عنوان مقاله
بصيرت و دشمنان در نهج البلاغه (1)
محمد قرباني مقدم
متن مقاله
چکيده:
يک پاي ثابت بحث بصيرت، دشمن و دشمني هاي اوست. اين امر واضح است و نياز به دليل و برهان ندارد مخصوصاً اينکه از مواطن بصيرت؛ يعني شبهه و فتنه به ميزان کافي سخن گفته شد، چه آنکه آتش اين دو با هيزم دشمن برافروخته مي شود. اما با اين حال، وقتي صحبت از هوشياري در برابر دشمن پيش مي آيد، عده اي که گويي بصيرت خويش را از کف داده يا ويروس وارانه به عنوان عامل دشمن در پيکره ي نيروهاي حق رخنه کرده اند، چنين مي پندارند (و گاه فرياد مي زنند) که توطئه ي دشمن، ساخته و پرداخته ي اوهام و خيالات بدبينانه است؛ دشمن آنقدرها هم که فکر مي کنيد بيکار نيست که هر روز در فکر دشمني تازه اي باشد. نه به صورت نظامي، و نه به صورت فرهنگي قصد تهاجم ندارد. هيچ توطئه اي در کار نيست، همه ي اينها توهم است نه وقوع توطئه.(1) در جواب اينان چه مي توان گفت؟ سختي کار اين است که اگر اين حرف ها صرف سؤال و جهت آگاهي بود، ذکر نمونه هايي از دشمني ها کافي بود. هشدار قرآن و نهج البلاغه به کنار، آنچه از دشمني به زبانشان جاري مي شد، نه آنچه در دل دارند و از نظر قرآن زيادتر از جاري شده هاي بر زبان است؛ ﴿قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاء مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَکُمُ الآيَاتِ إِن کُنتُمْ تَعْقِلُونَ﴾ (آل عمران/ 118) براي هشياري و رفع غفلت بسنده مي نمود، اما اينها...
متن مقاله:
توهم توطئه، يا سنت رويارويي حق و باطل:
يک پاي ثابت بحث بصيرت، دشمن و دشمني هاي اوست. اين امر واضح است و نياز به دليل و برهان ندارد مخصوصاً اينکه از مواطن بصيرت؛ يعني شبهه و فتنه به ميزان کافي سخن گفته شد، چه آنکه آتش اين دو با هيزم دشمن برافروخته مي شود.
اما با اين حال، وقتي صحبت از هوشياري در برابر دشمن پيش مي آيد، عده اي که تو گويي بصيرت خويش را از کف داده يا ويروس وارانه به عنوان عامل دشمن در پيکره ي نيروهاي حق رخنه کرده اند، چنين مي پندارند (و گاه فرياد مي زنند) که توطئه ي دشمن، ساخته و پرداخته ي اوهام و خيالات بدبينانه است؛ دشمن آنقدرها هم که فکر مي کنيد بيکار نيست که هر روز در فکر دشمني تازه اي باشد. نه به صورت نظامي، و نه به صورت فرهنگي قصد تهاجم ندارد. هيچ توطئه اي در کار نيست، همه ي اينها توهم است نه وقوع توطئه.(1)
در جواب اينان چه مي توان گفت؟ سختي کار اين است که اگر اين حرف ها صرف سؤال و جهت آگاهي بود، ذکر نمونه هايي از دشمني ها کافي بود. هشدار قرآن و نهج البلاغه به کنار، آنچه از دشمني به زبانشان جاري مي شد، (نه آنچه در دل دارند و از نظر قرآن زيادتر از جاري شده هاي بر زبان است؛ ﴿قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاء مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَکُمُ الآيَاتِ إِن کُنتُمْ تَعْقِلُونَ﴾ (توبه/ 118) براي هشياري و رفع غفلت بسنده مي نمود، اما اينها نه تنها افاقه نمي کند بلکه ....
