خود را براي اخلاق نيکو و کردارهاي پسنديده‌ و امور زيبا قرار بدهيد که خاندان‌هاي اصيل و بزرگ‌ منش عرب و رؤساي قبايل به آن موصوف‌بودند؛ تعصّب به داشتن اخلاق مطلوب عقلا و آرمان‌هاي بزرگ و درجات بالاي ارزش‌ها و آثار پسنديده که از خود به يادگار مي‌گذاشتند. پس تعصّب بورزيد به خصلت‌ها و عادات پسنديده‌ مانند حمايت و حفظ حقوق همسايگي و وفا به پيمان و اطاعت نيکوکار و مخالفت با خودخواهي‌ و فراگرفتن فضل و فضيلت و بزرگ شمردن معصيت قتل نفس و انصاف به خلق و فرو بردن‌غضب و پرهيز از فساد روي زمين.»(7)
ب) اخلاق سياسي در سيره‌ي امام علي(ع):
حضرت علي(ع) از زمان ظهور اسلام همواره در جبهه‌ي حقّ بود و رفتار و شجاعت‌و جوانمردي‌اش تصويري زيبا از اسلام را متجلّي مي‌کرد. او جلوه‌ي واقعي و کامل حق به شمار مي‌آيد. در کردار، جهاد، ايثار، تقوا، پاسداري از اسلام، ستيز با شرک، و در دانش، ايمان و عمل‌صالح، عالي‌ترين نمونه از تربيت‌شدگان مکتب قرآن و رسول بود. حضرت علي(ع) از آغاز بعثت رسول خدا(ص) در راه حق مجاهده کرد و هيچ‌گاه براي هواي نقس‌و قدرت‌ طلبي دست به شمشير نبرد. او در تمام جنگ‌هاي صدر اسلام يک هدف را تعقيب مي‌کرد و آن، ترويج دين اسلام و حاکم کردن اخلاق ديني بر اخلاق جاهلي بود.
حضرت در تمامي عرصه‌هاي زندگي، مظهر کامل عبوديت الهي بود. اين امر در شخصيت‌ سياسي وي کاملا آشکار است.
پس از رحلت پيامبر(ص)، ابوبکر به خلافت رسيد. ابوسفيان که در پي‌ فرصتي براي ايجاد فتنه در جامعه‌ي نوپاي اسلامي بود، از امير مؤمنان خواست خلافت ابوبکر را نپذيرد و گفت: «اگر بخواهيم، زمين را از سرباز و اسب پر مي‌کنم و خلافت را از او مي‌ستانم.»(8)
حضرت علي(ع) که نيک مي‌دانست ابوسفيان از غصب خلافت خشنود است، به او فرمود: «اي ابوسفيان! مؤمنان نسبت به يکديگر خيرخواه‌اند، اما منافقان مردمي حيله‌گرند و به‌يکديگر خيانت مي‌کنند. اگرچه خانه‌ها و بدن‌هايشان به يکديگر نزديک باشند.»(9)
امام مي‌دانست براي رسيدن به حقّ خود نبايد به هر وسيله‌اي دست يازد؛ به همين دليل، درخواست ابوسفيان را رد کرد و تا زماني که مردم به او روي نياوردند، هرگز براي کسب قدرت‌گام برنداشت.
در دوران خلافت خلفاي سه‌گانه، حضرت هيچ اقدامي جهت تضعيف آنان انجام نداد، و همواره آنها را در تدبير امور ياري کرد. براساس سياست رايج در جوامع بشري، حضرت علي‌(ع) بايد زمينه لازم براي رسيدن به قدرت را،حتي به بهاي تضعيف خلفا،فراهم مي‌آورد؛ اما او تنها رضا و عبوديت خداوند را در نظر داشت و هيچ‌گونه پيمان‌ شکني را، حتي با عالي‌ترين‌ اهداف، مجاز نمي‌دانست. اين در حالي است که حضرت همواره بر حقّ خويش در«خلافت» تأکيد کرده و خلفاي پيشين را نامشروع مي‌داند.(10) او حکومت را حقّ مسلّم خود دانسته ولي براي‌ رسيدن بدان،هيچ روش نامشروعي را انتخاب نمي‌کند و حتي از دادن وعده‌اي که نتواند بدان وفا کند، مي‌پرهيزيد. امام از پايمان شدن حقّ خويش توسط خلفا ناراضي بود، اما براي تثبيت‌ موقعيتش هرگز نخواست جايگاه خلفا را تضعيف کند. علاوه بر اين، براي پشتيباني از اسلام و تضمين تداوم آن، از هيچ کوششي دريغ نمي‌ورزيد. اين تلاش شامل گفتمان و مناظره با يهوديان و مسيحيان، راهنمايي و ارشاد خلفا در امر مملکت‌ داري، قضاوت و داوري در دادخواهي ‌هاي‌ دشوار، بيان احکام دين و...بود.(11)
حضرت پس از مرگ عمر، در شوراي شش نفري «انتخاب خليفه» قرار گرفت. امام اصولا اين شورا را مشروع نمي‌دانست و از اينکه با مرداني چون عثمان و طلحه همپايه گرديده است، ناخرسند بود. وي در اين ‌باره مي‌فرمايد:
