پورتال اهل‌بیت(ع) ـ وابسته به مجمع جهانی اهل‌بیت (ع)

سایت قرآن کریم، نهج‌البلاغه، صحیفه سجادیّه و ادعیه و زیارات پورتال اهل‌بیت علیهم‌السلام

دسته بندی مقالات

عنوان مقاله

اعلام قرآن (قبايل و اقوام): جُرْهُم
سيد على خيرخواه علوى


تعداد بازدید 788 دسته بندی: مفهوم شناسی قرآن
متن مقاله

جُرهم از مشهورترين قبايل قَحطانى يمن در روزگار قديم اند که مدتى زمامدار مکه و متولى امور کعبه بودند. واژه جرهم را عربى دانسته اند؛ ولى ابن کلبى آن را معرّب ذُرهم مى داند.[1] ابن سعد و طبرى نام جرهم را هَذرم نوشته اند[2] که در تورات نيز به شکل هدورام «Hadoram» آمده است.[3]
گزارش هاى مربوط به گذشته جرهم، نسب آن ها و تحولاتى که طى کرده اند بر اثر فاصله طولانى ميان اين رخدادها و ثبت آن ها اتقان آور نيستند، هر چند عموم تاريخنگاران به نوعى درباره اين اطلاعات به اجماع رسيده باشند.
در منابع اسلامى از دو قبيله متفاوت به نام «جرهم اولى» (نخستين) و «جرهم قحطانى» ياد شده است. از تاريخ جرهم اولى اطلاعات چندانى در منابع وجود ندارد.[4] به نوشته مورخان، آنان از نسل سام بن نوح بودند که در دوره عاد و ثمود مى زيستند و سپس منقرض شدند، از اين رو آنان را «عرب بائده» (منقرض شده) نيز خوانده اند.[5] برخى مفسران ذيل آيه 40 هود: ﴿حَتَّىٰ إِذَا جَاءَ أَمْرُ‌نَا وَفَارَ‌التَّنُّورُ‌قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِن کُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَکَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ ۚ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ﴾ و 119 شعراء: ﴿فَأَنجَيْنَاهُ وَمَن مَّعَهُ فِي الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ﴾ که در آن ها خداوند به شمار اندک مؤمنان و نجات يافتگان همراه نوح اشاره دارد، با استناد به روايتى از ابن عباس از 80 حاضر و نجات يافته در کشتى، يک نفر را جرهمى دانسته اند[6]، هرچند اين روايت پذيرفتنى نيست، زيرا چنانچه جرهم اولى از نسل سام بن نوح باشد نمى تواند در طوفان نوح حضور داشته باشد.
اما جرهم دوم که آنان را غير از جرهم اولى دانسته اند، به جرهم فرزند[7] يا نبيره قحطان[8] نياى اعلاى عرب جنوبى[9] منتسب هستند. قحطان (معرّب يَقْطُن)[10] را نيز از اعقاب سام بن نوح[11] برشمرده اند. بعدها برخى براى کاستن منزلت جرهميان، پدرِ جرهم را از ملائکه گناهکار و رانده شده خداوند دانستند.[12] مجموعه بزرگ بنى يَعْرُب (بن قحطان) با دو بطن گسترده خود به نام حِمْيَر[13] و کَهْلان[14] از بزرگ ترين قبايل همعرض جرهم به شمار مى آيد. مادر جرهم را نيز زنى از قبيله اى عرب به نام عَمالقه دانسته اند.[15]

