پورتال اهل‌بیت(ع) ـ وابسته به مجمع جهانی اهل‌بیت (ع)

سایت قرآن کریم، نهج‌البلاغه، صحیفه سجادیّه و ادعیه و زیارات پورتال اهل‌بیت علیهم‌السلام

دسته بندی مقالات

عنوان مقاله

عوامل سقوط و انحطاط حکومتها از ديدگاه نهج البلاغه(2)
فاطمه نقيبي


تعداد بازدید 569 دسته بندی: سیاست در نهج البلاغه
متن مقاله

ج - حقوق متقابل مردم و رهبري:
امام و امت در يک جامعه، حقوقي بر گردن يکديگر دارند که با رعايت آن، جامعه رشد و شکوفايي خود را به سوي صلاح و سعادت خواهد داشت. اين حقوق از يک طرف وظايف امت را در قبال رهبر مشخص مي کند و از طرف ديگر جايگاه ويژه رهبر را در سوق دادن جامعه به سوي کمال نشان مي دهد: «ايها الناس، ان لي عليکم حقا، و لکم علي حق: فاما حقکم علي: 1- فالنصيحة لکم؛ 2- و توفير فيئکم عليکم؛ 3- و تعليمکم کيلا تجهلوا؛ 4- و تاديبکم کيما تعلموا»(19)؛ «اي مردم مرا بر شما و شما را بر من حقي واجب شده است؛ حق شما بر من: 1- آنکه از خيرخواهي شما دريغ نورزم؛ 2- بيت المال را ميان شما عادلانه تقسيم کنم؛ 3- شما را آموزش دهم تا بي سواد و نادان نباشيد؛ 4- و شما را تربيت کنم تا راه و رسم زندگي را بدانيد.»
«و اما حقي عليکم: 1- فالوفاء بالبيعة؛ 2- و النصيحة (20) في المشهد و المغيب؛ 3- و الاجابة حين ادعوکم؛ 4- والطاعة حين آمرکم»؛ «و اما حق من بر شما اين است که: 1- به بيعت با من وفادار باشيد؛ 2- در آشکار و نهان برايم خيرخواهي کنيد؛ 3- هرگاه شما را فرا خواندم اجابت کنيد؛ 4- و فرمان دادم، اطاعت کنيد.»
آنچه بيش از همه چيز اهميت دارد جنبه اطاعت پذيري جامعه نسبت به اوامر رهبر جامعه اسلامي است که ثبات اجتماعي لازم را در پي داشته آن را از گزند حملات پنهان و پيداي دشمنان باز مي دارد. دو قسمت آخر کلام امام(ع) دقيقا بيانگر همين جنبه مي باشد. اين اطاعت محض همواره جامعه اسلامي را زنده و پويا و هوشيار نگه داشته و از حيله هاي مکارانه دام گستران جامعه اسلامي پرده برمي دارد.
از طرف ديگر با اين اطاعت و تبعيت محض، زمينه رشد و تعالي افراد به سوي اهداف مورد نظر اسلام براي سعادت انسان بدرستي آماده مي گردد. با پديد آمدن اين حالت هم استعدادهاي علمي به شکوفايي مي رسند و هم استعدادهاي اخلاقي بشر تربيت و تزکيه مي يابند؛ همان رسالتي که پيامبران داشتند: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَکِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ...﴾ (21)
روشن است که تعليم و تزکيه دو رسالت حقيقي پيامبر(ص) بوده است که در آيه کاملا تصريح گشته و هدف بعثت ايشان هم بر اين دو محور بوده است. کلام امام علي(ع) در بيان حقوق مردم برايشان نيز دقيقا بر اين نکته مشعر است که علاوه بر آموزش تعليم، تربيت و به عبارتي تزکيه آنان را عهده دار مي باشد.
بنابراين امامت و رهبري نظم دهنده جامعه و اطاعت از آن سبب حفظ آن رسالت است: «و الامامة نظاما للامة و الطاعة تعظيما للامامة»؛ (22) «امامت نظام امت و طاعت از رهبري بزرگداشت و حفظ امامت است».
بنابراين از مجموع آنچه گذشت مي توان فهميد که وجود امام و رهبر براي يک جامعه اسلامي از ضروريات مسلم دين اسلام است و در نتيجه بروز هرگونه خدشه در اين امر موجبات سقوط و انحطاط جامعه را فراهم مي آورد؛ لذا تقويت رهبري وظيفه آحاد امت جامعه اسلامي است و اين تقويت جز با پيروي از مقام فوق، عملي نمي گردد. و چنانچه جامعه اسلامي به سوي تضعيف اين مقام پيش رود، انحراف و سقوط جامعه حتمي است همانطور که پس از رحلت رسول اکرم(ص) جامعه اسلامي دچار مشکلات لاينحلي گشت که درمان آن حتي سالهاي بعد هم عملي نشد.
2- اختلاف و تفرقه:
تفرقه و تشتت از مهمترين عوامل انقراض حکومتهاست. آنگاه که قلوب با هر گرايش سياسي و حزبي با هم يکي شود و زبانها يک چيز بخواهند و دستها با هم بالا روند، مي توان انتظار داشت در جامعه اي مي توانند تحولات بنيادين پديد آورند و نظام حکومتي را کاملا تغيير دهند.