مقام معظم رهبري در رد نظريه ي توهم توطئه چنين مي گويد:
بعضي ها مي گويند ما توهم مي کنيم که عليه ما توطئه است و دشمني وجود دارد. خيلي خوب، حالا کساني دلشان مي خواهد چشم خودشان را روي هم بگذارند و بگويند (ان شاءالله گربه است)، امّا واقعيت عوض نمي شود، وجود دشمن با به خواب رفتن من و شما از بين نمي رود... با ندانستن ما، يا خود را به ناداني زدن، دشمن از دشمني خود دست برنمي دارد. افرادي مايلند اثبات کنند که ملت ايران هيچ دشمني ندارد، کنار خانه ي خود بنشينيد و به کار خود سرگرم باشيد، خاطرتان هم جمع باشد که همه جا امن است و امان؛ نه! اين حرف ها واقعيت ندارد.(2)
وقتي انسان مي بيند دستگاه هاي تبليغاتي دشمن، دستگاه تبليغاتي مزدور آمريکا، دستگاه تبليغاتي دولت انگليس، دستگاه تبليغاتي دولت غاصب صهيونيست، براي فلان لايحه در مجلس يقه مي درانند، جنگ رواني مي کنند، به خاطر فلان زنداني، به خاطر فلان مسئول، دلسوزي دايه ي مهربان تر از مادر را نشان مي دهند، انسان حق دارد به شک بيفتد... دشمن، امروز اميدوار است، شايد بتواند از ساده انديشي استفاده کند، جاي پاي خود را در دستگاه هاي سياسي کشور و دستگاه هاي فرهنگي کشور باز کند... امروز، روز حساسي است. اين روزگار، روزگار حساسي است.(3)
توطئه، توهم نيست و هوشياري مي طلبد؛ براي اينکه اهميت هوشياري هميشگي در برابر دشمن و توطئه گري هايش روشني يابد، بايد سنت تاريخيِ نبرد حق و باطل گوشزد گردد. نبردي که از همان ابتدايي که با آفرينش انسان و خليفه اللهي او گشودن يافت، آغاز آن (رويارويي حق و باطل) نيز شروعيدن گرفت.
وقتي ملائکه به آفريدگار خود ايراد گرفتند که چرا آدمي را در زمين ساکن مي کند و بالاتر آنکه براي جانشينيِ خود مهيايش مي سازد، حال آنکه به فساد و خونريزي خواهد پرداخت، اين سؤال مطرح شد که آنان از کجا به اين مسئله پي بردند؟
هر چند پاسخ هاي متفاوتي، اطراف اين پرسش را در برگرفته، اما فرشتگان (اجمالاً) نسبت به وقوع نبرد حق و باطل در ميان انسان ها آگاه بوده اند. آنها مي دانستند که از کنار هم قرار گرفتن دو عبارت «خليفه الله» و «زمين» ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ (4) چيزي غير از اين نمي تواند باشد.
کنار آمدن اين دو نشئه ي وجودي براي انسان، نتيجه مختار بودن اوست. اختيار هم وقتي آمد درگيري بين انسان ها را نيز پيش خواهد آورد. چه آنکه، انسان آزاد که هم جانب زميني دارد و هم جنبه ي آسماني (خليفه اللهي)، مي تواند به هر سو که بخواهد جهت گيرد؛ اوج تحقق مقام خليفه اللهي يا حضيض زمين که مظهر مادي گري است. اينجاست که منشأ درگيري و اختلاف ميان دو جبهه ي حقيقت و ظلمت(5) منشأ مي گيرد و بدينسان نبرد ناسازگارنه ي دو انديشه ي حق و باطل قدمتي ديرينه و ريشه اي به اندازه ي خود تاريخ مي يابد.(6)
لذا علي(ع) مي فرمايد: «حَقٌّ وَ بَاطلٌ وَ لکلٍّ أهلٌ فَلَئن أمرَ البَاطل لَقَديماً فَعَلَ وَ لَئن قَلَّ الحَقّ فَلَربَّمَا وَ لَعَلَّ وَ لَقَلَّ مَا أدبَرَ شَيءٌ فَأقبَلَ»(7)؛ زندگي دو راه دارد: يکي حق و ديگري باطل، و هر کدامشان داراي ياراني استوار و پيرواني پايدارند. اگر باطل در افزايش باشد چيز تازه اي نيست، زيرا هواخواهان باطل از قديم در اکثريت بوده اند و اگر حق در اقليت باشد(نقصي براي حق نيست)، با اين حال اهل حق با وجود کمي تعداد بر آنان چيره و پيروز مي شوند و نابودشان مي سازند. اندک بودن حق را اميديست به فزوني، ولي سستي و ناتواني در ايمان را اميدي به قوت و توانايي نيست.(8)
همين ناهمگوني و بالاتر، ناسازگارانگي حق و باطل است که سبب مي شود اميرالمؤمنين(ع) پيشنهاد ابوسفيان براي بيعت را رد کند.
