عنوان مقاله
جلوههاي هنري داستان حضرت ابراهيم در قرآن
نعيمه پراندوجي
متن مقاله
چکيده:
از جمله ويژگيهاي قرآن، به کارگيري داستان براي بيان اهداف و مقاصد خود ميباشد. خداوند متعال بسياري از وقايع، حوادث و رويدادهاي قرآن را در قالب داستان بيان نموده است تا بهتر در دل و جان بندگان نفوذ نمايد. داستان در قرآن وسيلهاي است براي دعوت به يکتاپرستي و زندگي صالح. از جمله داستانهايي که در آيات شريفه به تصوير کشيده شده، داستان حضرت ابراهيم است. اين داستان از جمله داستانهاي بلند قرآن به شمار ميآيد که در سورههاي متعدد آمده و داراي تمام عناصر داستاني ميباشد، يعني شامل حوادث مختلفي است. داراي آغاز، موضوع، پيکره و پاياني که از روابط علّي و معلولي ميان حوادث به دست ميآيد و به نتيجه مورد نظر ميانجامد که هدف از آفرينش داستان بوده و آن بيان ايمان راسخ ابراهيم، تسليم او در برابر اوامر الهي، دعوت به يکتاپرستي و يقين در ايمان بوده است.
کليد واژه ها:
قرآن، حضرت ابراهيم(ع)، عناصر داستان
پيشگفتار:
هســت قـرآن حالهاي انبـيا
مــاهيان بـحر پاک کبــريا
ور بـخواني ور نـه اي قـرآن پذير
انبــيا و اوليـا را ديده گير
ور پذيرايي چو برخواني قصص
مرغ جانت تنگ آيد در قفس
کلمه «قصه» در لغت به معناي دنباله، جاي پا و اثر کسي را گرفتن است؛ قصه را به اين جهت قصه ميگويند که دومي در نقل آن از اولي پيروي ميکند. قصه در قرآن گاه به معني بيان نمودن، بازگفتن، حکايت کردن و برخواندن به کار برده شده است؛ ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾(انعام/ ۵۷) «فرمانروايي جز براي خدا نيست، حق را بيان ميکند و او بهترين داوران است.» و گاه به معناي سرگذشت، داستان و ماجرا؛ ﴿فَلَمَّا جَاءهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ﴾(قصص/ ۲۵) «چون نزد او رفت و ماجرا را برايش گفت.»(يزدان پرست، ۲۱)
لفظ «قص، قصص و قصه» در قرآن ۲۶ بار تکرار شده است. اما تنها لفظ «قصه» به معناي داستان فني به کار رفته است. به طور مثال در آيه ۱۲۰ سوره مبارکه هود خطاب به پيامبر گرامي اسلام مي فرمايد: ﴿وَکُلاًّ نَّقُصُّ عَلَيْکَ مِنْ أَنبَاء الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ وَجَاءکَ فِي هَذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِکْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ﴾. همچنين در سوره مبارکه اعراف آيه ۱۷۶ آمده است: ﴿فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَکَّرُونَ﴾. و نيز سوره يوسف آيه ۱۱۱: ﴿لَقَدْ کَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُوْلِي الأَلْبَابِ﴾. از نص صريح آيات مذکور درک ميشود که داستان پيامبران با هدف تأمل در حکايت آنان و پند گرفتن از فرجام امت ايشان بوده است.
خالق هستي اغراض ديني را در قالب داستان و با تصويرگري بي نظير و به کارگيري عناصر داستاني هشتگانه ارائه نموده است تا قوي ترين تأثير را بر مخاطب نهد. هدف اين مقاله بررسي عناصر هنري پيرنگ (يا طرح)، کشمکش، شخصيتها، صحنه پردازي، گفتگو، زاويه ديد، انديشه و اسلوب داستان حضرت ابراهيم(ع) در قرآن است که از داستانهاي بلند قرآن به شمار مي آيد.
داستان پيامبران در قرآن:
لغت «داستان» در زبان فارسي به معني قصه، حکايت، افسانه و سرگذشت بهکار رفته است و در ادبيات، اصطلاح عامي به شمار ميآيد که از يک سو شامل صور متنوع قصه ميشود و از سوي ديگر انشعابات مختلف ادبيات داستاني از قبيل داستان کوتاه، رمان، داستان بلند و ديگر اقسام اين شاخه از ادبيات خلاق را در بر ميگيرد.(داد، ۱۲۶) به هر حال داستان نوع ادبي است شامل رخدادهايي که در محيط توسط اشخاصي معين روي مي دهد، با سبکي ويژه ساخته مي شود(ساعدي، ۳۷) و داراي عناصر هشتگانه (پيرنگ، کشمکش، شخصيت، گفتگو، زاويه ديد، صحنه، انديشه و سبک) است.
از جمله ويژگيهاي قرآن، به کارگيري داستان براي بيان اهداف و مقاصد خود ميباشد. داستان در قرآن وسيلهاي است براي دعوت به يکتاپرستي و زندگي صالح. خداوند متعال بسياري از وقايع، حوادث و رويدادها را در قرآن با قالب داستان بيان نموده است تا بهتر در دل و جان بندگان نفوذ نمايد. قرآن داستانهاي متعددي از جن و انس، به ويژه پادشاهان، افراد خاص و ... مطرح کرده است. داستان پيامبران نيز در آيات بسياري بيان شده است. اين داستانها از نظر کوتاه و بلندي انواعي دارند. مثلاً داستان پردازيهاي قرآن از نظر طولي به صورت داستانک (همچون داستان زکريا و ايوب)، داستان کوتاه (هود، صالح، اسماعيل)، داستان متوسط (داوود و مريم) و داستان بلند (حضرت ابراهيم و سليمان) مي باشد و ارائه آن به صورت ايجاز و يا تفصيل در شرح حال پيامبر، وقايع و عصر وي مثل داستان يوسف و عيسي به کار رفته است.(قطب، ۱۶8-۱۶5) نکتهاي که بايد بدان توجه نمود، اين است که قالب داستان بلند و عناصر متعدد آن زاييده قرن نوزدهم است، اما خداوند متعال چهارده قرن پيش، از اين قالب براي بيان مقاصد خود بهره گرفته است و عناصر هشتگانه مذکور در داستانهاي قرآن، به ويژه داستان حضرت ابراهيم به خوبي مشهود است.