اسلام از آغاز ظهور، تلاش خود را بر اتحاد و اتفاق مسلمانان متمرکز کرده است: ﴿وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْکُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْکُمْ إِذْ کُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا...﴾ (23)؛ «همه به ريسمان -دين- خدا چنگ زنيد و متفرق نشويد و نعمت خدا را به ياد آوريد که با هم دشمن بوديد، خداوند در قلوب شما الفت و وحدت گرايي را ايجاد نمود و به وسيله نعمت او با هم برادر شديد...»
خداوند متعال تفرقه و تشتت را بشدت نهي کرده است: ﴿وَلاَ تَکُونُواْ کَالَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَاخْتَلَفُواْ مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَأُوْلَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾ (24)؛ «و مانند کساني نباشيد که بعد از آمدن دلايل روشن، راه تفرقه و اختلاف را پيش گرفتند. آنان گرفتار عذاب دردناک شوند.»
قرآن مجيد از وحدت و ارتباط قلوب با يکديگر به عنوان رمز فلاح و رستگاري ياد کرده مي گويد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اصْبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾(25)؛ «اي کساني که ايمان آورده ايد، شکيبا باشيد و ديگران را به شکيبايي فراخوانيد. صبر داشته باشيد و با يکديگر پيوسته و مرتبط باشيد و تقواي الهي را پيشه کنيد. باشد که رستگار شويد.»
اختلاف و تشتت قلوب و آرا سبب سستي و ضعف نيرو و قدرت مؤمنان مي گردد؛ از اين رو به مؤمنان توصيه مي شود، زير پرچم اسلام درآمده امر خداي متعال و رسول او را بدون هيچ عذري پذيرا باشند: ﴿وَأَطِيعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَنَازَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِيحُکُمْ﴾ (26)؛ «خدا و رسول او را اطاعت کنيد و درگيري و نزاع نکنيد که سست مي شويد و قدرتتان زايل مي شود.»
امام علي(ع) يکي از علل شکست کوفيان را بروز تفرقه و حزبگرايي در ميان آنان مي داند: «الا و انکم قد نفقتم ايديکم من حبل الطاعة... فان الله سبحانه تعالي قد امتن علي جماعة هذه لاامة فيما عقد بينهم من جهل هذه الالفة التي ينتقلون في ظلها و ياوون الي کنفها، بنعمة لا يصرف احد من المخلوقين لها قيمة لانها ارجح من کل ثمن... و اعلموا انکم صرتم بعد الهجرة اعرابا و بعد الموالاة احزابا...» (27)؛ «آگاه باشيد هم اکنون دست از رشته اطاعت کشيديد و با زنده کردن ارزشهاي جاهليت دژ محکم الهي را درهم شکستيد، درحالي که خداوند بر اين امت اسلامي بر «وحدت و برادري» منت گذارده بود که در سايه آن زندگي کنند، نعمتي بود که هيچ ارزشي نمي توان همانند آن تصور کرد... بدانيد که پس از هجرت دوباره چونان اعراب باديه نشين شده ايد و پس از وحدت و برادري به احزاب گوناگون تبديل شده ايد. از اسلام تنها نام آن و از ايمان جز نشاني نمي شناسيد.
امام(ع) در اين کلام نوراني به چند عامل مهم در انحراف و سقوط مردم کوفه و امت اسلامي، اشاره مي فرمايد:
1- عدم اطاعت از رهبري
2- زنده کردن ارزشهاي جاهلي و کم رنگ کردن ارزشهاي اسلامي
3- از بين رفتن وحدت و برادري ميان خود و از دست دادن ارزش تاليف قلوب
4- حزب گرايي و چند دستگي
5- فسخ ارزشهاي اسلامي و باقي ماندن نام اسلام
هريک از علل فوق، همچون حلقه زنجير به هم پيوسته اند. جاي تعجب آنجاست که شاهد پراکندگي اهل حق در دفاع از حق و استواري اهل باطل بر حمايت از باطل خود باشيم. اين غصه اي بس دردناک است که در زمان حضرت بارها از زبان مبارک ايشان خطاب به مردم شنيده شد: «فيا عجبا! عجبا و الله يميت القلب و يجلب الهم من اجتماع هؤلاء القوم علي باطلهم و تفرقکم عن حقکم! فقحبا لکم و ترحا، حين صرتم غرضا يرمي!...» (28)؛ «شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند اين واقعيت قلب انسان را مي ميراند و دچار غم و اندوه مي کند که شاميان در باطل خود وحدت دارند و شما در حق خود متفرقيد. زشت باد روي شما و از اندوه رهايي نيابيد که آماج تير بلا شديد...»
«... به من خبر رسيده که «بسر بن ارطاة» بر يمن تسلط يافته است، سوگند به خدا مي دانستم که مردم شام بزودي بر شما غلبه خواهند کرد؛ زيرا آنها در ياري کردن باطل خود وحدت دارند و شما در دفاع از حق متفرقيد!» (29)
