:عنوان مقاله
زبان قرآن گفتاري يا نوشتاري
جعفر نکونام
دسته بندی:
زبان قرآن
متن مقاله
چکيده:
زبان قرآن گفتاري است؛ به اين معنا که پارهاي از قراين فهم آيات که از آن به قراين حال و مقام تعبير ميشود، در متن قرآن نيامده است؛ لذا غفلت از آن، فهم کامل و صحيح آيات را دشوار ميسازد. شواهدي که اين نظر را تأييد ميکند، عبارتند از: امّي بودن پيامبراسلام(ص) و قوم او، از پيش نوشته نبودن متن قرآن، وجود جلوههاي گفتاري در رسمالخط قرآن، تنوع مضامين و تعابير سورهها، بهرهگيري قرآن از مفاهيم مأنوس مخاطبان و شورانگيز بودن آيات قرآن. اين مطالب در مقاله حاضر به تفصيل آمده است.
کلمات کليدي :
زبان قرآن، زبان شناسي قرآن، زبان نوشتاري، زبان گفتاري، رسم الخط قرآن، گفتاري بودن زبان قرآن.
1.مقدمه:
زبان يا وسيله تفهيم و تفهّم ميان افراد بشر از دو لحاظ تقسيم پذير است: يکي به لحاظ بين زباني که زبانهاي فارسي، عربي، انگليسي و نظاير آنها از مصداقهاي آن به شمار ميرود و ديگر از لحاظ درون زباني که براي مثال زبانهاي گفتاري و نوشتاري از اقسام آن است. مسئلهاي که در اين مقاله بررسي ميشود، اين است که آيا زبان قرآن از نظر درون زباني گفتاري است يا نوشتاري. تفاوت اساسي اين دو زبان با يکديگر در اين است که در زبان گفتاري برخي از اطلاعات جانبي در متن زبان نميآيد و به حال و مقام احاله ميشود؛ لکن در زبان نوشتاري آن اطلاعات در متن زبان ذکر ميشود.
مسئله مورد بحث تقريبا نو و ناکاويده است. نظريهاي که نويسنده در پاسخ اين مسئله عرضه ميکند، اين است که زبان قرآن گفتاري است؛ نه نوشتاري.
روشن شدن اين موضوع بسيار اهمّيّت دارد؛ چون پذيرش هر يک از اين دو نظريه آثار تعيين کنندهاي در شيوه تفسير قرآن دارد؛ به ويژه در مواردي که آيات قرآن از لحاظ تناسب سياقي مشکل مينمايد.
2. تعريف زبان گفتاري و نوشتاري:
براي زبان تعاريف چندي ذکر شده است که در اين جا به تعريف ابنجنّي (ت792ق) اديب مشهور عرب که وافي به مقصود ماست، بسنده ميشود. وي ميگويد: «زبان اصواتي است که هر قومي به وسيله آن مقاصد خود را بيان ميکنند.»(1)
شايان ذکر است که اين تعريف ناظر به نمود اصلي زبان است. بايد دانست که زبان دو صورت يا نمود دارد: يکي صورت و نمود گفتاري (يا ملفوظ يا خطابي يا صوتي و يا شنيداري) و ديگر صورت و نمود نوشتاري (يا مکتوب يا کتابي يا خطي و يا ديداري). نمود گفتاري زبان که همان نمود اصلي زبان به شمار ميرود، در اصل عبارت است از: اصواتي که از طريق دهان بوجود ميآيد و با گوش قابل درک است و نمود نوشتاري زبان در اصل کلماتي است که بر روي نوشتافزار نوشته و با چشم خوانده ميشود؛ امّا آنچه در اين جا مورد نظر است، دو سبک نسبتا متمايز از زبان است که معمولاً مدتي پس از پيدايش و رواج خط در زبان رخ مينمايانند.(2)
البته ميتوان گفت: مقصود از کلام گفتاري يا نوشتاري همان صورت اوليه آن است؛ نه صورتي که پس از پيدايش به آن صورت درميآيد؛ بنابراين براي تمييز کلام گفتاري از نوشتاري، علاوه بر مطالعه سبک کلام ميتوان صورت اوليه آن را جستجو کرد؛ يعني بررسي کرد که آيا آن کلام در اصل خطابه و گفتار بوده است يا کتاب و نوشتار.
گرچه صورت نوشتاري زبان از همان صورت گفتاري زبان پديد ميآيد؛ امّا کاملاً بر يکديگر انطباق ندارند؛ به همين جهت چنانچه گفتاري به صورت اصلياش به نوشتار درآيد، بخشي از کارکردهايش را که فرا سياقي و يا قراين حالي و مقامي خوانده ميشود، از دست ميدهد؛ مانند تکيه صدا، نرمي يا خشونت صوت و بافت موقعيتي.
پنهان نيست که کلام در برخي موارد با از دست دادن اين کارکردها پراکنده و بيتناسب و حتّي مجمل و متشابه مينمايد. براي نمونه چنانچه خطيبي در حين سخن گفتن خود مشاهده کند، دو نفر از مخاطبانش با يکديگر گفتگو ميکنند و به اين وسيله در سخنراني او اخلال مينمايند، کاملاً مناسب خواهد بود که سخن خود را متوقف کرده، خطاب به آن دو بگويد: «خاموش باشيد!» و سپس سخن خود را پيبگيرد. چنين جمله معترضهاي در گفتار با معنا و فصيح است؛ لکن در نوشتار بيمعنا و خلاف فصاحت تلقي ميشود.