ابراهيم از نگاه قرآن:
حضرت ابراهيم از پيامبراني است که داستانش در ۱۳ سوره آمده است که عبارتند از بقره: ۱۲۴ و ۲۶۰-۲۵۸، انبيا: ۷۱-۵۱، انعام: ۸۳-۷۴، عنکبوت: ۲۷-۱۶، شعراء: ۸۹-۶۹، زخرف: ۲۸-۲۶، مريم: ۴۹-۴۱، ابراهيم: ۳۸-۳۵ و ۴۹-۴۷، صافات: ۱۱۳-۸۳، ذاريات: ۳۷-۲۴، هود: ۷۶-۶۹، حجر: ۵۱ و نحل: ۱۲۳-۱۲۰. از اينرو با دقت در آنها استنباط ميشود که اين داستان از جمله داستانهاي بلند قرآن به شمار ميآيد. زيرا ايشان پدر پيامبران به شمار آمده و دومين پيامبر اولوا العزم ميباشد.(جزايري، ۱۱۰) پيامبران پس از ايشان اصل دينشان را به او نسبت ميدهند. در حديثي منسوب به امام رضا(ع) آمده است: «خداوند از آنرو ايشان را به عنوان دوست خود برگزيده است که تنها از او ياري ميطلبيده و فقط به او تکيه مينموده است.»(همان)
داستان ابراهيم در قرآن از نوجواني او آغاز ميشود و تا بناي کعبه ادامه مييابد. حوادث آن عبارتند از بتشکني، دعوت به يکتاپرستي، در آتش افکنده شدن، برگزيدن ماه و ستاره و... به خدايي، زنده کردن مردگان، هجرت به مصر و شام و...، رها کردن هاجر و اسماعيل در بيابان، قرباني کردن وي، مژده تولد اسحاق و سرانجام بناي کعبه است. اين داستان به صورت پراکنده در سوره هاي متعدد آمده است و برخي ماجراها در برخي سوره ها تکرار شده است. در پايان مشاهده ميشود که هدف داستان، بيان ايمان و اعتقاد راسخ و يقين ابراهيم به خداوند و تسليم محض اوست. اين امر از خلال حوادثي که براي ابراهيم روي ميدهد ديده ميشود، به همين دليل است که به مقام امامت رسيده و «خليل الله» لقب يافته است.
۱- پيرنگ(1) در داستان حضرت ابراهيم
پيرنگ رابطه علّي و معلولي ميان حوادث داستان است که آنها را به هم پيوند ميدهد و در نهايت به نتيجه داستان ميانجامد. در تعريف آن آوردهاند:
«پيرنگ وابستگي موجود ميان حوادث داستان را به طور عقلاني تنظيم مي کند، بنابراين مي تواند راهنماي مهمي باشد براي نويسنده و نظم و ترتيبي براي خواننده. پيرنگ فقط ترتيب و توالي وقايع نيست، بلکه مجموعه سازمان يافته وقايع است. اين مجموعه وقايع و حوادث با رابطه علّي و معلولي به هم پيوند خورده و با الگو و نقشه اي مرتب شده است.»(ميرصادقي، ۶۴)
پيرنگ کالبد و استخوانبندي وقايع است، چه اين وقايع ساده باشد چه پيچيده، داستان بر آن بنا ميشود. در واقع پيرنگ سلسله حوادث را از آشفتگي بيرون ميآورد و داستان وحدت هنري پيدا ميکند. اي.امفورستر ميان داستان و پيرنگ تفاوت قائل شده و معتقد است داستان به عنوان نقل رشتهاي از حوادث ميباشد که بر حسب توالي زماني ترتيب يافته باشند. پيرنگ هم نقل حوادث است با تکيه بر موجبيت و روابط علت و معلول.(همان، ۶۶)
لازم به ذکر است که پيرنگ و محتواي داستان متفاوت از هم هستند. همان طور که از مطالب مذکور بر مي آيد، پيرنگ همان روابط علّي و معلولي ميان حوادث است و از موضوع داستان پرده برمي دارد، حال آنکه محتواي داستان، پيام داستان، محور و هدفي است که داستان نويس آن را در نظر دارد و در زبان داستان خود مي گنجاند و غرض اصلي وي در اين آفرينش هنري است.
عنصر پيرنگ در داستان حضرت ابراهيم بسامد بالايي دارد. در تمام حوادثي که در داستان رخ ميدهد، رابطه علّي و معلولي حاکم است و تمام وقايع داستان به يک سو ميرود. مثلاً اين ويژگي را در ماجراي بتشکني و در آتشافکنده شدن ابرهيم ميبينيم. زماني که حضرت قومش را به يکتاپرستي دعوت نمود و آنها ايمان نياوردند و دست از بتپرستي برنداشتند، ايشان تصميم گرفت تا بتها را بشکند. اين امر خشم پادشاه و مردم را برانگيخت و براي مجازات او تصميم گرفتند وي را در آتشي عظيم بسوزانند؛ اين آتش با عزم و اراده الهي به گلستاني تبديل شد. اين خود دليل قاطعي است براي اثبات يگانگي و قدرت بيهمتاي خداوند يکتا.
اين ويژگي در آيات ۸۳-۷۴ سوره انعام نيز وجود دارد؛ زماني که حضرت به منظور بطلان عقيده آنها در پرستش ستاره، ماه و خورشيد، هر يک از آنها را به خدايي خود برگزيده و با افول هرکدام از آنها، از پرستش آنها دست کشيده و در نهايت خداوند را به پروردگاري خويش برگزيده است. يعني تمام اين ماجرا براي اثبات يگانگي و بيهمتايي خداوند و دعوت به پرستش آن صورت گرفته است و داراي يک هدف که آن اثبات يگانگي و قدرت بيهمتاي خداوند است، ميباشد.
شايان ذکر است که حوادث فوق به همراه تمام حوادثي که پس از آن در زندگي ابرهيم روي داده، از قبيل مهاجرت به مصر، تولد اسحاق، رها کردن هاجر و اسماعيل در بيابان و قرباني نمودن اسماعيل، همگي براي آزمودن ابراهيم بوده است که وي از تمام آنها سربلند بيرون آمده است؛ از اينرو افتخار بازسازي خانه کعبه به او و پسرش، اسماعيل، واگذار شده است. او تنها پيامبري است که به مقام امامت رسيده و «خليل الله» لقب گرفته است. لازمه رسيدن به چنين مقامي، پيروزي در آزمونهايي بوده که پروردگار در بخشهاي مختلف زندگياش او را مبتلا کرده بود.
۲- کشمکش در داستان حضرت ابراهيم:
به مقابله شخصيتها يا نيروها در داستان با يکديگر کشمکش مي گويند که داراي اجزاي گره افکني، هول و ولا، بحران و گره گشايي ميباشد. «گره افکني، وضعيت دشواري است که برخي اوقات به طور ناگهاني ظاهر مي شود. برنامه ها، راه و روشها و نگرشها را تغيير مي دهد.»(همان، ۷۲) آنجا که خواننده نسبت به عاقبت کار شخصيت داستان علاقمند مي شود و در حالت انتظار و دلنگراني باقي مي ماند، اصطلاحاً حالت تعليق يا هول و ولا گفته مي شود.(همان، ۷۵) بحران هم لحظه اي است که نيروهاي متقابل براي آخرين بار با هم تلاقي مي کنند و عمل داستان را به اوج يا بزنگاه مي کشانند و تغييري قطعي در خط اصلي داستان به وجود مي آورند. گره گشايي، پيامد وضعيت و موقعيت پيچيده يا نتيجه نهايي رشته حوادث است و نتيجه گشودن رازها و معماها و برطرف شدن سوء تفاهمات. در گره گشايي سرنوشت شخصيتهاي داستان تعيين مي شود و آنها به موقعيت خود آگاهي پيدا مي کنند؛ خواه اين موقعيت به نفعشان باشد يا به ضررشان(همان، ۷7-۷6)
داستان حضرت ابراهيم مانند رماني است که از چندين حادثه مجزا ولي مرتبط با هم تشکيل شده است. هر يک از اين حوادث داراي گره افکني، هول و ولا، اوج و گرهگشايي ميباشد. با اين تفاوت که در چند حادثه قويتر از حوادث ديگر است؛ گويا اين حوادث در سرنوشت ابراهيم(ع) تعيين کننده بوده است.
