عنوان مقاله
نگاهى گذرا به دنيا و آخرت در آيينه آيات و روايات
حسين فقيه
متن مقاله
چکيده:
دو واژه، که درباره آنها در قرآن و سنت پيامبر اکرم(ص) و پيشوايان معصوم(ع) بسيار سخن به ميان آمده، واژههاى دنيا و آخرت است. در آيات و روايات از يک سو، به شدّت از دنيا مذمّت شده است. از سوى ديگر، خداوند براى مظاهر دنيا مانند زمين و آسمان، شب و روز، خورشيد و مانند اينها تا آنجا ارزش قايل شده است که در آيات مختلف به آنها سوگند ياد کرده است. در ميان دانشمندان نيز درباره دنياى مذموم آرا و تفاسير گوناگونى وجود دارد. در ارتباط با رابطه دنيا و آخرت نيز روايات از يک سو، رابطه آن دو را به منزله رابطه مشرق با مغرب مىدانند که به هيچ وجه قابل جمع نيستند. از سوى ديگر، دنيا را به عنوان مزرعه آخرت مىدانند. در اين زمينه نيز ميان دانشمندان اختلاف نظر است. در اين نوشتار برآنيم که علاوه بر بررسى موضوعات مزبور، به صورت گذرا به ديدگاه اسلام درباره دنياى مذموم، جايگاه معاد در عهد عتيق، عهد جديد و قرآن، برخى آثار تربيتى ايمان به معاد، پارهاى از عواقب شوم انکار آن و در نهايت، به رابطه دنيا با آخرت از چشمانداز اسلام بپردازيم
واژه «دنيا»:
واژه «دنيا» مؤنث أدنى است. اگر اصل آن را «دنائت» بگيريم، به معناى پستتر است، و اگر اصل آن را «دنوّ» بدانيم، به معناى نزديکتر است. اين کلمه هميشه وصف است، اعم از اينکه موصوف آن در کلام باشد مانند: «الحيوةُ الدّنيا» و يا نباشد مانند: ﴿...لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ...﴾.
جوهرى در صحاح مىنويسد: «دنيا به علت نزديک بودنش دنيا ناميده شده است.» ابن منذر در لسان العرب مىگويد: «دنيا نقيض آخرت است و اسم براى اين زندگى است؛ چرا که آخرت از آن دور است.» راغب اصفهانى مىگويد: «از نشئه اول به دار دنيا و از نشئه دوم به دار آخرت تعبير مىشود.»
اين واژه يکصد و پانزده بار در قرآن تکرار شده است و در همه موارد، صفت زندگى کنونى است. تنها در چهار مورد، که در يک مورد، به عنوان صفت عُدْوه (حاشيه و کنار بيابان)(1) و در سه مورد ديگر(2)، صفت آسمان قرار گرفته است.
سرزنش دنيا و حقّانيت موجودات مادى:
قرآن کريم در آيات فراوانى دنيا را به شدت سرزنش کرده و از آن به عنوان يک زندگانى فانى و ناپايدار ياد کرده است.(3) در عين حال، اين کتاب الهى، آسمان و زمين و کوه و دريا و صحرا و نبات و حيوان و انسان را با همه نظامها و حرکتهايى که دارند، باطل نمىشمارد، بلکه به عکس، اين نظام را نظام راستين و حق مىداند.(4) از اينرو، خداى متعال به موجودات و مخلوقات عالم از جماد و نبات و حيوان گرفته تا خورشيد و ماه و شب و روز،(5) سوگند ياد مىکند و اين نشاندهنده ارزش و اعتبارى است که خدا براى آنها قايل است.
اساساً بدبينى به آفرينش و نظام هستى با هسته مرکزى اسلام، يعنى توحيد سازگار نيست. اينگونه نظريهها يا بر ماترياليسم و انکار مبدأ حکيم مبتنى است و يا براساس اعتقاد به ثنويّت است. اما در دينى که براساس توحيد و اعتقاد به خداى دانا و توانا و حکيم بنا شده است، جايى براى اين افکار باقى نمىماند. آنچه به عنوان فنا و زوال دنيا و تشبيه آن در قرآن به گياهى که در اثر باران از زمين سر مىزند و رشد مىکند و سپس زرد و خشک مىگردد و تدريجاً از بين مىرود، آمده، در حقيقت براى بالا بردن ارزش انسان است؛ يعنى انسانها نبايد منتهاى آرزوى خود را امور مادى قرار دهند. خداوند هرگز نمىخواهد که دنيا را در ذات خود شرّ و زشت معرفى کند.(6)
بررسى و نقد آرا و تفاسير مختلف درباره دنيا:
برخى معتقدند که عالم دنيا بالذّات عالم شرّ و فساد و تباهى است. اينها به تمام دنيا با نظر بدبينى نگاه مىکنند و راه حلى هم براى سعادت بشر و نجات او از بدبختى ندارند، جز پوچگرايى و در نهايت، خودکشى.
اين قول مستلزم هدفمند نبودن جهان هستى است و اثبات وجود آفرينندهاى حکيم در رأس هرم هستى، که مورد اعتقاد اديان توحيدى است، چنين چيزى را رد مىکند: ﴿الَّذِي أَحْسَنَ کُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾(سجده، آيه 7)؛ او همان کسى است که هرچه را آفريد، نيکو آفريد.
برخى ديگر بر اين باورند که دنيا بد نيست وگرنه خدا آن را نمىآفريد، ولى علاقه و محبت به آن بد است. اين تفسير شايع است. براساس آن، سعادت بشر در مبارزه با اين علايق و اميال و زدودن ريشه آنها است.