مهاجرت جرهم به مکه:
منابع از مهاجرت جرهميان، سال ها پيش از ميلاد مسيح، از يمن به حجاز سخن گفته و از سکونت آنان ابتدا در تهامه در غرب مکه يا عرفات (در 23 کيلومترى شرق مکه[16]) و سپس نزديک زمزم ياد کرده اند[17]؛ گويا با گسترش جمعيتى تيره هاى قحطانى يمن و اختلاف شديد آنان بر سر رياست و قدرت، جرهمى ها ناگزير شدند يمن را ترک کنند و در حجاز مستقر شوند.[18] اينان ابتدا قصد داشتند به شام کوچ کنند؛ اما آن گاه که در مسير خود در وادى مکه آب يافتند همانجا ماندند.[19]
برخى گزارش ها نيز در بيان سبب اين مهاجرت به عامل ديگرى اشاره دارند، بر اين اساس در پى غلبه يَعْرُب بن قحطان (برادر جرهم) بر قوم عاد در يمن و از ميان برداشتن سلطه عمالقه در حجاز، وى حکومت حجاز را به جرهم واگذاشت و او نيز به همراه خانواده خود به اين سو مهاجرت کرد.[20] اين در حالى است که برخى انقراض عمالقه را به دست جرهم در نبردى نزديک مکه دانسته اند.[21] به نظر مى رسد که درگيرى جرهم و عمالقه به دوره هاى بعدى حضور اين قبايل در مکه باز مى گردد؛ اما برخى از منابع آن را به ابتداى ورود جرهم به مکه سرايت داده اند (ادامه مقاله)
پس از سکونت هاجر و اسماعيل در مکه و جوشش چشمه زمزم، جرهميان ساکن در اطراف مکه بدان سو حرکت کردند و با ديدن هاجر و اسماعيل و شناختن آنان، از هاجر خواستند تا در کنار زمزم، که در آن روزگار سکنه نداشت، ساکن شوند[22]؛ اما هاجر سکونت قطعى آنان را منوط به کسب اجازه از حضرت ابراهيم دانست. بدين شکل جرهميان چادرهاى خود را در آنجا برپا کردند و با بازگشت مجدد ابراهيم به مکه و رضايتمندى او از همسايگى جرهم، سکونت خود را در مکه قطعى کردند. در اين ميان جرهميان نيز هر يک با اهداى يک تا دو گوسفند به اسماعيل به تقويت روابط خود با خاندان ابراهيم دست زدند.[23]
به گزارش مسعودى، نخست عمالقه و سپس جرهم با اجازه هاجر در مکه ساکن شدند.[24] به نظر مى رسد مورخان درباره جرهم و روابطشان با اسماعيل و هاجر در اين مقطع به قصه پردازى روى آورده اند، چرا که ابراهيم و اسماعيل براى آنان شناخته شده نبودند تا حرمت و شأن آن ها را نگه داشته، براى استفاده از آب زمزم منتظر اجازه هاجر و ابراهيم باشند، به ويژه آنکه هنوز کعبه ساخته نشده و نهاد حج تأسيس نشده بود، ضمن آنکه مسئله جرهميان پس از مهاجرت، مسئله مرگ و حيات بود و در چنين اوضاعى براى دسترسى به آب به اجازه يک زن اهميتى نمى دهند.
بعدها اسماعيل از جرهميان همسرى برگزيد. برخى هر دو همسر اسماعيل را جرهمى مى دانند و بر اين باورند که بعد از طلاق همسر اول به توصيه پدرش، با رعله يا سيده يا حيفاء دختر مضاض بن عمرو[25] يا سامه دختر مهلهل بن سعد جرهمى[26] ازدواج کرد و از او صاحب 12 پسر شد. برخى از محققان بر اساس گزارش تورات بر اين باورند که اسماعيل ابتدا با دخترى از جرهم ازدواج کرد و پس از طلاق دادن او همسرى مصرى اختيار کرد و از او صاحب فرزندانى شد.[27] بعدها جرهميان به سبب اين ازدواج چندان اعتبار يافتند که حتى شايسته خلافت شمرده شدند.[28] در نسل هاى بعدى نيز ازدواج هايى ميان جرهميان و فرزندان اسماعيل صورت گرفت، چنان که همسر معد بن عدنان[29]، نزار بن معد[30]، مضر بن نزار[31] و مالک بن نضر[32]، بزرگ کنانه و از اجداد پيامبر را زنانى از جرهم دانسته اند.

زبان جرهم:
اينکه جرهم به چه زبانى سخن مى گفتند محل نزاع فراوانى قرار گرفته است؛ برخى زبان جرهميان را عربى[33] و آنان را فصيح ترين عرب شمرده اند[34]، از اين رو بر اين باورند که اسماعيل که به زبان سُريانى سخن مى گفت، بر اثر همزيستى با جرهم، عربى را از آنان فرا گرفت.[35] در برابر، گروهى با تعصب نسبت به عرب بودن اسماعيل مدعى شده اند که زبان جرهميان هيچ گاه عربى نبوده و اسماعيل خود از ابتدا به زبان عربى سخن مى گفته است.[36] تقابل اين دو نظر را نتيجه تعصب قحطانيان (ديدگاه اول) و نزاريان (ديدگاه دوم) دانسته اند.[37] برخى ديگر ضمن تأييد روايت ابن عباس درباره عربى آموختن اسماعيل از جبرئيل، درصدد انکار زبان عربى جرهم برنيامده اند؛ ولى ميان عربى جرهم و عربى اسماعيل تمايز قائل شده و عربى جرهم را متفاوت با زبان قرآن دانسته اند.[38] در برابر، ابن ابى بريده مراد از لسان عربى را در آيه ﴿بِلِسَانٍ عَرَ‌بِيٍّ مُّبِينٍ﴾ (شعراء، آيه 195) که در آن خداوند به نزول قرآن به زبان عربى روشن تصريح دارد زبان جرهميان دانسته است.[39]
منابع از برخى واژگان عربى جرهم در قرآن ياد کرده اند که از آن ميان مى توان به «أَلَّا تَعْدِلُوا» در آيه 3 نساء اشاره کرد[40]: ﴿... فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَيْمَانُکُمْ ۚ ذَٰلِکَ أَدْنَىٰ أَلَّا تَعُولُوا﴾؛ «... اگر بيم آن داريد که [در چند همسرى] به دادگرى رفتار نکنيد پس به يک زن بسنده کنيد يا به آنچه مالک آنيد [کنيزى که از آنِ شماست]. اين نزديک تر است به آنکه ستم نکنيد»؛ همچنين کلمه «باءو» را در آيه 90 بقره از لغات جرهمى دانسته شده است[41]: ﴿بِئْسَمَا اشْتَرَ‌وْا بِهِ أَنفُسَهُمْ أَن يَکْفُرُ‌وا بِمَا أَنزَلَ اللَّـهُ بَغْيًا أَن يُنَزِّلَ اللَّـهُ مِن فَضْلِهِ عَلَىٰ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۖ فَبَاءُوا بِغَضَبٍ عَلَىٰ غَضَبٍ ۚ وَلِلْکَافِرِ‌ينَ عَذَابٌ مُّهِينٌ﴾. در اين آيه خداوند کافرانى را که از روى ستم به کتاب او کفر ورزيدند به خشم خود و عذاب خوار کننده تهديد مى کند. از ديگر لغات جرهمى قرآن بايد به «يَايَئس» در آيه 31 رعد اشاره کرد[42]: ﴿... أَفَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أَن لَّوْ يَشَاءُ اللَّـهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعًا...﴾؛ «آيا کسانى که ايمان آورده اند [از ايمان آوردنِ کافران هنوز ] نوميد نشده اند [و نمى دانند] که اگر خدا مى خواست همه مردم را به راه مى آورد». سيوطى نيز از 25 لغت جرهمى به کار رفته در قرآن نام برده است.[43]