«شگفتا کسي که در زندگي مي‌خواست خلافت را واگذارد، چون اجلش رسيد، کوشيد تا آن را به عقد ديگري درآورد. من آن مدت دراز را با شکيبايي به سر بردم، رنج بردم و خون دل‌خوردم. چون زندگاني او به سر آمد،گروهي را نامزد کرد و مرا در جمله‌ي آنان درآورد. خدا را چه شورايي! من از نخستين چه کم داشتم که مرا در پايه‌ي او نپنداشتند و در صف اينان داشتند، ناچار با آنان انباز، با گفتگوشان دمساز گشتم، اما يکي از کينه راهي گزيد و ديگري داماد خود را بهتر ديد، اين دوخت و آن بريد، تا سومين به مقصود رسيد.»(12)
با وجود اين نارضايتي، باز هم درستي و راستي را فداي قدرت ‌طلبي نکرد. عبد الرّحمان بن‌عوف به او گفت: با تو بيعت مي‌کنم که طبق کتاب خدا و سنّت پيامبر(ص) و روش ابوبکر و عمر با مردم رفتار کني. حضرت فرمود: «مي‌پذيرم، ولي طبق کتاب خدا و سنّت‌پيامبر و آنچه خود مي‌دانم، عمل خواهم کرد.» عبدالرّحمان شرط خود را با عثمان در ميان نهاد و او پذيرفت. اين ماجرا سه بار تکرار شد و پاسخ حضرت علي(ع) و عثمان همواره يکسان‌ بود؛ آنگاه عبد الرّحمان با عثمان بيعت کرد. امام مي‌توانست شرط عبد الرّحمان را بپذيرد و پس از رسيدن به خلافت، براساس کتاب خدا و سنّت رسول(ص) عمل کند؛ ولي چون‌تقوا و ترس از خداوند، معيار تمام اعمال و رفتار او است، هرگز نمي‌تواند پيمان خود را زير پا نهد. تفاوت حضرت علي(ع) با عثمان و ديگران در همين‌جا است؛ عثمان گرچه وعده کرده‌بود طبق کتاب خدا و سنّت پيامبر و شيخين عمل کند و بني اميه را بر مردم مسلّط نسازد؛ ولي وقتي‌ به خلافت رسيد، به هيچ يک از وعده‌هايش عمل نکرد.(13)
شايان دقّت و توجّه است که عمر بن خطاب ترکيب «شورا» را به نحوي تعيين کرده بود که‌انتخاب عثمان به عنوان خليفه، در آن قطعي باشد؛ چنان‌ که عبد الفتّاح عبد المقصود در اين زمينه‌ مي‌نويسد: وصيت عمر بدين شورا مانند قرارداد رسمي بود که آن مرد مظلوم (علي) بايد مغلوب باشد.»(14)
در دوره‌ي خلافت عثمان، حضرت علي(ع) با آنکه از تضييع حقّ خويش ناخشنود بود، به سکوتش ادامه داد و تا آن‌جا که مي‌توانست در مقابل شورشيان مقاومت کرد تا عثمان‌نجات يابد. پس از قتل عثمان، زماني که مردم يکپارچه به امام روي آوردند و بيعت کردند، برخي‌ مانند سعد بن ابي وقّاص، عبداللّه بن عمر و اسامهء بن زيد از بيعت سرباز زدند. عده‌اي از ياران امام‌خواستند به زور از آنان بيعت بگيرند؛ ولي با نهي حضرت روبه‌رو شدند. پس از بيعت، طلحه و زبير نيز با هدف مخالفت و پيمان‌شکني نزد حضرت شتافتند و گفتند: مي‌خواهيم براي به جاي‌ آوردن اعمال عمره به مکه برويم. امام آنان را در رفتن آزاد گذاشت و فرمود: «هدفتان حيله است‌نه عمره!».(15) اصولا امام در تمام دوران خلافتش مانع حرکت مردم از حوزه‌ي حکومتي‌اش نمي‌شد؛ هرچند به سوي شام روند. چون براساس اصول اخلاقي حاکم بر انديشه‌ي وي، هرگز «قصاص قبل‌از جنايت» روا نيست.(16) حضرت درباره‌ي پيمان ‌شکني آنان فرمود:
چون به کار برخاستم، گروهي پيمان بسته شکستند و گروهي از جمع دينداران بيرون‌ جستند و گروهي ديگر با ستمکاري دلم را خستند.»(17)
امام پس از رسيدن به حکومت هرگز نخواست اقدامي غيرعادلانه مرتکب شود و در مقابل‌خواست‌هاي نارواي طلحه و زبير -که حکومت بصره و کوفه را مي‌خواستند- مقاومت کرد؛ در حالي که براساس اصول حاکم بر سياست جوامع بشري، مي‌توانست تا زمان «تثبيت قدرت» به‌تقاضاي آنان پاسخ مثبت دهد. برخورد امام با کارگزاران عثمان نيز از همين زاويه قابل تحليل‌ است. ايشان پس از رسيدن به خلافت، بي‌درنگ به عزل کارگزاران وي پرداخت. نزاع معاويه با حضرت نيز رهاورد همين تصميم بود. اگر امام به عزل معاويه نمي‌پرداخت، جنگ صفّين و پيامدهاي آن تحقّق نمي‌يافت؛ ولي حضرت علي(ع) وي را ناشايست و ناصالح مي‌دانست و با آنکه از فرجام کردارش آگاه بود، در جهت عزل او گام برداشت. حضرت در خطبه‌اي به همين‌ مطلب اشاره مي‌کند:
«گويي او را مي‌بينم که از شام بانگ برداشته است و پرچم‌هاي خود را پيرامون کوفه‌برافراشته، چون ماده شتر بدخو که دوشنده‌ي خود را با دندان بدراند و سرها بر زمين بگستراند. دهانش گشاده، ستم و بيداد را بنياد نهاده، به هر سو تازان، حمله او سخت گران .به خدا که شما را در اين سوي و آن سوي زمين پراکنده گرداند، چندان ‌که جز اندکي به مقدار سرمه‌ي چشم از شما باقي نماند.»(18)
قبل از آغاز پيکار صفّين، لشکريان معاويه زودتر از ياران امام به آب رسيدند و آنها را محروم ساختند. در اين موقعيت، با اينکه حضرت قصد داشت غائله از طريق مذاکره پايان پذيرد، در اين امر توفيق نيافت و يارانش را با خطبه‌اي حماسي به عقب راندن لشکريان معاويه تحريک‌ کرد و سپاه امام با حمله‌اي سريع، دشمن را عقب راند. پس از دستيابي به آب، برخي از ياران‌ حضرت قصد داشتند لشکريان معاويه را از آن محروم سازند؛ امام آنها را از اين کار بازداشت.(19)
اصولا مشي امام، بر جلوگيري از بروز جنگ بود و قبل از آغاز جنگ، تمام تلاش خود را براي جلوگيري از آن انجام مي‌داد. ايشان در طول حکومت اين بود که جنگ را هدف و يا وسيله‌ اي براي کسب قدرت نمي‌دانست، بلکه جنگ را آخرين ابزار در جلوگيري از ايجاد فساد دشمنان‌مي‌دانست؛ يعني هنگامي که هيچ راه ديگري براي اصلاح دشمنان باقي نمي‌مانده، اقدام به جنگ‌مي‌نمود، گرچه غالبا از سوي دشمنان، جنگ آغاز مي‌شد؛ زيرا امام(ع) در برخورد با دشمن، ابتدا تلاش مي‌کردند تا با تبيين موضع حق‌ جويانه خويش، آنان را از گمراهي نجات دهند، سپس در صورت عدم پذيرش، اگر به حال جامعه اسلامي زياني نداشتند، آنها را به حال خود واگذاشته، حقوق آنها را نيز قطع نمي‌کردند، اما زماني که دشمنان بر جنگ اصرار مي‌ورزيدند، امام مي‌ کوشيدند آغاز کننده جنگ نباشند. از سوي ديگر، امام(ع) تلاش کرد به هيچ‌ وجه جنگ و درگيري و مسلمان‌ کشي راه نيفتد.(20) اين رويه را در جنگ‌هاي جمل، صفّين و نهروان در پيش‌ گرفت ولي نتيجه‌اي به دست نياورد. قبل از آغاز جنگ جمل، نامه‌ها و قاصدهاي مختلفي را به‌سوي عايشه، طلحه و زبير روانه ساخت و آنان را از عاقبت کار خويش آگاه کرد؛ ولي آنان به‌هيچ عنوان زير بار حقّ نرفتند. همچنين قبل از آغاز جنگ، يارانش را از پيش‌دستي در حمله و دشنام ‌دادن به لشکريان معاويه بازداشت:
«با آنان جنگ نکنيد تا زماني که آنان جنگ را آغاز کنند؛ چرا که -سپاس خدا را- حجّت‌با شماست؛ و رهاکردن آنها تا دست به پيکار گشايند، حجّتي ديگر براي شما بر آنهاست. اگر به‌خواست خدا، شکست خوردند و گريختند، آن را که پشت کرده، نکشيد و کسي را که دفاع از خود نتواند، آسيب مرسانيد. و زخم‌ خورده را از پا درمياوريد. زنان را با زدن برميانگيزانيد؛ هرچند آبروي شما را بريزند يا اميرانتان را دشنام گويند؛ چرا که توان زنان اندک است.»(21)
مي‌توان رويکرد اخلاقي امام در جنگ را در موارد ذيل مطرح کرد:
1-پرهيز از شروع جنگ
2-مصونيت پيام‌ رسانان و قاصدان دشمن
3-خوش ‌رفتاري با ناتوانان
4-فتوت و جوانمردي‌(22)

دو رويکرد متضاد:
امير مؤمنان(ع) در موقعيتي اين روش سياسي و اخلاقي را پيش گرفته بود که دشمن‌از هيچ‌گونه نيرنگي خودداري نمي‌کرد؛ معاويه و عمرو بن عاص براي رسيدن به قدرت، به هر روشي متوسّل مي‌شدند. آنان در عمل، خواهان دستيابي به سياست و قدرت به مفهوم مطلق آن‌بودند؛ لذا رويارويي امام با اين اشخاص، از لحاظ اخلاقي، بسيار معنادار است. جنگ امير مؤمنان(ع) با معاويه، نبرد دو طرز فکر کاملا الهي و شيطاني و جنگ اخلاق با بي‌اخلاقي بود؛ همان‌طور که مهم‌ترين منبع انديشه و عمل امام، اعتقاد مطلق وي به اصول اسلامي و اخلاقي است. حضرت علي(ع) حکومت را به خاطر حاکم‌ کردن اصول و اخلاق اسلامي مي‌خواست و معاويه براي زير پا نهادن آن اصول و ارضاي هوس‌هاي خويش. اين تفاوت، بسيار مهم است! معاويه هرگز در سياست روش اخلاقي پيش نمي‌گرفت و هدفي جز کسب قدرت و به حکومت‌رساندن بني اميه نداشت. عبد الفتّاح عبد المقصود در اين زمينه مي‌نويسد:
«فرمانرواي شام به ناحق خواستار حکومت بود و بدون داشتن شيوه و سيره‌اي اسلامي، در ميان مردم مي‌گرديد و سياست خود را اجرا مي‌کرد.اگر شعائر و مناسک و آداب مذهبي، همچنان‌ در شام اجرا مي‌شد و از ميان نرفته بود و اگر آداب و رسوم و صورت ظاهر عبادت‌ها در چارچوب‌معمولي و عادّي خود حفظ مي‌شد، بايد گفت که «دين» در حقيقت، صرفا عبارت از پوسته و رويه‌ نيست؛ «دين» عبارت است از ارزش‌ها، اصول و بنيان‌هايي که همگي باهم به پيش مي‌روند.»(23)
تصويري که تاريخ از معاويه و عمرو بن عاص ارائه مي‌دهد، با آنچه «ماکياولي» در سياست ‌نامه‌اي تبيين کرده، کاملا منطبق است. اصول سياسي معاويه حتي با اصول جوانمردي -که‌رعايت آنها در دوره‌ي جاهليت در جزيرهء العرب مورد تأکيد بود- متضاد مي‌نمود. البته مشکل‌حضرت علي(ع) تنها معاويه نبود بلکه از آغاز زمامداري، رويارويي کساني قرار گرفت که‌به اصول اخلاقي پايبند نبودند. طلحه و زبير که در نخستين جنگ «جمل» مقابل امام ايستادند، پيمان‌ شکن بودند و بيعت خود با حضرت را زير پا نهادند. معاويه نيز از همان آغاز، روش دروغ و نيرنگ پيش گرفت؛ او به خاطر منافع سياسي، امام را به دروغ به قتل عثمان متّهم کرد؛ در حالي ‌که‌ خود مي‌دانست امام براي جلوگيري از قتل عثمان تلاش فراوان کرد. امام اين نکته را بارها در نامه‌هايش به معاويه گوشزد نمود(24)؛ البته اين تذکّرات در روش وي هيچ تأثيري نمي‌گذاشت. معاويه در غارت بيت المال مسلمانان هيچ‌گونه مانعي پيش روي خود نمي‌ديد و آن را براي تحقّق‌اهداف شخصي به کار مي‌گرفت. معاويه از هر روشي براي جذب ياران امام علي(ع)‌استفاده مي‌کرد و زماني که موفّق به جذب آنان نمي‌شد، براي از ميان ‌بردنشان به شيوه‌هاي ديگر -همچون ترور- مي‌پرداخت. وعده و وعيدهاي معاويه بسيار تأثيرگذار بود و رخنه‌هاي اساسي در لشکر امام پديد آورد! طه حسين در تحليلي از زندگي حضرت مي‌نويسد:
«علي براساس روشي عمل مي‌کرد که در آن فقط انسان‌هايي که آخرت را به‌دنيا ترجيح مي‌دادند، مي‌توانستند راضي باشند؛ ولي معاويه دنياي افراد را تأمين مي‌کرد. حضرت‌علي در دوره‌اي بر اين اساس عمل مي‌کرد که ديگر روحيه‌ي حاکم در صدر اسلام‌دگرگون شده و دنياپرستي در ميان مسلمانان رواج يافته بود. به همين دليل، مردم نمي‌توانستند در مقابل وسوسه‌هاي مادّي معاويه مقاومت کنند.»(25) روش معاويه، «پيمان‌شکني» بود و به هيچ‌ يک از وعده‌ها و پيمان‌هاي خود وفا نمي‌کرد. عبد الفتّاح عبد المقصود در اين‌باره مي‌نويسد:
«به هيچ ‌وجه از اين شخص که براي به دست آوردن قدرت و حکومت پيوسته مي‌کوشيد، شنيده يا ديده نشده است که در ضمن سير و حرکت به سوي هدف، ناچار شده باشد که وسايل و ابزار رسيدنش را به طرف جادّه مستقيم و درست برگردانده باشد يا راه سرشت‌هاي والا با ارزش‌انساني در پيش گيرد؛ زيرا در تمام اين مدت آنچه وي را به نيازش مي‌رسانيد و حاجتش را برآورده مي‌کرد، انحراف و کجروي بود.»(26)
معاويه از لحاظ شخصيتي، در مقايسه با امام علي(ع) ضعف‌هاي بسيار تحقيرآميزي‌ داشت و براي جبران اين کمبودهاي جدّي، از هر وسيله‌اي سود مي‌جست. عرب آن روز، امام را در شجاعت، شهامت، پايمردي در امر الهي، عدالت، برابري و اصول والاي انساني، بالاترين‌ مردمان مي‌دانست و اين، براي معاويه بسيار سنگين بود. او همچنين مي‌دانست هيچ‌گاه نمي‌تواند در پيکار نظامي بر امام چيره شود؛ ازاين‌رو، براي غلبه بر حريف، اصول اوّليّه اخلاقي را هم زير پا مي‌گذاشت. در آيين معاويه، دادگري با ستم، راستگويي با دروغ و وفاداري با خيانت تفاوت‌نداشت. در نگاه او، همه نيکي‌ها و بدي‌ها ابزار سلطه‌ جويي و هوسراني بودند و تا هنگامي که وي‌ را به اهدافش مي‌رساندند، تفاوت نداشتند. حضرت علي(ع) مردم را به حق و عدالت دعوت‌مي‌کرد، ولي معاويه براي پيشبرد اهدافش از هر وسيله‌اي بهره مي‌برد. عبد الفتّاح عبد المقصود درباره‌ آن دوران مي‌نويسد:
«جان‌ها شروع به منحرف‌شدن از راه راست کردند، ايده‌هاي والاي معنوي رو به سراشيب‌ سقوط گذاشتند، ارزش‌ها واژگونه شدند، پيشاني‌ها به سوي دنيا روي گذاشتند و دل‌ها از خدا دور گرديدند. در نظر اکثريت عظيم مردم، سخن آخر و تعيين‌ کننده در اختيار «مادّيات» قرار داشت و در هنگام سنجش و ارزيابي اشخاص، برتري از آن مادّه بود که در دو رکن قدرت (شمشير و ثروت) نمايان مي‌گرديد!»(27) در واقع اين همان خطري بود که پيامبر(ص) بارها هراس خود را نسبت به وقوع آن در بين مسلمانان ابراز کرده بود: چه پيش از هر چيز درباره شما انديشناکم، آن است که شکوفه‌هاي خوشي و لذّات دنيوي به شما روي آورد.»(28)
حضرت علي(ع) هم درباره روي گرداني مردم از راستي، مي‌فرمايد:
«همانا کران تا کران را ابر فتنه پوشانده است و راه راست ناشناسا گرديده است!»(29)
معاويه به ياري مشاور حيله‌گيري چون عمرو بن عاص به خوبي توانست از ارکان قدرت‌نامشروع خود استفاده کند؛ اما او مطمئن بود که علي(ع) هرگز شيوه‌هاي نامشروع و غير اخلاقي وي را مقابله به مثل نخواهد کرد و در صلح و جنگ به آيين «جوانمردي» پايبند است. وي‌ و ديگران تلاش فراواني کرد تا انان را در موقعيتي قرار دهد که همانند او رفتار کند، ولي هيچگاه‌ موفق نشدند.(30)
از نظر حضرت علي(ع) «اصول اخلاقي» در هر حال و در مقابل هرکس، حتي در برابر کسي که به اصول اخلاقي و فضايل انساني ايمان ندارد، مراعات کرد؛ لذا هيچ ‌يک‌ از نيرنگ‌ها، پيمان‌شکني‌ها و ناجوانمردي‌هاي معاويه را پاسخ نمي‌داد. امام در جواب به نامه‌ي‌ معاويه مي‌نويسد:
به تو چه که فاضل کيست و مفضول کدام است؟ سياستمدار کيست و رعيت کدامند؟(31)
حضرت در نامه‌اي ديگر مي‌نويسد:
«اي معاويه! کي بود که شما گردانندگان سياست مردم و واليان امر امت بوديد، با اينکه نه‌در ميدان مسابقه‌ي خيرات و کمالات انساني، قدمي برداشته‌ايد و نه از شرفي عالي برخورداريد!»(32) امام در اين نامه چهره‌ي واقعي معاويه و سياستش را نشان داده، به مفهوم واقعي «سياست» اشاره‌ مي‌کند و به معاويه يادآور مي‌شود که تو از چنين سياستي بيگانه‌اي، آن‌ قدر بيگانه که حتي‌ شايسته‌ي حرف‌زدن در اين ميدان نيستي؛ چون سياست اخلاقي نيازمند برتري در زمينه‌ي خيرات‌ و کمالات انساني است و افرادي چون تو نمي‌توانند در چنين مسابقه‌اي وارد شوند.