نقد:
اولا، اين علايق و اميال فطرى که در روح انسان است، از آن جهت که فطرى است و روانشناسى جديد هم آن را تأييد مىکند، قابل ريشه کن کردن نيست. حداکثر اين است که در اثر رياضتها پس رانده شده و به ضمير ناخودآگاه مىرود، ولى بعدها به صورت خطرناکى از مجراى ديگرى ظهور و بروز مىکند و موجب بيمارىهاى روحى و عصبى مىشود.(7)
ثانياً، قرآن کريم همين محبّتها را به عنوان نشانههاى حکمت پروردگار ذکر مىکند. براى مثال، در سوره روم ضمن يادآورى آفرينش بشر و خواب و بعضى چيزهاى ديگر به عنوان نشانههاى تدبير خداوند، مىفرمايد: «يکى از نشانههاى پروردگار اين است که همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا به آنها آرام گيريد و در ميانتان دوستى و مهربانى به وجود آورد. در اين حقيقت، نشانهها از تدبير و حکمت پروردگار است براى آنها که مىانديشند.»(8)
علاقه به دنيا مظاهر فراوانى دارد. مانند علاقه به فرزند، علاقه به پدر و مادر، علاقه به همسر، علاقه به مال و ثروت، علاقه به احترام و محبوبيت. اگر اين علايق نبود، نه نسل بشر تداوم پيدا مىکرد، نه زندگى و تمدن پيش مىرفت و نه حرکت و جنبشى بود و اساساً بشرى در روى زمين باقى نمىماند. از اينرو، در آيه مزبور دوست داشتن همسر به عنوان يکى از نشانههاى حکمت پروردگار ذکر شده است.
منطق اسلام:
از منظر آيات و روايات، اساساً هم علاقه و محبت به کاينات بد است و هم سرکوب علايق و محبّتها. آنچه از نظر اسلام زشت و ناپسند است وابستگى و دلبستگى(9) و راضى شدن و قانع شدن به دنياست.(10) اسلام بين علاقه به مال و فرزند و ساير شؤون زندگى، با قانع بودن و رضايت دادن و غايت آمال قرار دادن آن تفاوت قايل شده است.
آيات قرآنى درباره دنيا دو دسته است: دسته اول، آياتى است که تکيه بر تغيير و ناپايدارى اين جهان دارد. در اين آيات، واقعيّت متغيّر و ناپايدار ماديات، آنچنان که هست، ارائه مىشود. براى مثال، گياهى را مَثَل مىآورد که از زمين مىرويد، ابتدا سبز و خرّم است اما پس از چندى به زردى مىگرايد، خشک مىشود، باد حوادث آن را خرد مىکند و در فضا پراکنده مىسازد. آنگاه مىفرمايد: «اين است مَثَل زندگى دنيا.»(11)
اين دسته آيات بر آن است تا ماديات را از صورت معبود و کمال مطلوب خارج سازد. در کنار و حتى در ضمن اين آيات، بىدرنگ اين نکته گوشزد مىشود که اى انسان! جهانى ديگر پايدار و دايمى وجود دارد. زنهار که هستى را منحصر در همين امور گذرا بپندارى!
دسته دوّم، آياتى است که به صراحت مىفرمايد: آنچه قرآن آن را مذموم مىشمارد، «دلبستگى و وابستگى»، «قانع بودن» و «رضايت دادن» به امور مادى است. اين آيات جوهر منطق اسلام را درباره دنيا روشن مىکند.
قرآن کريم اهل دنيا را اينگونه توصيف مىکند:
1. کسانى که اميدوار به ملاقات ما نيستند و به زندگى دنيا رضايت داده و به آن آرام گرفتهاند و آنان که از آيات ما غافل هستند.(12)
در اين آيه آنچه مذموم شمرده شده است، «اميد به زندگى ديگر نداشتن» و به ماديات «رضايت دادن» و قانع شدن و «آرام گرفتن» است.
2. از آنان که از ياد ما روى گردانده و جز زندگى دنيا هدف و مقصدى ندارند، روى برگردان. اين آخرين حد دانش آنهاست.(13)
در اينجا نيز سخن درباره افرادى است که جز دنيا هدف مطلوبى ندارند و سطح فکرشان از ماديات بالاتر نيست.
3. آنان به زندگى دنيا شادمان و دلخوش شدهاند، در صورتى که زندگى دنيا در مقايسه با آخرت جز اندک نيست.(14)
کوتاه سخن اينکه، بين علاقه به مال و فرزند و ساير شؤون زندگى مادى و قانع بودن و رضايت دادن و غايت آن قرار دادن آنها تفاوت است. راه چاره سرکوب کردن و نابود ساختن علايق طبيعى و اميال فطرى نيست، بلکه راه حل واقعى آزاد کردن و به کار انداختن يک سلسله علايق ديگرى است که پس از علايق جسمى پيدا مىشوند و نياز به تحرک و بيدار کردن دارند. به عبارت ديگر، هدف اسلام، محدود کردن و کم کردن نيروهاى محسوسى که در متن خلقت به دست حکمت پروردگار آفريده شده، نيست، بلکه هدف، آزاد کردن يک سلسله نيروهاى معنوى است که در غريزه و فطرت قرار دارند. چون اين نيروها از مقام عالى انسان سرچشمه مىگيرند، ديرتر بيدار مىشوند. از اينرو، به تحرک و احيا نياز دارند. به عبارت ديگر، مقصود دين بستن چشمههاى اميال و علايق محسوس مادى نيست، بلکه مقصود باز کردن و تلاش براى جارى ساختن چشمههاى اميال معنوى است.(15) براى مثال، هنگامى که پدر، فرزند دانشآموز خود را به دليل بازىگوشى يا شکمخوارگى ملامت مىکند، در حقيقت از انحصار علاقه او به بازى يا خوردن نگران است؛ زيرا مىخواهد در فرزند علاقه به درس و کتاب و خواندن و نوشتن پيدا شود.(16)
خاستگاه اين بحث:
منشأ اين منطق اسلام درباره دنيا نوع نگرشى است که درباره انسان و جهان دارد. متون اسلامى، جهان را منحصر در حيات زودگذر و ناپايدار مادى نمىدانند، با اعتراف به عظمت اين دنيا پيوسته حيات ديگرى را که بسى عظيمتر است گوشزد مىکنند. بنابراين، انسان از ديدگاه اسلام با اينکه از ميوههاى درخت همين دنياست، ولى دامنه وجود و حياتش تا ماوراى دنيا هم گسترده شده است.(17) قهراً انسان با اين اهميتش نبايد هدف نهايى خود را دنيا و ماديات قرار دهد و خود را به دنيا بفروشد.