اولين حادثه، حادثه بتشکني و در آتش افکنده شدن حضرت ابراهيم ميباشد؛ رويدادهاي آن از نقطهاي آغاز ميشود که در اصطلاح ادبيات داستاني نقطه «گرهافکني» ناميده ميشود و عبارت است از «سوگندي که ابراهيم آن را اعلام کرد (يا بر حسب برخي تفاسير آن را مخفي نگه داشت) مبني بر اينکه چاره بتهاي آنان را خواهد کرد. اين رويداد زماني به نقطه اوج خود ميرسد که ابراهيم(ع) آن بتها را خرد ميکند و قطعه قطعه ميسازد.»(بستاني، ۶۲)
آخرين بخش داستان با حادثه انداختن او در آتش آغاز ميشود؛ زماني که آنان با وجود پي بردن به درستي سخنان ابراهيم از عقايد باطل خود دست برنداشتند و تصميم گرفتند او را مجازات نمايند، آتشي عظيم برپا نمودند تا ابراهيم را در آن بسوزانند. هول و ولاي داستان از اينجا آغاز ميشود. گويي مردم نگران ابراهيمند و بر سرنوشت وي بيمناکند. آنها از يکديگر ميپرسند که سرنوشت ابراهيم چه خواهد شد.
داستان با در آتش افکنده شدن ابراهيم به اوج ميرسد (بحران داستان). اما پس از مدت کوتاهي با سرد شدن آتش و تبديل آن به گلستان، لحظه گرهگشايي فرا ميرسد؛ لحظهاي که همه چيز قطعي ميشود و داستان پايان مييابد. اين پاياني است بسيار غيرمترقبه؛ ﴿قُلْنَا يَا نَارُ کُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ﴾(انبياء/ ۶۹) «اي آتش! بر ابراهيم سرد و سلامت باش.» خداوند متعال به دنبال اين حادثه ميگويد: ﴿وَأَرَادُوا بِهِ کَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ﴾(انبياء/ ۷۰) «ميخواستند براي ابراهيم فکري بينديشند، ولي ما زيانکارشان گردانديم.» اين جمله که پايان داستان است، همه چيز را قطعي ميسازد و ميزان شکستي را که آنها متحمل شدند برايمان ترسيم مينمايد.
نمونه ديگر مربوط به ماجراي هاجر و اسماعيل در بيابان خشک و بيآب و علف ميباشد که حضرت ابراهيم اين کار را به فرمان خداوند انجام داد. زماني که هاجر به همراه کودک شيرخوارهاش در بيابان تنها ماند، پس از مدتي جيره آب و غذاي آنها تمام شد و کودک توان تحمل تشنگي را نداشت، وي از فرط تشنگي پاهايش را به زمين ميکوبيد. گرهافکني داستان از همين جا آغاز ميشود (رها شدن هاجر و اسماعيل در بيابان و تشنگي اسماعيل و بيتابي وي). هاجر براي يافتن آب براي کودکش ميان کوه صفا و مروه به اين طرف و آن طرف ميدود (هول و ولاي داستان). کودک از فرط تشنگي بيهوش ميشود. داستان در اين بخش به اوج خود ميرسد (بحران)، ولي ناگهان با جوشيدن چشمهاي در زير پاي اسماعيل، گرهگشايي در داستان رخ ميدهد و داستان به نيکويي پايان مييابد. اين امر نشانه عنايت و توجه ويژه خداوند به آنهاست.
نمونه ديگر مربوط به ماجراي خواب ديدن حضرت ابراهيم و قرباني کردن اسماعيل در خواب است. گرهافکني داستان از همين جا آغاز ميشود؛ حضرت ابراهيم پس از اين خواب در نگراني و دودلي به سر ميبرد. وي از يک سو توان کشتن فرزندش را ندارد و از سوي ديگر نميتواند از فرمان پروردگارش سرپيچي کند؛ تصميم ميگيرد موضوع را با فرزندش درميان بگذارد. فرزندش پس از شنيدن سخنان پدر، خواستار اجراي امر پروردگار ميشود. داستان با آماده شدن اسماعيل براي قرباني شدن و قرار گرفتن او در قربانگاه به مرحله هول و ولا ميرسد. بحران داستان زماني است که ابراهيم(ع) چاقو را روي گلوي اسماعيل قرار ميدهد. خواننده در اين هنگام به شدت نگران سرنوشت اسماعيل است و نسبت به مرگ او بيمناک، اما با آمدن قوچي عظيم از سوي پروردگار و قرباني شدن آن به جاي اسماعيل، گرهگشايي در داستان رخ ميدهد و داستان به نيکويي پايان مييابد.
نمونه ديگري که ميتوان در اين بخش به آن اشاره نمود، حادثه مژده تولد اسحاق ميباشد. گرهافکني داستان از آنجايي آغاز ميشود که ميهماناني ناشناس به منزل ابراهيم ميآيند، آنان از غذايي که ابراهيم برايشان تدارک ديده بود نخوردند. اين امر نگراني ابراهيم را برانگيخت و از آنها ترسيد. اينجا هول ولاي داستان است. زمانيکه آنها به ابراهيم و ساره مژده تولد فرزندي را دادند، داستان به اوج ميرسد (بحران). ابراهيم و ساره بسيار متعجب ميشوند، فرشتگان ميگويند اين امر با اراده خداوند محقق ميشود، در اين بخش گرهگشايي در داستان رخ ميدهد.
