پورتال اهل‌بیت(ع) ـ وابسته به مجمع جهانی اهل‌بیت (ع)

سایت قرآن کریم، نهج‌البلاغه، صحیفه سجادیّه و ادعیه و زیارات پورتال اهل‌بیت علیهم‌السلام

دسته بندی مقالات

عنوان مقاله

بصيرت و دشمنان در نهج البلاغه (2)
محمد قرباني مقدم


تعداد بازدید 579 دسته بندی: سیاست در نهج البلاغه
متن مقاله

براي استفاده ي بيشتر، ذکر نمونه اي لازم است؛ مهم ترين علت خروج خوارج از جمع اصحاب حضرت، تقويتِ شبهه ي «حکومت از نظر اسلام» بود که باعث شد علي(ع) نوراَفکن هاي روشنگري را پر سوتر از هميشه در جامعه روشن نمايد.
مولاي متقيان(ع) خود، در تبيين مسئله ي حاکميت و حکومت داري و در جواب شبهه ي خوارج که شعار «لا حکم الا لله» (فرماني جز فرمان خدا نيست) را سر داده بودند، به ميدان آمد و فرمود:
«کَلمَه حَقٍّ يرَاد بهَا بَاطلٌ نَعَم إنَّه لَا حکمَ إلَّا لله وَ لَکنَّ هَؤلَاء يَقولونَ لَا إمرَهَ إلَّا لله وَ إنَّه لَا بدَّ للنَّاس من أميرٍ بَرٍّ أو فَاجرٍ يَعمَل في إمرَته المؤمن وَ يَستَمتع فيهَا الکَافر وَ يبَلّغ الله فيهَا الأجَلَ وَ يجمَع به الفَيء وَ يقَاتَل به العَدوّ وَ تأمَن به السّبل وَ يؤخَذ به للضَّعيف منَ القَويّ حَتَّي يَستَريحَ بَرّ وَ يستَرَاحَ من فَاجرٍ»(30)؛
سخن حقي است که از آن اراده ي باطل شده. آري درست است، فرماني جز فرمان خدا نيست. ولي اينها مي گويند: زمامداري جز براي خدا نيست، در حالي که مردم به زمامداري نيازمندند خواه نيکوکار باشد يا بد کار، تا مؤمنان در سايه ي حکومتش به کار خويش مشغول و کافران هم بهره مند شوند. مردم در دوران حکومت او، زندگي را طي کنند و به وسيله ي او اموال بيت المال جمع آوري گردد، به کمک او با دشمنان مبارزه شود، جاده ها امن و امان و حق ضعيفان از نيرومندان گرفته شود، نيکوکاران در رفاه و از دست بدکاران، مردم در امان باشند.
ملاحظه مي کنيد اين سخن مولا بسيار دقيق و انديشمندانه است. اگر کسي اين سخن را بدون شناسايي گوينده ي آن بشنود، گمان مي برد، اين سخنان از جامعه شناسي صادر شده است که جز رنگ دانشگاه، چيز ديگري نديده است. نه تنها خود امام(ع) اين گونه به ميدان روشن گري وارد مي شد، بلکه مأموريت هاي ويژه اي براي دانشمندان اصحابش بدين منظور در نظر مي گرفت.
ابن عباس که از سخنوران و به نوعي سخنگوي علي(ع) محسوب مي شد، چندين بار با آن ها به مناظره پرداخت.(31) حتي درباره ي بهره مندي مؤمن از مواهب دنيوي نيز با آنان به گفتگو مي نشيند.(32) ابن ابي الحديد معتزلي در شرح معروف خود داستان مفصلي از مناظره هاي او با خوارج و سر دسته ي آنها "ابن الکواء" گزارش مي کند.(33)
حقيقت آن است که بايد در مقابل ناآگاهان، کاري «پيامبرگونه» انجام داد. پيامبر در نهج البلاغه اينگونه توصيف شده است؛ همو که مردم جاهليت را با روشنگري خود به نسل و عصري آگاه تبديل نمود.
در نهج البلاغه، بلاغ مبينِ(34) رسول خدا(ص) حاوي چهار عنصر اساسي مطرح شده است:
1) برطرف نمودن شبهات در اموري چون خدا، معاد، حقانيت علي(ع) و ...؛ و اين اولين گام در برخورد با باطل است. زيرا چه بسيارند کساني که به واسطه ي ايجاد يا القاء چنين شبهاتي به باطل گرويده و با روشن شدن امر مشتبه، آنان نيز روشن خواهند شد.
2) ارائه ي دلايل بديهي و دست آويزهاي روشن؛ که انکار آن براي کسي ممکن نباشد.
3) هشدار نسبت به عدل و عذاب الهي؛ در صورتي که با حق (بينات و فطريات) مقابله شود.
4) يادآوري فطرت؛ آنچه همه به شرط تصور، تصديقش مي کنند، اگر پرده ي جهل و هواهاي نفساني روي آن را نپوشاند.
«أرسَلَه بالدّين المَشهور وَ العَلَم المَأثور وَ الکتَاب المَسطور وَ النّور السَّاطع وَ الضّيَاء اللَّامع وَ الأمر الصَّادع إزَاحَهً للشّبهَات وَ احتجَاجاً بالبَيّنَات وَ تَحذيراً بالآيَات وَ تَخويفاً بالمَثلَات وَ النَّاس في فتَنٍ انجَذَمَ فيهَا حَبل الدّين وَ تَزَعزَعَت سَوَاري اليَقين وَاحتَلَف النَّجر وَ تَشَتَّتَ الأمر وَ ضَاقَ المَخرَج وَ عَميَ المَصدَر»(35)
«فَبَعَثَ فيهم رسلَه وَ وَاتَرَ إلَيهم أنبيَاءَه ليَستَأدوهم ميثَاقَ فطرَته وَ يذَکّروهم مَنسيَّ نعمَته وَ يَحتَجّوا عَلَيهم بالتَّبليغ وَ يثيروا لَهم دَفَائنَ العقول وَ يروهم الآيَات المقَدَّرَهَ».(36)
بنابراين رسالت پيام آوران حق و حقيقت نمي تواند از اين چهار عنصر خالي باشد. بصيرت، حکم مي کند؛ براي پيشگيري از فتنه انگيزيِ دشمنان، -و حتي پس از آن- عده اي به صحنه ي آگاهي بخشيِ جامعه آمده و جهل و ناآگاهي که به عنوان منافذ جامعه ي حق مدار شناخته مي شود را پر کنند، زيرا مهم ترين بخشِ پازل فتنه انگيزي همين ناحيه است، هر طرف که زودتر اقدام کند گام بلندي در پيش برد اهدافش برداشته است. در گذشته گفته شد و در آينده نيز مي گوييم از امتيازات جناب عمار تشخيص و عمل دقيق او در همين ناحيه بود.