حضرت على(ع) در اين زمينه مىفرمايد: «وَ لَبِئْسَ المَتْجرُ أَنْترى الدُّنيا لِنَفْسِکَ ثَمَنا»؛(18) بد معاملهاى است که خود را به دنيا بفروشى.
علاوه بر اين، اخلاق و تربيت اسلامى نيز ايجاب مىکند که از اهميت دادن به ماديات کاسته شود. البته، اين قسمت را ساير مکاتب تربيتى هم قبول دارند که براى تربيت اجتماعى بشر و آمادگى او براى يک زندگى اجتماعى سالم بايد چارهاى انديشيد که افراد هدف و آرمان معنوى داشته باشند و نسبت به ماديات حريص نباشند؛ چرا که آتش حرص و طمع موجب ويرانى اجتماع هم مىگردد.
خلاصه اينکه، همانگونه که اصل توحيد اجازه نمىدهد که ما با چشم بدبينى به دنيا و جهان مادى نگاه کنيم، اصل معاد و اخلاق اسلامى نيز ايجاب مىکند که هدف اعلى و غايت آمال انسان بالاتر از دنيا و ماديات باشد.(19)
واژه «آخرت»:
واژه آخِرت مؤنث آخِر به معناى پسين و بازپسين، در مقابل أولى(21) يا دنيا(22)، به معناى سراى نخستين است.(22)
در اصطلاح اديان آسمانى، آخرت به جهان ابدى گفته مىشود که براى هرکسى پس از مرگش آغاز مىشود و در آنجا به پيامد کردار خويش دست مىيابد.
آخرت در برخى آيات قرآن، به عنوان صفت(23) يا مضافاليه «دار»(24) به کار رفته است. در برخى آيات ديگر، به عنوان صفت "حياة"(25) آمده است. در يک مورد نيز صفت براى "نشأة" (26) قرار گرفته است. در موارد زيادى هم در مقابل "دنيا" آمده است.(27)
بنابراين، آخرت که از آن به «الدارالآخرة» و «النشأة الآخرة» و مانند اينها تعبير مىشود، شامل قبر و برزخ و حشر و نشر و حساب و بهشت و دوزخ همگى مىشود.(28)
معاد در فرهنگ اقوام پيشين:
مسأله معاد بازتاب بسيار گستردهاى در ميان اقوام پيشين داشته است. از دورترين زمانها آثار اعتقاد به حيات پس از مرگ در ميان اقوام مختلف ديده مىشود، به گونهاى که شک و ترديدى در اين امر باقى نمىماند که آنها اعتقاد راسخى به سراى ديگر داشتهاند.
عقيده به معاد در عهدين(29):
بىترديد يهود و نصارى به عالم پس از مرگ اعتقاد داشتند و اين مسأله در «عهد جديد» و اناجيل فراوان ديده مىشود. هرچند در «عهد عتيق» کمتر اثرى از آن به چشم مىخورد.
اين امر شايد به اين دليل باشد که يهود به دليل دنياپرستى شديد، که از سراسر تاريخشان نمايان است، اعتقاد به معاد را مزاحم برنامههاى خود مىديدند، لذا هنگامى که دست به تحريف آثار پيامبران خويش زدند، آنچه را که مربوط به زندگى مادى بود به خوبى ثبت کردند، ولى آنچه را که از رستاخيز و کيفر دنياپرستان و ستمکاران بحث مىکرد، حذف نمودند!
قرآن کريم نيز آنان را چنين معرفى مىکند: ﴿وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَکُواْ يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ﴾(بقره: 95)؛ آنان را حريصترين مردم بر زندگى (دنيا) خواهى يافت، حتى حريصتر از مشرکان به گونهاى که هريک از آنان دوست دارد هزار سال عمر کند.
علىرغم بىاعتنايىهايى که در کتابهاى عهد عتيق نسبت به مسأله عالم پس از مرگ ديده مىشود، باز هم تعبيرات روشنى، که حاکى از اعتقاد به چنين عالمى است، در آنها به چشم مىخورد.(30)
معاد از ديدگاه قرآن:
از آيات قرآن برمىآيد که در ميان مسايل اعتقادى، هيچ مسألهاى در اسلام پس از توحيد و خداشناسى به اهميت مسأله معاد و اعتقاد به حيات پس از مرگ نيست. وجود حدود 1200 آيه درباره معاد در قرآن مجيد و اينکه بسيارى از سورههاى کوچک قرآن به طور کامل يا به طور عمده، درباره معاد و مقدمات و علايم و پيامدهاى آن سخن مىگويد، شاهد گوياى اين مدّعاست.
در جاى جاى قرآن، پس از ايمان به خدا، ايمان به جهان ديگر آمده و تقريباً در سى آيه اين دو موضوع را قرين هم قرار داده است: ﴿يُؤْمِنُونَ بِاللَّـهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ﴾ و يا تعبيرهاى مشابه آن. در صد و شانزده مورد واژه «الآخرة» تکرار شده است.
و اين به دليل اين است که:
1. ايمان به خدا و حکمت و عدالت(31) و قدرت او بدون ايمان به معاد کامل نمىگردد.
2. ايمان به معاد، به زندگى انسان معنا مىدهد و زندگى اين جهان را از پوچى بيرون مىآورد.
3. ايمان به معاد، ضامن اجراى قوانين الهى و انگيزه اصلى تهذيب نفوس و عمل به تکاليف الهى است و انسان را حسابگر خويش مىسازد.