۳- شخصيت و شخصيت پردازي و انواع آن در داستان حضرت ابراهيم:
شخصيت از ديگر عناصر داستان است که در سير حوادث آن نقش مهمي دارد. «قهرمانان و شخصيتهاي داستان کساني اند که با اعمال و گفتار خود داستان را به وجود مي آورند.»(شميسا، ۱۶۲) شخصيت و شخصيت پردازي داراي تقسيمبنديهاي متعددي ميباشد که از جمله تقسيم بنديهاي شخصيت، تقسيم آنها به ايستا و پويا (يا اصلي و فرعي) است. شخصيت اصلي يا ايستا شخصيتي است که ويژگيها و خصوصيات اخلاقي ثابت و پايداري دارد و داستان پيرامون آن ميچرخد؛ يعني شخصيتي که تغييري نکند يا اندک تغييري بپذيرد.(ميرصادقي، ۹۳) شخصيت پويا هم شخصيتي است که دستخوش تغيير و تحول باشد و جنبههايي از شخصيت، عقايد، جهان بيني يا خصلت او دگرگون شود.(همان، ۹۴) اين شخصيت ارزش و اهميت چنداني در داستان نداشته و همچون ساير عناصر به منظور تکميل ويژگيها و خصوصيات شخصيت اصلي وارد داستان شده است.
شخصيت حضرت ابراهيم از نوع شخصيت مثبت و ثابت است؛ زيرا شخصيت ايشان در پايان داستان همان است که در آغاز داستان بوده است. همچنين شخصيت ايشان از نوع شخصيتهايي است که با نام اصلي خودشان در داستان حضور دارند و اين ميتواند نشانه علاقه و محبت خاص خداوند به ايشان باشد.(بستاني، ۴۸)
با مراجعه به بخش اول زندگي ابراهيم(ع) درمييابيم که شخصيت او در اين بخش شخصيتي انقلابي، مبارزهجو و اصلاحطلب است. وي نميتواند در مقابل بتپرستي عمو، قوم و حاکم زمانهاش ساکت بنشيند. از اينرو زماني که راهنماييها و ارشادهايش سودي نبخشيد، دست به کار شد و تصميم گرفت تمامي بتهاي آنها را بشکند. اما به رحمت و عنايت پروردگار مطمئن بود؛ در هنگام افکنده شدن در آتش هيچ هراسي به دل راه نداد و تنها از پروردگار ياري ميجست و ياري جبرئيل را نپذيرفت. اين کار ابراهيم(ع) نماد اين آيه شريفه است: ﴿حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِيلُ﴾(آل عمران، ۱۷۳) مولانا اين موضوع را به نيکويي به نظم کشيده است:
او ادب آمـوخت از جبـريـل راد
که بپرسيد از خليـــل حـق مراد
که مرادت هسـت تا ياري کنـم؟
ور نه بگريـزم سبکبـاري کنــم
گفت ابـراهيـم: ني رو از ميـان
واسطه رحمت بود بعد العيان
اطمينان قلبي حضرت ابراهيم به خداوند متعال در بخشهاي ديگر داستان زندگياش نيز مشاهده ميشود. براي نمونه ميتوان به ماجراي رها کردن هاجر و اسماعيل در بيابان خشک و بيآب و علف حجاز و قرباني کردن حضرت اسماعيل و ... اشاره نمود که همگي در راستاي اطاعت از فرامين خداوند صورت گرفته است. شخصيت آن حضرت نماد توکل، توحيد، تسليم، اطاعت، تفکر، حلم، صبر و ... است که در داستان به نيکويي بدان پرداخته شده است.
از ديگر شخصيتهاي داستان، شخصيت حضرت اسماعيل است. او نيز همچون پدرش تسليم اراده و خواسته خداوند بوده و شخصيت او نيز از نوع شخصيت مثبت و ثابت است.
از ديگر شخصيتهاي داستان، شخصيت پدرش آزر، مردم زمانهاش و پادشاه زمانهاش نمرود است. شخصيت اين افراد نمونه افراد سرکش، عصيانگر، نادان، گمراه و لجباز بر سر عقيده باطلشان ميباشد. شخصيت ساره و هاجر نيز از ديگر شخصيتهاي داستان است که نماد شخصيت زن ميباشند. اين افراد زياد در داستان حضور ندارند و از نوع شخصيتهاي فرعي به شمار ميآيند. ميهمانان حضرت ابراهيم نيز از ديگر شخصيتهاي داستان ميباشند که از نوع شخصيت مثبت و فرعي داستان هستند.
۴- صحنه و صحنه پردازي در داستان حضرت ابراهيم:
صحنه شامل زمان و مکاني است که وقايع و حوادث و آکسيون در ظرف آنها روي مي دهد. البته صحنه مکان به تنهايي و يا زمان و مکان نيست، بلکه عواملي که صحنه را مي سازند عبارتند از: «محل جغرافيايي داستان، کار و پيشه شخصيتها، زمان يا عصر و دوره وقوع حادثه، محيط کلي يا عمومي شخصيتها (فرهنگي، مذهبي، اجتماعي و ... .»(ميرصادقي، ۴۵۲)
مفسران و علماي ديني درباره مکان به دنيا آمدن حضرت ابراهيم با يکديگر اختلاف نظر دارند. عدهاي ميگويند او در شوش اهواز متولد شد. عدهاي ديگر معتقدند وي در بابل متولد شد و پدرش او را به کوث، مقر فرمانبرداري نمرود برد.(الثعلبي، ۱۶۳). نيز آمده است که ابراهيم به سال ۱۹۹۶ قبل از ميلاد در بابل عراق متولد شد(ابوالستيت، ۱۷) و پادشاه زمانهاش نمرود بود و ميان طوفان نوح و تولد او ۱۲۶۳ سال فاصله است.(الثعلبي، ۱۶۳) به احتمال قوي، ابراهيم(ع) در بابل متولد شده است. وي از آنجا به سرزمينهاي ديگري مثل مصر، شام، حجاز و... مهاجرت نموده است؛ لذا طبيعي است که حوادث داستان در همان سرزمينها اتفاق افتاده است.
زمان وقوع داستان به درستي مشخص نيست و در قرآن نيز نيامده است. البته ذکر دقيق آن ضروري نبوده است؛ زيرا زمان و مکان در داستان قرآني در هم ميشکند و اهميت چنداني ندارد. مثلاً قرآن از تولد و کودکي ابراهيم سخن نگفته، خصوصيات عصرش را صراحتاً بيان ننموده است، بلکه تلويحاً ترسيم کرده است. مردم زمانهاش از نظر اعتقادي به سه گروه تقسيم ميشدند: ۱- عدهاي که بتها و مجسمههاي تراشيده شده از سنگ و چوب را ميپرستيدند. ۲- عدهاي که به پرستش ستاره، ماه و خورشيد ميپرداختند. ۳- عدهاي هم حاکمان عصرشان را ميپرستيدند. حضرت ابراهيم هم در اين عصر متولد شد، در خانوادهاي که پدرش بتپرست عادي نبود، بلکه سازنده و تراشنده بت ها بود.(بهجت، ۷۶) از اين رو قرآن کريم فضاي اعتقادي زمان ابراهيم را به نيکويي ترسيم نموده، بيآنکه به ذکر جزئيات غير ضروري بپردازد.