به‌ هرحال، امام علي(ع) در دوره‌ي زمامداري‌اش رويارويي روش سياسي‌اي قرار گرفت که اصل اوليه‌ي آن، دوري از اخلاق بود. امام با در پيش گرفتن روش مطلقا اخلاقي، در پي ارائه الگويي نو و مناسب براي بشر بود. او در اين راه چنان عمل کرد که سرمشقي جاودان -که در آن، تعالي و سعادت جمعي مهم‌ترين هدف سياست است- در مقابل جهانيان و سياستمداران‌ بوده باشد.
اختلاف بنيادين اين دو روش، ريشه در تفاوت اساسي نگرش آنها به زندگي دارد که در جملات زير متبلور است؛ حضرت علي(ع) در آغاز جنگ صفّين به يارانش فرمود:
«اي مردم! اينجا، جايي است که هرکس شک و ترديد در حقّانيت نبرد به خود راه دهد، در (حقّانيت) روز قيامت ترديد کرده و هرکسي که در آن درماند، در روز قيامت درمانده است.»(33)
در مقابل، معاويه چنين عقيده‌اي داشت:
«به خدا سوگند! دوست دارم چندان ثروت و مکنت به آنان (ياران علي) دهم و چنان مالي ميانشان پخش کنم که (در نظر ايشان) دنياي من بر آخرت او بچربد.»(34)
حضرت علي(ع) تفاوت خود با افرادي چون معاويه و عمرو بن عاص را اين‌گونه‌ بيان مي‌کند:
«شگفتا از پسر نابغه (عمرو بن عاص) شاميان را گفته است من، مردي لاف گويم با لعب‌بسيار، عبث‌ کارم و کوشا در اين کار! همانا آنچه گفته، نادرست بوده و به گناه دهان گشوده؛ همانا بدترين گفتار، سخن دورغ است! اما او مي‌گويد و دروغ مي‌گويد. وعده مي‌دهد و خلاف‌آن مي‌پويد... پيمان را به سر نمي‌برد و پيوند خويشان را مي‌برد. چون سخن جنگ در ميان باشد، دلير است و بر امر و نهي چير، و چون تيغ از نيام برآيد و وقت کارزار آيد، بزرگ‌ترين نيرنگ او اين است که عورت خويش گشايد. به خدا سوگند! ياد مرگ، مرا از لاف‌ بازي مي‌دارد و فراموشي آخرت، او را نگذارد که سخن حق بر زبان آرد.»(35)

نتيجه‌ گيري:
احکام اخلاقي آن دسته از قواعد رفتاري هستند که معيارهايي براي تشخيص خوب از بد و درست از نادرست ارايه مي‌دهند. اخلاق سياسي هم قواعد رفتاري حاکم بر سياست را مشخص‌مي‌کند.
نسبيت اخلاق و سياست يکي از مهم‌ترين مباحث انديشه سياسي بوده است. در ميان‌ انديشمندان ارسطو قايل به تقدم اخلاق بر سياست بود و بايد گفت که در بين انديشمندان شيعه هم‌رويکرد تقدم اخلاق بر سياست جايگاه ويژه‌اي دارد. در اين ميان ويژگي منحصر به فرد دريافت‌ اخلاقي امام علي از سياست اين است که ايشان در مقام عمل هم توانست تقدم اخلاق بر سياست را نشان دهد. اهميت اين موضوع در اين است که التزام اخلاقي در سياست بسيار دشوار مي‌باشد، واقعيت اين است که صداقت کالايي کمياب در سياست است و از اين بعد امام علي در عمل‌سياسي منحصر به فرد مي‌باشد.