وقتي کار سقيفه بالا گرفت و مي رفت که جبهه ي نفاق با غصب خلافت ضربه ي ديگري به حق و حقيقت بزند، ناگهان يکي از سردمداران قديمي جبهه ي باطل دست بيعت به سوي مولا دراز کرد و براي پس گرفتن خلافت اعلام وفاداري نمود!! در اين هنگام، جواب عَلَم جبهه ي حق چيست؟
فرمود: «هَذَا مَاءٌ اَجنٌ وَ لقمَهٌ يَغَصّ بهَا آکلهَا»(9)؛ اين [گونه خلافت] آبي بدمزه و لقمه اي گلوگير است.
زيرا حکومت پيشنهادي ابوسفيان باطل مي نمايد و معلوم است که حق دست در دست باطل نمي نهد. حکومت ائتلافي با ابوسفيان ها چون آميخته به تاريکي است راه را براي باطل ستيزان مي بندد و علي(ع) اين گونه نيست.(10)
اما اين بدان معنا نيست که باطل نيز در (متعلق) آفرينش، اصالت يا سهم خاصي داشته باشد؛ بلکه هر کدام از حق و باطل نحوه ي آفرينش مخصوص به خود دارند؛ حق اصل اصيل است، باطل اعتباري و فاني.
حق، همواره «آمدني» است (جاء الحق...) و به تعبير قرآن، گرچه باطل همراهي حق کند، ليک بين اين دو تصادم ها وتضادهايي پيش مي آيد و از آنجا که باطل، طفيلي حق است از ميان خواهد «رفت»؛ اگر حق به زلال جاري آب بماند، لاجرم باطل چون کف روي آن است. ستيزه ي حق و باطل، از نوع درگيري آب و کف روي آن است که بي ترديد در مصاف آن دو، تفاله ي آب [کف] نابودي خواهد يافت؛
﴿أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَّابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاء حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ کَذَلِکَ يَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاء وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْکُثُ فِي الأَرْضِ کَذَلِکَ يَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ﴾؛ خداوند از آسمان آبي فرستاد و از هر درّه و رودخانه اي به اندازه ي آنها سيلابي جاري شد. سپس سيل بر روي خود کفي حمل کرد و از آنچه (در کوره ها) براي به دست آوردن زينت آلات يا وسايل زندگي، آتش روي آن روشن مي کنند، نيز کف هايي مانند آن به وجود مي آيد -خداوند، حق و باطل را چنين مثال مي زند!- امّا کف ها به بيرون پرتاب مي شوند، ولي آنچه به مردم سود مي رساند [آب يا فلز خالص] در زمين مي ماند. خداوند اينچنين مثال مي زند.(11)
مطهري در کتابش، نبرد حق و باطل، از اين آيه استفاده مي کند که حق و باطل تا همواره درگيري دارند و تخاصم آنها هميشگي است؛ گرچه باطل از طفيلي هاي حق، و نمودش نيز به همان حق است. چون کفي بر آب که به مدد نيروي آب جريان دارد، اما اين حق است که سرانجام به پيروزي نهايي مي رسد، براي هميشه.(12)
ايشان آيه ي ﴿کَذَلِکَ يَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ﴾ ؛ «اين گونه خداوند حقّ و باطل را مي زند». را چنين شرح مي دهد:
در اينجا بعضي از مفسّرين گفته اند که يعني اين چنين خداوند حقّ و باطل را "مثال" مي زند، بعضي ديگر گفته اند بدين گونه خداوند حقّ و باطل را به يکديگر مي زند، يعني ميان حقّ و باطل تصادم و برخورد واقع مي شود؛ برخورد حقّ و باطل چيزي است نظير برخورد آب و کف.
﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاء وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْکُثُ فِي الأَرْضِ﴾؛ و امّا کف مي رود و نيست و نابود مي شود و امّا آنچه به مردم سود مي رساند، در زمين باقي مي ماند.