منافقين اما، طرف حديثي هستند! (نفاق شناسي)
علي(ع) از قول پيامبر مي گويد که حضرتش فرمود: بر امتم نه از مؤمن مي ترسم و نه از مشرک؛ «ايمانِ» مؤمن، او را از آزار مردم مانع مي شود، و مشرک را هم «شِرک» نابود مي کند؛ اما، داستاني دارد منافق.(37)
بسياري افراد در نگراني و تحيرند که چگونه با افراد دورو مواجه شوند؟ چگونه دوست خود را از دشمن خود بازشناسند؟ آيا معيار و خط کشي وجود دارد که به وسيله ي آن، بتوان ميزان خلوص افراد را اندازه گيري و از دام منافقين در امان ماند؟ با بياني که مي آيد شايد بتوان ملاک خوبي براي شناخت بعضي افراد دورو و دو زبان يافت. افرادي که براي هر جامعه اي ضررمَند هستند؛ به نحوي که پيامبر عظيم الشأن(ص) نسبت به اينان شديداً و اکيداً هشدار مي دهد و خطر آن ها را بيش از کفار بيان مي دارد.(38)
اما اين ملاک چيست؟ قرآن کريم پس از آيات فراواني که درباره ي صفات و اعمال منافقين دارد،(39) سوره اي را نيز به اسم اين گروه ناميده است. در سوره ي محمد(ص) آمده:
﴿وَلَوْ نَشَاء لَأَرَيْنَاکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُم بِسِيمَاهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَعْمَالَکُمْ﴾(40)
«اگر ما بخواهيم، آنان [منافقين] را به تو [پيامبر] نشان مي دهيم. پس آنها را با علامت هايشان خواهي شناخت و قطعاً مي تواني آنان را از طرز سخنانشان بشناسي و خداوند اعمال شما را مي داند».
اين آيه نيز مانند دو آيه ي سوره اسراء و اعراف(41) بر اين نکته انگشت اشاره مي فشارد که «کلام»، آدمي را بَدرَقَم رسوا مي کند. آيه ي مزبور، پس از تأکيد بر شناختن منافقين نسبت به علائمي که قدرت نهان سازيش را ندارند، [به واسطه ي لام و نون تأکيد در کلمه ي «لَتَعرفَنَّهم»] تکيه ي خاصي بر «کلام» آنها دارد و دقت در طرز صحبت منافقين را، يکي از شاخص هاي شناسايي آنان معرفي مي نمايد؛ امام صادق(ع) با تمسک به اين آيه مي فرمايد: نزد ما عاقل (و در روايتي: فقيه) کسي است که از لحن کلام، پي به درون افراد ببرد.(42)
لطيف آنکه، پيامبر(ص) پيش از جنگ بدر با برخي صحابه به مشورت پرداخته و گويا گروهي از راويان، چنين امري را نوعي فضيلت براي ايشان تلقي کرده اند؛ شيخ مفيد با ذکر دلايل متقن و شواهد کافي، اينگونه شور و مشورت ها را، عمل به آيه (مشخص شدن نفاق آن ها در پرتو چگونگي گفتارشان) دانسته است.(43)
ممکن است اين سؤال مطرح شود که چرا خداوند به جاي معرفي کردن منافقين، به مسلمين دستور مي دهد که خود در طرز صحبت آنان دقت کرده و بود و نبود نفاقشان را دريابيد؟ آيا بهتر اين نبود که پروردگار مهربان نام منافقين را براي مسلمين و پيامبرش بازگو مي کرد؟