جرهم و اداره امور مکه:
با مرگ نابت بن اسماعيل اداره امور کعبه از دست فرزندان اسماعيل خارج و به دست جرهم افتاد. از مضاض بن عمرو بن حارث بن مضاض[44] و به روايتى حارث بن مضاض[45] به عنوان نخستين سران جرهمى متولى کعبه ياد کرده اند؛ اما يعقوبى برخلاف ديگران بر اين باور است که جرهميان به جهت احترام به فرزندان اسماعيل همواره امور کعبه را به آنان وا مى گذاشتند.[46]
در اين زمان جرهم براى تحقق حاکميت مطلق خود بر مکه، با عمالقه که در آنجا مى زيستند وارد جنگ شدند و پس از پيروزى بر آنان حکومت 300 ساله خود را بر مکه آغاز کردند.[47] برخى منابع با ذکر دو نبرد ميان جرهم و عمالقه آورده اند که در نخستين درگيرى، عمالقه بر جرهم غلبه يافتند؛ اما در نبرد دوم جرهم پيروز شدند[48]؛ همچنين جرهم براى توسعه قلمرو خود با قبيله اى ديگر با نام قطوراء که در پايين مکه مى زيستند وارد جنگ شدند و آنان را نيز شکست دادند.[49] دينورى نيز از نبردى ميان جرهم و بنو معتمر ياد کرده است که با هدف اقامت در مکه به آنجا مهاجرت کرده بودند.[50] نبرد ديگر جرهم با يهوديانى بود که از شمال به سوى مکه آمده بودند. در اين نبرد حارث بن مضاض توانست بر يهوديان غلبه کند.[51] طبرى نيز از درگيرى حارث بن مضاض با دَوْس العُتُق يهودى سخن به ميان آورده است. در اين نبرد بسيارى از جرهميان کشته شدند.[52]
در روند مهاجرت قبايل اَزْدى از يمن به مناطق مرکزى و شمالى شبه جزيره، جرهم با چالش جديدى روبه رو شدند؛ بخشى از ازديان جنوب با هدف سکونت در مکه به رهبرى ثعلبة بن عامر وارد نبردى با جرهم شدند؛ ولى شکست خوردند.[53] در پى اين شکست برخى از آنان که بعدها به خزاعه شهرت يافتند، با پذيرش حاکميت جرهم در اطراف مکه ساکن شدند و به تدريج با آنان روابط خويشاوندى برقرار کردند تا آنکه در مقطعى ديگر به رهبرى عمرو بن ربيعه که مادرى جرهمى داشت و مدعى پرده دارى کعبه بود وارد نبردى ديگر با جرهم شده، به حاکميت آنان پايان دادند.[54]
از عوامل شکست جرهميان مى توان به همراهى بنى بکر، از اسلاف قريش و فرزندان اسماعيل، با خزاعه اشاره کرد[55]؛ همچنين گفته شده: پيش از نبرد با خزاعه بيش از 80 تن از مردان جرهم بر اثر ابتلا به عذاب الهى (خونريزى بينى و دمل هاى چرکين) مردند و بدين شکل از قدرت نظامى آنان کاسته شد.[56] درباره عدم مشروعيت حاکمان جرهمى که به عذاب الهى و انقراضشان انجاميد مطالب فراوان و گاه افسانه گونه اى آورده شده تا اقدام بنى بکر و خزاعه را توجيه کرده باشند که از آن جمله بر هتک حرمت کعبه توسط جرهم تأکيد فراوانى شده است. افسانه زناى دو تن از جرهم به نام هاى اُساف و نائله درون کعبه که به سنگ شدن آنان انجاميد[57] و نيز سرقت 5 تن جرهمى از هدايا و نذورات کعبه که بر اثر سقوط يکى از دزدان به درون چاه محل نگهدارى اموالِ کعبه ناکام ماند[58] از موارد هتک حرمت دانسته اند؛ همچنين گفته شده که جرهميان به حاجيان و مسافران نيز ستم مى کردند. در اين خصوص بسيارى از منابع آورده اند: جرهم که تا پيش از غلبه بر قطوراء در قعيقعان در بالاى مکه ساکن بودند، به همراه قَطوراء که در اجياد در پايين مکه سکنا داشتند از اموال افرادى که از سمت آنان وارد مکه مى شدند عُشريه مى گرفتند و پس از غلبه جرهم بر قطوراء که با همراهى فرزندان اسماعيل نيز همراه بود ظلم جرهم فزونى يافت.[59] از اين نبرد به عنوان نخستين بغى در مکه نام برده اند.[60] در اين ميان سخنان و هشدارهاى مضاض نيز مانع اقدامات جرهميان نشد. او مردمان خود را از حرمت شکنى حرم و ظلم به واردان و پناه آورندگان به حرم برحذر داشت و سرنوشت عمالقه را يادآور شد که به سبب استخفاف حرم و ستم به مردم به اراده الهى نابود شدند؛ اما جرهميان مال و سلاح خود را به رخ کشيده، خود را برترين عرب و از اين رو شکست ناپذير مى پنداشتند.[61]
ريشه داشتن پيمان حلف الفضول در عصر جرهم که با هدف حمايت از مظلومان، ميان چند تن از جوانمردان جرهم بسته شده بود[62] نيز مى تواند حاکى از رواج ظلم در اين دوره باشد.
مضاض بن عمرو حاکم جرهم قبل از نبرد با خزاعه، در مخالفت با اين جنگ، به همراه نزديکانش از صحنه درگيرى خارج شد[63] و به دره قَنَوْنَى از دره هاى سَرات ميان مکه و يمن رفت[64]، از اين رو عمرو بن حارث بن مضاض رهبرى جرهميان باقى مانده را در نبرد با خزاعه بر عهده گرفت.[65] وى پس از شکست و به هنگام فرار از مکه دو آهوى طلايى را که به گمان مسعودى ساسان نياى بزرگ ساسانيان ايران به کعبه هديه کرده بود[66] به همراه اشيايى ديگر از جمله 5 شمشير در چاه زمزم انداخت و اين چاه را با خاک پر و پنهان کرد.[67]
در پى شکست جرهم از خزاعه و اخراج آنان از مکه، مضاض بن عمرو رئيس جرهم نيز که در مخالفت با اين جنگ از مکه خارج شده بود از خزاعه خواست تا به مکه بازگردد؛ ولى اين بار خزاعيان از ورود او و ديگر جرهميان مانع شدند و آنان را به مرگ تهديد کردند.[68] آن دسته از جرهميان که توانستند از اين کشتار جان سالم به در ببرند به همراه رئيس خود به سرزمين جهينه يا نواحى عسير (در جنوب شبه جزيره و در منطقه يمن[69]) رفتند؛ ولى در آنجا همگى بر اثر سيلى نابود شدند.[70] طبرى از شکست و نابودى جرهم به دست مَعَد بن عدنان از نوادگان اسماعيل و اجداد پيامبر حکايت دارد.[71] يعقوبى معتقد است که اضمحلال سلطه جرهم از زمان اُدَد، پدر عدنان، آغاز شده بود.[72] به احتمالى اين گزارش ها درصدد بيان اين واقعيت اند که مقدمات شکست جرهم از دوره معد يا ادد پايه ريزى شده است.
ابن خلدون به نقل از ابن سعيد از 11 حاکم جرهمى ياد کرده است: جرهم بن قحطان، عبدياليل بن جرهم، عبدالمدان بن جرهم (عبدالمدان بن عبدياليل[73])، نُفَيلة بن عبدالمدان، عبدالمسيح بن نفيله، مُضاض بن عبدالمسيح (معاصر با اسماعيل)، حرث بن مضاض، جرهم بن عبدياليل، عمرو بن حرث بن مضاض، بشير بن حرث و مضاض بن عمرو بن مضاض.[74] اين حاکمان تا مدت ها تابع حکومت بنى يعرب، عموزادگان خود در يمن بودند.[75] يعقوبى نيز با اختلاف فراوانى به نام هاى حاکمان پس از حرث بن مضاض اشاره کرده است.[76]
به نقل از همدانى قبور برخى شاهان جرهم در دوحة الزيتون، نزديک مکه، قرار داشت.[77] ابن کثير نيز به قبور ملوک جرهم در غارى نزديک مکه اشاره دارد که عبدالله بن جدعان بزرگ قبيله بنوتيم (پسرعموى پدر ابوبکر) آن را کشف کرد و اشياى گرانبهاى آن را ربود.[78]
به رغم پايان حکومت جرهم در مکه، گروه ها و تيره هايى از اين قبيله به حيات خود در جزيرة العرب ادامه دادند که شواهدى از اين امر در منابع اسلامى وجود دارد. برخى نيز بنى لِحيان را از بازماندگان جرهم مى دانند.[79]