بنابراين عامل پيروزي در کثرت يا قلت جمعيت نيست بلکه اتحاد و استقامت در راه آرمان و هدف است:... «و العرب اليوم و ان کانوا قليلا، منهم کثيرون بالاسلام، عزيزون بالاجتماع! فکن قطبا و استدر الرحا بالعرب»(30)؛ «عرب امروز گرچه از نظر تعداد اندک اما با نعمت اسلام فراوانند و با اتحاد و هماهنگي عزير و قدرتمندند.»
خداوند متعال دلهاي مسلمانان را به جهت ايمان آوردن به پروردگار متعال به هم نزديک فرمود که اگر تمام ساکنان زمين مي خواستند چنين الفتي را در قلوب مؤمنين بوجود آورند نمي توانستند چنين کنند: ﴿وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِي الأَرْضِ جَمِيعًا مَّا أَلَّفَتْ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَکِيمٌ﴾(31)
وحدت و اتحاد نعمت ارزشمند و عظيمي است که خداي تعالي به مسلمانان عطا کرد و آنان نيز بايد منزلت و قدر اين لطف الهي را بشناسند و به هر بهايي آن را از دست ندهند که: ﴿لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِيدَنَّکُمْ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ﴾(32)؛ «اگر شکر نعمت بجاي آريد بر نعمت شما مي افزايم و اگر کفران کنيد به عذاب شديد گرفتار مي کنم.»
3- دنياطلبي:
توجه به دنيا و مظاهر دنيوي و اندوختن مال و ثروت از جمله عوامل سقوط و انحطاط دولتها بوده است. دنياطلبي و دنياگرايي ممکن است در دو حوزه اساسي نمود داشته باشد:
1- حوزه سران و دولتمردان جامعه
2- حوزه افراد جامعه
دنياطلبي سران شکاف عظيمي بين آنان و افراد جامعه پديد مي آورد؛ به طوري که قشر مستضعف امت اسلامي سردمداران خويش را تافته جدا بافته پنداشته و کم کم از ياري و حمايت آنان دست برمي دارند و از طرفي اين صفت ناپسند از دلسوزان آنان منفعت طلباني مي سازد که هيچگاه رنج و درد اقشار ضعيف جامعه خويش را درک نمي کنند.
پرهيز پيامبر اکرم(ص) و امام علي(ع) و ديگر ائمه اطهار(ع) از دنياگرايي و دنياطلبي و همنشيني آنان با تهيدستان و نيازمندان نه از باب فقر و عدم توانايي در به دست آوردن ثروت، که به جهت درک رنج مردم ناتوان بود.
قرآن مجيد گاهي از سران زياده طلب يک قوم به عنوان «ملا» ياد نموده و آنان را مسؤول طغيان و کفر مي داند: ﴿وَقَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ الَّذِينَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِلِقَاء الْآخِرَةِ وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ﴾(33)... ؛ «و سران قوم او همانها که کافر شدند و ديدار قيامت را تکذيب کردند و در زندگي دنيا آنها را خوش قرار داديم و گفتند: اين چيزي جز يک انسان مانند شما نيست....
حضرت موسي(ع) به درگاه الهي مي نالد: ﴿وَقَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّکَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلأهُ زِينَةً وَأَمْوَالًا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّواْ عَن سَبِيلِکَ...﴾ (34)؛ «خدايا به فرعون و سران حکومتي و اطرافيان او زينت و ثروت دادي تا مردم را از راه تو گمراه کنند...»
واژه ديگري که قرآن براي دنياطلبان مذموم به کار برده است، «مترف» يا اشتقاقات آن است: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ کَافِرُونَ * وَقَالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالًا وَأَوْلَادًا وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ﴾(35)؛ «و هيچ پيامبري را به سرزميني نفرستاديم مگر اينکه «خوشگذرانان» آن ديار گفتند: ما به آنچه شما برايش فرستاده شده ايد کافر هستيم و ما داراي اموال و اولاد بيشتري هستيم و ما عذاب نخواهيم شد.»
﴿وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِکَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا﴾ (36)؛ «و وقتي اراده مي کنيم مردم سرزميني را نابود کنيم، ثروتمندان خوشگذران آن را امر مي کنيم گناه کنند سپس حکم (نابودي) آنها مي رسد و محقق مي شود، پس بتحقيق آنها را نابود مي کنيم.»