چند نکته، روشن کننده ي پاسخ اين پرسش خواهد بود:
- اسلام هيچ گاه با افراد دشمني نداشته است؛ سير در تاريخ، اين نکته را آشکار مي سازد که مبارزات اسلام، همواره با "فکر و جريان" بوده نه با فرد خاص. در بررسي مسئله ي نفاق هم اين نکته پرواضح است که اين پديده ي زشت، علاوه بر آنکه مرضي دروني و حالتي رواني براي بعضي از مسلمين بوده و هست، نيز گاهي به صورت يک جريان و گروه در بين جامعه ي مسلمان رخنه و فعاليت مي کرده است و زماني اولياء دين را به واکنش در برابر پديده وا مي داشته که مرض، حالت گروهي و توليد يک فکر مسموم را به خود گرفته و کساني مديريت آن را برعهده داشته اند.
مطالعه ي تاريخ صدر اسلام اين نکته را هويدا مي سازد که منافقين از همه ي حقوق شهروندي برخوردار بوده اند و هيچ تعرضي بدانان صورت نگرفته بود، تا آنکه پايگاهي اجتماعي براي ترويج مرام خود و ضربه زدن به اسلام تأسيس مي کنند و آنگاه پيامبر عظيم الشان مأموريت مي يابد تا پايگاه را تخريب نمايد.(44) آري، امروز زمان نيز دشمن اسلام و جامعه ي اسلامي، افراد خاصي نيستند تا با معرفي و محاکمه ي آنها دشمنان ريشه کن شوند، بلکه دشمن اسلام فکر غلط و جريان هاي باطلي هستند که بايد در نخستين قدم، چنان طرز تفکر و جريانات منحرف شناخته و شناسانده شوند.(45)
- وجود منافق منحصر به زمان نزول وحي و حيات پر برکت پيامبر اعظم(ص) نيست تا با معرفي آن بتوان از شرش راحتي يافت؛ مسلمانان بلکه بايد به ملاک و معياري دست پيدا کنند و در هر زمان و مکاني اين گونه افراد را شناسايي کرده، از خطراتشان محفوظ بمانند.
- دلايل ديگري نيز چون «حفظ وحدت»، «مصالح عالي اسلام»، «رعايت مسئله ي حسن ظن در فکر، همراه با احتياط در عمل» و... براي اين موضوع مي توان شمرد.
بر پايه ي اين تحليل، مي توان منافقين را به سه دسته تقسيم کرد و نيازي به تذکري جدي نيست که برخورد با هر يک، شيوه ي خاص خود را مي طلبد؛
1- منافقين بيمار دل
2- منافقين دورو
3- منافقين تشکيلاتي
گروه اول کساني هستند که ايمان به عقايد اسلامي داشته و دارند، اما ايمان ضعيف از يک طرف، و ضعف هاي اخلاقي از سوي ديگر، سبب انجام اعمالي مي شود که ممکن است براي جامعه ي حق مدار ايجاد هزينه کند. قرآن در وصف نفاق اينان تعبيرِ ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ (46) را به کار برده و کار آنها را به خدا واگذار کرده است: ﴿وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ﴾ (47).
به نظر مي رسد اگر چه تنها کار مفيد براي آنان، کار تبليغي و فرهنگي است، اما نمي توان هميشه اميدوار به بهبودي وضع آنان بود. به هر روي، بايد مراقب سوء استفاده ي دشمنان صريح از آنان بود.
اما گروه دوم، اگر چه ذره اي از ايمان به وجود آنها راه پيدا نکرده است؛ و اظهار ايمان آنها صرفاً براي بهره مندي از امتيازات آن است، اما باز خطراتشان فردي است و تنها بايد از جمع شدن و جمعيت تشکيل دادنشان جلوگيري کرد. تا وقتي که جامعه آگاهي لازم را داشته باشد، وجود پراکنده ي آنان ضرري جدي براي مسلمين به شمار نمي آيد.
اما گروه سوم، اين ها هماني هستند که خطرشان از کفار بيشتر است و آيات آخر سوره ي توبه (48) درباره ي آنها نازل شده است. تنها برخورد جدي و فيزيکي پيامبر با منافقين، تنها در اين آيات گزارش شده است. و آن وقتي بود که در مسجدي -که به موازات مسجد پيامبر ساخته شده بود- جمعيت و تشکيلات ترتيب دادند.
يک پاي ثابت بحث بصيرت، دشمن و دشمني هاي اوست. اين امر واضح است و نياز به دليل و برهان ندارد مخصوصاً اينکه از مواطن بصيرت؛ يعني شبهه و فتنه به ميزان کافي سخن گفته شد، چه آنکه آتش اين دو با هيزم دشمن برافروخته مي شود. اما با اين حال، وقتي صحبت از هوشياري در برابر دشمن پيش مي آيد، عده اي که تو گويي بصيرت خويش را از کف داده يا ويروس وارانه به عنوان عامل دشمن در پيکره ي نيروهاي حق رخنه کرده اند، چنين مي پندارند (و گاه فرياد مي زنند) که توطئه ي دشمن، ساخته و پرداخته ي اوهام و خيالات بدبينانه است؛ دشمن آنقدرها هم که فکر مي کنيد بيکار نيست که هر روز در فکر دشمني تازه اي باشد. نه به صورت نظامي، و نه به صورت فرهنگي قصد تهاجم ندارد. هيچ توطئه اي در کار نيست، همه ي اينها توهم است نه وقوع توطئه. در جواب اينان چه مي توان گفت؟ سختي کار اين است که اگر اين حرف ها صرف سؤال و جهت آگاهي بود، ذکر نمونه هايي از دشمني ها کافي بود. هشدار قرآن و نهج البلاغه به کنار، آنچه از دشمني به زبانشان جاري مي شد، (نه آنچه در دل دارند و از نظر قرآن زيادتر از جاري شده هاي بر زبان است؛ ﴿قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاء مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَکُمُ الآيَاتِ إِن کُنتُمْ تَعْقِلُونَ﴾ (توبه/ 118) براي هشياري و رفع غفلت بسنده مي نمود، اما اينها...