چنان که اشاره شد در اين جا مراد از گفتار، ملفوظ بودن و مقصود از نوشتار مکتوب بودن نيست؛ بلکه منظور سبک کلام و نوع روابط ميان عبارات و جملههاست. بر اين اساس اگر خطابهاي به همان سبک اصلياش به کتابت درآيد، همچنان خطابه محسوب ميشود؛ همين طور اگر کتابي خوانده شود، همچنان کتاب به شمار ميآيد؛ به همين جهت چنانچه خطيبي به سبک نوشتاري سخن بگويد، گويند: او کتابي يا لفظِ قلم حرف ميزند و چنانچه نويسندهاي به سبک گفتاري بنويسد، گويند: او محاورهاي نوشته است.(3)
ناگفته نماند، موارد تفاوت گفتار و نوشتار چندان فراوان نيست که آن دو را به طور کامل از يکديگر متمايز سازد؛ لذا در بسياري از موارد همسان يکديگرند. اين دو سبک از کلام در موارد معدودي نظير آنچه در پي ميآيد، از يکديگر تمايز پيدا ميکنند:
1. چنان که ملاحظه شد، برخي از جملات معترضهاي که با صدر و ذيل خود تناسب ندارند، تنها در گفتار به چشم ميخورند.
2. برخي از کارکردهاي زباني مثل تکيه صدا يا نرمي و خشونت صوت و يا بعضي از وجوه کلام مانند تعجب، تحقير و تعظيم تنها در گفتار ظهور مييابد.
3. برخي از قرايني که در موقعيت ايراد کلام وجود دارد و معهود مخاطبان است و ذکر آنها توضيح واضح و خلاف فصاحت تلقي ميشود، در گفتار فصيح نميآيد و به حال و مقام احاله ميشود.
گفتني است که گفتار و نوشتار از اين جهت که هر دو با قراين مقالي ومقامي همراهند، با يکديگر تفاوتي ندارند؛ اما گفتار به لحاظ آن که معمولاً در ارتباط نزديک و رويارو با مخاطبان ايراد ميشود، بيش از آن که به قراين مقالي متکي باشد، به قراين مقامي اتکا دارد. به همين جهت ويژگي عاطفي و احساسي گفتار بيش از نوشتار است.
3. بيان مسئله و اهمّيّت آن:
مسئله مورد بحث در اين مقال اين است که زبان قرآن به کداميک از دو سبک پيش گفته، نزول يافته است؟ آيا سبک قرآن، گفتاري است يا نوشتاري؟
در اهمّيّت اين مسئله همين بس که دانسته شود، لازمه گفتاري تلقي کردن زبان قرآن آن است که بايد برخي از اطلاعات متعلق به متن قرآن را خارج از الفاظ آن دانست. بر اين اساس بسا غفلت از اين اطلاعات، بسياري از آيات قرآن را مجمل يا مشکل مينمايد يا معنايي را خلاف مراد الهي به ذهن متبادر ميسازد و پارهاي از آيات را نامتناسب و حتّي متعارض نشان ميدهد؛ امّا بنابراين که زبان قرآن نوشتاري محسوب شود، در فهم آيات مشکل و مجمل و نامتناسب و نيز در رفع تعارض ظاهري پارهاي از آيات، لازم نيست به اطلاعات جانبي و فراسياقي مراجعه کرد؛ زيرا همه قراين لازم براي فهم صحيح قرآن در متن آن آمده است و قرآن در دلالت بر مقاصدش مستقل است و به هيچ چيزي خارج از متن خود در افاده مراد وابستگي ندارد.
4. طرح ديدگاهها در اين زمينه:
هرچند موضوع اين مقاله تقريبا جديد است و تا کنون درباره آن به تفصيل و تصريح بحثي به ميان نيامده است؛ امّا از مطاوي مباحث کهني همچون اسباب نزول و تناسب آيات ميتوان دو ديدگاه را استنباط کرد:
به نظر ميرسد، نظريه کساني که قائل به تناسب آيات در سراسر قرآناند،(4) به نوشتاري بودن زبان قرآن باز ميگردد؛ چون طبق اين نظريه تمام آياتي که در ظاهر پراکنده و از هم گسيخته به نظر ميآيند، در واقع با يکديگر ارتباط و تناسب دارند. روشن است که مراد صاحبان اين نظريه از تناسب و ارتباط مذکور، زباني و سياقي است و چنين تناسبي در نوشتار برقرار ميگردد.
افزون بر اين آنان که قرآن را در دلالت بر مقاصدش مستقل ميشمارند،(5) به نحو ضمني قائل به نوشتاري بودن زبان قرآناند؛ زيرا استقلال دلالي قرآن مستلزم ذکر کليه قراين فهم در متن قرآن است و ذکر تمام قراين فهم در متن، ويژه يک زبان نوشتاري بليغ و فصيح است.
در مقابل، نظريه کساني که لزوم تناسب سياقي آيات را در سورههاي تدريجي النزول انکار ميکنند،(6) به گفتاري بودن زبان قرآن برميگردد؛ زيرا براساس اين نظريه آيات سورهها به اقتضاي اسباب نزول خود نازل ميشدند؛ نه به اقتضاي آيات قبل يا بعد که از آن به سياق آيات تعبير ميشود. از اين رو بسا آياتي که حتّي در يک واحد نزول قرار گرفتهاند، هيچ گونه ارتباط و تناسب قابل قبولي با صدر و ذيل خود نداشتهاند؛ بلکه صرفا با شأن و موقعيّت نزول مرتبط و متناسب باشند. چنين خصوصيّتي بيترديد به زبان گفتاري اختصاص دارد.