درک اخلاقي از سياست در دنياي امروز از ضرورت اساسي برخوردار است. در اين مقاله‌ابعاد نظري و عملي نگرش اخلاقي امام علي به سياست را مورد بررسي قرار داديم.
اساس رويکرد اخلاقي امام به سياست و حکومت اعتقاد توحيدي ايشان است. حقيقت‌ خواهي و عبوديت مطلق الهي موجب مي‌شود که ايشان نگاهي ژرف به جايگاه اخلاق در سياست‌ داشته باشد و همواره آنها را به عنوان امري بسيار مهم مورد تاکيد قرار دهد.
ايشان در راستاي نگرش اخلاقي به سياست و ضرورت آن مولفه‌هاي سياسي را مورد توجه‌قرار داده‌اند،که برخي از آنها مربوط به جهان‌بيني الهي ايشان است که بندگي مطلق خدا، توجه‌به آخرت، تاکيد بر اصول اخلاق فردي، نفي قدرت‌طلبي، توجه و تکيد بر عدالت، ضرورت‌اجراي حدود الهي، توجه به حقوق و کرامت انساني از جمله مهم‌ترين عناصر اين نگرش مي‌باشد که موجب مي‌شود اخلاق زمامداري خاصي پديد آيد که در آن معنا و مفهوم سياست به ‌طور کامل دگرگون مي‌شود. حضرت علي نه ‌تنها از لحاظ نظري به دنبال آموزه‌هايي است که‌سياستمداران و دولتمردان را به تعبيت از اصول اخلاقي ملزم مي‌کند و آنان را نسبت به پيامدهاي‌ سخت عملکردهاي غيراخلاقي هشدار مي‌دهد.
در سياست عملي هم به هيچ عنوان از اصول اخلاقي که به لحاظ نظري و به‌طور عميق و اثر گذاري بر آن تاکيد کرده است، عدول نمي‌نمايد.
به راستي که هم طرح نظري موضوع ضرورت اخلاقي کردن سياست از سوي امام علي‌ بسيار عميق است و هم پايبندي عملي ايشان به آموزه‌ها در عرصه عمل و حکومت بي‌نظير است و اين در حالي است که در دوران خلافت با دشمناني چون معاويه، عمرو عاص و... روبرو بود که سبک حکومت و حرکت آنان با اصول اخلاقي فاصله فراواني داشت و دائما در حال عهد شکني و زير پا گذاشتن اوليه‌ترين اصول اخلاقي بودند. در واقع آنچه امام علي را از ديگران متمايز مي‌کند، پيوند نظر و عمل و گفتار و کردار در روش حکومتي ايشان است.

کتابنامه:
1-قرآن مجيد.
2-نهج البلاغه، ترجمه سيد جعفر شهيدي.
3-اميني، عبد الحسين. الغدير، ج 7 و 8، بي‌جا، بي‌نا، بي‌تا.
4-بزرگ مقام، محسن. «اخلاق و نسبيت اخلاق»، کيهان انديشه، شماره 58، بهمن و اسفند 1373.
5-پتروشفسکي. اسلام در ايران، ترجمه کريم کشاورز، تهران، بي‌نا، بي‌تا.
6-جرداق، جرج. امام علي(ع) صداي عدالت انساني، ج 5، ترجمه سيد هادي خسروشاهي، قم، نشر خرم، 1370.
7-جعفري، محمد تقي. حکمت اصول سياسي در اسلام، تهران، بنياد نهج البلاغه، چاپ سوم،1379.
8-جعفري، محمد تقي. نگاهي به امام علي(ع)، بي‌جا، نشر جهان‌آرا، بي‌تا.
9-حسين، طه. علي و فرزندانش، ترجمه محمد علي شيرازي، بي‌جا، انتشارات آشنا،1349.
10-رسولي محلاتي، سيد هاشم. زندگاني امير المؤمنين(ع)، بي‌جا، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ‌ ششم،1376.
11-طباطبايي، سيد محمد حسين. تفسير الميزان، ج 2، ترجمه محمد باقر موسوي همداني، قم، انتشارات‌ جامعه مدرسين حوزه علميه قم، بي‌تا.
12-طباطبايي، سيد محمد حسين. اصول فلسفه و روش رئاليسم، بي‌جا، انتشارات صدرا،1370.
13-عبد المقصود، عبد الفتاح. امام علي(ع)، ج 1 و 8، ترجمه محمد مهدي جعفري، بي‌جا، شرکت‌ سهامي انتشار،1361.
14-منقري، نصر بن مزاحم. پيکار صفين، ترجمه پرويز اتابکي، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب‌اسلامي، چاپ دوم،1370.