متن مقاله:
ويژگي هاي منافقين:
مشابه سازي:
اولين صفتي که ناحقان متصف به آن هستند، "سعي در تشبه خود به حق" است؛ اينان براي پيشبرد اهداف خود ناچارند، قيافه ي حق به جانب گرفته و شعارهاي حق مدارانه بر زبان جاري کنند. شخص بصير، اين شعارها را مي شناسد و فريب آن را نمي خورد. از همين، قرآن کريم باطل را هميشه سوار بر جريان حق معرفي مي نمايد:
﴿أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَّابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاء حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ کَذَلِکَ يَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ﴾(49)
اينگونه است که جنگ مذهب عليه مذهب آغاز مي گيرد. دشمنان براي ضربه زني به مذهب، از مذهب هاي جعلي و براي از بين بردن حق از حق نمايان بطلان صفت استفاده مي کنند. علي(ع) ضمن بيان اينکه منافقين در پوشش «ما از اصحاب رسول خدائيم» سعي در گمراهي مردم دارند، مي فرمايد:
«رَجلٌ منَافقٌ مظهرٌ للإيمَان متَصَنّعٌ بالإسلَام لَا يَتَأثَّم وَ لَا يَتَحَرَّج يَکذب عَلَي رَسول الله(ص) متَعَمّداً فَلَو عَلمَ النَّاس أنَّه منَافقٌ کَاذبٌ لَم يَقبَلوا منه وَ لَم يصَدّقوا قَولَه وَ لَکنَّهم قَالوا صَاحب رَسول الله (ص) رَآه وَ سَمعَ منه وَ لَقفَ عَنه فَيَأخذونَ بقَوله»؛ مرد دو روئي که اظهار ايمان نموده و خود را به آداب اسلام نمودار مي سازد، ولي از گناه بيم ندارد و پرهيز نمي کند، از روي عمد و دانسته به رسول خدا(ص) دروغ مي بندد و اگر مردم مي دانستند اين شخص منافق و دروغگو است، هرگز گفتارش را باور نداشته، حديثش را نمي پذيرفتند. ليکن مي گويند: او از ياران رسول خدا(ص) است که آن حضرت را ديده و حديث را از او شنيده و فراگرفته است. پس بدين سبب، جملگي سخنانش را مي پذيرند.(50)
کار به جايي مي کشد که معاويه هم (به نحوي) مي خواهد خود را همسان علي(ع) قرار دهد. اما اين پاسخ کوبنده را از حضرت دريافت مي کند:
«وَ أمَّا قَولکَ إنَّا بَنو عَبد مَنَافٍ فَکَذَلکَ نَحن وَ لَکن لَيسَ أمَيَّه کَهَاشمٍ وَ لَا حَربٌ کَعَبد المطَّلب وَ لَا أبو سفيَانَ کَأبي طَالبٍ وَ لَا المهَاجر کَالطَّليق وَ لَا الصَّريح کَاللَّطيق وَ لَا المحقّ کَالمبطل وَ لَا المؤمن کَالمدغل وَ لَبئسَ الخَلف خَلفٌ يَتبَع سَلَفاً هَوَي في نَار جَهَنَّمَ»(51)
«و اينکه ادعا کردي ما همه فرزندان (عبد مناف) هستيم، آري، چنين است. اما جد شما (اميّه) مانند جد ما (هاشم) و (حرب) بسان (عبدالمطلب) و (ابوسفيان) همچون (ابوطالب) نخواهد بود. هرگز ارزش مهاجران چون اسيران آزاد شده نيست، و حلال زاده به حرام زاده نمي ماند و آنکه بر حق است با آنکه بر باطل را نتوان مقايسه نمود. مؤمن چون مفسد نخواهد بود و چه زشتند آنانکه پدران گذشته ي خود را در ورود به آتش پيروي کنند.