نيز آنان که براي روايات اسباب نزول در فهم صحيح آيات نقشي قائلند، به طور ضمني به گفتاري بودن زبان قرآن اذعان دارند؛ چون نقش قائل بودن براي روايات اسباب نزول در فهم قرآن، به اين معناست که برخي از قراين فهم قرآن در متن قرآن نيامده است.
5. تبيين ديدگاه برگزيده:
نظريهاي که در اين مقاله بر آن تأکيد ميشود، همان نظريه دوّم، يعني گفتاري بودن زبان قرآن است. براساس اين نظريه پارهاي از اطلاعات مربوط به متن قرآن فراسياقي است؛ به همين جهت فهم صحيح و کامل آيات قرآن مستلزم مطالعه آنهاست.
ممکن است بر اين نظريه چنين اشکال کنند که زبان قرآن به اقتضاي جاودانگياش بايد نوشتاري باشد، نه گفتاري؛ چون جاودانگي قرآن ايجاب ميکند که در افاده مقاصدش به قراين حال و مقام زمان نزول متکي نباشد و گرنه با گذشت زمان و مفقود شدن قراين حالي و مقامي در افاده مقاصدش قاصر خواهد بود و به اجمال يا تشابه دچار خواهد شد؛ در نتيجه نخواهد توانست، چنان که بايسته است، مردم را هدايت کند. امّا اين اشکال وارد به نظر نميرسد؛ زيرا:
اولاً: تشابه و اجمال مشکلي نيست که به زبان گفتاري اختصاص داشته باشد. در زبان نوشتاري نيز همين مشکل وجود دارد؛ اما در زبان گفتاري اين نکته بيشتر به چشم ميخورد؛ لذا با فرض پذيرش اين که زبان قرآن نوشتاري است؛ نميتوان وجود پارهاي از آيات متشابه و مجمل را انکار کرد؛ مشکلي که دانشمندان اسلامي از ديرباز به آن توجه کرده و در صدد برآمدهاند در تفاسير يا تک نگاريهاي خود آن را بر طرف سازند.
ثانيا: اگر قرآن کريم که مشتمل بر کلّيّات معارف و احکام اسلامي است، به اقتضاي جاودانگياش بايد به زبان نوشتاري باشد، سنت که شامل تفاصيل معارف و احکام اسلام است، به طريق اولي بايد به زبان نوشتاري باشد؛ در حالي که چنين نيست و سنت به شکل مکتوب در اختيار صحابه قرار نگرفته است و آن جز همان گفتهها، کارها و تأييدهاي پيامبر(ص) و ائمه(ع) نيست.
ثالثا: گفتاري تلقي کردن زبان قرآن اجمال و تشابه آيات را در پي ندارد؛ بلکه عدم قبول اين واقعيت و در نتيجه بيتوجهي به قراين حالي و مقاميِ آيات، آن مشکل را به دنبال ميآورد. اين قراين در کتب سيره و تفسير و اسباب نزول ثبت و ضبط شده و براي نسلهاي بعدي نقل گرديده است و ميتواند جهت رفع اجمال و تشابه آيات مورد استفاده قرار گيرد.
نيز امکان دارد، گفته شود پذيرش اين نظريه مبني بر اين که قرآن در افاده مقاصد خود به قراين حالي و مقامي متکي است، بابي را ميگشايد که بستن آن ممکن نيست؛ چون حد و حصري براي احتمال چنين قرايني وجود ندارد؛ به همين رو اگر حتي هزاران قرينه شناسايي شود، باز دليلي نداريم که قراين ديگري در ميان نبوده است؛ در نتيجه کل قرآن مجمل ميشود و از اين رهگذر امکان هرگونه تأويلي در قرآن فراهم خواهد آمد.
اما اين گفته، بيوجه است؛ زيرا همچنان که در نوشتار باب احتمال هر قرينهاي مفتوح نيست و صرفا به قراين معتبر و خردپسند اعتنا ميشود، در گفتار نيز چنين است.
همچنين ممکن است، تصور شود قبول اين نظريه با اين تلقي که قرآن کريم در ارتباط با مردم و قراين موجود در عصر رسول خدا(ص) نازل شده است، مستلزم اين است که قرآن براي خصوص عصر و قوم آن حضرت دانسته شود؛ در حالي که قرآن جاودانه است و به همه اعصار و اقوام تعلق دارد.
چنين تصوري نيز از اين نظريه، ناصواب است؛ زيرا تناسب و ارتباط قرآن با مردم و مقتضيات عصر نزولش انکارناپذير است؛ اما اين امر موجب تخصيص قرآن به آن مردم و آن عصر نميشود.