اعتقادات و آداب جرهم:
از پيشينه اعتقادى جرهم اطلاعى در دست نيست؛ ولى با دعوت ابراهيم به حج در سفر سوم خود به مکه، جرهم دعوت او را اجابت کردند[80] و با او و اسماعيل حج گزاردند.[81] آنان براى خود تلبيه اى مخصوص داشتند.[82] جرهميان آن گاه که کعبه براى دومين بار بر اثر حوادث طبيعى ويران شد آن را بازسازى کردند.[83] بعدها هم با روى کار آمدن خزاعيان هنگامى که رهبر خزاعه تلاش داشت تا بت پرستى را در مکه رواج دهد، مردى جرهمى تغيير دين ابراهيم و ترويج بت پرستى را به دست وى ستمکارى خواند.[84]
برخى مفسران، در تفسير آيه 213 بقره اسماعيل را پيامبر جرهم دانسته اند که بر اساس صحف ابراهيم آنان را به يکتاپرستى دعوت مى کرد[85]: ﴿کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّـهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِ‌ينَ وَمُنذِرِ‌ينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْکُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ ۚ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ ۖ فَهَدَى اللَّـهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ ۗ وَاللَّـهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَىٰ صِرَ‌اطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾؛ «مردم [در آغاز] يک دسته بودند، [و تضادى در ميان آن ها نبود. به تدريج جوامع و طبقات پديد آمدند و اختلافات و تضادهايى در ميان آن ها پيدا شد، در اين حال] خداوند، پيامبران را برانگيخت، تا مردم را بشارت و بيم دهند و کتاب آسمانى که به سوى حق دعوت مى کرد، با آن ها نازل کرد، تا در ميان مردم، در آنچه اختلاف داشتند داورى کند...».
ابن کلبى نيز در تفسير آيه 54 مريم از اسماعيل به عنوان پيامبر جرهم ياد کرده است[86]: ﴿وَاذْکُرْ‌فِي الْکِتَابِ إِسْمَاعِيلَ ۚ إِنَّهُ کَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَکَانَ رَ‌سُولًا نَّبِيًّا﴾؛ «و در اين کتاب اسماعيل را ياد کن. او راست وعده و فرستاده اى پيامبر بود».