ارتجاع:
صفت ديگر منافقان (به خصوص، و باطلان به صورت کلي) اين است که در پي آنند وضع را به اوضاع سابق يعني وضعيت فسادِ زمان جاهليت و طاغوت برگردانند. علي(ع) مي فرمايد:
«وَ إنَّمَا طَلَبوا هَذه الدّنيَا حَسَداً لمَن أفَاءَهَا الله عَلَيه فَأرَادوا رَدَّ الأمور عَلَي أدبَارهَا»؛
آنها از روي حسد، بر کسي که خداوند حکومت را به او بخشيده، به طلب دنيا برخاسته اند. تصميم گرفته اند چرخ زمان را به عقب برگردانند (و سنن جاهلي را زنده کنند).(52)
و در جاي ديگر:
«ألَا وَ إنَّ الشَّيطَانَ قَد ذَمَّرَ حزبَه وَ استَجلَبَ جَلَبَه ليَعودَ الجَور إلَي أوطَانه وَ يَرجعَ البَاطل إلَي نصَابه»؛
آگاه باشيد! شيطان حزب و طرفداران خويش را بسيج کرده و سپاه خود را گرد آورده است تا بار ديگر ستم را به جايش برگرداند و باطل را به جايگاه نخستينش باز فرستد.(53)
چنانچه در جريان هاي باطلي مثل بني اميه و يزيديان دقت شود، عيناً اين نکته جلوه مي کند که آنان دقيقاً در صدد چنين کاري بودند و متأسفانه تا حدودي نيز موفق شدند؛ معاويه در زير پرچم اسلامي خلافت را به سلطنت تبديل کرد و فرزندش به لب و دندان فرزند رسول خدا(ص) خيزران مي زد و مي خواند:
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء و لاوحي نزل(54)
اين موفقيت باطل در جريان مشروطه (ي خودمان!) نيز اتفاق افتاد و کار به آنجا رسيد که رهبر مشروطه (شيخ فضل الله نوري) به دار آويخته شد، و پسرش پاي چوبه ي دار براي اعدام او کف زد و بقيه ي رهبران مشروطه (بهبهاني و طباطبايي) نيز منزوي گشتند. در اين زمان نيز شواهدي، چنين نشان مي دهد؛ و از سوي مقام معظم رهبري آهنگ هُش باش نواخته مي شود که خواب برگشتن امريکا به ايران يک خواب پريشان و تعبير ناشدني است.(55)