امام باقر(ع) در اين زمينه فرمودهاست: «اگر چنين بود که هرگاه آيهاي درباره مردمي نازل ميشد، با مرگ آنان، آن هم بميرد، هيچ چيزي از قرآن بر جاي نميماند؛ اما(چنين نيست) قرآن تا وقتي که آسمانها و زمين باشند، روان است و هر مردمي آيهاي (مرتبط با خود) خواهند داشت که بخوانند.»(7)
علامه طباطبايي نيز در اين باره مينويسد:
قرآن براي هدايت جهانيان فرستاده شده است تا آنان را به ضروريات اعتقادي، اخلاقي و عملي راهنمايي کند و معارف نظري را که بيان کرده، حقايقي است که به حالت خاص و زمان مشخصي اختصاص ندارد و هر فضيلت يا رذيلتي را که ياد کرده يا حکمي عملي را که تشريع نموده است به فرد خاص و عصر معيني مقيد نيست؛ چون تشريع عام است و آنچه در شأن نزول وارد شده، موجب تحديد حکم به مورد واقعه نيست تا با از ميان رفتن آن از ميان برود و با مرگ آن بميرد؛ زيرا بيان عام و تعليل مطلق است.(8)
6. اهميت ديدگاه برگزيده:
اينک براي روشن شدن اهمّيّت اين نظريه مواردي از آيات قرآن را ذکر ميکنيم که براساس اين نظريه تفسير و توجيه مناسب ميپذيرد.
6.1. آيات اقراء:
مراد از آيات اقراء، آياتي است که به نحوه تلقي قرآن توسط پيامبر اسلام(ص) از جبرئيل اشاره دارد. اين آيات در سوره قيامت به اين ترتيب است: {لَا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ * فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ * ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ}؛(9) «با شتاب زبانت را به (خواندن) قرآن مجنبان چون گردآوري و خواندن آن بر عهده ماست پس هنگامي که خوانديمش، از آن پيروي کن سپس بيانش بر عهده ماست.»
آيات مذکور در ميان آياتي قرار گرفته است که هيچ تناسبي با آنها ندارد؛ زيرا آيات ياد شده در نهي پيامبر اسلام(ص) از شتاب ورزيدن به قرائت قرآن در هنگام تلقي وحي از جبرئيل است؛ امّا آيات صدر و ذيل آن که در مورد قيامت است به گونهاي به هم مربوطند که گويا وجود آيات مورد بحث در ميان آنها موجب از هم گسيختگي آنها شده است.
اين عدم تناسب، بنا بر فرض نوشتاري بودن سبک قرآن است؛ امّا چنانچه زبان قرآن گفتاري تلقي شود، بيتناسبي در ميان نخواهد بود. فخر رازي (ت606ق) در زمينه اين آيات گويد:
اين نظير آن است که آموزگاري به هنگام تدريس خود ملاحظه کند، شاگردش به چپ و راست روي ميگرداند، آنگاه در ميان درس به او بگويد؛ به چپ و راست روي مگردان! سپس به درس برگردد. حال اگر اين درس با اين سخن در ميان آن براي ديگران بازگو شود، کسي که علّت را نداند، خواهد گفت: قرار گرفتن اين سخن در ميان آن مناسب نيست؛ امّا آن که از واقعه آگاه باشد، خواهد دانست که آن مناسبت دارد.(10)
6.2. آيه تطهير:
بخش دوم آيه 33 سوره احزاب که به آيه تطهير معروف است، چنين است: {إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيرًا}؛ «خدا تنها ميخواهد، پليدي را از شما ساکنان خانه، بزدايد و شما را پاک سازد.»
اين جمله با توجه به ضمير «کم» که در آن آمده و با عنايت به تصريح روايات معتبر فريقين در خصوص پيامبر اسلام(ص)، علي، فاطمه، حسن و حسين(ع) دانسته شده است؛(11) در حالي که صدر و ذيل آن درباره همسران پيامبر(ص) است و وقوع اين جمله در ميان آيات مربوط به همسران آن حضرت از لحاظ سياق و زنجيره سخن کاملاً نامناسب مينمايد؛ به گونهاي که اگر حذف شود، تناسب سياقي آيات به طور کامل برقرار ميگردد؛ به همين جهت برخي از مفسران شيعه بر اين نظرند که آن جمله نزول جداگانهاي داشته و آن را يا به فرمان رسول خدا(ص) در زمان حياتش در ميان آن آيات جاي دادند يا پس از رحلتش به هنگام تأليف قرآن چنين جايگذاري کردند.(12)
روشن است که پيش فرض چنين اظهار نظري، نوشتاري تلقي کردن سبک قرآن است. در سبک نوشتاري چنين جملهاي بيمناسبت و خلاف فصاحت تلقي ميشود؛ امّا اگر سبک قرآن گفتاري دانسته شود، آن جمله کاملاً مناسب و فصيح به نظر ميرسد. چون آوردهاند که خانههاي همسران پيامبر(ص) و علي(ع) پيرامون مسجد مدينه بنا شده بود؛ حتّي از سال اول تا سوم هجرت اين خانهها به درون مسجد دري داشتند. البته در سال سوم همه آن درها جز در خانه علي(ع) به فرمان رسول خدا(ص) بسته شد.(13) نزول آيات مورد بحث در چنين مقام و موقعيّتي بوده است. در آن آيات خطاب به همسران پيامبر(ص) سخني مناسب آنان گفته شده، سپس با التفات به پيامبر(ص)، علي، فاطمه، حسن و حسين(ع) سخني مناسب ايشان ايراد گرديده است. بنابراين، با عنايت به قراين حال و مقام نزول اين آيات، هيچ گونه عدم تناسبي در آنها ملاحظه نميشود و لزوم توجه به اين قراين مستلزم گفتاري تلقي کردن زبان قرآن است. آنچه در گفتار ضروري است، تناسب مقام است، نه مقال، و در اين آيات کاملاً چنين تناسبي وجود دارد.