4. ايمان به معاد، روح دنياپرستى را که خميرمايه همه خطاها و جنايات است،(32) تضعيف مىکند و دنيا را از صورت يک «هدف نهايى» به صورت يک «وسيله» براى نيل به سعادت جاويدان درمىآورد.
5. ايمان به معاد به انسان در برابر شدايد نيرو مىبخشد و مرگ را از مفهوم فنا و نيستى، به دريچهاى به سوى جهان بقا و جاودان تغيير مىدهد.(33)
کوتاه سخن اينکه، قرآن اين حقيقت را با صراحت بيان کرده که از زمان آفرينش آدم، مسأله معاد و حيات پس از مرگ مطرح بوده، و حتى ابليس نيز به اين امر اعتراف داشته(34) و پس از آدم نيز پيامبران الهى، که مأمور هدايت اقوام مختلف بودهاند، آنان را به مسأله «حيات پس از مرگ» توجه مىدادند. به گونهاى که اين زندگى براى همه اقوامى که انبيا به سوى آنان مبعوث شدهاند، امرى بديهى و آشکار محسوب مىشده است.
رستاخيز و نامهاى متعدد:
روز قيامت در قرآن دست کم هفتاد نام دارد. البته، منظور از نام در اين جا تنها اسم خاص، يا به تعبير ادبيات عرب «عَلَم»، نيست، بلکه همه توصيفهايى را که درباره قيامت در قرآن آمده و با کلمه «يوم» آغاز شده است، شامل مىشود. مانند: اليومُ الآخر، يومُ الدّين، يومُ الخُروُج، يومُ الخُلود، يومُ الحسرة، يومُ التّغابُن، يومٌ ثقيل، يومُ عسير، اليومُ الوعيد و... .
اين تعبيرات هفتادگانه در واقع از هفتاد دريچه مختلف به روز قيامت نگاه مىکند و تمام حوادث آن روز را از آغاز زنده شدن مردگان تا زمانى که بهشتيان به بهشت و دوزخيان به دوزخ مىروند، توضيح مىدهد.(35)
اين نامهاى هفتادگانه، به منزله تابلويى است که به ترسيم حالات مختلف انسانها در مواقف محشر مىپردازد و تأمل در آنها مىتواند آثار تربيتى عظيمى را در روح انسانها برجاى گذارد.
مرحوم فيض کاشانى در محجّة البيضاء مىنويسد: «در هر يک از نامهاى قيامت، سرّى نهفته است و در هر توصيفى معنى مهمّى بيان گشته است. بايد کوشيد اين معانى را درک کرد و به اين اسرار راه يافت.»(36)
آثار تربيتى ايمان به معاد(37):
ايمان به معاد مىتواند تأثير بسيار عميق و گستردهاى در اعمال انسانها داشته باشد. اصولا اعمال انسان بازتاب اعتقادات اوست.
کسى که مىداند تمام رفتارهايش بىکم و کاست به زودى در دادگاهى مورد بررسى قرار مىگيرد که قضات آن از همه چيز آگاهند، نه توصيهاى در آن مؤثر است و نه حکم دادگاهش تجديد نظر دارد و براساس آن، پاداش و کيفر مىبيند. و اعمال او رنگ ابديت به خود مىگيرد و در زندگى ديگر با اوست و مايه آرامش يا شکنجه او مىباشد و به دنبال آن، سعادت جاودان يا عذاب هميشگى را بر او به دنبال دارد،(38) مسلماً چنين فردى نه فقط در اصلاح خود مىکوشد، بلکه در انجام اعمال گوناگون خود فوقالعاده سختگير و موشکاف خواهد بود.
با اين مقدمه کوتاه به قرآن باز مىگرديم و به بررسى اجمالى آثار تربيتى ايمان به معاد در آيات قرآنى مىپردازيم:
1. ايمان به معاد، انگيزه انجام کارهاى نيکو اخلاص:
قرآن در آيه 110 سوره کهف مىفرمايد: «پس هرکس اميد لقاى پروردگارش را دارد، بايد عمل صالح انجام دهد و کسى را در عبادت پروردگارش شريک نکند.» براساس اين آيه، ايمان به آخرت مىتواند دو بازتاب در انسان داشته باشد: يکى، عمل صالح و ديگرى اخلاص در عبوديت. جالب اينکه در اين آيه از روز قيامت به عنوان روز «لقاء الله» (ديدار خدا) ياد شده و از آنجا که اين ديدار معنوى و شهود باطنى اوج تکامل انسانها است، يادآورى آن مىتواند انگيزهاى براى اخلاص کامل و عمل صالح باشد.
اين نکته نيز قابل توجه است که به جاى يقين به معاد، اميد و رجاء آن، ذکر شده است؛ اشاره به اينکه مسأله معاد چنان است که حتىاميد به آن مىتواند سرچشمه چنين آثارى باشد.(39) اين نکته ظريف را نيز مىتوان از آيه فوق استفاده کرد که قرآن در حقيقت بندگان را به مسافرانى تشبيه مىکند که پس از مدتى جدايى و دورى، به لقاى محبوب مىرسند و مسلّماً بايد از اين سفر رهآوردى داشته باشند و کارى کنند که از ديدار يار شرمنده نشوند.
همچنين قرآن کريم در آيات 8 الى 10 سوره دهر مىفرمايد: «و غذاى خود را با اينکه به آن علاقه (و نياز) دارند، به مسکين و يتيم و اسير مىدهند (و مىگويند): ما شما را براى خدا اطعام مىکنيم و هيچ پاداش و تشکرى از شما نمىخواهيم. ما از پروردگارمان خائفيم در روزى که عبوس و سخت است.
در اين آيات به داستان معروف سه روز روزه نذر خاندان پيامبراکرم(ص) و بخشيدن غذاى افطار خود به «مسکين»، «يتيم» و «اسير» اشاره مىکند و اين حقيقت را به خوبى آشکار مىسازد که اين ايثار و گذشت بىنظير از ايمان به معاد سرچشمه گرفته است.