به اصطلاح ادبي، اينجا حکمي را معلّق به صفتي کرده است؛ يعني اين صفت علّت آن حکم است. قرآن نفرموده آب باقي مي ماند. فلز باقي مي ماند، بلکه مي فرمايد آنچه براي مردم نافع است از آن آب و فلز، به اعتبار نافع بودن باقي مي ماند. يعني بقاء [و اصالت] از آنِ نافع بودن و سودمندي است؛ [تفاله ها]، بي خاصيّت ها، بي فايده ها حذف شدني و از بين رفتني و محکوم اند.(13)
ايشان در ادامه، از اين آيه چند نتيجه مي گيرد که فهرست اين نتايج به اين شرح است:
الف) نمود داشتن باطل و اصيل بودن حق،
ب) طفيلي بودن باطل و استقلال حق،
ج) غلبه ي ظاهري باطل و پيروزي نهايي حق؛(14)
علامه ي طباطبايي هم در ذيل آيه 18 سوره ي انبياء چنين مي نويسد:
﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَکُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ﴾
کلمه ي "قذف" به معناي دور انداختن است و کلمه ي "دمغ" به طوري که مجمع البيان گفته، به معناي شکافتن فرق سر تا مغز سر است. وقتي گفته مي شود: «فلان دمغه يدمغه» معنايش اين است که فلاني فرق فلان شخص را آن چنان شکافت که مغز سرش هويدا گشت. کلمه ي "زهوق" اگر در نفس به کار رود و گفته شود "زهوق النفس" به معناي هلاک شدن است؛ مثلاً گفته مي شود: «زهق الشيء» يعني فلان چيز هلاک شد. کلمه ي "حق" در مقابل باطل است و اين دو مفهوم متقابلند و حق به معناي ثابت العين است، اما باطل به معناي چيزي است که عين ثابتي نداشته باشد، ولي خود را به شکل حق جلوه مي دهد تا مردم آن را حق بپندارند. ليکن وقتي در برابر حق قرار بگيرد، آن وقت است که مردم همه مي فهمند باطل بوده و از بين مي رود؛ مانند آبي که خود يکي از حقايق است و سرابي که حقيقتاً آب نيست، ولي خود را به شکل آب جلوه مي دهد و بيننده آن را آب مي پندارد، ولي وقتي تشنه نزديکش مي شود آبي نمي بيند.(15)
مقصود ما از نقل مفصل کلام اين دو دانشمند بزرگ، توجه دادن به سه نکته ي اساسي در مواجهه با دشمن است، سه مسئله اي که بي توجهي به هر يک از آن مقابله ي هوشمندانه را از فرد بصير سلب مي کند؛
1. وجود دشمن و دشمني؛ که غفلت از آن موجب خواب خرگوشي است.
2. بي ريشگي باطل و باطليان؛ که شوکت ظاهري دشمن را در ديدگان بصير بي رنگ مي کند.
3. پيروزي نهايي حق و حقيقت؛ که دلگرمي و اميد حق طلبان هر عصر و مصر است.
توجه به اين سه نکته نگاه و حرکت انسان مومنِ به وعده هاي الهي(16) را خوشبينانه و اميدوارانه مي کند و پرواضح است که با روحيه ي اين چنيني قدرت عمل بسيار مضاعف مي گردد.
اما اشتباه نشود؛ اينکه از نظر قرآن پيروزي نهايي با حق، و باطل پديده اي اساساً از بين رفتني است،(17) دليل دست شستن از تلاش و جهاد و مبارزه نيست.