6.3. آيه خمر و ميسر:
يکي ديگر از آياتي که به گفتاري بودن سبک قرآن گواهي ميدهد، اين آيه است: {يَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ کَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَآ أَکْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا}؛(14) «از تو درباره باده و قمار ميپرسند. بگو: در آن دو زياني بسيار و سودهايي (اندک) براي مردم است و زيان آن دو از سودشان بيشتر است.»
چنان که ملاحظه ميشود، در متن اين سؤال روشن نشده است که مردم درباره چه بُعدي از باده و قمار پرسيدهاند. سبب آن با گفتاري تلقي کردن زبان قرآن کاملاً توجيه پذير است. جهت آن اين بوده است که بُعد مورد سؤال براي مخاطبان قرآن معهود بوده؛ لذا ذکر آن ضروري ديده نشده است. مقتضاي گفتار فصيح آن است که آنچه در حال و مقام وجود دارد، به زبان نيايد؛ لذا در اين آيه با اتکاي به حال و مقام از ذکر بُعدِ مورد سؤال خودداري شده است. فني از بلاغت که در اين موارد کاربرد دارد، «ايجاز حذف» ناميده ميشود و آن را چنين تعريف کردهاند: «ايجاز حذف آن است که پارهاي از عبارت که مخل در فهم نباشد، با اتکا به قرينهاي که بر حذف دلالت کند، حذف گردد؛ چه آن قرينه لفظي باشد يا معنوي.»(15) در آيه مورد بحث، نظر به اين که حذف در سؤال صورت گرفته است، بيترديد با اتکا به قرينه معنوي يا حالي بوده است؛ اگر چه در پاسخ خداوند نيز قرينه لفظي دال بر محذوف وجود دارد.
فخر رازي در اين زمينه گويد:
در اين سؤال روشن نشده است که (مردم) از چه چيزي (درباره باده و قمار) پرسيدهاند. عنايت به (صِرف) سؤال چند احتمال را به ذهن ميآورد: يکي آن که احتمال دارد از حقيقت و ماهيت آنها پرسيده باشند؛ ديگر آن که محتمل است از حلّيت يا حرمت استفاده از آنها پرسش کرده باشند. البته نوع پاسخ خداوند دلالت دارد بر اين که سؤال از حلّيت و حرمت آنها بوده است.(16)
7. دلايل گفتاري بودن زبان قرآن:
دلايل و شواهد فراواني را در تأييد گفتاري بودن زبان قرآن ميتوان ذکر کرد که اينک به برخي از مهمترين آنها بسنده ميشود.
7.1. امّي بودن قوم پيامبراسلام(ص):
قوم پيامبر اسلام(ص) که قرآن کريم براي آنان نازل شده است، خواندن و نوشتن نميدانستهاند. آوردهاند که حرب بن اميه (ت36 قبل از هجرت) نخستين کسي بود که خط را از مردم حيره آموخت و به مکه آورد.(17) بنابراين در عصري که قرآن نازل شد، خط و کتابت پيشينه قابل ذکري در ميان قوم رسول خدا(ص) نداشته است؛ به همين جهت نميتوانسته رواج و رونقي داشته باشد. از اين رو گفتهاند: در اوايل بعثت در تمام قريش، تنها 21 تن خواندن و نوشتن ميدانستند و در مدينه افراد با سواد از اين تعداد نيز کمتر بودهاند. واقدي (ت150ق) شمار آنان را يازده نفر دانسته است.(18) تا اواخر دوره رسالت نيز تعداد با سوادان چندان افزايش نيافت؛ زيرا آخرين عددي که براي کاتبان وحي ياد کردهاند، 45 نفر است.(19) اين تعداد در قياس با دهها هزار مردمي که در عهد رسول خدا(ص) مخاطب قرآن بودهاند، بسيار ناچيز است.
قرآن کريم نيز به بيسوادي قوم پيامبر اسلام(ص) گواهي ميدهد؛ آن جا که ميفرمايد: {هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَکِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ} ؛(20) «اوست که در ميان اميها رسولي برانگيخت تا آياتش را بر آنها بخواند و پاکشان سازد و کتاب و حکمتشان آموزد؛ اگر چه پيش از آن در گمراهي آشکار بودند.»
گفتني است لفظ «اميون» در اصل بر کساني اطلاق شده است که خواندن و نوشتن نميدانستند؛ چنان که از رسول خدا(ص) آوردهاند که فرمود: «انّا امّة امّية لانکتب و لانحسب»(21)؛ «ما مردمي امي هستيم و حساب و نوشتن را نميدانيم» سپس توسعا بر کساني اطلاق شده است که کتاب آسماني نداشتند؛ همان طور که در آيه مذکور چنين است. در اين آيه اميون کساني خوانده شدهاند که از آيات خدا و کتاب و حکمت آگاهي نداشتند. بنابراين مشرکان به جهت آن که داراي کتاب آسماني نبودند، امي خوانده شدهاند. اين معنا در آيه ديگري نيز به چشم ميخورد؛ آن جا که خداي تعالي ميفرمايد: «به کساني که کتاب به آنان داده شد و اميها بگو: آيا اسلام آورديد؟ اگر اسلام آورند، هدايت يابند؛ ولي اگر روي برگردانند، بر تو جز پيغام رساندن نيست.»(22)
البته بايد دانست که در لسان قرآن آنچه امّي را از اهل کتاب متمايز ميسازد، آگاهي از محتواي کتاب آسماني است، و گرنه چه بسيارند افرادي از اهل کتاب که از محتواي کتاب آسماني خود، آگاهي ندارند؛ لذا خداي تعالي اين گروه از اهل کتاب را امّي خوانده است: {وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لاَ يَعْلَمُونَ الْکِتَابَ إِلاَّ أَمَانِيَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ}؛(23) (برخي) «از آنان (يهوديان) امياند؛ به کتاب علم ندارند؛ مگر افسانهها و آنان تنها گمان ميکنند.»