جرهم در عصر بعثت:
با توجه به پراکندگى جمعيتى جرهم پس از انقراض حکومت آنان واکنش اوليه بازماندگان از جرهم در برابر پديده ظهور پيامبر اکرم(ص) در منابع انعکاس نيافته است. در اين ميان تنها از چند گزارش مى توان به اسلام برخى از جرهميان و ارتباط آنان با پيامبر پى برد. برخى از صحابه نگاران از آسيه جرهمى دختر فرج که در حجون نزديک مکه مى زيسته ياد کرده و او را صحابى پيامبر شمرده است[87]؛ نيز قبيله اى ناشناخته با نام بنى سامر که تنها در برخى منابع فقهى از آنان ياد شده به جرهم نسبت داده شده اند. اينان که به زنبوردارى اشتغال داشتند يک دهم محصول خود را ماليات به پيامبر مى دادند؛ ولى در دوره عمر از پرداخت آن سر باز زدند.[88]
اما بنى لِحيان که آنان را از بقاياى جرهم دانسته اند[89] در صفر سال چهارم هجرى با به شهادت رساندن 5 تن از ياران پيامبر و اسير کردن دو تن ديگر و سپس فروش اسيران به قريش که به شهادتشان انجاميد تا مدت ها مورد لعن و نفرين پيامبر بودند.[90] (رجيع/ سريه) برخى مفسران در شأن نزول آيه 128 آل عمران به نفرين آن حضرت در حق بنى لحيان اشاره کرده اند[91]: ﴿لَيْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ‌شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ﴾؛ «هيچ گونه اختيارى [درباره عفو کافران يا مؤمنان فرارى از جنگ] براى تو نيست، مگر اينکه [خدا] بخواهد آن ها را ببخشد يا مجازات کند، زيرا آن ها ستمگرند». سپس آن حضرت در جمادى الاولى سال 5 هجرى و به نقلى ربيع الاول سال 6 هجرى[92] براى انتقام خون شهداى رجيع با 200 سوار به سوى بنى لحيان حرکت کرد؛ ولى آنان با اطلاع از اقدام پيامبر به کوه ها گريختند، از اين رو مسلمانان بدون درگيرى به مدينه بازگشتند.[93]
کتاب اخبار جرهم هشام بن محمد بن سائب کلبى[94] و کتاب جرهم محدث شيعى، ابراهيم بن سليمان خزاز کوفى (م 310 ق.) از جمله کتبى اند که درباره سرگذشت جرهم نگاشته شده اند[95]؛ همچنين داستان هاى عبيد بن شريه جرهمى که عصر پيامبر را درک و بعدها نيز اخبار پيشينيان را براى معاويه نقل کرده بود با نام اخبار عبيد بن شريه الجرهمى فى اخبار اليمن و اشعارها و انسابها همراه با کتاب التيجان ابن هشام چاپ شده است، از اين رو عبيد را نخستين نويسنده و مترجم عرب دانسته اند.[96]