چه آنکه در اين صورت، افزون بر محروم ساختن خود از نتايج متعالي حق (تا زمان برپايي کامل آن)، جريان پيروزي آن را نيز به تعويق و تأخير خواهيم انداخت؛ از اين رو، حق طلبي و عادت به حالت جهاد و دفاع و مبارزه، مقدمات حق گستري را فراهم مي آورد و در غير اين صورت، لباس نحس خذلان و مذلت و بلا و گرفتاري بر قامت فرد و جامعه پوشانده خواهد شد:
«أمَّا بَعد فَإنَّ الجهَادَ بَابٌ من أبوَاب الجَنَّه فَتَحَه الله لخَاصَّه أوليَائه وَ هوَ لبَاس التَّقوَي وَ درع الله الحَصينَه وَ جنَّته الوَثيقَه فَمَن تَرَکَه رَغبَهً عَنه ألبَسَه الله ثَوبَ الذّلِّ وَ شَملَه البَلَاء وَ ديِّثَ بالصَّغَار وَ القَمَاءَه وَ ضربَ عَلَي قَلبه بالإسهَاب وَ أديلَ الحَقّ منه بتَضييع الجهَاد وَ سيمَ الخَسفَ وَ منعَ النَّصَفَ»؛
اما بعد، جهاد دري است از درهاي بهشت که خداوند آن را به روي دوستان مخصوص خود گشوده است. جهاد لباس تقوا، زره محکم و سپر مطمئن خداوند است؛ مردمي که از جهاد روي برگردانند، خداوند تن پوش ذلت بر آنها مي پوشاند و بلا به آنان هجوم مي آورد، حقير و ذليل مي شوند، عقل و فهمشان تباه مي گردد، به خاطر تضييع جهاد حق آنها پايمال مي شود، نشانه هاي مذلت در آنان آشکار مي گردد و از عدالت محروم مي شوند.(18)
بر اين اساس، شايد بتوان يکي از وظايف رهبران و حاکمان ديني جوامع را پر سو نگهداشتن اخگر مجاهده دانست. مجاهده اي فراگير و خستگي ناپذير تا آن روز که حجت خدا بيايد و نور خدا را کامل کند.(19)
آيه الله العظمي خامنه اي در اين باره، علت عزت و سربلندي مردم ايران را وجود دائمي روحيه ي جهاد (از سال 1342 تا اکنون) دانسته و مي گويد:
کشور ما اکنون کانون جهان است.... و آنچه بار مرا سنگين مي کند اين است که ببينم کجا شعله ي جهاد فروکش مي کند، به کمک پروردگار نگذارم.(20)
شناخت دشمن:
همانطور که ملاحظه کرديد، از مهم ترين بزنگاه هاي اِعمال بصيرت، هنگام مواجهه با دشمنان است؛ بلکه بصيرت بيشترين کاربرد خود را در فتنه هايي بُروز مي دهد که ساخته و پرداخته ي دشمنان است. از همين رو لازم است براي تکميل و سودمنديِ بحث بصيرت گفتاري نيز راجع به دشمن، دشمن شناسي و عناصر مؤثر در مواجهه با دشمن طرح و شرح گردد.
در نگراني هاي مقابله اي، آنجا که دغدغه ي روبرو شدن با امور مهمي ذهن ما را به خود مشغول مي کند، نخستين وهله، دانستنِ آن است که با چه چيز يا چه کسي روبرو هستيم؟
به هر حال، باطل نيز جرياني دارد و توسط کساني مديريتي مي شود. طرفداراني که آنها هم براي پيروزي کوشش مي کنند و از قضا، اين پيروزمندي (البته تا قبل از ظفرِ نهايي حق) به عللي بيشتر نصيب آنها شده است.(21)
صحبت آن است که اگر باطل به خوبي شناسايي شود، تقابل با آن (هر چند مصافي هزينه بردار است، اما) چندان هم نَفَس نمي گيرد و چنانچه کارها درست پيش رود، پيروزي از آنِ حق خواهد شد؛ شاهد صدق آن در انقلاب اسلامي ايران بسيار قابل ادعا مي باشد.
ديگر نکته آنکه، بايد مواظب دستاوردها و پيروزي هاي حق بود؛ اين يک قانون است که حفظ (نتايج) يک خيزش، از کسب آن مهم تر و البته سخت تر مي نمايد. زيرا پيروزي حق بر باطل (تا قبل از پيروزي نهايي) کم و دشوار است «وَ لَئن قَلَّ الحَقّ فَلَربَّمَا وَ لَعَلَّ» و اگر رهاوردهاي آن به نيکي محافظت نشود، ندرتاً بتوان ماندگاري اين پيروزي را تضمين نمود «وَ لَقَلَّمَا أدبَرَ شَيءٌ فَأقبَلَ»(22). با اين توصيف، مواظبت از آرمان ها (آمار پيروزي ها و آثار دستاوردها) امري ضروري به نظر مي آيد و توجه به کلام امام خميني(ره) مبني بر آنکه «حفظ نظام؛ اوجب واجبات است»(23) قابل توجيه، حکيمانه و ستودني خواهد بود.