لازم به يادآورى است که در آيه قبل سخن از تأثير رجاء و اميد به قيامت در اخلاص و عمل صالح بود، در اين جا سخن از تأثير خوف و بيم از آن مىباشد که جمعاً(رجاء و خوف) دو رکن اصلى انگيزه حرکتها را تشکيل مىدهد.
2. ايمان به معاد و استقامت:
قرآن کريم در آيه 249 سوره بقره مىفرمايد: «کسانى که مىدانستند خدا را ملاقات خواهند کرد (و به روز قيامت ايمان داشتند)، گفتند: چه بسا گروه اندکى که به فرمان خدا بر گروه عظيمى غلبه کردند و خدا با صابران است.»
تعبير به «يَظُنُّونَ» به گفته بسيارى از مفسران در اينجا به معنى «يقين به روز قيامت» است؛ چون اين سخن از سوى کسانى اظهار مىشد که از کوره امتحانات مختلف درآمده و با ايمان راسخ قدم به ميدان جهاد گذارده بودند.
به هر حال، روشن است که کسانى که به قيامت ايمان دارند، هرگز مرگ را پايان زندگى نمىدانند، بلکه سرآغاز زندگى برتر مىشمارند، چنين اشخاصى نه تنها از مرگ نمىترسند، بلکه با شجاعت و شهامت به استقبال آن مىروند.
عواقب شوم انکار معاد:
1. ابتلا به انواع آلودگىها:
در آيات گذشته، برخى از آثار مثبت ايمان به معاد و زندگى پس از مرگ در جهات مختلف بيان شد. در اينجا به پارهاى از آثار منفى انکار معاد مىپردازيم.
خداوند در آيات 40ـ 46 سوره مدثّر مىفرمايد: «هنگامى که بهشتيان نگاهى به دوزخ مىافکنند، و مجرمان را غرق در انواع عذابها و شکنجهها مىبينند، سؤال پرمعنايى از آنها مىکنند، مىگويند: چه چيز شما را به دوزخ فرستاد؟ دوزخيان فريادشان بلند مىشود و عوامل دوزخى شدن خود را در چهار چيز خلاصه مىکنند: ترک نماز، ترک اطعام مستمندان، همسويى با اهل باطل و سرانجام تکذيب مستمر روز جزا.
اين آيات به خوبى نشان مىدهد که يکى از عوامل آلوده شدن به اعمال دوزخى، بلکه عامل اصلى، همان انکار روز جزا است که انسان را به يک موجودى بىبند و بار و فاقد مسؤوليت و تعبّد و تقوا تبديل مىکند.
بهشتيان سؤال نمىکنند چرا خداوند شما را به دوزخ فرستاد بلکه مىگويند: چه عاملى شما را به دوزخ فرستاد؟ بدين ترتيب، رابطه طبيعى ميان «اعتقادات و اعمال ناشايست» با «ورود در جهنم» روشن مىگردد. نکته قابل توجه اين که اولين موضوع از اين چهار عامل، گسست پيوند با خدا (نماز) و دومى ترک ارتباط با خلق مستضعف (اطعام مسکين) و سومى همسويى با اهل باطل و چهارمى انکار قيامت است.
تکيه بر «يوم الدين» (روز جزا) از ميان نامهاى قيامت اشاره به اين حقيقت دارد که عامل اصلى حرکت به سوى ايمان و عمل صالح، توجّه به روز جزا بودن روز قيامت است.
2. انکار حق و تکبّر در برابر آن:
خداوند در آيه 22 سوره نحل مىفرمايد: «کسانى که به آخرت ايمان ندارند دلهايشان حق را انکار مىکند و خودشان سرکشند.»
در چندين آيه از آيات قرآن «استکبار» به عنوان يکى از ويژگىهاى کفار مطرح شده است.(40) از اين آيات استفاده مىشود که منظور، تکبّر از قبول حق است و در حقيقت بدترين گونه استکبار هم همين نوع است؛ چرا که تمام راههاى هدايت را به روى انسان مىبندد و او را در تمام عمر در بدبختى و گناه و بىايمانى مىگذارد.(41)
از مجموع آيات مزبور به دست مىآيد که از يکسو، ايمان به آخرت سبب بيدارى و آگاهى و تقوا و تهذيب نفس و ترس از گناه و ستم مىگردد و از سوى ديگر، بىايمانى نسبت به اين امر موجب دور ماندن از حقايق و استکبار در برابر حق و غرق شدن در انواع مفاسد و گناهان مىشود و به اين ترتيب، تأثير عميق و فوقالعاده ايمان به معاد در تربيت انسانها از ديدگاه قرآن مجيد کاملا مشخص مىشود.
اکنون که به طور مستقل درباره "دنيا" و "آخرت" مباحثى مطرح شد، وقت اين رسيده است که به بررسى رابطه آن دو از ديدگاه اسلام بپردازيم.
رابطه دنيا و آخرت(42):
از امورى که انسان بايد بشناسد تا افعال اختيارى وى شکل مطلوبى پيدا کند، شناختى است که آدمى نسبت به زندگى آينده خود دارد.
آيا زندگى، ويژه همين دنياست يا پس از اين عالم نيز، زندگى ديگرى وجود خواهد داشت؟ اين جاست که به مسأله معاد مىرسيم و به اين نتيجه که هم با برهان عقلى و هم از راه وحى مىتوان عالم آخرت و معاد را ثابت کرد.(43)
آيا صرف آگاهى از زندگى ابدى انسان، تأثيرى در افعال اختيارى او در اين جهان دارد، يا اين آگاهى هنگامى مؤثر است که بين اين زندگى و زندگى ابدى، رابطهاى برقرار نماييم؟
اعتقاد به زندگى اخروى در صورتى مىتواند نقش خود را در جهت دادن به رفتارهاى فردى و اجتماعى ايفا کند که نوعى رابطه عليت بين فعاليتهاى اين جهانى و سعادت و شقاوت آن جهانى پذيرفته شود و دست کم، نعمتها و عذابهاى اخروى به عنوان پاداش و کيفر براى رفتارهاى شايسته و ناشايست اين جهان، شناخته گردد.(44)
اکنون سؤال اين است که آيا به راستى بين زندگى دنيا و زندگى ابدى رابطهاى وجود دارد؟
برخى از معتقدان به معاد، مىپنداشتند که نظام آخرت نيز، همچون نظام زندگى دنياست؛ اگر اين جا طلا و نقره اندوختى، در آنسو آن را همراه خود خواهى برد و اگر در اين سو فقير بودى، در آن سو نيز مسکين برخواهى خاست. آنان رابطه ميان بهرههاى زندگى دنيا و بهرههاى زندگى آخرت را مستقيم مىديدند. بىگمان رابطهاى که قرآن نقل مىکند، از اين نوع نيست.