چکيده سخن آن که مشرکان که بيشتر قوم پيامبر اسلام(ص) را تشکيل ميدادهاند و حتّي گروهي از اهل کتاب، عالم به کتاب آسماني نبودند و نميتوانستند آن را بخوانند. در چنين شرايطي طبيعي است که جز همان زبان گفتاري متداول در ميانشان زبان ديگري رواج و رونق نداشته باشد. در اين دوره اگر چيزي هم به کتابت در ميآمده، نميتواند، به زباني جز همان زبان گفتاري رايج در ميانشان باشد؛ چون زبان نوشتاري به صرف به کتابت در آمدن گفتار، پديد نميآيد؛ بلکه پس از آن که رواج و رونق يافت و مدت قابل توجهي از عمر آن بر اين حال سپري شد، تشخص مييابد و نمودي متمايز از زبان گفتاري پيدا ميکند.
وقتي چنين باشد، پيامبري نيز که در ميان اين مردم مبعوث ميشود، لزوما بايد براي کاميابي در هدايت آنان به همان زبان آنان سخن گويد؛ به همين رو خداوند فرمود: {وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ}؛(24) «و ما هيچ رسولي را جز به زبان قومش نفرستاديم تا اين که (وحيها را به گونه قابل فهمشان) براي آنان بيان کند.» پيامبر اسلام(ص) نيز به تبع پيامبران گذشته به زبان قومش فرستاده شده است و کتاب او هم لزوما به همان زبان نازل گرديده است؛ زيرا که اگر جز اين بود، قوم آن حضرت بر زبان آن خرده ميگرفتند؛ چنان که خداي تعالي فرمود؛ {وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا أَعْجَمِيًّا لَّقَالُوا لَوْلَا فُصِّلَتْ آيَاتُهُ أَأَعْجَمِيٌّ وَعَرَبِيٌّ}؛(25) «و اگر آن را قرآني غير عربي و گنگ قرار ميداديم، ميگفتند: چرا آيات آن (براي ما) به روشني بيان نشده است؟ آيا (خردمندانه است که) آن غير عربي و گنگ باشد؛ در حالي که ما عرب هستيم؟»
زبان فصيح و بليغ براي هر قومي همان زباني است که بدان تکلّم ميکنند و در ميانشان رايج است؛ بر اين اساس با عنايت به اين که در عصر رسول خدا(ص) هنوز زبان نوشتاري تشخّص و رواج نيافته بود، بايد گفت که فصاحت و بلاغت قرآن مقتضي آن است که به زبان رايج عهد آن حضرت، يعني زبان گفتاري نازل شده باشد.
7.2. امّي بودن رسولخدا(ص):
قرآن کريم طي آيات متعدّدي بر امّي بودن رسول خدا(ص) تأکيد کرده است. به تصريح قرآن، پيامبر خدا(ص) نه خود خوانا و نويسا بوده است و نه با آنان که خوانا و نويسا بودهاند، سر و کار داشته است. در جايي خطاب به آن حضرت آمده است: {وَمَا کُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِکَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ}؛(26) «و تو هيچ کتابي را پيش از اين نميخواندي و با دست خود آن را نمينوشتي و گرنه باطلانديشان به ترديد ميافتادند.» و در جايي ديگر در زمينه نفي ارتباط آن بزرگوار با اهل کتاب آمده است: {وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُّبِينٌ}؛(27) «و ميدانيم که آنان ميگويند: جز اين نيست که بشري به او ميآموزد (نه چنين نيست)؛ زيرا زبان کسي که (اين) نسبت را به او ميدهند، غير عربي است؛ ولي اين (قرآن) به زبان عربي فصيح است.»
شايان ذکر است، چنان که آوردهاند، سبب نزول اين آيه آن بوده است که مشرکان مکه گفته بودند: قرآن را يکي از افراد اهل کتاب ــ که نوعا غير عرب بودند ــ به پيامبر خدا(ص) ميآموزد؛(28) امّا خداوند اين نسبت را با اين استدلال رد ميکند که زبان قرآني که پيامبر خدا(ص) آورده است، همان زبان عربي معهود مشرکان است و حال آن که زبان آن فرد اهل کتاب عجمي و غير عربي است و نتيجه طبيعي اخذ از اهل کتاب اين است که لااقل برخي از واژگان و تعابير ناآشنا و نامعهود آنان در زبان قرآن راه پيدا کند؛ امّا مطالعه قرآن چنين امري را نفي ميکند.
بنابراين، وقتي پيامبر خدا(ص) با هيچ کتاب يا اهل کتابي سر و کار نداشته، معنا ندارد که زبان او يا زبان قرآني که بر او وحي شده است، کتابي و نوشتاري باشد.