بنابراين يکي از لوازم مهم بصيرت، "دشمن شناسي" است و همانگونه که در مبحث "پيکار هميشگي حق و باطل" گفته شد، نبايد به گمان آنکه دشمن از دشمني دست شسته است، بي خيال نشست؛ دشمن درست زماني که اصلاً گمان نمي رود (چون لحظه هاي پيروزي، (24) يا حتي سال ها قبل از به حرکت آمدن جريان حق)(25) براي ضربه زني و فتنه گري مي تلاشد.
دشمنان حق را مي توان به سه دسته (معاندين، منافقين و فريب خوردگان) تقسيم کرد.
درباره ي معاندين زياد جاي سخن نيست؛ زيرا به شکل صريح در قبال حق و مصاف حقيقت صف آرايي کرده اند که اين امر نه تنها شناخت آن ها را مشکل نمي کند، بلکه مقابله با آنها را سهل و ممکن مي سازد.
آنچه درباره ي اينان مهم است، شناسايي شيوه ها و راهبردهاي دشمني شان است. ايجاد تفرقه، شايعه، دميدن روح يأس و نااميدي، بزرگ نمايي مشکلات، ناچيز شمردن دستاوردها و ... از جمله ابزارهاي شناخته ي شده اي آنهاست.
از آنچه در مبحث رهآورد بي بصيرتي مطرح شد، مي توان يکي از ابزارهاي بسيار پيچيده و مؤثر دشمن را، «جهالت» نيروهاي خودي دانست. ديديد و شنيده ايد که چگونه جاهلين -مخصوصاً موجهين از آنان- چگونه آلت دست «معاويه ها» مي شوند. از اين رو بايد مراقب اين شيوه ي دشمني باشيم. ممکن است گمان شود؛ «جهالتِ دوستان» ربطي به دشمن ندارد. اين درست، اما وقتي دشمن بداند از اين نقطه ضعف نتايج فراواني عايدش مي شود حتماً از تحميل و تلقينِ آن غافل نخواهد شد. باز ممکن است بگوييد مگر مي توان جهالت را تلقين کرد؟ اين جاست که در جواب گفته مي شود: بله، و مي افزاييم که اساساً، کاربرد مهم بصيرت دوري از جهالتِ تحميلي از جانب دشمن است.
توضيح آنکه، برخلاف آنچه در وهله ي اول به نظر مي رسد، جهالت هميشه امري در مقابل علم نيست؛ ممکن است کسي "عالم" باشد، اما وجودش لبريز از "جهل" باشد؛ «ربَّ عَالمٍ قَد قَتَلَه جَهله وَ علمه مَعَه لَا يَنفَعه». بنابراين مي توان جهالت را مساوق با عدمِ بصيرت معرفي کرد. حتي بالاتر اينکه گاه، پاره اي علوم، نوعي جهل معرفي شده است. علامه طريحي ضمن بيان اين جمله بيان مي دارد:
«علمي که احتياجي به کسب آن نيست، جهل است».(26) با اين توضيح مي توان فهميد؛ دشمن براي القاي جهل، ابزار گوناگوني -مخصوصاً امروزه- در اختيار دارد که با به کاراندازي آن، و با بمب باران اطلاعاتي (درست و غلط و نيمه درست) و با ترويج شايعه ها و اسطوره هاي جعلي و وارونه سازي حقايق ديني و اجتماعي به پيش بُرد اهداف خود مي پردازد. نقش بصيرت در اين جا در درجه ي اول دوري از اين بمب باران خبري است (همان طور که در هنگام حمله موشکي و ... به سنگرها پناه برده مي شود) و اگر جايي ترکش اين اطلاعات غير مفيد اصابت کرد، با مراجعه به اصول شناخته شده ي شرعي درست از نادرست و مسائل درجه يک از درجه دوِ آن جداسازي گردد.(27)
اما وضعيت فريب خوردگان متفاوت است. دشمنان اصلي از دشمنان فرعي و فريب خوردگان جدا بايد گردند. اصلي- فرعي کردن، اگر چه در همه ي ساحت ها امري لازم و شاخصي ارزنده براي تشخيص ميزان بصيرت افراد به شمار مي رود، لکن تحرکات و پنهان کاري دشمن در اين مسئله، انجام آن را به شدت تهديد مي کند.(28) توجه به دشمنان صريح و پنهان که پيشاپيش پيرامونش سخن رفت هشدار در اين مورد را جدي تر مي نماياند. بنابراين، بصيرت ايجاب مي کند که دشمن فرعي با نوع اصلي اش خلط نگردد، تا مبادا از مقابله با دشمن ذاتي غفلت ورزيده شود.