برخى نيز به عکس اعتقاد مزبور پنداشتهاند هر خوشى در دنيا باعث ناخوشى در آخرت خواهد بود و رنجها و محروميتهاى دنيا، موجب سعادت و برخوردارى از آخرت خواهد شد. گويى مىپندارند ما دو زندگى داريم و يک «رزق» و «روزى». اگر از اين رزق در دنيا بهره برديم در آخرت نخواهيم داشت و اگر در دنيا استفاده نکنيم، براى آخرت ذخيره خواهد شد!
واقعيت اين است که ميان بهرهمندى از نعمتهاى دنيوى و بهرهمندى از نعمتهاى اخروى، نه تناسب مستقيم وجود دارد و نه تناسب معکوس، بلکه هم نعمتها و هم بلاهاى دنيا براساس تدبير حکيمانه الهى بين انسانها تقسيم شده(45) و همه آنها وسيله آزمايش انسان مىباشد(46) و بهرهمندى يا محروميت از نعمتهاى دنيوى، خود به خود نشانه نزديکى يا دورى از رحمت الهى و موجب سعادت يا شقاوت اخروى نيست.(47) فقر و غنا تابع اسباب خاصى است که در اين دنيا هم براى مؤمن حاصل مىشود و هم براى کافر و هيچ يک موجب مقبوليت يا مبغوضيّت نزد خدا نمىشود.
قرآن کريم رابطه دنيا و آخرت را در آيات بسيارى بيان فرموده است و آن را ميان اعمال اختيارى انسان در دنيا و سعادت و شقاوت او در آخرت مىداند. اگر انسان در دنيا اهل ايمان و عمل صالح باشد، در آخرت سعادتمند خواهد بود، چه در دنيا متنعّم باشد يا مسکين، و به عکس، اگر در دنيا نافرمانى خدا را پيشه کند و بدون ايمان بميرد، شقاوتمند خواهد شد. به عنوان نمونه، خداوند در آيات 81 و 82 سوره بقره مىفرمايد: «آنانکه گناه ورزند و گناهانشان آنان را احاطه کند، دوزخىاند و جاودانه در آنند. و آنانکه ايمان آورند و کردار نيکو از ايشان سرزند، از دسته بهشتىهايند و در آن جاودانند.»
پاسخ به يک سؤال:
از بعضى از آثار دينى چنين به دست مىآيد که ميان دنيا و آخرت تضاد است؛ مانند آنکه حضرت على(ع) در نهجالبلاغه (حکمت 103) مىفرمايد: دنيا و آخرت به منزله مشرق و مغربند، که نزديکى به هر يک از آنها، عين دورى از ديگرى است.
حال سؤال اين است که چگونه مىتوان اين تعبيرات را با آنچه که از برخى آيات و روايات استفاده مىشود، که دنيا مزرعه آخرت است(48) يا کمک کار خوبى براى آخرت مىباشد(49)، سازگار دانست؟
پاسخ: اولا از مسلّمات و ضروريات اسلام است که جمع ميان دنيا و آخرت از نظر برخوردار شدن از آن دو ممکن است. آنچه ناممکن است جمع ميان آن دو از نظر هدف اعلى قرار گرفتن است و اين مربوط به دل انسان و دلبستگىهاى اوست. خداوند به انسان دو قلب نداده است: ﴿مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ﴾(50) با يک دل نمىتوان بيش از يک معشوق برگزيد. به عبارت ديگر، رابطه دنيا با آخرت را به سه گونه مىتوان ترسيم کرد(51):
1. رابطه ميان برخوردارى از دنيا و برخوردارى از آخرت که به هيچ وجه از نوع تضاد نيست و جمع ميان آن دو ممکن است. بهترين دليل آن، واقع شدن چنين چيزى براى برخى از انبياى الهى مانند حضرت سليمان است.
2. رابطه ميان هدف قرار دادن دنيا و هدف قرار دادن آخرت، که از نوع تضاد است و جمع ميان آن دو محال مىباشد؛ چرا که خداوند به انسان دو دل نداده است تا بتواند دو معشوق و دو هدف و دو آرمان برگزيند.
3. رابطه ميان هدف قرار دادن يکى از اين دو با برخوردارى از ديگرى. رابطه در اين قسم از نوع تضاد ميان ناقص و کامل است که هدف قرار گرفتن ناقص، مستلزم محروميت از کامل است. اما هدف قرار گرفتن کامل نه تنها مستلزم محروميت از ناقص نيست، بلکه مستلزم بهرهمندى از آن به صورت شايسته و در سطح عالى و انسانى است. به عبارت ديگر، در اين جا تضاد يک طرفه است؛ يعنى ميان هدف قرار گرفتن دنيا و برخوردارى از آخرت تضاد است، ولى ميان هدف قرار گرفتن آخرت و برخوردارى از دنيا تضاد نيست.
در نهجالبلاغه(حکمت 269) با زيباترين شکل به مطلب مزبور اشاره شده است؛ اينکه دنيا و آخرت تابع و متبوعند و دنياگرايى، تابعگرايى و مستلزم محروميت از آخرت است و آخرتگرايى متبوعگرايى است و خود به خود دنيا را به دنبال خود مىکشد. از آيات 145 تا 148 سوره آل عمران به طور صريح و از آيه 18 و 19 سوره اسرا و آيه 20 سوره شورى به طور اشاره نزديک به صريح اين مطلب کاملا استفاده مىشود.