امام علي(ع) نيز فرمانداران را از مرفه طلبي و دنياگرايي و اشرافيت نهي مي کردند و بدقت مراقب آنان بودند. پس در نامه اي به يکي از فرمانداران خود -عثمان بن حنيف- مي نويسند: «اما بعد، يابن حنيف! فقد بلغني ان رجلا من فتية اهل البصرة دعاک الي مادبة فاسرعت اليها تستطاب لک الالوان و تنقل اليک الجنان. و ما ظننت انک تجيب الي طعام قوم عائلهم مجفو و غنيهم مدعو. فانظر الي ما تقضمه من هذا المقضم»(37)؛ «اي پسر حنيف! به من گزارش داده اند که مردي از سرمايه داران بصره تو را به ميهماني خويش فراخوانده و تو به سوي آن شتافته اي. خوردنيهاي رنگارنگ براي تو آورده و کاسه هاي پر غذا پي در پي جلوي تو نهاده اند؛ گمان نمي کردم مهماني مردمي را بپذيري که نيازمندانشان با ستم محروم شده و ثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شده اند، انديشه کني کجايي و بر سر کدام سفره مي خوري؟»
آنگاه امام(ع) از سيره خويش در اين راه سخن مي گويند: «آگاه باش هر پيروي را امامي است که از او پيروي مي کند، و از نور دانشش روشني مي گيرد. آگاه باش! امام شما از دنياي خود به دو جامه فرسوده و دو قرص نان رضايت داده است. بدانيد که شما توانايي چنين کاري را نداريد، اما با پرهيزکاري و تلاش فراوان و پاکدامني و راستي مرا ياري دهيد. پس به خدا سوگند! من از دنياي شما طلا و نقره اي نيندوخته، و از غنيمتهاي آن چيزي ذخيره نکرده ام، بر دو جامه کهنه ام نيفزودم و از زمين دنيا حتي يک وجب را در اختيار نگرفتم و دنياي شما در چشم من از دانه تلخ درخت بلوط ناچيزتر است....
من اگر مي خواستم، مي توانستم از عسل پاک و از مغز گندم و بافته هاي ابريشم براي خود غذا و لباس فراهم کنم؛ اما هيهات که هواي نفس بر من چيره گردد و حرص و طمع مرا وا دارد که طعامهاي لذيذ برگزينم؛ در حالي که در حجاز يا يمامه کسي باشد که به قرص ناني نرسد و يا هرگز شکمي سير نخورد، يا من سير بخوابم و پيرامونم شکمهايي که از گرسنگي به پشت چسبيده و جگرهاي سوخته وجود داشته باشد....»
آيا به همين رضايت دهم که مرا اميرالمؤمنين خوانند و در تلخيهاي روزگار با مردم شريک نباشم و در سختيهاي زندگي الگوي آنان نگردم؟
«آفريده نشدم که غذاهاي لذيذ و پاکيزه مرا سرگرم سازد؛ چونان حيوان پرواري که تمام همت او علف و يا چون حيوان رها شده که شغلش چريدن و پرکردن شکم بوده و از آينده خود بي خبر است!...»
توجه و تعمق در همين بيانات نوراني درس بزرگي براي همه کارگزاران و متوليان جامعه اسلامي است که با تاسي به مولايشان(ع) از زخارف دنيوي دوري جويند و در فکر کساني باشند که حتي قرص ناني براي خوردن ندارند؛ در اينصورت است که احساس همدردي و دلسوزي در آنان تحريک شده و در پي رفع مشکلات جامعه مي افتند. در ادامه همين خطبه امام(ع) حيله ها و نيرنگهاي دنيا را بيان مي کنند و با دعوت به انديشيدن در احوالات آنان که به گور رفته و دنيا را واگذارده اند، هشدار لازم را جهت دوري از دنيا مي دهد و آنگاه از وضعيت خويش در دنيا مي گويد که چگونه مهار دنيا در دستان اوست نه مهار او در دست دنيا و در نهايت مي فرمايد: «پس، از خدا بترس اي پسر حنيف! و به قرصهاي نان خودت قناعت کن تا تو را از آتش دوزخ رهايي بخشد.»
توجه به زخارف دنيوي علاوه بر آثار سوء فردي سبب انحراف افراد جامعه به سوي دنيا گرايي و در نتيجه ويراني جامعه مي گردد؛ «و انما يؤتي خراب الارض من اعواز اهلها، و انما يعوز اهلها لاشراف انفس الولاة علي الجمع...» (38)؛ «اما ويراني زمن (کشور) تنها به اين علت است که کشاورزان و صاحبان زمين فقير مي شوند و بيچارگي و فقر آنها به خاطر آن است که زمامداران به جمع اموال مي پردازند و...»
حضرت در طول زمامداري خويش پيوسته غير از نکوهش دنيا و رابطه خود با آن و نيز تذکر به زمامداران خويش مبني بر دوري جستن از ثروت اندوزي و دنياگريزي، با يادآوري چگونگي زندگي و سلوک پيامبر اکرم(ص) و ديدگاه ايشان نسبت به دنيا سخن مي گويند. (39)
ادامه دارد...