منابع
الاتقان، السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، دارالکتب العلمية، 1407 ق؛
احکام القرآن، ابن العربى (م. 543 ق.)، به کوشش البجاوى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛
الاخبار الطوال، ابن داود الدينورى (م. 282 ق.)، به کوشش عبدالمنعم، قم، منشورات الرضى، 1412 ق؛
اخبار مکه، الازرقى (م. 248 ق.)، به کوشش رشدى الصالح، مکة، مکتبة الثقافة، 1415 ق؛
اسباب النزول، الواحدى (م. 468 ق.)، به کوشش کمال بسيونى، بيروت، دارالکتب العلمية، 1411 ق؛
الاستغاثه، ابوالقاسم الکوفى (م. 352 ق.)؛
اسد الغابه، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م. 630 ق.)، به کوشش على محمد، بيروت، دارالکتب العلمية، 1415 ق؛
الاصابه، ابن حجر العسقلانى (م. 852 ق.)، به کوشش على محمد و ديگران، بيروت، دارالکتب العلمية، 1415 ق؛
الاصنام (تنکيس الاصنام)، هشام بن محمد کلبى (م. 204 ق.)، به کوشش احمد زکى، تهران، تابان، 1348 ش؛
الاعلام، الزرکلى (م. 1389 ق.)، بيروت، دارالعلم للملايين، 1997 م؛
الاغانى، ابوالفرج الاصفهانى (م. 356 ق.)، به کوشش على مهنّا و سمير جابر، بيروت، دارالفکر؛
امتاع الاسماع، المقريزى (م. 845 ق.)، به کوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دارالکتب العلمية، 1420 ق؛
الانباه على قبائل الرواة، ابن عبدالبر (م. 463 ق.)، به کوشش الابيارى، بيروت، دارالکتاب العربى، 1405 ق؛
الانساب، السمعانى (م. 562 ق.)، به کوشش عبدالله عمر، بيروت، دارالجنان، 1408 ق؛
انساب الاشراف، البلاذرى (م. 279 ق.)، به کوشش سهيل زکار و رياض زرکلى، بيروت، دارالفکر، 1417 ق؛
بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛
البحر المحيط، ابوحيان الاندلسى (م. 754 ق.)، به کوشش عادل احمد و ديگران، بيروت، دارالکتب العلمية، 1422 ق؛
البداية والنهايه، ابن کثير (م. 774 ق.)، به کوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق؛
تاج العروس، الزبيدى (م. 1205 ق.)، به کوشش على شيرى، بيروت، دارالفکر، 1414 ق؛
تاريخ ابن خلدون، ابن خلدون (م. 808 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1391 ق؛
تاريخ الامم والملوک، الطبرى (م. 310 ق.)، به کوشش گروهى از علماء، بيروت، اعلمى، 1403 ق؛
تاريخ مدينة دمشق، ابن عساکر (م. 571 ق.)، به کوشش على شيرى، بيروت، دارالفکر، 1415 ق؛
تاريخ اليعقوبى، احمد بن يعقوب (م. 292 ق.)، بيروت، دارصادر، 1415 ق؛
التبيان، الطوسى (م. 460 ق.)، به کوشش العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛
تفسير العز بن عبدالسلام، عزالدين عبدالسلام (م. 660 ق.)، به کوشش عبدالله بن ابراهيم، بيروت، دار ابن حزم، 1416 ق؛
تفسير القرآن العظيم، ابن ابى حاتم (م. 327 ق.)، به کوشش اسعد محمد، بيروت، المکتبة العصرية، 1419 ق؛
تفسير القمى، القمى (م. 307 ق.)، به کوشش الجزايرى، لبنان، دارالسرور، 1411 ق؛
تفسير مقاتل بن سليمان، عبدالله محمود شحاتة، بيروت، التاريخ العربى، 1423 ق؛
التنبيه والاشراف، المسعودى (م. 345 ق.)، بيروت، دار صعب؛
جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1412 ق؛
الجامع لاحکام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405 ق؛
جمهرة اللغه، ابن دريد (م. 321 ق.)، به کوشش عادل بدرى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1384 ش؛
حقائق التأويل، الشريف الرضى (م. 406 ق.)، با شرح کاشف الغطاء، بيروت، دارالمهاجر؛
الدرالمنثور، السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1365 ق؛
رجال النجاشى، النجاشى (م. 450 ق.)، به کوشش شبيرى زنجانى، قم، نشر اسلامى، 1418 ق؛
روح المعانى، الآلوسى (م. 1270 ق.)، به کوشش على عبدالبارى، بيروت، 1415 ق؛
سبل الهدى، محمد بن يوسف الصالحى (م. 942 ق.)، به کوشش عادل احمد و على محمد، بيروت، دارالکتب العلمية، 1414 ق؛
سنن النسائى، النسائى (م. 303 ق.)، به کوشش عبدالغفار، سيد کسروى، بيروت، دارالکتب العلمية، 1411 ق؛
السيرة النبويه، ابن کثير (م. 774 ق.)، به کوشش مصطفى عبدالواحد، بيروت، دارالمعرفة، 1396 ق؛
السيرة النبويه، ابن هشام (م. 8 ـ 213 ق.)، به کوشش محمد محى الدين، مصر، مکتبة محمد على صبيح و اولاده، 1383 ق؛
صبح الاعشى، احمد بن على القلقشندى (م. 821 ق.)، مصر، وزارة الثقافة والارشاد القومى، 1383 ق؛
صحيح ابن حبان، على بن بلبان الفارسى (م. 739 ق.)، به کوشش شعيب الارنوؤط، الرسالة، 1414 ق؛
صحيح البخارى، البخارى (م. 256 ق.)، بيروت، دارالفکر، 1401 ق؛
طبقات فحول الشعراء، محمد بن سلام جمحى، به کوشش محمود شاکر؛
الطبقات الکبرى، ابن سعد (م. 230 ق.)، بيروت، دار صادر؛
الغارات، ابراهيم الثقفى الکوفى (م. 283 ق.)، به کوشش سيد جلال الدين المحدث، بهمن، 1355 ش؛
الفهرست، ابن النديم (م. 438 ق.)، به کوشش تجدد؛
الکافى، الکلينى (م. 329 ق.)، به کوشش غفارى، تهران، دارالکتب الاسلامية، 1375 ش؛
الکامل فى التاريخ، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م. 630 ق.)، بيروت، دار صادر، 1385 ق؛
کتاب الحيوان، الجاحظ (م. 255 ق.)، به کوشش عبدالسلام محمد، بيروت، دارالجيل، 1416 ق؛
الکتاب المقدس، بيروت، دارالکتاب المقدس فى شرق الاوسط، 1993 م؛
الکشف والبيان، الثعلبى (م. 427 ق.)، به کوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1422 ق؛
المبسوط، السرخسى (م. 483 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛
مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، به کوشش گروهى از علماء، بيروت، اعلمى، 1415 ق؛
المحبّر، ابن حبيب (م. 245 ق.)، به کوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دارالافاق الجديده؛
مروج الذهب، المسعودى (م. 346 ق.)، به کوشش مفيد محمد، بيروت، دارالکتب العلميه؛
المصنّف، ابن ابى شيبه (م. 235 ق.)، به کوشش سعيد محمد، دارالفکر، 1409 ق؛
المعارف، ابن قتيبة (م. 276 ق.)، به کوشش ثروت عکاشة، قم، شريف رضى، 1373 ش؛
المعالم الاثيره، محمد محمد حسن شراب، بيروت، دارالقلم، 1411 ق؛
معجم البلدان، ياقوت الحموى (م. 626 ق.)، بيروت، دارصادر، 1995 م؛
معجم قبائل العرب، عمر کحّاله، بيروت، الرسالة، 1405 ق؛
المغازى، الواقدى (م. 207 ق.)، به کوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمى، 1409 ق؛
المفصل، جواد على، بيروت، دارالعلم للملايين، 1976 م؛
المنتظم، ابن الجوزى (م. 597 ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دارالکتب العلمية، 1412ق؛
المنمق، ابن حبيب (م. 245 ق.)، به کوشش احمدفاروق، بيروت، عالم الکتب، 1405ق؛
الوسيط فى تفسير القرآن المجيد، الواحدى (م. 468 ق.)، به کوشش عادل احمد و ديگران، بيروت، دارالکتب العلمية، 1415 ق.