جمعبندى:
از آنچه تاکنون مطرح شد، روشن مىشود که آن چيزى که از ديدگاه اسلام مذموم است نه «وجود فى نفسه دنيا» است؛ چرا که به فرموده پيامبراکرم(ص) دنيا مزرعه آخرت است و نه «تمايلات و علايق طبيعى و فطرى» انسان نسبت به مظاهر دنيا؛ زيرا تمام اين تمايلات و علايق متوجه هدفها و غاياتى حکيمانه است.(52)
چيزى که از نظر اسلام «نبايستنى» است و اسلام در تعليمات خود مبارزهاى بىامان با آن دارد، «وابستگى» و «رضايت دادن» و «قانع شدن» به دنيا و آن را منتهاى آرزو قرار دادن است، نه «علاقه» و ارتباط داشتن با دنيا.
رابطه انسان و دنيا اگر به صورت وابستگى انسان و طفيلى بودنش درآيد، موجب محو و نابودى تمام ارزشهاى عالى انسان مىگردد و پيامدهاى شوم و ناگوارى را هم در جنبه فردى و هم از جنبه اجتماعى در پى دارد.(53) ارزش انسان به کمال مطلوبهايى است که جستجو مىکند. بديهى است که اگر به عنوان مثال، مطلوبى بالاتر از سير کردن شکم خودش نداشته باشد و تمام تلاشها و آرزوهايش در همين حد باشد، ارزشى بيشتر از شکم نخواهد داشت و به فرموده حضرت على(ع)(54) چنين فردى ارزشش با آنچه از شکم خارج مىشود، برابر است.(55)
از نظر اسلام رابطه انسان و دنيا، از نوع رابطه کشاورز با مزرعه(56) و يا سوداگر با بازار تجارت(57) و يا عابد با معبد(58) است. دنيا از ديدگاه اسلام مدرسه و محل تربيت انسان و جايگاه تکامل او است.(59) براساس همين منطق عالى اسلام است که در آيات و روايات از دنيا به عنوان پلى به سوى آخرت(60)، دار مجاز(61) و روز عمل(62) و از آخرت به عنوان دار قرار و روز حسابرسى تعبير شده است که حيات واقعى(63) و جاويدان در آنجاست.
و نکته پايانى اينکه از نظر اسلام ميان دنيا و آخرت به لحاظ برخوردارى از آن دو، يا هدف قرار دادن آخرت و برخوردارى از دنيا هيچگونه تضادى وجود ندارد و چنين نيست که محروميّت دنيا علّت سعادت آخرت باشد يا به عکس.
قرآن کريم به افرادى نظير حضرت سليمان اشاره مىکند که در دنيا بهرههاى فراوانى داشتند و در آخرت هم سعادتمند هستند. همچنين به افرادى اشاره مىکند که در دنيا بدبخت و محروم بودهاند و در آخرت هم عذابهاى سختترى در پيش دارند: ﴿خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ﴾(حج: 11)
منابع و مراجع
1- انفال، آيه 42.
2- صافات، آيه 6؛ فصلت، آيه 12؛ ملک، آيه 5.
3- کهف، آيه 46.
4- ص، آيه 27؛ ابراهيم، آيه 19.
5- تين، آيه 1ـ 3؛ عاديات، آيه 1و2؛ شمس، آيه 1و2؛ ليل، آيه 1و2.
6- مرتضى مطهرى، بيست گفتار، ص 240.
7- گرچه امروزه نظريه فرويد در مجموع رد شده است، ولى اين قسمت آن همچنان مورد قبول بسيارى از علماست.
8- روم، آيه 21.
9- نجم، آيه 28 و 29.
10- يونس، آيه 7؛ توبه، آيه 38.
11- کهف، آيه 45؛ حديد، آيه 20؛يونس، آيه 24.
12- يونس، آيه 7.
13- نجم، آيه 29 و 30.
14- رعد، آيه 2.
15- مرتضى مطهرى، پيشين، ص 246 و 247.
16- همان، ص 247 و 248.
17- همان، ص 247 و 248.
18- نهجالبلاغه، خطبه 32.
19- مرتضى مطهرى، پيشين، ص 249.
20- قصص، آيه 70.
21- نور، آيه 23.
22- ر. ک: المعجم البسيط.
23- اعراف، آيه 169؛ عنکبوت، آيه 64.
24- توبه، آيه 38؛ ابراهيم، آيه 3.
25- يوسف، آيه 109؛ نحل، آيه 30؛ قصص، آيه 77.
26- عنکبوت، آيه 20.
27- بقره، آيه 114، 130، 200، 201، 217، 220؛ آلعمران، آيه 22، 45، 56، 152.
28- حسن مصطفوى، التحقيق فى الکلمات القرآن الحکيم، ج1، ص 46.
29- کتاب مقدس يهوديان، که عهد عتيق نام دارد، شامل 39 کتاب است که 5 کتاب آن اسفار پنجگانه تورات است و 17 کتاب آن به نام مکتوبات موّرخان ناميده شده. چنانکه از نامش پيداست نوشتههايى است از موّرخان درباره ملوک و پادشاهان و مانند آن و 17 کتاب ديگر که مکتوبات انبيا ناميده مىشود، شرح حال و بيان کلمات قصار و اندرزگونه و مناجاتهاى پيامبران است. اما کتاب مقدس مسيحيان (عهد جديد) مجموعاً 27 کتاب است که 4 کتاب آن اناجيل اربعه است، که به وسيله شاگردان مسيح يا شاگردِ شاگردان وى نوشته شده و 22 کتاب نامههاى پولس و ساير رجال برجسته مسيحيت است که براى مناطق مختلف فرستادهاند. آخرين کتاب مکاشفات يوحنّا است که مکاشفات او را شرح مىدهد.