اين توصيه اي است که اميرالمؤمنين(ع) در واپسين لحظات شهادت به شيعيان خود ارائه داشت که دشمن اصلي شما معاويه و بني اميه است نکند، پس از من به اين علت که مرا يک خارجي کشته است، به جان خوارج بيفتيد:
«لَا تقَاتلو الخَوَارجَ بَعدي فَلَيسَ مَن طَلَبَ الحَقَّ فَأخطَأه کَمَن طَلَبَ البَاطلَ فَأدرَکَه»(29)
نمونه ي ديگر آن خطبه اي است که حضرت، پس از جنگ نهروان ايراد کردند و ما در بخش «مواطن بصيرت» آن را نقل کرديم؛ ايشان در اين سخنراني (با اينکه قاعدتاً بايد از خصوصيات فتنه هايي "خوارج گونه" صحبت کنند)؛ ضمن بيان خصوصيات فتنه ي بني اميه، آن را خطرناکترين فتنه ها معرفي کردند.
بنابراين در هنگام مقابله با خطرات فريب خوردگان بايد دو نکته ي اساسي مدنظر باشد:
1- عدم غفلت از دشمن ذاتي؛
2- شيوه ي برخورد با دشمنان درجه دو؛
توضيح اينکه؛ اگر چه با تهديداتِ فريب خوردگان نيز بايد به مقابله برخاست، اما در برهه ي نخست وظيفه ي اصلي نسبت به آنها، شناسائي و شفاف سازي است. علي(ع) نيز قبل از مبارزه با خوارج نسبت به عقايد آنها روشن گري مي کند.
ادامه دارد...
منابع و مراجع
1. ر.ک: سخنراني ميرحسين موسوي در نشست سالانه انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران و علوم پزشکي مورخه 11/12/76 (به نقل از سايت شريف نيوز: 5/6/83) نيز بنگريد: توهم توطئه، جميله کديور، انتشارات روزنامه اطلاعات؛ همچنين جستارهايي درباره تئوري توطئه، احمد اشرف.
2. پژوهشکده تحقيقات اسلامي سپاه، دشمن شناسي از منظر امام خميني(ره)، (به نقل از سايت مرکز اسناد انقلاب اسلامي).
3. علي اختر شهر، دشمن شناسي از منظر رهبر انقلاب (به نقل از سايت مرکز اسناد انقلاب اسلامي (2/12/88))
4. بقره 2: 30.
5. نک: الميزان، (ذيل آيه 30 سوره بقره).
6. در اين باره بنگريد: عبدالله جوادي آملي، حماسه و عرفان: 19 و 50.
7. نهج البلاغه، خطبه 16. (ترجمه بهشتي).
8. آيه الله مکارم شيرازي، اين فراز را اينگونه ترجمه مي کند: حقي داريم و باطلي، براي هر کدام طرفداراني است. اگر باطل حکومت کند، جاي تعجب نيست، از دير زماني چنين بوده، و اگر پيروان حق کمند، چه بسا افزوده گردند، (مراقب باشيد حق را از دست ندهيد، چه اين که) کمتر مي شود چيزي از دست برود و بار ديگر به دست آيد.
9. همان منبع، خطبه 5.
10. آيه الله بهجت(ره) در ديداري با امام خميني(ره) نقل مي کند: در جلسه اي سفير انگليس نزد ميرزا کوچک خان بوده و از او مي خواهد با آنها همکاري کند تا او را به حکومت برسانند. ميرزا مي گويد: حکومتي که شالوده اش را شما بريزيد، پايدار نمي ماند. (آقاي خميني از اين سخن ميرزا خوشش آمد). سفير انگليس گفت: ما طمع ارضي در کشور شما نداريم؛ ولي طمع در منافع داريم. اگر قبول نکردي ديگري را که رذل ترين مردم است بر شما مسلط مي کنيم!