7.3. مکتوب نبودن اصل قرآن:
اگر چه مراد از نوشتاري بودن زبان قرآن، مکتوب بودن آن نيست و حتّي اگر قرآن به صورت کتابي از پيش نوشته شده بر رسول رخدا(ص) نزول مييافت ــ در حالي که زبان نوشتاري در ميان قوم آن حضرت رواج نداشتــ نميتوانستيم زبان قرآن را به صرف مکتوب بودن نوشتاري تلقي کنيم؛ چون همان طور که پيش از اين آمد، معناي نوشتاري بودن برخورداري از سبک خاص نوشتار است. با وجود اين، پارهاي از آيات قرآن حاکي از اين است که قرآن خلاف کتب آسماني پيشين به صورت کتاب و صحيفهاي از پيش نوشته بر پيامبر اسلام(ص) نازل نشده است؛ به همين روي اهل کتاب که چنين امري را نامعهود يافته بودند، به رسول خدا(ص) خرده گرفته، گفتند: چرا قرآن به صورت کتابي نازل نشده است: {يَسْأَلُکَ أَهْلُ الْکِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ کِتَابًا مِّنَ السَّمَاءِ}(29)؛ «اهل کتاب از تو ميخواهند که بر آنان کتابي از آسمان فرود آوري.»
ناگفته نماند که بر قرآن نيز کتاب يا صحيفه اطلاق شده است؛ امّا اين دو لفظ در خصوص قرآن به معناي حقيقي خود به کار نرفتهاند. جويباري در ذيل آيه شريفه {رَسُولٌ مِّنَ اللَّهِ يَتْلُو صُحُفًا مُّطَهَّرَةً}(30) مينويسد: «تعبير (آيات قرآن) به صحف تعبيري مجازي است؛ چون وحي آسماني به صورت چيزي نوشته شده در صحف بر پيامبر اکرم(ص) نازل نميشد؛ بلکه به صورت وحي بر آن حضرت القا ميگرديد.»(31)
7.4. جلوههاي زبان گفتاري در رسمالخط قرآني:
پيشتر به اين نکته اشاره شد که قرآن کريم در زماني نازل شد که هنوز زبان نوشتاري رواج نيافته و شکل نگرفته بود؛ لذا وقتي قرآن کتابت شد، همچنان تحت تأثير زبان گفتاري بود؛ از اين رو در همه موارد از قواعد رسمالخط فراگيري تبعيت نگرديد. به همين جهت ملاحظه رسمالخط مصحف عثماني نشان ميدهد که شماري از کلمات، همان صورت ملفوظ و گفتاري خود را حفظ کرده است که موارد ذيل از آن جمله است:(32)
{أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ}،(33) {سَنَدْعُ الزَّبَانِيَةَ}،(34) {يَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ}،(35) {يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ}،(36) {فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ}(37).
7.5. تنوع مضامين هر سوره:
هر يک از سورههاي قرآن بسان خطابه، انواع موضوعات مختلف اعتقادي و اخلاقي و جز آنها را در بر دارد. هر سوره گفتاري مستقل است، مانند کتاب نيست که هر بخشي از آن به موضوعي خاص اختصاص يافته باشد. سورههاي قرآن به گونهاي است که نميتوان آنها را به طور دقيق ذيل موضوعاتي کاملاً متمايز از يکديگر مبوّب کرد. تنوع موضوعات در سورهها چنان خودنمايي ميکند که در اولين نگاه پراکنده مينمايد؛ تا جايي که خاورشناسان گفتهاند: «قرآن کريم جز مضاميني پراکنده و از هم گسيخته نيست!»(38) يا گفتهاند: «قرآن کريم آميزهاي است از عناصر نامتناسب و نامتجانس که در کنار هم قرار گرفتهاند و همانند سخن کسي است که بگويد: عسل، شراب و شير.»(39) اين گونه موضع گيري نسبت به قرآن کريم در اثر بيتوجهي آنان به سبک قرآن است. واقع امر آن است که سورههاي قرآن به مثابه ابواب يک کتاب نيست که هر بابي به موضوع خاصّي اختصاص داشته باشد؛ بلکه به منزله يک خطبه است که مضامين متنوعي را دربردارد؛ لذا براي هر يک از سورههاي قرآن با عنايت به مضامين مختلف آنها نميتوان موضوع خاصي رامشخص کرد؛از اين رو بايد گفت: بيشتر سورههاي قرآن موضوع واحدي دارند که عبارت از همان موضوع کلي قرآن، يعني هدايت است.
حاصل بحث آن که زبان و سبک سورههاي قرآن کتابي و نوشتاري نيست؛ بلکه خطابهاي و گفتاري است، به همين جهت هر سوره مضامين متنوعي را در بر دارد.
7.6. ويژگيهاي خطابه در سورهها:
غرض ما از خطابه بيان مقاصد به شيوهاي است که باورآفرين باشد؛ اعم از باور جازم و غيرجازم، و با محتوايي اعم از يقينيات و غيريقينيات؛ به مصداق آيه شريفه: {ادْعُ إِلِى سَبِيلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ}؛(40) «با حکمت و اندرز نيکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به شيوهاي که نيکوتر است مجادله کن.»
بنابراين، مراد از خطابه در اين جا معنايي اعم از خطابه به مفهوم منطقي است؛ با وجود اين، همان ويژگيهايي که در منطق براي خطابه ياد کردهاند، در سورههاي قرآني نيز به چشم ميخورد. اينک به برخي از مهمترين آنها اشاره ميشود.(41)
ـ خطيب براي بيان مقاصد ميکوشد از امور آشنا براي مخاطبان بهره ببرد؛ مثل موجودات پيرامون، ضرب المثلها، آداب و رسوم و افکار و عقايد.