همچنين زماني که قرآن ميفرمايد که ابراهيم و همسرش پير بودند و به آنها فرزند عطا کرديم، دليلي ندارد که حتماً بگويد چند ساله بودند، چون اشاره به پيري کافي است و هر کسي ميتواند در ذهن خود يک پيرزن و پيرمرد را مجسم کند که بچهدار شدند، بدون اينکه دقيقاً بداند چند سال دارند و دقيقاً چه سالي به دنيا آمدند.(بستاني، ۵۵)
نيز زماني که قرآن ماجراي بتشکني ابراهيم را بيان ميکند، دقيقاً نميگويد که چند ساله بود و نيز نميگويد که اسماعيل در زمان قرباني شدن چند سال داشت.
در ماجراي زنده شدن مردگان و بالعکس، قرآن وارد جزئيات موضوع نشده است. مثلاً نگفته که آن پرندگان چه بودهاند، ابراهيم آنها را چگونه کشته و مخلوط نموده، در کجا و در چه فاصلهاي از هم قرار داده است. قرآن زماني که از ماجراي رها کردن هاجر و اسماعيل در بيابان خشک و بيآب و علف سخن ميگويد، به توصيف جزئيات اين بيابان نپرداخته، بلکه تنها از زبان ابراهيم اين سخن را نقل نموده است: ﴿رَّبَّنَا إِنِّي أَسْکَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾(ابراهيم/ ۳۷). همچنين زماني که از داستان ميهمانان ابراهيم که مژده تولد اسحاق را به او دادند در سوره بقره و عنکبوت سخن ميگويد، به جزئياتي از قبيل چگونگي ميهمانان، چگونگي منزل ابراهيم، ظرفهايشان، لباسهايشان، نحوه نشستنشان و اينکه چه موقع از روز آمده بوده و ميهمانان از کدام سمت آمدند و ... نپرداخته است.
۵- گفتگو در داستان حضرت ابراهيم:
گفتگو از ديگر عناصر داستان است که نشان دهنده افکار و عقايد و انديشه هاي شخصيتهاي داستان مي باشد. اين عنصر در داستان قرآني ويژگيهاي شخصيت داستان را بيان ميکند. شخصيتها از خلال گفتگوهايشان از انديشهها، آراء، افکار و مواضع خود پرده برميدارند.(ابوالستيت، ۶۰۷)
گفتگوي موجود در داستان ابراهيم از نوع گفتگوي بشر با بشر و بشر با پروردگار است. بارزترين نمونه گفتگوي بشر با بشر، گفتگوي ميان آن حضرت با قوم، پدر و پادشاه زمانهاش و دعوت آنها به يکتاپرستي و منع از بتپرستي است. آن حضرت خطاب به پدر و قومش ميفرمايد: ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ﴾(انبياء/ ۵۲) «اين تنديسها که به پرستش آنها دل نهادهايد، چيستند؟» قومش پاسخ دادند: ﴿قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءنَا لَهَا عَابِدِينَ﴾(انبياء/ ۵۳) «گفتند پدرانمان را ديديم که آنها را ميپرستيدند» آنگاه قوم او پاسخ دادند: ﴿قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ﴾(انبياء/ ۵۵) «گفتند براي ما سخن حقي آوردهاي يا ما را به بازي گرفتهاي؟» ابراهيم پاسخ داد: ﴿قَالَ بَل رَّبُّکُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَى ذَلِکُم مِّنَ الشَّاهِدِينَ﴾(انبياء/ ۵۶) «گفت: نه، پروردگار شما، پروردگار آسمانها و زمين است، آن که آنها را آفريده است و من بر اين سخن که ميگويم گواهي ميدهم.»
اين گفتگوها ميان حضرت ابراهيم و قومش ادامه مييابد تا اينکه ايشان تصميم ميگيرد تمامي بتها به جز بت بزرگ را بشکند. در خلال اين گفتگو ابراهيم(ع) با عبارتي ساده و نيکو بطلان عقيده قوم و پدرش را آشکار کرده، آنها را به پرستش خداي يکتا دعوت مينمايد.
در ادامه داستان، گفتگوي ميان قوم ابراهيم با يکديگر به تصوير کشيده ميشود که شگفت زده از عامل اين ماجرا از يکديگر سؤال مينمايند: ﴿قَالُوا مَن فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ﴾(انبياء/ ۵۹) «چه کسي با خدايان ما چنين کرده است؟» برخي پاسخ ميدهند: ﴿قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى يَذْکُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ﴾(انبياء/ ۶۰) «شنيدهايم که جواني بهنام ابراهيم از آنها سخن گفته است.» و سپس گفتگوي ميان حضرت ابراهيم و قومش در اين باره وجود دارد که در ادامه سوره انبياء آيات ۶۰ تا ۷۰ آمده است.
نمونه ديگر گفتگو، گفتگوي ميان حضرت ابراهيم و قومش است که در آيات ۷۵ تا ۸۳ سوره انعام آمده است. حضرت ابراهيم در اين آيات هر يک از ستاره، ماه و خورشيد را به خدايي برگزيده و با بطلان و افول هر يک از آنها، دست از پرستش آن کشيده است. وي با اين کار و با کلام و دليلي ساده آنها را از پرستش ستاره، ماه و خورشيد باز داشته و به پرستش خداوند دعوت نموده است. با کمي دقت در اين گفتگوها درمييابيم که اين گفتگوها براي دعوت مردم به يکتاپرستي و منع آنها از بتپرستي انجام شده است.
گفتگوي ميان حضرت ابراهيم و اسماعيل درباره قرباني کردن او و در ميان گذاشتن موضوع قرباني با اسماعيل، نمونه ديگري از گفتگو در داستان است که در آيات ۱۰۲ تا ۱۱۱ سوره صافات آمده است.
نوع ديگر گفتگو در داستان، گفتگوي ابراهيم و خداوند متعال است. بارزترين آن در سوره بقره است؛ «و هنگامي که خداوند ابراهيم را به اموري چند امتحان کرد و او همه را به جا آورد، خدا به او گفت: من تو را به پيشوايي مردم برگزيدم. ابراهيم گفت: ﴿قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾(بقره/ ۱۲۴) و از فرزندانم نيز؟ خداوند فرمود: عهد من به ستمگران نميرسد.»