15-مطهري، مرتضي. فلسفه اخلاق، بي‌جا، انتشارات صدار،1368.
16-مطهري، مرتضي. مجموعه آثار ،ج 6، بي‌جا، انتشارات صدرا، چاپ دوم،1373.
17-مطهري، مرتضي. مجموعه آثار، ج 16، بي‌جا، انتشارات صدرا،1373.
18-معاديخواه، عبد المجيد، تاريخ اسلام، نشر ذره،1384.
19-مکارم شيرازي، ناصر، پيام امير المومنين، دار الکتب الاسلاميه،1385.
20-موسوي خميني، روح اللّه. چهل حديث، بي‌جا، مرکز نشر فرهنگي رجا، چاپ اول،1368.
21-مجموعه نويسندگان دايرهء المعارف تشيع، ج 2،تهران، نشر شهيد سعيد محبي، تهران،1380.
22-مجموعه نويسندگان،دانشنامه امام علي(ع)، ج 5(حقوق) پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1380.
23-مجموعه نويسندگان، دانشنامه امام علي(ع)، ج 6(سياست) پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1380.
24-عابدي علي، اهتمام به دين در حکومت علوي، مجله حکومت اسلامي، زمستان 1379،شماره 18.


منابع و مراجع

به نقل از: مجله انقلاب اسلامي زمستان 1387 - شماره 15؛
(1)-همان، خطبه 212.
(2)-همان، نامه 53.
(3)-همان، خطبه 164.
(4)-همان، خطبه 224.
(5)-همان، خطبه 216.
(6)-همان، نامه 53.
(7)-همان، خطبه 192.
(8)-جرج جرداق، امام علي(ع) صداي عدالت انساني، ترجمه‌ي سيد هادي خسروشاهي، ج 5، ص 15.
(9)-براي بررسي تفصيلي اين جريانات، ر.ک:سيد هاشم رسولي محلاتي، زندگاني امير المؤمنين(ع)، ص‌234 230؛ عبد الفتاح عبد المقصود، امام علي(ع)، ترجمه‌ي محمد مهدي جعفري، ج 1، ص 318-315.
(10)-نهج البلاغه، خطبه‌ي 162 و 28.
(11)-علامه اميني، در جلد 7 و 8 کتاب نفيس الغدير، درباره تلاش ها و رهنمود هاي حضرت در دوران خلفاي سه گانه، به تفصيل بحث کرده است.
(12)-نهج البلاغه، خطبه 3.
(13)-براي مطالعه بيشتر، ر.ک:مجموعه نويسندگان دايرهء المعارف تشيّع، ج 2، ص 345-334.
(14)-امام علي(ع)، ترجمه محمد مهدي جعفري، ج 1،ص 414-411.
(15)-محمد تقي جعفري، نگاهي به علي(ع)، ص 26. همچنين براي مطالعه‌ي عهدشکني طلحه و زبير، ر.ک: سيد هاشم رسولي محلاتي، زندگاني امير المؤمنين(ع)، ص 395-392.
(16)-طه حسين، علي و فرزندانش، ترجمه‌ي محمد علي شيرازي، ص 180 و 181.
(17)-نهج البلاغه،؟
(18)-همان، خطبه‌ي 101.
(19)-همان، خطبه 206.
(20)-سيد محمد علي داعي ‌نژاد امام علي(ع) و اصول برخورد با دشمنان فصلنامه حکومت اسلامي ؤمستان 79 شماره 18.
(21)-همان، نامه 14.
(22)-حسن يوسفيان، امام علي و مخالفان، در دانشنامه امام علي(ع) ج 6(سياست)، ص 244.
(23)-امام علي(ع)، ج1، ص58
(24)-براي مثال، ر.ک:نهج البلاغه، نامه‌ي 28.
(25)-ر.ک: علي و فرزندانش، ص 177.
(26)-امام علي(ع)، ج 8،ص 59.
(27)-همان، ص 63.
(28)-همان، ج 1،ص 367-362.
(29)-نهج البلاغه،خطبه‌ي 93.
(30)-احمد مبلغي، هدف و وسيله، در دانشنامه امام علي(ع)ج 6(سياست)، ص 395
(31)-نهج البلاغه، نامه 28.
(32)-همان، نامه‌ي 10.
(33)-نصر بن مزاحم منقري، پيکار صفّين، ترجمه‌ي پرويز اتابکي، ص‌ 218.
(34)-همان 65.
(35)-نهج البلاغه، خطبه‌ي 84.
------------------------------
منبع: www.new.imamalinet.net


مقالات ارائه شده لزوماً منعکس کننده نظر مجمع جهانی اهل البیت (علیهم السلام) نمی باشد

نام  


ایمیل  


متن نظر