فتنه انگيزي:
ديگر از ويژگي هاي جريان نفاق، ايجاد فتنه و بلوا و توليد جو تهمت و آشوب (تبليغات غوغاسالارانه) است؛ اين کار هميشه از ضعفاء و کساني سر مي زند که نسبت به قدرت استدلال و برهان آوري ناتوان شده باشند و هجمه هاي تبليغي نيز کارآيي خود را از دست داده باشد. و از اين طريق، به ارتزاق، فربهي و رشد منفي خود کمک مي کنند.
سران فتنه ي جمل و حتي شخص معاويه، با اينکه مي دانستند خود، بيش از همه در قتل عثمان مقصرند، و نيز مثل روز بر آنها روشن بود که علي(ع) بيش از همه سعي در فرونشاندن آتش خليفه کُشي بود،(56) اما وقتي ديدند حجت و دليلي که ندارند، هجمه هاي تبليغي نيز اثر خود را از دست داده، شروع به آشوب گري نمودند.
شايد از همين رو باشد که اميرالمؤمنين درباره ي بلوا و فتنه ي طلحه و زبير مي گويد:
«إنَّهم لَيَطلبونَ حَقاً هم تَرَکوه وَ دَماً هم سَفَکوه فَلَئن کنت شَريکَهم فيه فإنَّ لَهم لَنَصيبَهم منه وَ لَئن کَانوا وَلوه دوني فَمَا التَّبعَه إلَّا عندَهم وَ إنَّ أعظَمَ حجَّتهم لَعَلَي أنفسهم يَرتَضعونَ أمّاً قَد فَطَمَت وَ يحيونَ بدعَهً قَد أميتَت»(57)؛
آنها حقي را مطالبه مي کنند که خود آن را ترک گفته اند و انتقام خوني را مي خواهند که خود ريخته اند. اگر (در ريختن اين خون) شريکشان بوده ام پس آنها نيز سهيم اند و اگر تنها خودشان مرتکب شده اند، کيفر مخصوص آنان است. مهم ترين دليلشان به زيان خودشان تمام مي شود، از پستاني شير مي خواهند که مدت ها است خشکيده و بدعتي را زنده مي کنند که زمان ها است از بين رفته.(58)
ادامه دارد...