در اين گفتگوي کوتاه و ساده، چقدر مطلب نهفته و پاسخها دقيق و صريح و کوتاه و غيرمنتظره است. حضرت ابراهيم در برگزيده شدن خود به پيشوايي از طرف خداوند ميپرسد: آيا اين پيشوايي براي فرزندانم نيز خواهد بود؟ اين سؤال غير منتظره است. اما بيانگر اين است که انسان طالب و عاشق جاودانگي است. ابراهيم ميخواهد اين پيشوايي به او ختم نشود و ادامه داشته باشد. جوابي که خداوند ميدهد نيز عميق و دقيق است. نميفرمايد که به فرزندانت ميرسد يا نه، بلکه ميفرمايد عهد من به ستمگران نميرسد، اگر فرزندانت ستمکار باشند، پيشوايي به آنها نميرسد و اگر صالح باشند، پيشوايي به آنها خواهد رسيد.(بستاني، ۵۱)
نمونه ديگر گفتگو، گفتگوي ميان حضرت ابراهيم و اسماعيل با خداوند است که در فرهنگ ديني مناجات ناميده ميشود. زماني که آنان کعبه را بازسازي مينمودند، اين آيه شريفه را زمزمه ميکردند: ﴿رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾(بقره/ ۱۲۷)
۶- زاويه ديد در داستان حضرت ابراهيم:
زاويه ديد همان شيوه نقل و روايت داستان است؛ شيوه اي که نويسنده براي بيان حوادث داستان خود برمي گزيند. زاويه ديد به دو نوع دروني و بيروني تقسيم ميشود. در زاويه ديد دروني، راوي داستان يکي از شخصيتهاي اصلي يا فرعي است. يعني مواد، مصالح و اجزاي داستان را يکي از شخصيتهاي اصلي يا فرعي ارائه مي کند و داستان از زاويه ديد اول شخص (من) روايت مي شود.(پرويني، ۱۸۵) اما در زاويه ديد بيروني بر خلاف زاويه ديد دروني نويسنده بيرون از داستان قرار دارد و اعمال قهرمانان را گزارش مي دهد،(شميسا، ۱۶۱) يعني راوي داستان سوم شخص است و در اين روش، راوي ممکن است علاّم و داناي کل باشد؛ يعني از همه ماجراها، افکار و خيالات قهرمانان اطلاع داشته باشد.(همان) اين نگاه فکري برتر از خارج شخصيتهاي داستان را رهبري مي کند و از نزديک شاهد اعمال و افکار آنهاست و در حکم خدايي است که از گذشته و حال و آينده آگاه و از افکار و احساسات پنهان همه شخصيتهاي خود با خبر است.(ميرصادقي، ۳۹۲) راوي در اين شيوه به عنوان شخصيت برتر، آگاه از تمام امور و سير حوادث، داستان را از آغاز تا پايان روايت مي کند.
زاويه ديد داستان ابراهيم(ع) از نوع زاويه ديد بيروني است. داستان بر پايه روايت استوار است. راوي سوم شخص و از نوع داناي کل است، يعني بيرون از داستان و واقف به تمام ماجراست؛ وي به نقل و روايت حوادث و ماجراي زندگي ابراهيم ميپردازد. او همچنين در لابلاي داستان گاهي از گفتگو نيز استفاده کرده است، يعني گفتگوهايي را از زبان شخصيتهاي داستان برايمان نقل نموده است.
۷- انديشه (درون مايه) داستان حضرت ابراهيم:
داستان بشري انديشهاي است که از تجربه زاده شده و شامل مجموعه حوادثي است که با ترتيب منطقي به هم متصل شده اند و به نتيجه اي طبيعي منتهي مي شود. اين حوادث پيرامون يک موضوع کلي که تجربه بشري مي باشد مي چرخد که موضوع داستان است.(منصوري، ۳۶۶) انديشه و موضوع داستان لازم و ملزوم يکديگرند و با يکديگر ارتباط تنگاتنگي دارند، يعني اگر انديشه نباشد، موضوع شکل نميگيرد و بالعکس. درون مايه را به عنوان فکر و انديشه حاکمي تعريف کرده اند که نويسنده در داستان اعمال مي کند و به همين جهت است که مي گويند درون مايه هر اثري جهت فکري و ادراکي نويسنده اش را نشان مي دهد.(ميرصادقي، ۱۷۴)
مفهوم فکري در داستان ابراهيم بيان اين مطلب است که ايشان انساني است شجاع و به خداوند اعتماد دارد. او همچنين ديگران را آگاه ميسازد که ترس از ستمگر و ظالم، هرچند که ستم و زورگويي او از حد بگذرد و قدرتش افزون گردد، نبايد مانع از تعامل انسان با خدا شود. اين شجاعت ابراهيم همراه با يقين است. يقين به اين امر که در تمام موقعيتها خداوند او را حفظ خواهد کرد، خواه در آن هنگام که با انبوهي از طاغوتها روبرو شود، خواه در آن هنگام که با آتشي مواجه شود که به طور طبيعي بدن را ميسوزاند.(بستاني، ۶۲ و ۶۳) او در تمام اين موقعيتهاي دشوار تنها به خداوند تکيه ميکند و ميگويد ﴿حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِيلُ﴾(آل عمران/ ۱۷۳).
انديشه محوري ديگر در داستان، اطاعت و فرمانبرداري مطلق او از خداوند است. خواه آنجا که به امر پروردگار مهاجرت آغاز نموده و رهسپار سرزمينهاي مصر، شام و حجاز ميشود و خواه آن زماني که هاجر و اسماعيل را در بياباني بيآب و علف رها ميکند. اوج تسليم او را در ماجراي قرباني کردن اسماعيل مشاهده مينماييم که به رغم عاطفه قوي پدرياش تسليم امر پروردگار شد. از اينرو حضرت ابراهيم نماد اعتماد، توکل، ايمان قوي و يقين در ايمان به خداوند است. در سايه اين يقين است که به مقام امامت رسيده و افتخار بناي کعبه به او و پسرش عطا شده است. گويي هدف از اين داستان، آزمودن ايشان به انواع آزمايشهاي دشوار بوده و رسانيدن ايشان به مقام امامت و خليل اللهي بوده است.
۸- سبک در داستان حضرت ابراهيم:
اسلوب تصوير بياني است که نويسنده، داستان خود را که داراي زبان و عبارات و تصاوير و گفتگو است با آن مي سازد. اين اسلوب بيانگر توان ارائه و تأثيرگذاري داستان پرداز است.(سلام، ۳۲)
همان گونه که پيش از اين اشاره شد، داستان قرآني خود داراي سبک و ويژگيهاي منحصر به فردي است. در واقع داستان براي بيان اهداف ديني، عقيدتي و... بيان شده است؛ از اينرو نميتوان آن را با داستان بشري مقايسه نمود. داستان ابراهيم(ع) هم داراي حلقهها و صحنههاي متعددي است. تمامي اين حلقهها براي اثبات وحدانيت خداوند، اثبات صفات نامتناهي، صفات قدسي او، دعوت به يکتا پرستي و... ميباشد. اسلوب داستان بر پايه روايت و بيان کليات استوار است.
اين داستان نيز همچون ديگر داستانهاي قرآن واقعي است. يعني تمام ماجراها و حوادث آن اتفاق افتادهاند و شخصيتهاي آن زماني در اين دنيا زيستهاند. البته واقعي بودن داستان به معناي عاري بودن داستان از عنصر خيال نميباشد، بلکه داستان قرآني نيز همچون داستان بشري داراي عنصر خيال ميباشد، با اين تفاوت که خيال قرآني براي اين است تا خواننده بتواند حوادث داستان قرآني را تصور نمايد.