منابع و مراجع

[1]. جمهره اللغه، ج 2، ص 143.
[2]. الطبقات، ج 1، ص 43؛ تاريخ طبرى، ج 1، ص 143.
[3]. کتاب مقدس، تکوين، 27:10؛ اخبار، 21:1؛ المفصل، ج 1، ص 261.
[4]. معجم قبائل العرب، ج 1، ص 183.
[5]. تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 19؛ صبح الاعشى، ج 4، ص 245.
[6]. جامع البيان، ج 12، ص 27؛ تفسير ابن ابى حاتم، ج 8 ، ص 2790.
[7]. انساب الاشراف، ج 1، ص 12؛ مروج الذهب، ج 1، ص 38؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 3.
[8]. تاريخ طبرى، ج 1، ص 143؛ الطبقات، ج 1، ص 43.
[9]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 3؛ المعارف، ص 27؛ البحر المحيط، ج 4، ص 326.
[10]. تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 8 .
[11]. انساب الاشراف، ج 1، ص 8 ـ 9؛ الاستغاثه، ج 1، ص 72؛ مروج الذهب، ج 1، ص 38.
[12]. بحارالانوار، ج 60، ص 313؛ الحيوان، ج 1، ص 187.
[13]. الانباه على قبائل الرواه، ص 133؛ مروج الذهب، ج 2، ص 76.
[14]. الاخبار الطوال، ص 41؛ الانساب، ج 4، ص 35؛ معجم البلدان، ج 1، ص 247 - 248.
[15]. الاخبار الطوال، ص 7.
[16]. المعالم الاثيره، ص 189.
[17]. تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 222؛ مجمع البيان، ج 1، ص 389.
[18]. الاخبار الطوال، ص 8 - 9؛ معجم قبائل العرب، ج 1، ص 183.
[19]. تاريخ طبرى، ج 1، ص 179 - 180.
[20]. تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 30 - 31؛ معجم قبايل العرب، ج 1، ص 183.
[21]. معجم البلدان، ج 4، ص 231؛ الاخبار الطوال، ص 8 - 9؛ مروج الذهب، ج 2، ص 20.
[22]. صحيح البخارى، ج 3، ص 78؛ السنن الکبرى، ج 5، ص 100 - 101.
[23]. مجمع البيان، ج 1، ص 389؛ تفسير قمى، ج 1، ص 88 - 89 .
[24]. مروج الذهب، ج 2، ص 50 - 52.
[25]. تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 26 - 27؛ تاريخ طبرى، ج 1، ص 220؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 2؛ الاغانى، ج 15، ص 11.
[26]. مروج الذهب، ج 2، ص 52.
[27]. المفصل، ج 1، ص 434 - 435؛ احکام القرآن، ج 4، ص 1957.
[28]. روح المعانى، ج 13، ص 317.
[29]. السيرة النبويه، ابن کثير، ج 1، ص 6؛ تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 223؛ البداية و النهايه، ج 2، ص 190.
[30]. انساب الاشراف، ج 1، ص 34؛ الطبقات، ج 1، ص 59.
[31]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 49؛ الانباه على قبائل الرواة، ص 64.
[32]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 62؛ الطبقات، ج 1، ص 65.
[33]. البداية و النهايه، ج 1، ص 138؛ المعارف، ص 27.
[34]. الغارات، ج 2، ص 766.
[35]. الفهرست، ص 8؛ مروج الذهب، ج 2، ص 77؛ الکامل فى التاريخ، ج 1، ص 104.
[36]. الاستغاثه، ج 1، ص 74؛ طبقات فحول الشعراء، ج 1، ص 9؛ التنبيه و الاشراف، ص 70.
[37]. مروج الذهب، ج 2، ص 77.
[38]. طبقات فحول الشعراء، ج 1، ص 9 - 10؛ تاج العروس، ج 1، ص 53.
[39]. تفسير ابن ابى حاتم، ج 9، ص 2818؛ الدرالمنثور، ج 5، ص 94؛ المصنف، ج 7، ص 157.
[40]. حقائق التأويل، ج 5، ص 300؛ تفسير ثعلبى، ج 3، ص 248.
[41]. التبيان، ج 1، ص 350؛ الاتقان، ج 1، ص 285.
[42]. تفسير ابن عبدالسلام، ج 2، ص 154.
[43]. الاتقان، ج 1، ص 384 - 385.
[44]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 73؛ تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 222؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 37.
[45]. مروج الذهب، ج 1، ص 54.
[46]. تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 222.
[47]. مروج الذهب، ج 2، ص 54
[48]. مروج الذهب، ج 2، ص 54
[49]. معجم البلدان، ج 4، ص 231؛ الاغانى، ج 15، ص 12؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 73 - 74.
[50]. الاخبار الطوال، ص 9.
[51]. الاعلام، ج 2، ص 157.