منابع و مراجع

30. نهج البلاغه، خطبه 40 (ترجمه مکارم شيرازي).
31. براي نمونه ر.ک: همان، نامه 77.
32. نک: وسائل الشيعه 3: 348.
33. شرح نهج البلاغه 2: 272 (به بعد).
34. رساندن آشکار پيام هاي الهي به مردم.
35. نهج البلاغه، خطبه 2: خداوند او را با ديني آشکار، نشانه اي پايدار، و قرآني نوشته شده و استوار، نوري درخشان و چراغي تابان و فرماني آشکار کننده فرستاد تا شک و ترديدها را نابود سازد و با دلايل روشن استدلال کند، و با آيات الهي مردم را بپرهيزاند، و از کيفرهاي الهي بترساند. خدا پيامبر اسلام را زماني فرستاد که مردم در فتنه ها گرفتار شده، رشته هاي دين پاره گشته و ستون هاي ايمان و يقين ناپايدار بود. در اصول دين اختلاف داشته و امور مردم پراکنده بود. راه رهايي دشوار و پناهگاهي وجود نداشت. (ترجمه دشتي).
36. نهج البلاغه، خطبه 1: خداوند پيامبران خود را مبعوث فرمود و هر چند گاه، متناسب با خواسته هاي انسان ها، رسولان خود را پي در پي اعزام کرد تا وفاداري به پيمان فطرت را از آنان باز جويند، نعمت هاي فراموش شده را به ياد آورند، با ابلاغ احکام الهي، حجّت خدا را بر آنها تمام نمايند و توانمندي هاي پنهان شده عقل ها را آشکار سازند. (ترجمه دشتي).
37. نامه 27: وَ لَقَد قَالَ لي رَسول الله(ص) إنّي لَا أخَاف عَلَي أمَّتي مؤمناً وَ لَا مشرکاً أمَّا المؤمن فَيَمنَعه الله بإيمَانه وَ أمَّا المشرک فَيَقمَعه الله بشرکه وَ لَکنّي أخَاف عَلَيکم کلَّ منَافق الجَنَان عَالم اللسَان يَقول مَا تَعرفونَ وَ يَفعَل مَا تنکرونَ.
38. ميزان الحکمه 4: 3341.
39. براي نمونه ر.ک: بقره 2: 8 و 20، آل عمران 3: 167 و 168، نساء 4: 61 و 138 و 145، عنکبوت 29: 10 و 11، محمد 47: 30، مجادله 45: 14 و 16، منافقون.
40. سوره محمد 47: 30.
41. اسراء/84 ﴿کُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ...﴾ و اعراف/ 58 ﴿وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾.
42. انا لا نعد الرجل فينا عاقلا (فقيها) حتي يعرف لحن القول (شيخ صدوق، توحيد: 459)؛ حکمت 26 نهج البلاغه نيز بيانگر آن است که آدمي، هر اندازه دغل کار و نيرنگ باز باشد، هرگز نخواهد توانست هويت و شخصيت خويش را در رنگ به رنگ شدن رخسار و لغزش هاي زبانش مخفي سازد./ آدمي مخفي است در زير زبان.
43. شيخ مفيد، الفصول المختاره: 32 (... پس خداي متعال به اين طريق، پيامبر(ص) را به گفتار آنها راهنمايي کرد تا نفاقشان آشکار شود و به او امر کرد که با آنان مشورت کند و به وسيله آنچه بر زبانشان جاري مي شود به باطن آنها پي ببرد...)
44. ﴿وَالَّذِينَ اتَّخَذُواْ مَسْجِدًا ضِرَارًا وَکُفْرًا وَتَفْرِيقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَإِرْصَادًا لِّمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَرَسُولَهُ مِن قَبْلُ وَلَيَحْلِفَنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ الْحُسْنَى وَاللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ * لاَ تَقُمْ فِيهِ أَبَدًا لَّمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُواْ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ * أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللّهِ وَرِضْوَانٍ خَيْرٌ أَم مَّنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَىَ شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ (توبه/ آيه 107-109).