اکنون به بيان برخي از ويژگيهاي اسلوب داستان حضرت ابراهيم ميپردازيم.
۱- تمامي داستان پيرامون قضيه دعوت به يکتاپرستي، قضيه بتها، تسليم اراده محض پروردگار بودن و... دور ميزند و به قضاياي ديگر نميپردازد؛ اين امر بدان معناست که اين داستان از لحاظ شکل و محتوا داراي هندسه ويژهاي است. اين ساختمان از يک سو بر وحدت موضوع استوار است و از سوي ديگر بر رويدادها، موقعيتها وشخصيتهايي که همگي در قالب اين وحدت -وحدت موضوعي- ريخته ميشود. همچنين اين ساختمان داراي خطوط ويژهاي است که فوقالعاده هيجانانگيز و از لحاظ فکري و هنري با يکديگر هماهنگاند.(بستاني، ۵۴) اين موضوع در حادثه بت شکني ابراهيم(ع)، در آتش افکنده شدن و مجادله او با نمرود در دعوت به يکتا پرستي به خوبي مشهود است.
۲- از ديگر ويژگيهاي داستان حضرت ابراهيم سادگي و رواني آن است، البته همهفهمي و سادگي و رواني خصيصهاي است که قصه هدفدار از آن سود ميبرد تا خوانندگانش دچار سردرگمي و کجفهمي نشوند.(همان، ۴۱) نمونه بارز اين امر در مجادله حضرت ابراهيم با مشرکان متجلي است؛ ابراهيم(ع) به پدرش آذر گفت: آيا بتها را به خدايي برگزيدهاي؟ به راستي تو و قومت را در گمراهي آشکار ميبينم. و همچنين ما بر ابراهيم ملکوت آسمانها و زمين را ارائه داديم تا به مقام اهل يقين رسيد. پس چون شب تاريک فرا آمد، ستاره درخشاني را ديد. گفت اين پرودگار من است و.... (انعام، ۸۸-۷۴).» خلاصه داستان اين است که وي در پايان از برگزيدن هر يک از ستاره، ماه و خورشيد به خدايي اجتناب کرده و خداوند يکتا را به پرودگاري خويش برگزيده است.
ابراهيم نوجوان، با زباني ساده و روان و برهان ابتدايي و به دور از هرگونه پيچيدگي و فلسفهبافي، قومش را از پرستيدن ستاره، ماه و خورشيد باز داشته و آنها را به پرستش خداوند يکتا دعوت نموده است. با دقت در اين داستان، به وجود ويژگي ديگري در آن پيميبريم و آن ويژگي، تمثيلي بودن داستان است؛ زيرا ابراهيم با اين تمثيل و رد ديگر خدايان، به پرستش خداوند يکتا دعوت نموده است.
۳- قصه قرآن به جزئيات در حد نياز اشاره ميکند. به توصيف وقايع جزئي نميپردازد و بسط نميدهد، بلکه نکته حساسي را برميگزيرند و با همين گزينش بجا و زيبا، حق مطلب را ادا ميکند.(بستاني، ۴۱) داستان حضرت ابراهيم نيز از اين ويژگي مستثني نيست؛ براي مثال به داستاني که در آيات ۲۴ تا ۳۴ سوره ذاريات آمده است اشاره ميشود: ﴿هَلْ أَتَاکَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ الْمُکْرَمِينَ * إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلَامًا قَالَ سَلَامٌ قَوْمٌ مُّنکَرُونَ * فَرَاغَ إِلَى أَهْلِهِ فَجَاء بِعِجْلٍ سَمِينٍ * فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قَالَ أَلَا تَأْکُلُونَ * فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لَا تَخَفْ وَبَشَّرُوهُ بِغُلَامٍ عَلِيمٍ * فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَکَّتْ وَجْهَهَا وَقَالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ * قَالُوا کَذَلِکَ قَالَ رَبُّکِ إِنَّهُ هُوَ الْحَکِيمُ الْعَلِيمُ * قَالَ فَمَا خَطْبُکُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ * قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُّجْرِمِينَ * لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِّن طِينٍ * مُسَوَّمَةً عِندَ رَبِّکَ لِلْمُسْرِفِينَ﴾(ذاريات/ 3۴-2۴) «آيا حديث ميهمانان ابراهيم به تو رسيده است؟ هنگامي که بر آنها وارد شدند و گفتند سلام. ابراهيم گفت: شما مردمي ناشناسيد. پس نزد همسرش رفت و کباب گوساله فربهي آورد و غذا را نزد آنها نهاد، گفت: آيا غذا نميخوريد؟ آنگاه سخت از آنها ترسـيد. گفتند: نترس. و او را به پسري بشارت دادند. پس زنش با فرياد شادماني روي به آنها نهاد و به صورتش سيلي نواخت و گفت: من پيرزني نازا هستم. گفتند: خداي تو چنين فرموده که او داناي حکيم است.»
همان گونه که ملاحظه ميشود، جزئياتي از قبيل سلام کردن و جواب آن را دادن، آوردن کباب گوساله، غذا نخوردن، سيلي نواختن همسر ابراهيم(ع) به صورت خويش بيانگر شيوه خاص قرآني است که براي نمايش يک مجلس ميهماني، به توصيف در و ديوار و فرش و ظرف نميپردازد، بلکه به ريزهکاريهاي دقيق و زيبايي که هم جالب توجه هستند و هم حساس و هم اشاره به آنها در قرآن ضروري است، پرداخته و در حد نياز و با لحن نمايشي آنها را ارئه ميدهد.»(همان، ۴۲)
اين ويژگي در بخشهاي ديگر داستان نيز به چشم ميخورد که نشانه اوج فصاحت و بلاغت و معجزه آسا بودن قرآن است و در عين ايجاز، حوادث داستان را به کاملترين صورت ممکن بيان نموده است.
۴- از ديگر ويژگيهاي داستان حضرت ابراهيم، وجود قطع هنرمندانه در داستان همانند ديگر داستانهاي قرآن است. يعني اينکه خداوند تمام صحنه را بيان نميکند، بلکه هنرمندانه صحنه را در جايي قطع ميکند و به پايان ميبرد. تا شروع صحنه بعدي فاصلهاي به وجود ميآيد؛ فاصلهاي زيبا و جالب، نه زشت و گنگ. اين فاصله را ذهن خواننده پر ميکند، بدون آنکه به اصل داستان لطمهاي وارد شود و ساختار آن از شکل و زيبايي خود بيفتد. مثلاً ﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي کَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَکِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَکَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَکِيمٌ﴾(بقره/ ۲۶۰) «زماني که ابراهيم پيامبر گفت: پروردگارا! به من بنماي که چگونه مرده را زنده ميسازي؟ خداوند فرمود: آيا باور نداري؟ ابراهيم گفت: ايمان دارم، وليکن براي اطمينان قلبم ميخواهم. خداوند فرمود: چهار پرنده را بگير و تکه تکه کن و هر جزئي را بر کوهي بگذار، آنگاه بخوانشان. با تلاش به سوي تو ميآيند. بدان که خداوند عزيز و حکيم است.»