منابع و مراجع

19) همان منبع، خطبه 34.
20) صاحب مفردات راغب «نصح» را در لغت به معناي «اخلاص در عمل» و نيز «پند و اندرز» و هرکاري که از روي «دلسوزي» باشد، گرفته است. به نظر مي رسد هر سه معنا به «مهرباني و عشق و دلسوزي» که يک انگيزه دروني است، برمي گردد. پس نصيحت در اينجا به معناي پند دادن افراد جامعه به حضرت نيست بلکه «مراقبت» از مقام عظماي ولايت در نهان و آشکار است.(ر. ک: عوامل سقوط حکومتها در قرآن و نهج البلاغه، نصرت الله جمالي، ص 79).
21) جمعه، 2.
22) نهج البلاغه موضوعي، خطبه 152.
23) آل عمران، 103.
24) آل عمران، 105.
25) آل عمران، 200.
26) انفال، 46.
27) نهج البلاغه، خطبه 192.
28) همان منبع، خطبه 27.
29) همان منبع، خطبه 25.
30) همان منبع، خطبه 146.
31) انفال، 63.
32) ابراهيم، 7.
33) مؤمنون، 33.
34) يونس، 88.
35) سبا، 34- 35.
36) اسراء، 16.
37) نهج البلاغه، نامه 45.
38) نهج البلاغه، نامه 53.
39) بنگريد به: نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 160.
------------------------------
منبع: www.new.imamalinet.net


مقالات ارائه شده لزوماً منعکس کننده نظر مجمع جهانی اهل البیت (علیهم السلام) نمی باشد

نام  


ایمیل  


متن نظر