ـ خطيب جهت اقناع مخاطبان علاوه بر احتجاج، از تأکيدات عاطفي مثل سوگند نيز بهره ميبرد.
ـ خطيب علاوه بر القاي مقاصد سعي ميکند مخاطبان را به عکسالعمل مناسب برانگيزد؛ لذا از عناصري که شور و هيجان آنان را برميانگيزد، استفاده ميکند؛ مثل انذار و تبشير، و ستايش و سرزنش.
ـ خطيب تلاش دارد به گونهاي به بيان مقاصد بپردازد که موجبات خستگي و تنفر مخاطبان را فراهم نياورد؛ به همين جهت از عناصر جالب و جاذب در کلام خود بهره ميبرد؛ مثل رواني و زيبايي و آهنگيني سخن، تنوع مضامين و گوناگوني تعابير.
ويژگيهاي يادشده در قرآن نيز به چشم ميخورد؛ بنابراين، ميتوان سورههاي قرآن را خطابههاي خطيبي حکيم خواند که به منظور هدايت آدمي در فواصل زماني مختلف ايراد شده است.
8. نتيجه:
زبان قرآن گفتاري است؛ يعني بخشي از قراين فهم قرآن خارج از متن آن قرار دارد و اين بدان جهت است که قوم پيامبر اسلام(ص) و نيز خود آن حضرت امّي بودند و با کتاب و نوشتار سر و کار نداشتند. اصل قرآن نيز به صورت کتابي از پيش نوشته بر آن حضرت نازل نشد. در اثر عدم رواج خط و نوشتار در آن عصر، رسمالخط مصحفي هم که توسط صحابه نوشته شد، در پارهاي از موارد تحت تأثير زبان گفتاري واقع گرديد. ويژگيهاي زبان گفتاري مثل تنوع مضامين و تعابير، بهرهگيري از مفاهيم مأنوس مخاطبان و استفاده از عناصر شورانگيز و پرجاذبه را به روشني ميتوان در قرآن مشاهده کرد.
منابع
1. محمد صديق قنّوجي، البلغة في اصول اللغة، بيروت، دارالبشائر الاسلاميه، 1408ق، ص64.
2. مهري باقري، مقدمات زبان شناسي، تهران، دانشگاه پيامنور، 1370 ش، ص113،49،19.
3. همان، ص18.
4. ر.ک: عبدالرحمن سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، چ 2، بيروت،دار الکتب العلميه، 1411ق، ج2، ص235.
5. محمد حسين طباطبايي، قرآن در اسلام، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1361ش، ص24.
6. ر.ک: سيوطي، پيشين.
7. سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ط3، تهران، دار الکتب الاسلاميه، 1397ق، ج3، ص73.
8. همان، ج1، ص42.
9. قيامت، 16 - 19.
10. محمد بن عمر فخر رازي، التفسير الکبير، ط3، قم، مکتب الاعلام الاسلامي، 1411ق، ج30، ص223.
11. ر.ک: عبدالرحمن سيوطي، الدر المنثور في التفسير المأثور، بيروت، دار الکتب العلميه، 1411ق، ذيل آيه 33 احزاب و عبد علي حويزي، تفسير نور الثقلين، ط4، قم، مؤسسه اسماعيليان، 1370ش، ذيل همان آيه.
12. طباطبايي، پيشين، ذيل آيه 33 احزاب.
13. محمد باقر مجلسي، (1037ـ1110ق)، بحارالانوار، ط2، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق، ج39، باب72.
14. بقره، 219.
15. احمد هاشمي، جواهر البلاغه، بيروت، دار احياء التراث العربي، بيتا، ص224.
16. فخر رازي، پيشين، ذيل آيه.
17. عبدالرحمن ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيتا، ص1418.
18. محمود راميار، تاريخ قرآن، چ2، تهران، مؤسسه انتشارات امير کبير، 1362ش، ص261 و سيد محمد باقر حجتي، پژوهش در تاريخ قرآن کريم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1360ش، ص382.
19. راميار، پيشين، ص264.
20. جمعه، 2.
21. جمال الدين قاسمي، محاسن التأويل، ط2، بيروت، دارالفکر، 1389ق، ج1، ص80.
22. آلعمران، 20.
23. بقره، 78.
24. ابراهيم، 4.
25. فصّلت، 44.
26. عنکبوت، 48.
27. نحل، 103.
28. ر.ک: سيوطي، الدر المنثور، پيشين، ذيل آيه.
29. نساء، 153.
30. بيّنه، 2.
31. يعسوب الدين رستگاري، تفسير البصائر، ط1، قم، المطبقة الاسلاميه، 1413ـ1399ق، ذيل آيه.
32. ر.ک: محمد بن عبداللّه زرکشي، البرهان في علوم القرآن، ط1، بيروت، دارالفکر، 1408ق، ج1، ص376به بعد.
33. نور، 31.
34. علق، 18.
35. شوري، 24.
36. قمر، 6.
37. هود، 46.
38. عبد اللّه محمود شحاته، درآمدي به تحقيق در اهداف و مقاصد سورههاي قرآن کريم، ترجمه دکتر سيد محمد باقر حجتي، چ1، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1369ش، ص28.
39. همان، 31.
40. نحل، 125.
41. هاشمي، پيشين، ص44، و محمد علي فروغي، آيين سخنوري، چ2، تهران، انتشارات زوّار، 1368ش، ص2، و مظفر، پيشين، ص368.
------------------------------
منبع: www. maarefquran.org