با دقت در آيه فوق درمييابيم که خداوند نميفرمايد ابراهيم اين کار را انجام داد يا نه. فقط دستور را بيان ميکند. پيداست که آن پيامبر بزرگ به چنين کاري مبادرت ورزيد و به همين دليل به نتيجه رسيد. ولي خداوند آن داستان را نميآورد، چون لازم نميداند.»(همان، ۵۳)
نمونه ديگري از اين نوع ماجرا در سوره انبياء آمده است؛ آنجا که خداوند ميفرمايد:
﴿قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِن کُنتُمْ فَاعِلِينَ * قُلْنَا يَا نَارُ کُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ﴾(انبياء/ ۶۹-۶۸)
«مشرکان گفتند: بسوزانيدش و خدايان خود را ياري کنيد اگر اهل عمل هستيد. گفتيم: اي آتش! بر ابراهيم سرد باش و...»
قطع هنرمندانه نيکويي رخ داده است؛ مشرکان ميگويند که ابراهيم را در آتش بيندازيد. ناگهان حضرت ابراهيم را در ميان آتش ميبينيم که خداوند به آتش فرمان ميدهد تا بر ابراهيم سرد و سلامت باشد. اين قطع هنرمندانه در خود عنصر غافلگيري را نيز دارد؛ زيرا خواننده را به طور ناگهاني به آغاز صحنه ديگري ميبرد، آن هم ميانه صحنه، نه آغاز آن.»(همان، ۵۳ و ۵۴)
همانگونه که پيش از اين اشاره شد، از ويژگيهاي سبک، وجود عنصر عاطفه در داستان است که اين داستان نيز از عاطفه مستثنا نيست. عاطفه مادري هاجر در هنگام تشنگي اسماعيل و عاطفه پدري ابراهيم در هنگام قرباني نمودن اسماعيل به اوج خود رسيده است.
نتيجه:
داستان حضرت ابراهيم(ع) وحيي از جانب پروردگار است. يعني داستاني غير بشري ميباشد؛ اما غير بشري بودن آن به معناي عاري بودنش از عناصر داستاني هشتگانه نيست، بلکه تمام اين عناصر در آن ديده ميشود و حوادث به صورت پراکنده و در سورههاي متعدد آمده است. خداوند متعال با اسلوبي متين و مستحکم، عناصر داستاني رخدادها را به نمايش ميکشد. هر يک از اين عناصر -آن چنان که مستلزم شيوه يگانه قرآن است- در محور شکر و اخلاص، صبر و تسليم محض اراده خداوند بودن را متجلي مي کند.
کتابنامه:
- قرآن کريم
- ابوالستيت، محمد الشحات؛ خصائص النظم القرآني في قصه ابراهيم(ع)، قاهره، مطبعه الامانه، ۱۹۹۱م.
- بستاني، محمود؛ جلوه هاي هنري داستانهاي قرآن جلد۲، ترجمه: محمدحسين جعفرزاده، مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، چاپ اول، ۱۳۷۲ش.
- بهجت، احمد؛ انبياءالله، قاهره، دارالشروق، ۱۹۸۷م.
- پرويني، خليل؛ تحليل عناصر ادبي و هنري داستانهاي قرآن، تهران، فرهنگ گستر، ۱۳۷۹ش.
- پرين، لارنس؛ تأملي ديگر در باب داستان، ترجمه: محسن سليماني، تهران، حوزه هنري سازمان تبليغات اسلاني، چاپ چهارم، ۱۳۶۸ش.
- الثعلبي، ابي اسحاق احمدبن محمدبن ابراهيم النيسابوري؛ قصص الأنبياء المسمي بعراس المجالس، بيروت، دارالمعرفه، بي تا.
- الجزائري، نعمه الله؛ النورالمبين قصص الأنبياء و المرسلين، النجف الاشرف، الرضي، ۱۳۸۵ش.
- جعفري، حسينعلي؛ بررسي هنري بهترين قصه قرآن، تهران، حوزه هنري، چاپ اول، ۱۳۷۶ش.
- حسيني، سيد ابوالقاسم؛ مباني هنري قصه هاي قرآن، مرکز پژوهشهاي اسلامي صدا و سيما، بي جا، ۱۳۷۷ش.
- خلف الله، محمد احمد؛ الفن القصصي في القرآن الکريم، شرح و تعليق خليل عبدالکريم، قاهره، مؤسسه الانتشار العربي، الطبعه الرابعه، ۱۹۹۹م.
- داد، سيما ؛ فرهنگ اصطلاحات ادبي، تهران، مرواريد، چاپ دوم، ۱۳۷۵ش.
- الساعدي، حاتم؛ مدخل في النثر العربي الحديث، بيروت، موسسه المارف للمطبوعات، ۱۹۹۹م.
- سلام، محمد زغلول؛ دراسات في القصه العربيه الحديثه، الاسکندريه، منشاه المعارف، ۱۹۷۳م.
- شميسا، سيروس؛ انواع ادبي، تهران، فردوس، چاپ دوم، ۱۳۷۳ش.
- عبدالقادر، احمد عطا؛ قصص الأنبياء المجلد ۱، بيروت، دار احياء التراث العربي، الطبعه الثالث، ۱۹۸۹م.
- عمادزاده، حسين؛ تاريخ انبياء از آدم تا خاتم و قصص قرآن، تهران، اسلام، ۱۳۸۳ش.
- قطب، سيد؛ التصوير الفني في القرآن الکريم، بيروت، دار الشروق، ۱۹۹۵م.
- المنصوري، علي جابر؛ النقد الادبي الحديث، عمان، دار عمار، الطبعه الاولي، ۲۰۰۰م.
- ميرصادقي، جمال؛ عناصر داستان، تهران، سخن، چاپ چهارم، ۱۳۸۰ش.
- مولوي، جلال الدين محمد؛ مثنوي معنوي، تهران، سپهر، ۱۳۶۲ش.
- يزدان پرست، حميد؛ داستان پيامبران، تهران، اطلاعات، چاپ دوم، ۱۳۸۴ش.
منابع و مراجع
۱. در اين تحقيق از واژه «پيرنگ» که معادل «plot»، الحبکى است استفاده شده است. پي به اضافه رنگ. «پي» به معناي بنياد و شالوده آمده است و «رنگ» به معني طرح و نقش. بنابراين «پيرنگ» به معني بنياد، نقش و شالوده طرح است و معناي دقيق و نزديک براي «plot»(نک: ميرصادقي، ۶۱).
------------------------------
منبع: www.maarefquran.org
مقالات ارائه شده لزوماً منعکس کننده نظر مجمع جهانی اهل البیت (علیهم السلام) نمی باشد