ديگري نقل کرد از فرمانداري که با ميرزا ارتباط داشته، که بعد از اين ماجرا، ميرزا را مي بيند. ميرزا گريه مي کند و مي گويد: کدام شير ناپاک خورده اي را براي حکومت ايران پيدا مي کنند؟! (چندي بعد معلوم مي شود، او رضاخان است!) محمدي ري شهري، زمزم عرفان: 202 (با اندکي تصرف).
11. رعد 13: 17 (ترجمه مکارم شيرازي).
12. نبرد حق و باطل: 48.
13. همان منبع.
14. همان: (صفحه 50 به بعد).
15. الميزان (ترجمه) 14: 368.
16. ﴿وَکَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ﴾ - روم 30: 47- نيز بنگريد: حج 22: 40، يونس 10: 103.
17. اسراء 17: 81 ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا﴾.
18. نهج البلاغه، خطبه 27.
19. صف 61: 8 ﴿يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ﴾.
20. 20/3/75.
21. در اين باره ببينيد: نهج البلاغه، خطبه 16.
22. نهج البلاغه، خطبه 16.
23. صحيفه امام 21: 339.
24. سخنراني مقام معظم رهبري در نماز جمعه تهران (مورخه 29/3/1388 مصادف با هفته پس از انتخابات دهم رياست جمهوري)؛ ايشان با بيان پيروزي بزرگ ملت ايران در حماسه چهل ميليوني انتخابات، فتنه هاي پس از انتخابات را به عنوان هشداري براي حمله دشمن حتي زماني که گمان نمي شود يعني در اوج چنان پيروزي بر شمردند.
25. ديده شود: درسنامه تاريخ تحليلي دشمن شناسي 1: 216 (در اين کتاب با استفاده از احاديث، تلاش يهود براي خاموش کردن نور اسلام طي چند ده سال قبل از ولادت پيامبر گرامي اسلام(ص) اثبات شده است. يهود براي جلوگيري از ولادت پيامبر اسلام(ص) جد اعلاي ايشان، هاشم را هدف ترور خويش قرار مي دهد اما به خاطر منعقد شدن نطفه ي عبدالمطلب قبل از ترور، اين حرکت ناکام مي ماند. پس از آن خود عبدالمطلب و سپس عبدالله پدر گرامي ايشان را بارها هدف ترور قرار داده، تا اينکه نهايتاً موفق به ترور شده اما باز به خاطر انعقاد نطفه، اين حرکت نيز خنثي مي گردد. پس از آن، خود پيامبر اسلام(ص) نيز در کودکي مورد هجوم نابکارانه ي يهود قرار مي گيرد، ولي ناکام مي مانند. مؤلفين اين کتاب، علت اصلي دايه گرفتن براي پيامبر(ص) در خارج شهر مکه را دور کردن ايشان از دسترس يهود مي دانند و تأکيد مي کنند، اگر عللي که براي بيرون بردن ايشان از مکه ذکر شده قابل قبول باشد، چرا حمزه سيدالشهداء که يک ماه با پيامبر اختلاف ولادت دارد، براي شيردهي به دايه اي در خارج مکه سپرده نشد؟)
26. مجمع البيان 5: 345.
27. به طور نمونه مي توان به اين دو مورد اشاره کرد: 1- عدم اعتماد به شنيده ها (خطبه 41) 2- گوش ناسپاري به تريبون هاي غير شرعي؛ «مَن أصغَي إلَي نَاطقٍ فَقَد عَبَدَه» (کافي 6: 434).
28. يکي از کجروانه ترين حربه هايي که استکبار جهاني عليه ملت هاي ضعيف به کار مي بندد، دشمن تراشي است؛ آري، دشمنان فرضي و ساختگي که عمدتاً از هموطنان ملل مزبور انتخاب مي شوند و روي توجهات را از اصل و اساس "دشمن" به "دشمني"هاي داخلي برمي گرداند. اين حقه ديپلماسي، صرفاً با افزايش معرفت و شناسائي و تميز اقسام دشمنان از دشمن نمايان قابليت مقابله دارد.
29. نهج البلاغه، خطبه 61 (صبحي صالح).
------------------------------
منبع: www.shiastudies.net
مقالات ارائه شده لزوماً منعکس کننده نظر مجمع جهانی اهل البیت (علیهم السلام) نمی باشد