45. مقام معظم رهبري در اين باره مي گويد: دشمن چهارمِ [اسلام و پيامبر]، منافقين بودند. منافقين در داخل مردم بودند؛ کساني که به زبان ايمان آورده بودند، اما در باطن ايمان نداشتند. مردمان پست، معاند، تنگ نظر و آماده همکاري با دشمن، منتها سازمان نيافته. فرق اينها با يهود اين بود؛ پيغمبر با دشمن سازمان يافته اي که آماده و منتظر حمله است تا ضربه بزند، مثل برخورد با يهود رفتار مي کند و به آنها امان نمي دهد. اما دشمني را که سازمان يافته نيست و لجاجت ها و دشمني ها و خباثت هاي فردي دارد و بي ايمان است، تحمّل مي کند. عبدالله بن ابيّ، يکي از دشمن ترين دشمنان پيغمبر بود. تقريباً تا سال آخر زندگي پيغمبر، اين شخص زنده بود؛ اما پيغمبر با او رفتار بدي نکرد. در عين حال که همه مي دانستند او منافق است، ولي با او مماشات کرد. مثل بقيه مسلمان ها با او رفتار کرد، سهمش را از بيت المال داد، امنيتش را حفظ کرد، حرمتش را رعايت کرد. با اينکه آنها اين همه بدجنسي و خباثت مي کردند؛ که باز در سوره بقره، فصلي مربوط به همين منافقين است. وقتي که جمعي از اين منافقين کارهاي سازمان يافته کردند، پيغمبر به سراغشان رفت. در قضيه مسجد ضرار، اينها رفتند مرکزي درست کردند؛ با خارج از نظام اسلامي (يعني با کسي که در منطقه روم بود، مثل ابوعامر راهب) ارتباط برقرار کردند و مقدمه سازي کردند تا از روم عليه پيغمبر لشکر بکشند. در اينجا پيغمبر به سراغ آنها رفت و مسجدي را که ساخته بودند، ويران کرد و سوزاند. فرمود اين مسجد، مسجد نيست؛ اينجا محل توطئه عليه مسجد و عليه نام خدا و عليه مردم است. [بحارالانوار 21: 263] يا آنجايي که يک دسته از همين منافقين، کفر خودشان را ظاهر کردند و از مدينه رفتند و در جايي لشکري درست کردند؛ پيغمبر با اينها مبارزه کرد و فرمود اگر نزديک بيايند، به سراغشان مي رويم و با آنها مي جنگيم. با اين که منافقين در داخل مدينه هم بودند و پيغمبر با آنها کاري نداشت. بنابراين با دسته سوم (يهود)، برخورد سازمان يافته قاطع، اما با دسته چهارم، برخورد همراه با ملايمت داشت؛ چون اينها سازمان يافته نبودند و خطرشان، خطر فردي بود. پيغمبر با رفتار خود، غالباً هم اينها را شرمنده مي کرد.- خطبه هاي نماز جمعه تهران مورخه 28/2/80.
46. بقره 2: 10.
47. توبه 9: 106.
48. توبه 9: 107 تا 110.
49. رعد / 17 ([همو که] از آسمان، آبي فرو فرستاد. پس رودخانه هايي به اندازه گنجايش خودشان روان شدند، و سيل، کفي بلند روي خود برداشت، و از آنچه براي به دست آوردن زينتي يا کالايي، در آتش مي گدازند هم نظير آن کفي برمي آيد. خداوند، حق و باطل را چنين مَثَل مي زند.)
50. نهج البلاغه، خطبه 210 (ترجمه مکارم شيرازي).
51. همان منبع، نامه 17.
52. همان، خطبه 169 (ترجمه مکارم شيرازي).
53. همان، خطبه 22 (ترجمه مکارم شيرازي).
54. علامه شعراني، دمع السجوم: 252 (بني هاشم حکومت را به بازي گرفتند و گرنه، نه خبري از آسمان آمد و نه وحي نازل شد!)
55. مورخه تيرماه 78 (حوادث کوي دانشگاه).
56. بنگريد: نهج البلاغه: خطبه، 164.
57. نهج البلاغه، حکمت 107.
58. نهج البلاغه، خطبه 22 (ترجمه مکارم شيرازي).
------------------------------
منبع: www.shiastudies.net


مقالات ارائه شده لزوماً منعکس کننده نظر مجمع جهانی اهل البیت (علیهم السلام) نمی باشد

نام  


ایمیل  


متن نظر