[52]. تاريخ طبرى، ج 1، ص 399.
[53]. تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 203؛ امتاع الاسماع، ج 9، ص 172 - 173.
[54]. المنمق، ص 288؛ الاصنام، ص 54؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 37 - 38.
[55]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 74؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 30.
[56]. المنمق، ص 282؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 74 - 75؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 38.
[57]. الاغانى، ج 15، ص 13؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 54؛ مروج الذهب، ج 2، ص 54.
[58]. الاغانى، ج 15، ص 13؛ اخبار مکه، ج 1، ص 87 ؛ البداية و النهايه، ج 2، ص 368.
[59]. الاغانى، ج 15، ص 12؛ اخبار مکه، ج 1، ص 82 - 86؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 72 - 74.
[60]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 74؛ اخبار مکه، ج 1، ص 83.
[61]. الاغانى، ج 15، ص 14؛ اخبار مکه، ج 1، ص 87، 90 - 92.
[62]. الاغانى، ج 17، ص 300 - 301؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 280؛ المتنظم، ج 2، ص 310.
[63]. الاغانى، ج 15، ص 15 - 16؛ اخبار مکه، ج 1، ص 94.
[64]. معجم البلدان، ج 4، ص 409؛ اخبار مکه، ج 1، ص 94.
[65]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 74 - 75؛ البداية و النهايه، ج2، ص 234.
[66]. مروج الذهب، ج 1، ص 250؛ المفصل، ج 4، ص 16.
[67]. الکافى، ج 4، ص 219؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 95؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 39.
[68]. الاغانى، ج 15، ص 15 - 16؛ اخبار مکه، ج 1، ص 96.
[69]. المعالم الاثيره، ص 152.
[70]. المنمق، ص 282 ـ 283، 288؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 38؛ الکامل فى التاريخ، ج 2، ص 42.
[71]. تاريخ طبرى، ج 1، ص 399.
[72]. تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 222.
[73]. الاعلام، ج 4، ص 153.
[74]. تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 31.
[75]. الاعلام، ج 2، ص 157، 305؛ ج 4، ص 187؛ ج 8 ، ص 45.
[76]. تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 222.
[77]. المفصل، ج 1، ص 362.
[78]. البداية و النهايه، ج 2، ص 276.
[79]. تاريخ طبرى، ج 1، ص 439؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 237؛ سبل الهدى، ج 6، ص 50.
[80]. الطبقات، ج 1، ص 41؛ تاريخ دمشق، ج 6، ص 256.
[81]. اخبار مکه، ج 1، ص 70.
[82]. تاريخ دمشق، ج 53، ص 99 ـ 100؛ المحبّر، ص 314.
[83]. اخبار مکه، ج 1، ص 62؛ صبح الاعشى، ج 4، ص 250؛ الاغانى، ج 15، ص 13.
[84]. تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 333؛ اخبار مکه، ج 1، ص 100 - 101.
[85]. تفسير مقاتل، ج 1، ص 181.
[86]. الوسيط، ج 3، ص 187؛ مجمع البيان، ج 6، ص 429؛ تفسير قرطبى، ج 11، ص 116.
[87]. اسدالغابه، ج 7، ص 3؛ الاصابه، ج 8 ، ص 3.
[88]. المبسوط، ج 2، ص 216.
[89]. تاريخ طبرى، ج 1، ص 439؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 237.
[90]. المغازى، ج 1، ص 354 - 356؛ صحيح ابن حبان، ج 5، ص 322.
[91]. جامع البيان، ج 4، ص 58؛ البحر المحيط، ج 3، ص 56؛ اسباب النزول، ص 56.
[92]. المغازى، ج 2، ص 535؛ الطبقات، ج 2، ص 62؛ التنبيه و الاشراف، ص 218.
[93]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 750؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 254.
[94]. رجال النجاشى، ص 434؛ الاعلام، ج 2، ص 118.
[95]. رجال النجاشى، ص 18.
[96]. الاعلام، ج 4، ص 189.
------------------------------
منبع: www.maarefquran.org


مقالات ارائه شده لزوماً منعکس کننده نظر مجمع جهانی اهل البیت (علیهم السلام) نمی باشد

نام  


ایمیل  


متن نظر