30- اشعيا؛ 26: 19، کتاب اول سموئيل؛ 2:6 و مزامير داوود؛ 23: 4ـ6.
31- اشاره به براهين عقلى حکمت و عدالت بر ضرورت وجود معاد دارد که برخى آيات نيز به براهين مزبور اشاره دارند. ر.ک.به: استاد محمد تقى مصباح، آموزش عقايد، درس هاى 44 و 47.
32- عن الصادق(ع): رأسُ کلِّ خطيئة حُبُّ الدُّنيا. ميزان الحکمه، محمدى رى شهرى، ج 3، ص 294.
33- ناصر مکارم شيرازى، پيام قرآن، ج 5، ص 17و 18.
34- ﴿قَالَ أَنظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾(اعراف، آيه 14)؛ گفت: مرا تا روزى که (مردم) برانگيخته مىشوند، مهلت ده.
35- ناصر مکارم شيرازى، پيشين، ص 123ـ122.
36- فيض کاشانى، محجةالبيضاء، ج 8، ص 331.
37- ناصر مکارم شيرازى، پيشين، ص 385.
38- قيس بن عاصم يکى از اصحاب پيامبر مىگويد: با جماعتى از «بنى تميم» خدمت پيامبر(ص) رسيدم... عرض کردم اى پيامبر خدا ما را موعظه کن، موعظهاى که از آن بهرهمند شويم، زيرا ما جماعتى هستيم که از بيابانها عبور مىکنيم. پيامبراکرم(ص) فرمود: «اى قيس! با عزت، ذلت است و با حيات مرگ، و با دنيا آخرت. و هر چيزى حسابگرى دارد و هر اجلى کتاب. اى قيس! تو همنشينى خواهى داشت که با تو دفن مىشود در حاليکه او زنده است و تو با او دفن مىشوى در حالى که تو مردهاى، و اگر او گرامى باشد، تو را گرامى مىدارد. اگر پست باشد، تو را تسليم (بدبختى) مىکند. او فقط با تو محشور مىشود، تو نيز فقط با او، تنها از او سؤال مىشوى، پس آن را صالح قرار ده؛ چرا که اگر صالح باشد، موجب آرامش توست و اگر فاسد باشد، مايه وحشت توست و او عمل توست. (بحارالانوار، ج 7، ص 228).
در روايت ديگر از امام صادق(ع) مىخوانيم: «هنگامى که ميت در قبر گذاشته مىشود، شخصى در برابر او نمايان مىشود و به او مىگويد: اى انسان ما سه چيز بوديم: يکى رزق تو بود که با پايان عمرت قطع شد، و ديگر خانوادهات بودند که تو را گذاشتند و رفتند، و من عمل توأم که با تو ماندهام، ولى من از هر سه براى تو کمارزشتر بودم. (فروغکافى، ج 3، (کتاب الخبائز)، ص 240، ح14).
39- محمدحسين طباطبائى، تفسير الميزان، ج 13، ص 406.
40- محمد تقى مصباح، معارف قرآن، ص 501ـ512.
41- نوح، آيه 7؛ منافقين، آيه 5؛ جاثيه، آيه 8.
42- ناصر مکارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 11، ص 194.
43- براى توضيح بيشتر پيرامون براهين عقلى بر ضرورت معاد ر.ک. به: محمدتقى مصباح، آموزش عقايد، درس 44، ص 364 ـ 366 و براى آشنايى با جايگاه معاد در قرآن نيز ر.ک. به: همان، درس 41، ص 341.
44- محمد تقى مصباح، همان، درس 41، ص 340.
45- زخرف، آيه 32.
46- انفال، آيه 28؛ انبياء، آيه 35؛ اعراف، آيه 168.
47- محمد تقى مصباح، آموزش عقايد، درص 52، ص 433.
48- محمد حسين طباطبائى، تفسير نمونه، ج 20، ص 395، ذيل آيه 20 سوره شورى.
49- عن الباقر(ع): «نِعمَ العَوْنُ الدُّنيا علَى الآخِرَةِ»(ميزانالحکمه، ماده دنيا).
50- احزاب، آيه 4.
51- مرتضىمطهرى، سيرى درنهجالبلاغه، ص 308 / ص 264.
52- مرتضىمطهرى، سيرى درنهجالبلاغه، ص 308 / ص 264.
53- براى آشنايى بيشتر با پيامدهاى وابستگى مادى و دنياگرايى، ر.ک. به: «فرهنگ آفتاب»، ج 5، ص 2505.
54- منکانت همَتُّهبَطْنَهقيمَتُهمايخرجمنه.(ميزانالحکمه، ماده«همم»).
55- مرتضى مطهرى، پيشين، ص 275.
56- عنالنبى:الدنيامزرعةالاخرة.(کنوزالحقائق، مناوى، باب دال).
57- الدنيا...متجر اولياءالله.(نهجالبلاغه، حکمت 131).
58- الدنيا... مسجدُ احبّاء اللّه.(نهجالبلاغه، حکمت 131).
59- مرتضى مطهرى، پيشين، ص 267.
60- عن المسيح(ع): إنّما الدّنيا قنطرَةٌ فاعبروها و لا تعمروها.(خصال، ج 1، ص 25).
61- عن على(ع): أيّها النّاسُ انّما الدنيا دارُ مجار و الآخرةُ دارُ قرار فخذُوا من ممَرّکُم لِمَقَرَّکُم.(نهجالبلاغه، خطبه 203).
62- عن على(ع): وَ اِنَّاليومَ عملَ و لاحسابَ و غداً حسابُ و لا عملَ. (نهج البلاغه، خطبه42).
63- ﴿وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ کَانُوا يَعْلَمُونَ﴾.(عنکبوت: 64).
------------------------------
منبع: www.maarefquran.org
مقالات ارائه شده لزوماً منعکس کننده نظر مجمع جهانی اهل البیت (علیهم السلام) نمی باشد